نگين...NeGiN 1499 ارسال شده در 11 مهر، 2010 ما در خواب همدیگر را دیدیم ما خوابهای همدیگر را دیدیم یکی از ما وجود ندارد یا تو یا من و این بیداری کاملاً مشکوک است بیا به خوابهایمان برگردیم به سرزمین ماه و قصه 13
نگين...NeGiN 1499 مالک ارسال شده در 11 مهر، 2010 من به خواب شاپرکی رفتم که در خواب شاپرک شدم حالا نمیدانم، شاپرک من است، یا من شاپرکم ! 9
نگين...NeGiN 1499 مالک ارسال شده در 11 مهر، 2010 اسمم را گفتم مرا نشناخت عینکم را برداشتم مرا نشناخت حالا مطمئنم پوست صورتم را هم کنار بزنم باز مرا نخواهد شناخت او دیگر عوض شده است و چشمهایش مال خودش نیست پاهای زنی گناهکار او را در خیابانها میگرداند. 9
نگين...NeGiN 1499 مالک ارسال شده در 12 مهر، 2010 این دنیا مثل فیلمی ست که از نیمه شروع شده... کسی می کشد کسی کشته می شود کسی می فروشد کسی می خرد کسی می رود کسی می آید ... من که از هیچ چیز سر در نیاوردم! 7
نگين...NeGiN 1499 مالک ارسال شده در 12 مهر، 2010 صبحانه ام تکه ای ابر است با پنیر کپک زده هلندی پشت میز نشسته به روزهای نیامده فکر می کنم نگاهم از پنجره می گذرد و مثل کبوتری زخمی به پرواز در می آید کمی دورتر در چاه دودکش کارخانه ای سقوط می کند آیا در این دنیا خبر خوشی نیست که مرا خوشحال کند!؟ 8
نگين...NeGiN 1499 مالک ارسال شده در 12 مهر، 2010 صرف شام در بلندي ها از پله هاي ماه مارس بالا رفتيم من و ادوارد براي صرف شام اما غذا در كاممان زهر شد حسرت ها بدل شدند به ابر و ابر چشم ها، گوش ها و دهان مان را سياه كرد كمي بعد رعدي از مغزمان گذشت رويا هايمان را به آتش كشيد. 7
نگين...NeGiN 1499 مالک ارسال شده در 12 مهر، 2010 اگر می توانستم بهار را مثل پیراهنی به تن کنم دوباره به دهکده بر می گشتم و با دسته گلی در دست همراه مادرم به خواستگاریت می آمدم اگر می توانستم بهار را مثل پیراهنی به تن کنم می دانستم چه کارهایی بکنم که مرا دوست بداری... به آبی چشم هایت مروارید می ریختم چمن را زیر پایت پهن می کردم اما افسوس نمی شود از بهار، پیراهن برید نمی شود پرنده و ترانه را قیچی کرد سوزن در تن درخت کار نمی کند و به بارانی که می بارد نمی شود دگمه دوخت... 7
نگين...NeGiN 1499 مالک ارسال شده در 12 مهر، 2010 هرشب خواب می بینم سقوط می کنم از یک آسمانخراش و تو از لبه آن خم می شوی و دستم را می گیری سقوط می کنم هرشب از بام شب و اگر تو نباشی که دستم را بگیری بدون شک صبحگاه جنازه ام را در اعماق دره ها پیدا می کنند... 7
نگين...NeGiN 1499 مالک ارسال شده در 12 مهر، 2010 اين شعر يك زير سيگاري ست مرا در آن خاموش كرده اند به همين خاطر خاكسترش مايل به خون است يك نفر مرا مثل سيگاري روي لبش گذاشت و تا انتها كشيد... 6
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 مهر، 2012 [h=6]قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا اگر بیایی همه چیز خراب می شود دیگر نمی توانم ... این گونه با اشتیاق ... به دریا و جاده خیره شوم من خو کرده ام به این انتظار به این پرسه زدن ها در اسکله و ایستگاه اگر بیایی من چشم به راه چه کسی بمانم ؟ رسول یونان[/h] 9
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 مهر، 2012 بارانی مورب در نیمروزی آفتابی هیچ اتفاقی نیافتاده است تنها تو رفته ای ... قسم می خورم که این باران بارانی معمولی نیست حتما جایی دور اما در من دریایی را به باد داده اند 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 مهر، 2012 سعی کن با همه چیز کنار بیایی ! فرار نکن زمین به شکل احمقانه ای گـِـرد است ! 5
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 مهر، 2012 تا وقتی بودی همه چیز خوب بود زندگی این همه بدبختی نداشت. بی تو خطی از سیاه کشیدند دور امید بی تو شادابی ما را خط خطی کردند یک پنجره کم است نمی تواند زیبایی دریا را نشان بدهد کم است امکانات انسانی ما بی تو در تاریکی هستیم بیا ما را بیرون ببر ببر به لحظه های تازه! 5
- Nahal - 47858 ارسال شده در 17 مهر، 2012 سیاهی از سفیدی میزند بیرون میزند بیرون سیاهی از ذات اسکلت آهنی ساختمان و سفیدی اتاقها را لکهدار میکند هر طور شده زشتی از زیبایی میزند بیرون کافی است دعوایی جزیی شکل بگیرد رکیکترین دشنامها را میدهند آدمهای به ظاهر مؤدب 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 5 آذر، 2012 نان, آب, پنجره های رو به آفتاب و گاهی جشن عروسی خداچه تعریف ساده ای دارد در محله های فقیرنشین. 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 18 آذر، 2012 در کافه ها هدر رفتم مثل قهوه ای که بر می گردد در سینماها حذف شدم مثل پلان های بد فیلم خیابان ها مرا به اداره پلیس بردند وهنوز این کابوس ادامه دارد پادشاهی دریا را شلاق می زند تا رامش کند ماهیان جیغ می کشند می ترسم یخ می زنم می میرم اما از خواب بیدار نمی شوم. 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 تو ماه را بیشتر از همه دوست میداشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من میآورد میخواهم فراموشات کنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجرهها پاک نمیشود ... 1
- Nahal - 47858 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 بارانی که روی این شهر میبارد یک شب روی استانبول نیز خواهد بارید همینطور روی لندن پراگ و یا باکو هر کجا باشی یک شب به یاد نخستین دیدار دل تو نیز خواهد شکست مثل دل من زیر بارانی از ابر خاطرهها میبارد 1
- Nahal - 47858 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 وقتی تلفن زنگ میزند یعنی از یاد نرفتهای حتی اگر به اشتباه شمارهات را گرفته باشند ببین دوست من ! در این دنیا خیلی از آدمها هستاند که شمارهشان حتی به اشتباه گرفته نمیشود ... 1
- Nahal - 47858 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 یک روز میآیی و در گورستانی دور در استخوانم میدمی تا شعرهای ناسرودهام را بشنوی ... 1
ارسال های توصیه شده