نگين...NeGiN 1499 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۸۹ ما در خواب همدیگر را دیدیم ما خوابهای همدیگر را دیدیم یکی از ما وجود ندارد یا تو یا من و این بیداری کاملاً مشکوک است بیا به خوابهایمان برگردیم به سرزمین ماه و قصه 13 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۸۹ من به خواب شاپرکی رفتم که در خواب شاپرک شدم حالا نمیدانم، شاپرک من است، یا من شاپرکم ! 9 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۸۹ اسمم را گفتم مرا نشناخت عینکم را برداشتم مرا نشناخت حالا مطمئنم پوست صورتم را هم کنار بزنم باز مرا نخواهد شناخت او دیگر عوض شده است و چشمهایش مال خودش نیست پاهای زنی گناهکار او را در خیابانها میگرداند. 9 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۸۹ این دنیا مثل فیلمی ست که از نیمه شروع شده... کسی می کشد کسی کشته می شود کسی می فروشد کسی می خرد کسی می رود کسی می آید ... من که از هیچ چیز سر در نیاوردم! 7 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۸۹ صبحانه ام تکه ای ابر است با پنیر کپک زده هلندی پشت میز نشسته به روزهای نیامده فکر می کنم نگاهم از پنجره می گذرد و مثل کبوتری زخمی به پرواز در می آید کمی دورتر در چاه دودکش کارخانه ای سقوط می کند آیا در این دنیا خبر خوشی نیست که مرا خوشحال کند!؟ 8 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۸۹ صرف شام در بلندي ها از پله هاي ماه مارس بالا رفتيم من و ادوارد براي صرف شام اما غذا در كاممان زهر شد حسرت ها بدل شدند به ابر و ابر چشم ها، گوش ها و دهان مان را سياه كرد كمي بعد رعدي از مغزمان گذشت رويا هايمان را به آتش كشيد. 7 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۸۹ اگر می توانستم بهار را مثل پیراهنی به تن کنم دوباره به دهکده بر می گشتم و با دسته گلی در دست همراه مادرم به خواستگاریت می آمدم اگر می توانستم بهار را مثل پیراهنی به تن کنم می دانستم چه کارهایی بکنم که مرا دوست بداری... به آبی چشم هایت مروارید می ریختم چمن را زیر پایت پهن می کردم اما افسوس نمی شود از بهار، پیراهن برید نمی شود پرنده و ترانه را قیچی کرد سوزن در تن درخت کار نمی کند و به بارانی که می بارد نمی شود دگمه دوخت... 7 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۸۹ هرشب خواب می بینم سقوط می کنم از یک آسمانخراش و تو از لبه آن خم می شوی و دستم را می گیری سقوط می کنم هرشب از بام شب و اگر تو نباشی که دستم را بگیری بدون شک صبحگاه جنازه ام را در اعماق دره ها پیدا می کنند... 7 لینک به دیدگاه
نگين...NeGiN 1499 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۸۹ اين شعر يك زير سيگاري ست مرا در آن خاموش كرده اند به همين خاطر خاكسترش مايل به خون است يك نفر مرا مثل سيگاري روي لبش گذاشت و تا انتها كشيد... 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۱ [h=6]قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا اگر بیایی همه چیز خراب می شود دیگر نمی توانم ... این گونه با اشتیاق ... به دریا و جاده خیره شوم من خو کرده ام به این انتظار به این پرسه زدن ها در اسکله و ایستگاه اگر بیایی من چشم به راه چه کسی بمانم ؟ رسول یونان[/h] 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۱ بارانی مورب در نیمروزی آفتابی هیچ اتفاقی نیافتاده است تنها تو رفته ای ... قسم می خورم که این باران بارانی معمولی نیست حتما جایی دور اما در من دریایی را به باد داده اند 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۱ سعی کن با همه چیز کنار بیایی ! فرار نکن زمین به شکل احمقانه ای گـِـرد است ! 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۱ تا وقتی بودی همه چیز خوب بود زندگی این همه بدبختی نداشت. بی تو خطی از سیاه کشیدند دور امید بی تو شادابی ما را خط خطی کردند یک پنجره کم است نمی تواند زیبایی دریا را نشان بدهد کم است امکانات انسانی ما بی تو در تاریکی هستیم بیا ما را بیرون ببر ببر به لحظه های تازه! 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ سیاهی از سفیدی میزند بیرون میزند بیرون سیاهی از ذات اسکلت آهنی ساختمان و سفیدی اتاقها را لکهدار میکند هر طور شده زشتی از زیبایی میزند بیرون کافی است دعوایی جزیی شکل بگیرد رکیکترین دشنامها را میدهند آدمهای به ظاهر مؤدب 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۱ نان, آب, پنجره های رو به آفتاب و گاهی جشن عروسی خداچه تعریف ساده ای دارد در محله های فقیرنشین. 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۱ در کافه ها هدر رفتم مثل قهوه ای که بر می گردد در سینماها حذف شدم مثل پلان های بد فیلم خیابان ها مرا به اداره پلیس بردند وهنوز این کابوس ادامه دارد پادشاهی دریا را شلاق می زند تا رامش کند ماهیان جیغ می کشند می ترسم یخ می زنم می میرم اما از خواب بیدار نمی شوم. 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ تو ماه را بیشتر از همه دوست میداشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من میآورد میخواهم فراموشات کنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجرهها پاک نمیشود ... 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ بارانی که روی این شهر میبارد یک شب روی استانبول نیز خواهد بارید همینطور روی لندن پراگ و یا باکو هر کجا باشی یک شب به یاد نخستین دیدار دل تو نیز خواهد شکست مثل دل من زیر بارانی از ابر خاطرهها میبارد 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ وقتی تلفن زنگ میزند یعنی از یاد نرفتهای حتی اگر به اشتباه شمارهات را گرفته باشند ببین دوست من ! در این دنیا خیلی از آدمها هستاند که شمارهشان حتی به اشتباه گرفته نمیشود ... 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ یک روز میآیی و در گورستانی دور در استخوانم میدمی تا شعرهای ناسرودهام را بشنوی ... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده