رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

فیلیپ ژاکوته شاعر و مترجم قرن 20 فرانسه

jaccottet-philippe-1988-mign.jpg

زندگی نامه شاعر در :http://www.noandishaan.com/forums/thread91401.html#post990246

 

 

 

شب خفته شهرکی است کلان که در آن باد می وزد...

از دور دست تا پناه این بستر آمده.

نیمه شب تیر ماه است، تو در خوابی،

مرا بر این کرانه های بی انتها برده اند

باد درخت فندق را به اهتزار می آورد.

می آید آن ندا که نزدیک و دور می شود،

شاید نوری گریزان از میان بیشه را وعده می دهند،

یا اشباحی را که - گویا- در جهان مردگان می چرخند.

( این ندا در شب تابستان،

چه سخن ها می توانم از آن بگویم، و نیز از چشمانت... )

لیک تنها ندای پرنده ای است به نام بوف،

که در ته این بیشه ها کنار شهر ما را ندا می دهد.

بوی ما دیگر بوی گندیدگی در سحرگاه است،

دیگر زیر پوست بس گرم ما استخوان رسوخ می کند،

حال آنکه سر کوچه ها ستاره ها سر به نیست می شوند.

 

 

لینک به دیدگاه

آسوده باش، خواهد آمد

آسوده باش، خواهد آمد

نزدیک می‌شوی، می‌سوزی

زیرا واژه‌ای که در آخرِ شعر می‌آید

نزدیک‌تر از واژه‌ی اول خواهد بود

به مرگت که در راه توقف نمی‌کند.

گمان نکن که او زیر شاخه‌ها به خواب رفته باشد

یا نفس تازه ‌کند وقتی تو می‌نویسی

یا حتی آن هنگام که چیزی می‌نوشی

برای برطرف کردن بدترین تشنگی.

حتی وقتی در ظلمت سوزان موهاتان

حلقه‌ی چهار بازوتان را

دلپذیر به هم می‌فشارید برای بی‌حرکت ماندن،

او می‌آید

خدا می‌داند از کدامین گردنه‌ها

از دوردست‌ها یا از همین نزدیکی

به سوی شما دو تَن

اما آسوده باش، او می‌آید

از یک واژه تا واژه‌ی دیگر

پیرتر می‌شوی.

لینک به دیدگاه

صدایی از خود درنمی‌آوریم

در اتاق مردگان:

شمع را بالا می‌بریم

و دور شدن آن‌ها را می‌بینیم

 

من کمی صدا به پا می‌کنم

در آستانه‌ی در

و چند کلمه می‌گویم

برای روشن کردن را‌ه‌شان

 

اما آن‌هایی که دعا خوانده‌اند

حتی زیر برف،

پرنده‌ی سحر

می‌آید تا جای صداشان را بگیرد.

لینک به دیدگاه

گویی خدایی بیدار می‌شود،

گل‌ها و چشمه‌ها را می‌نگرد

شبنمش روی زمزمه‌های ما

عرق‌های ما

نمی‌توانم از تصویرها چشم بپوشم

باید گاوآهن از من بگذرد

آینه‌ی زمستان و روزگار

باید زمان بکارَدَم.

 

لینک به دیدگاه

این همه سال

و به راستی آگاهی چنین ناچیز

قلب چنین ناتوان؟

بی‌هیچ پشیزی برای دادن به قایقران،

اگر نزدیک آید؟

- من از آب و علف توشه برداشته‌ام

خود را سبک نگه‌ داشته‌ام

تا قایق کمتر فرو رود.

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اشعاری که از این به بعد مینویسم از کتاب وهم سبز ترجمه محمدرضا پارسایار نشر نگاه معاصر هستش....

 

و ابرهایی بس بلند در آسمان آبی

که حلقه های یخ اند

بخار صدا

که همواره خاموش به گوش میرسد....

لینک به دیدگاه

می‌گویند خدایی بیدار می‌شود،

 

گل‌ها و چشمه‌ها را می‌نگرد

 

شبنمش روی زمزمه‌های ما

 

عرق‌های ما

 

به سختی می‌توانم از تصویرها چشم بپوشم

 

باید گاو آهن از من بگذرد

 

آیینه زمستان و روزگار

 

باید زمان بکاردم.

 

از مجموعه«حالت‌ها»1967

پ.ن:بیداری خدا هم تعبیری هست بس عجیب:ws37:

لینک به دیدگاه

از کنار هم می‌گذریم

 

انگار که هرگز

 

باهم...

 

* خیابان‌ها هنوز

 

شماره قدم‌هایمان را

 

به یاد دارند

 

و این عادت تو را

 

که همیشه طرف چپ من راه می‌رفتی

 

به پرحرفی‌های من

 

پیش سکوت زیبای تو

 

* باهم

 

انگار که هرگز...

 

از کنار هم می‌گذریم

 

از مجموعه اندیشه‌ها زیر ابرها

 

پ.ن:باهمsigh.gif

باهم

 

انگار که هرگز...

 

از کنار هم می‌گذریم

 

از مجموعه اندیشه‌ها زیر ابرها

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...