sam arch 55879 ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2014 شعری از تازه ترین اثر نشر یافته ی این شاعر یعنی کتاب"اسکی روی شیروانی ها". اطلاعات بیشتر در این پست (#99) . . . شعر «هیچ» را از این کتاب میخوانیم: گاهی وقتها در پیادهرو که قدم میزنم شعرها هجوم میآورند دوست دارم زود به خانه برسم آنها را بنویسم اما وقتی به خانه میرسم هیچ اتفاقی نمیافتد فقط پیادهرو در خانهام چرخی میزند و از پنجره به خیابان میریزد! 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 21 خرداد، 2014 بهار میآید عکسها پر از خرگوش میشوند بالکنها پر از گنجشگ طوفان نسیم میشود و نسیم شانهای برای علفزار بهار میآید دنیا عوض میشود اما آمدن بهار مهم نیست مهم، شکفتن گلها در قلب توست 4
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 6 مرداد، 2014 نمی توانم از خواب بیدار شوم کجایید دلایلی که مرا از خواب بیدار می کردید! 4
mo safer 120 ارسال شده در 11 مرداد، 2014 ﺍﯾﻦ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺭﺍﻣﻦ ﺩﺭ ﻗﺎﺏ ﭘﻨﭽﺮﻩ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽﺗﺎﺑﺪ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪﺍﻡ ﺩﺭ ﻣﺮﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼﺳﺖ ﺯﯾﺮ ﭘﻠﮏ ﮐﺎﺑﻮﺱﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻧﻤﯽﺁﯾﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﯾﻮﻧﺎﻥ 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 مهر، 2014 اگر مرا دوست نداشته باشی دراز میکشم و میمیرم مرگ نه سفری بیبازگشت است و نه ناگهان محو شدن مرگ دوست نداشتن توست درست آن موقع که باید دوست بداری 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 دی، 2014 ﻧﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ ﻧﻪ ﺍینجا ﺍﺳﻢ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻔﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﭼﻤﺪﺍﻧﯽ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽﻫﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ ! ﺍﺯ ﻏﺮﺑﺘﯽ ﺑﻪ ﻏﺮﺑﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﻔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﺑﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮ ..
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 3 اسفند، 2014 رفتن علت نیست معلول تمام ماندنهاییست که گوشهی اتاق فرسوده میشوند از کسی که میخواهد برود نباید چیزی پرسید هرکس که پا دارد میرود من از دقت او در تماشای کوچ درناها فهمیدم که خواهد رفت .. دستهایش سفیدتر شده بودند میتوانستند به بال بدل شوند به شکل رفتن درآمده بود به شکل دورشدن ماه از پنجره به شکل پرواز پرنده از لبهی پاییز به شکل محو شدن رنگ از چهره در وقت ترس. گوزنی بود آمادهی فرار برگی بود در فکر کنده شدن از درخت نمیتوانست بماند از ماندن جدا شده بود و باید میرفت او شکل دیگری از من بود درست مثل من رفت یعنی فقط چتر را برداشت و چمدان را از یاد برد یعنی چمدان را از یاد برد و فقط چتر را برداشت یعنی چمدان را مقابل خود ندید و چتر را داخل کمد دربسته دید بعد در این شهر بیدریا دنبال دریا گشت که با کشتی برود ناامید که شد با اتوبوس رفت میخواست گریه کند اما لبخند میزد چهرهاش آفتابی بود آلوده به ابر برایش دعا میکنم دعا میکنم که باد با احترام از کنار گلهاش بگذرد ..
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 2 فروردین، 2015 فقط تاریکی می داند چقدر ماه روشن است فقط خاک می داند دست های آب ، چقدر مهربان ! معنی دقیق نان را فقط آدم گرسنه می داند فقط من می دانم تو چقدر زیبایی ...
ارسال های توصیه شده