رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

درود...

اين تاپيک قبلا هم بود ولي با اهمال کاري پاک شد...

از مدير گرامي تالار ادبيات خواهشمندم ديگه نزارند چنين چيزي تکرار بشه .چون اين تاپيکها رو خودم تايپ کرده ام و براشون وقت گذاشته ام...
:icon_gol:

اين دفعه به درخواست يکي از دوستان اين تاپيک رو ميزارم...

با سپاس عزیز از
نهال عزیز
که به من در بازسازی تاپیک کمک کردند...
:icon_gol:

اميدوارم مورد توجه دوستان فرهيخته قرار بگيره.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دیوان شرقی:

دیوان
شرقی12
بخش
دارد
:

مغنی
نامه

حافظ
نامه

عشق
نامه

ساقی
نامه

زلیخا
نامه

پارسی
نامه

تیمور
نامه

خلد
نامه

تفکیر
نامه

رنج
نامه

حکمت
نامه

مثل
نامه

 

مطالبي که از ديوان شرقي نوشته ام از ترجمه
آقاي شجاع الدين شفا
است.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گوته می گوید:در بسیاری از قطعات عشقنامه،به شیوه ادب شرق،تعبیرات و استعارات صورت مجازی دارد.زیرا برای هر شخص متفکر،انچه با حواس مادی قابل درک است پرده ای ظاهری بیش نیست که در پس آن،حیات معنوی بالاتر و عالی تری پنهان شده است.

 

 

عشق نامه با این شعر آغاز میگردد:به من بگو دلم چه می خواهد.....دلم در کنار توست...حقیرش مشمار...

 

این شعر گوته الهام گرفته از شعر حافظ است:دلم را مشکن و در پا مینداز****که دارد در سر زلف تو مسکن

  • Like 4
لینک به دیدگاه

v
کتاب عشق:

کتاب عشق را به دقت خواندم و آن را شگفت ترین کتاب جهان یافتم.در آن چند صفحه کوچک در وصف شادی و چندین دفتر بزرگ داستان غم دیدم.فصل هجرانش دراز و بحث وصالش بحثی کوتاه بود.

 

 

v
تردید:

ای دلبر من،غزل هایی را که روزگاری در دشت و دمن برایت می سرودم اکنون در دیوانی فشرده و زندانی کرده ام،زیرا زمانه ناسازگار است.ولی غزل من از حادثات زمان ایمان خواهد ماند و هر بیت آن که ستایشگر عشق است،چون خود عشق جاودان خواهد بود.

 

 

v
غم عشق در پی خانه ای خالی بود.دل افسرده مرا یافت در آن آشیانه گرفت.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گوته بر شرح ساقی نامه میگوید:شاید برای خواننده اروپایی،تصوروضع ساقی که عادتا مرد جوانی است، در مقابل شاعر سالخورده و احساسات این دو نسبت به یکدیگر،که از طرف شاعر به صورت ستایش روحانی زیبایی و جوانی ساقی و از طرف ساقی به صورت احترامی تقدس آمیز نسبت به دانش و حکمت شاعر،تجلی میکند دشوار باشد.

 

 

*بیاید تا همه مست باشیم.مگر نه این است که جوانی،خود ،مستی بی شراب است و پیری نیز به نیروی می لعلگون رنگ جوانی میگیرد؟بیاید تا با باده کهن،زنگ غم از دل بزداییم،زیرا زندگی سخت در پی آزردن ماست.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

زلیخا دومین قهرمان گوته بعد از حافظ است که تحت تاثیر او و عشق او گوته دیوان شرقی را سرود.اما زلیخا که بود؟گوته سالخورده تا آخر عمر نام او را فاش نکرد.اما در سال 1869 هرمان گریم خواهرزاده زلیخا ،نام واقعی محبوبه گوته را فاش کرد:"ماریان ویلمر".ماریان اختر جوان 14 ساله ای بود که با مادرش به فرانکفورت آمد و فن رقص و باله را آموخت و به شهرت بسیاری دست یافت.یکی از هواخواهان ماریان به نام ویلمر بانکدار معروف و 55 ساله با ماریان در سن 17سالگی ازدواج کرد.گوته آن زمان 65 ساله بود.گوته این عشق آتشین را تنها برای خود نگاه داشت و به صورت یک عشق افلاطونی یا صمیمیت عاشقانه در اورد.وقتی گوته دریافت که نزدیک است او و ماریان زمام اختیار از کف بدهند،با قدرت اراده شایان شایسته ای،از معشوق دوری گزید و تا پایان عمر از دیدار او دوری گزید و تنها با اطلاع ویلمر با ماریان مکاتبه میکرد.ماریان نیز فریفته حافظ بود و اشعار عاشقانه ای برای گوته میفرستاد که در زلیخا نامه اورده شده است.زلیخا نامی است که گوته به ماریان داد،زیرا عشق او به ماریان زمانی آغاز شد که وی سراپا مجذوب و شیفته حافظ بودو میخواست عشق او رنگ و بوی شرقی داشته باشد.

 

 

عشقنامه با این شعر آغاز میگردد:شبانگاه پنداشتم که ماه را به خواب می بینم اما چون بیدار شدم ،ناگهان خورشید طلوع کرد.

 

v اگر همچنان که شرق و غرب از هم دورند تو نیز از دلدارت جدا شوی،دلت سر به صحرا خواهد گذاشت تا مگر از دیار یار نشان گیرد،زیرا برای عشاق بغداد دور نیست.

 

v دیگربرای خدا احتیاجی به بازآفرینی نیست،زیرا از این پس ماییم که به نیروی عشق برای او جهان می آفرینیم.

 

v می دانم که دوستم داری،این راز را از کلام شیرین و نگاه پرمهرت دریافتم،از بوسه های آتشینی دریافتم که هر صبح و شام از لبان لعلت می ربایم و از آنها پیام مهر و وفا میگیرم.اما،همچنان در غزلهای خود نشانی از غمی پنهان دارم.غمم آن است که جمال یوسفی ندارم تا حق زیبایی چون تو زلیخایی را ادا کرده باشم.

 

 

v راستی ای دلدار من،این تویی که چنین در برت دارم و آهنگ دلنوازت را به گوش جان میشنوم؟چگونه وصل تو را باور کنم؟مگر نه این است که همیشه عشق گل و بلبل با ناکامی همراه بوده است؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

قسمتی از شرح گوته بر مغنی نامه:این کتاب ،به صورت کنونی خود،آیینه ای از هیجانها و تاثراتی است که در تماس با اشیا و حوادث معین و مخصوصا رابطه معنوی من با مشرق زمین در روح من پدید آورده است.شاید تشبیهات و استعارات من با خواننده غربی سازگار نباشد اما در نوع خود عالی ترین نمونه و مظهر ذوق و هنر است.من در اینجا نخواسته ام اثری کاملا غربی بیافرینم.

 

v طلسم:

شرق و غرب متعلق به خداوند است و شمال و جنوب نیز!

اوست که دادگر مطلق است و همه ریزه خوار خوان عدل او می باشند.پس میان اسماء صدگانه خداوند،او را با نام عادل بستاییم...آمین

 

v شرق و غرب:

شرق و غرب،خوان نعمت خود بر او عرضه داشته اند.بکوش تا از ورای پوست به مغز بنگری و در پس پرده جدایی،پیوستگی حقیقی را ببینی،زیرا چون بر خوان گسترده جهان نشینی میان شرق و غرب فرقی نتوان گذاشت.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گوته در مجله مرگن بلات مینویسد:کتاب حافظ نامه اختصاص به تحلیل افکار و روحیات و تجلیل این مرد فوق اعاده دارد که مسلما نظیر او در دنیای ادب اسمانی نمیتوان یافت.در این کتاب ،من فقط کوشیده ام تا طرز فکر حافظ را تا آنجا که ممکن است به خوانندگان غربی نشان دهم،زیرا تقلید از طرز سخن و قدرت کلام او مطلقا امکان ناپذیر است.

حافظ نامه با این جمله آغاز میگردد:سخن را معشوقه و معنی را معشوق بنامید،مریدان حافظ میهمانان بزم زناشویی این دو می باشند.

این شعر گوته الهام گرفته از شعر حافظ است:

کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب****تا سر زلف عروسان چمن شانه زدند

چند شعر از حافظ نامه:

*ای حافظ،سخن تو همچون ابدیت بزرگ است،زیرا آن را آغاز و انجامی نیست.کلام تو همچون گنبد آسمان،تنها به خود وابسته است .توآن سرچشمه فیاض شعر و نشاطی که از آن هر لحظه موجی از پس موج دیگر بیرون می تراود.

*اگر دنیا به سر آید،ای حافظ آسمانی،آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری،هم در شادی و هم در غمت شرکت کنم.همراه تو باده بنوشم و چون تو عشق ورزم،زیرا این افتخار زندگی من و مایه حیات من است.

*حافظا،خود را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست.تو ان کشتی ای هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده و سینه دریا را میشکافد و پا بر سر امواج می نهد، و من آن تخته پاره ام که بیخودانه سیلی خور اقیانوسم.با این همه،هنوز در خود جرئتی اندک می یابم که خویش را مریدی از مریدان تو شمارمفزیرا من نیز چون تو در سرزمینی غرق نور زندگی کردم و عشق ورزیدم.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

پست Esi-72

 

  • به دلیل بهم نخوردن نظم آثار و حفظ پست های قدیمی .

 

 

به جرئت می توم بگم ، بهترین ادیب اروپایی بوده ؛

 

از حافظ هم خیلی تجلیل کرده و تو آثارش ازش حرف زده و به ادبیان پارسی هم علاقه زیادی داشته ،

 

من که ازش خیلی خوشم میاد .

 

 

......................................

 

 

برخي نوميدانه در قيد بندگي هستند و به غلط چنين مي پندارند كه آزادند.

 

به زودي روزگار انتقاد و عيب جويي به پايان مي رسد و به وسيله پيشرفت تمدن، آزادي انديشه به تمام معني در جهان حكمفرما مي شود و همه كس مي تواند به دلخواه خود راجع به فلسفه وجود بيانديشد.

 

.....................................
دیوان شرقی غربی یوهان ولفانگ گوته شاعر شهیر آلمانی ( بخش اول - مغنی نامه )

 

بخش اول

"بيست سال به خوشی گذراندم و از روزگار بهره بردم.چه دورانی كه مثل عهد برمكيان زيبا و دلپذير بود!"

 

شمال و غرب و جنوب،پريشان و آشفته اند.تاج ها درهم می شكنند و امپراتوری ها به خويش می لرزند.بيا! از اين دوزخ بگريز و آهنگ شرق دلپذير كن،تا در آنجا نسيم روحانيت بر تو وزد و در بزم عشق و می و آواز آب خضر جوانت كند.

بيا! من نيز رهسپار اين سفرم تا در صفای شرق آسمانی،طومار قرون گذشته را درنوردم و آنقدر در دور زمان واپس روم تا به روزگاری برسم كه در آن،مردمان جهان قوانين آسمانی را با كلمات زمينی از خداوندان فرا می گرفتند و چون ما فكر خويش را از پی درك حقيقت رنجه نمی داشتند.

بيا! من نيز رهسپار ديار شرقم تا در آنجا با شبانان درآميزم و همراه كاروان های مشك و ابريشم سفر كنم.از رنج راه،در آبادی های خنك بياسايم و در دشت و كوير،راه هايی را كه به سوی شهرها می رود بجويم.

ای حافظ! در اين سفر دور و دراز،در كوره راه های پر نشيب و فراز،همه جا نغمه های آسمانی تو رفيق راه و تسلی بخش دل ماست؛مگر نه راهنمای ما هر شامگاهان با صدايی دلكش بيتی چند از غزل های شورانگيز تو را می خواند تا اختران آسمان را بيدار كند و رهزنان كوه و دشت را بترساند؟

ای حافظ مقدس! آرزو دارم كه همه جا،در سفر و حضر ،در گرمابه و ميخانه با تو باشم،و در آن هنگام كه دلدار نقاب از رخ برمی كشد و با عطر گيسوان پرشكنش مشام جان را معطر می كند تنها به تو انديشم تا در وصف جمال دلفريبش از سخنت الهام گيرم و از اين وصف،حوريان بهشت را به رشك افكنم!

به اين سعادت شاعر حسد مبريد و در پی آزردن او مشويد،زيرا سخن شاعر چون پرنده ای سبك روح گرد بهشت پرواز می كند و برای او حيات جاودان می طلبد.

 

 

 
  • Like 3
لینک به دیدگاه

" شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است

 

آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش "

 

 

با تشکر از ستاره و نهال گرامی

 

همونطور که اشاره کردید ، گوته به شدت متأثر از حضرت حافظ بوده و اوج این موضوع در همین دیوان شرقی غربی ( که اساسا برای حضرت حافظ قلم زده شده ) به وضوح دیده میشه .

 

نکته ی جالب تر این که ، نیچه نیز علاقه ی زیادی هم به گوته و هم به آقای حافظ داشت ، تا جایی که در مورد گوته چنین بیان می کنه :

 

" گوته با هشتاد و دو سال عمر، زیادی زیســـت! *

یعنی در سال‌ های پایانی عمرش، آفرینش هنری نداشت. ولی من حتی

یکی دو سال از همان «سال‌های زیادی» گوته را با قرن‌ ها طول عمر

مردمان مدرن، با سرافرازی مبادله می‌کنم. "

 

 

* منظور نیچه از سالهای اضافی زندگی گوته ، چند سال پایانی عمر ایشون هست که چندان اثری ( شاید بهتره بگیم هیچ اثر فاخری ) از خود به جای نگذاشت .

 

- دوست من ، گذشته ها ، کتابی مهر موم شده است .

فاوست
( یکی از فاخر ترین آثار گوته )

 

 

 

یاهو :icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

در خاموشی شب

بلبل بانگ برداشت و آواز شبانه اش به عرش خداوند رسید

خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن

در قفسی زرینش کرد و به او روح نام داد

از آن پس

مرغ روح در قفس تن زندانی است

ولی همچنان گاه و بیگاه نوای دلپذیرش را سر میدهد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مردمان جهان از خُرد تا بزرگ

تارهای سست از آرزوهای گران بر گِرد خویش می تنند

و خود

عنکبوت وار میان آن جای میگیرند

ناگهان ضربت جادویی این تارهای سست را از هم می گسلد

آنگاه همه فغان برمی آورند که کاخی آراسته به دست ستم ویران شده است

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ما را به این زمین ِ خسته می آوری

رهایمان می کنی تا خود را به گناه بیالاییم

آن گاه می گذاری پشیمانی بکشیم

یک آن لغزش و یک عمر اندوه...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نفرین برهر آنچه که روح آدمی را

با جذبه و جادو به سوی خویش می کشد

و او را در این ماتم کده

با نیروهای اغوا و فریب در بند می کشد.

فراتر از همه نفرین بر اندیشه های والا

که جان خویشتن را با آن ها اسیر می سازد

نفرین بر فریبندگی خیالات

که باری اند بر دوش خرد!

نفرین بر هر آنچه در رویاها بر ما وارد می شوند

به هیات فریب کار شهرت به هیات نام دارندگی

نفرین بر هر آنچه که تملک اش

مثال تملک بر همسر و فرزند و خدم و حشم می فریبدمان .

نفرین بر دارایی که با گنجینه هایش

به اعمال بی پروایانه تهییج مان می سازد

با فریبی که در نشاطی به باطل

مخده های آسایش را برایمان فراهم می سازد.

نفرین برآن مرحمت بالای عشق!...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

عاشقان یکدل

در تاریکی شب نیز راه کوی یار را گم نمی کنند

کاش لیلی و مجنون زنده می شدند

تا من راه عشق را به آنان دهم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هنگامی که خورشید فروزان عاشقانه

به ابر بهاری چشمک می زند و به او دست زناشویی می دهد

در آسمان رنگین کمانی زیبا پدید می آید

اما در آسمان مه آلود

آنرا بجز رنگ سپید نمی توان دید

ای پیر زنده دل

از گذشت عمر افسرده مشو

هر چند زمانه نیز موی تو را سپید کرده

اما هنوز نیروی عشق که زاینده جوانی است

از دلت بیرون نرفته است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون نمی نویسم

و آنها را در قاب زرین نمی گیرم

زیرا

دیرگاهی است نغمه های جانسوز خویش را

بر خاک بیابان می نویسم

تا با دست باد به هر سو پراکنده شود

ولی اگر باد خط مرا با خود ببرد

روح سخنم را که بوی عشق می دهد

جایی نتواند بُرد

روزی می رسد که دلداده ای از این سرزمین بگذرد

و چون پا بر این خاک نهد

سراپا بلرزد و به خویش بگوید

پیش از من در اینجا عاشقی به یاد معشوقه

ناله سر داده

شاید مجنون به هوای لیلی نالیده

یا فرهاد در اینجا سر در خاک برده است

هر که هست

از خاکش بوی عشق برمیخیزد

و تربتش پیام وفا می دهد

تو نیز که بر بستر نرم آرمیده ای

وقتی که سخن آتشینم را از زبان نسیم صبا می شنوی

سراپا مرتعش خواهی شد و به خود خواهی گفت:

یارم برای من پیام عشق فرستاده

تو هم ای باد صبا

پیام مهر مرا به او برسان

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلدار من

اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را

به خال هندویت خواهم بخشید

اما پیش از آن از امپراطور بپرس

بدین بخشش راضی است یا نه

زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست

از راز عشق ورزیدن خبر ندارد!

آری

ای پادشاه!

میدانم که به این بخشش ها رضا نخواهی داد

زیرا تاج بخشی فقط از گدایان کوی عشق ساخته است

  • Like 2
لینک به دیدگاه

برفرازتمام قله ها

آرامش حاكم است.

به سختي مي توان دمنسيمي را

بر نوك شاخساران حسكرد؛

مرغكان در جنگل خاموشاند.

اندكي صبر كن!

بزودي تونيز آرام مي گيري...

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...