رفتن به مطلب

رسول یونـــان


ارسال های توصیه شده

ما در خواب همدیگر را دیدیم

 

ما خوابهای همدیگر را دیدیم

 

یکی از ما وجود ندارد

 

یا تو یا من

 

و این بیداری کاملاً مشکوک است

 

بیا به خوابهایمان برگردیم

 

به سرزمین ماه و قصه

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 47
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اسمم را گفتم

 

مرا نشناخت

 

عینکم‌ را برداشتم

 

مرا نشناخت

 

حالا مطمئنم

 

پوست صورتم را هم کنار بزنم

 

باز مرا نخواهد شناخت

 

او دیگر عوض شده است

 

و چشمهایش مال خودش نیست

 

پاهای زنی گناهکار او را

 

در خیابانها می‌گرداند.

لینک به دیدگاه

این دنیا

مثل فیلمی ست

که از نیمه شروع شده...

کسی می کشد

کسی کشته می شود

کسی می فروشد

کسی می خرد

کسی می رود

کسی می آید

...

من که از هیچ چیز سر در نیاوردم!

لینک به دیدگاه

صبحانه ام تکه ای ابر است

با پنیر کپک زده هلندی

پشت میز نشسته

به روزهای نیامده فکر می کنم

نگاهم از پنجره می گذرد و

مثل کبوتری زخمی

به پرواز در می آید

کمی دورتر

در چاه دودکش کارخانه ای سقوط می کند

آیا

در این دنیا

خبر خوشی نیست که مرا خوشحال کند!؟

لینک به دیدگاه

صرف شام در بلندي ها

از پله هاي ماه مارس بالا رفتيم

من و ادوارد

براي صرف شام

اما غذا در كاممان زهر شد

حسرت ها

بدل شدند به ابر

و ابر

چشم ها، گوش ها

و دهان مان را سياه كرد

كمي بعد

رعدي از مغزمان گذشت

رويا هايمان را به آتش كشيد.

لینک به دیدگاه

اگر می توانستم

بهار را مثل پیراهنی به تن کنم

دوباره به دهکده بر می گشتم

و با دسته گلی در دست

همراه مادرم به خواستگاریت می آمدم

اگر می توانستم

بهار را مثل پیراهنی به تن کنم

می دانستم

چه کارهایی بکنم

که مرا دوست بداری...

به آبی چشم هایت

مروارید می ریختم

چمن را زیر پایت پهن می کردم

اما افسوس

نمی شود از بهار، پیراهن برید

نمی شود پرنده و ترانه را قیچی کرد

سوزن

در تن درخت کار نمی کند

و به بارانی که می بارد

نمی شود دگمه دوخت...

لینک به دیدگاه

هرشب خواب می بینم

سقوط می کنم از یک آسمانخراش

و تو از لبه آن

خم می شوی و

دستم را می گیری

سقوط می کنم هرشب

از بام شب

و اگر تو نباشی

که دستم را بگیری

بدون شک

صبحگاه

جنازه ام را

در اعماق دره ها پیدا می کنند...

لینک به دیدگاه

اين شعر

يك زير سيگاري ست

مرا

در آن خاموش كرده اند

به همين خاطر

خاكسترش مايل به خون است

يك نفر

مرا مثل سيگاري

روي لبش گذاشت و

تا انتها كشيد...

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

[h=6]قول بده که خواهی آمد

اما هرگز نیا

اگر بیایی

همه چیز خراب می شود

دیگر نمی توانم

... این گونه با اشتیاق

... به دریا و جاده خیره شوم

من خو کرده ام

به این انتظار

به این پرسه زدن ها

در اسکله و ایستگاه

اگر بیایی

من چشم به راه چه کسی بمانم ؟

 

رسول یونان[/h]

لینک به دیدگاه

بارانی مورب

 

در نیمروزی آفتابی

 

هیچ اتفاقی نیافتاده است

 

تنها تو رفته ای

 

...

 

قسم می خورم که این باران

 

بارانی معمولی نیست

 

حتما جایی دور

اما در من

دریایی را به باد داده اند

لینک به دیدگاه

تا وقتی بودی همه چیز خوب بود

زندگی این همه بدبختی نداشت.

بی تو

خطی از سیاه کشیدند دور امید

بی تو

شادابی ما را خط خطی کردند

یک پنجره کم است

نمی تواند زیبایی دریا را نشان بدهد

کم است

امکانات انسانی ما بی تو

در تاریکی هستیم

بیا ما را بیرون ببر

ببر به لحظه های تازه!

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سیاهی از سفیدی می‌زند بیرون

 

می‌زند بیرون

 

سیاهی از ذات اسکلت آهنی ساختمان

 

و سفیدی اتاق‌ها را لکه‌دار می‌کند

 

هر طور شده

 

زشتی از زیبایی می‌زند بیرون

 

کافی است

 

دعوایی جزیی شکل بگیرد

 

رکیک‌ترین دشنام‌ها را می‌دهند

 

آدم‌های به ظاهر مؤدب

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 2 هفته بعد...

در کافه ها هدر رفتم

 

مثل قهوه ای که بر می گردد

در سینماها حذف شدم

مثل پلان های بد فیلم

خیابان ها مرا به اداره پلیس بردند

وهنوز این کابوس ادامه دارد

 

پادشاهی

 

دریا را شلاق می زند

تا رامش کند

ماهیان جیغ می کشند

می ترسم

یخ می زنم

می میرم

اما از خواب بیدار نمی شوم.

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

تو ماه را

 

بیشتر از همه دوست می‌داشتی

 

و حالا ماه هر شب

 

تو را به یاد من می‌آورد

 

می‌خواهم فراموش‌ات کنم

 

اما این ماه

 

با هیچ دستمالی

 

از پنجره‌ها پاک نمی‌شود ...

لینک به دیدگاه

بارانی که روی این شهر می‌بارد

 

یک شب

 

روی استانبول نیز خواهد بارید

 

همین‌طور روی لندن

 

پراگ

 

و یا باکو

 

هر کجا باشی

 

یک شب

 

به یاد نخستین دیدار

 

دل تو نیز خواهد شکست

 

مثل دل من

 

زیر بارانی از ابر خاطره‌ها می‌بارد

لینک به دیدگاه

وقتی تلفن زنگ می‌زند

 

یعنی از یاد نرفته‌ای

 

حتی اگر به اشتباه شماره‌ات را گرفته باشند

 

ببین دوست من !

 

در این دنیا

 

خیلی از آدم‌ها هست‌اند که

 

شماره‌شان حتی به اشتباه گرفته نمی‌شود ...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...