moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۱ لیوان سرد چای قندان و سرپوش نان ریزه های خشک بر روی شاخه های گل و بته گلیم خط کش مداد جغرافی جهان ر مشت کاغذ و امتداد داغ نفس های شمعدان ر پرده های شب در گوشه ی اتاق قلاب در قلب یک کلاف نشسته ست پ.ن:و این ترجمان یک روز پاییزی 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۱ آمیخت آفتاب با خاک با آب پرچم به اهتزاز در آمد جریان گرم جنبش نطفه در عمق ماده حک شد گرد و غبار گل پیچید در فضا زنبورهای ریز پرواز کردند پرچم به اهتزاز در آمد رگبار سرب داغ فرو ریخت بر کوچه های باغ کندو سقوط کرد و بال های نازک زنبور کارگر با خاک در هم شد با آب با آفتاب با باد پ.ن:زندگی جریان دارد... 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ بر ریگ های سرد بیابان لولیده در هم اند پاها و سایه ای شب با دهان باز و سیاهش بلعیده راه را سوت سکوت زیر و بلند است و قطره های خون بر لاله های گوش قندیل بسته اند مرد فراری چشم می دوزد در چشم های شب نوری جرقه می زند آن دور و مرد می دود با آخرین نفس آنجا که کلبه ای ست پ.ن:خوف داره شعر:banel_smiley_52: 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ می کند می افکند می رفت از خوشه ی گندم مویینه ای باقی ست خالی شکسته خم در زیر چادر شب زمین خمیازه می کشد:yawn: سنگین و باردار پ.ن:رسته گندم...لا به لای خشکی های روحم 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۱ با اولین کشاله رفتن خورشید در باز می شود رقص غبارهای معلق و رشته های پشم در لوله های نور نمودار می شود جریان سرد باد در گیسوان در هم زن گشت می زند خورجین گلیم بافته را حمل می کند بیرون عبور حادثه پیداست رگبار تند شب خط های راه را از سطح شسته است و دشت صفحه ای ست گسترده بی نشان در پیش پای مرد زن در کلاف پشم سر رشته های گمشده ای را دنبال می کند بر صفحه ی کبود تا ظهر می افتد خط های تازه ای پ.ن:غربال خاطرات است این ترانه 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۱ باد می آید گرم باد می آید تند ابرها بی باران می گذرند خاک با خاطره ی ابر عقیم چه شبی خواهد داشت پ.ن:ابر عقیم هم این روزها دست از سر زمین خشکسالی زدمون بر نمی داره 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۱ در قفل نیست و هیچ کس پنهان نکرده کفش هایت را برو بی کفش هایت باز خواهی گشت از خانه ی زرین از جوی های نقره ای شیر از چشم هایی که در آن ها تصویر تو چیزی نخواهد بود جز یک صف صفر در پیش یک عدد تو بازخواهی گشت کشکول کوچکی در دست خواهی داشت و در میان کوچه ای دور از هیاهوهای بازار دنبال یک لبخند خواهی بود در اوج شهوت پ.ن:راست می گه اینو سیما خانوم دنبال یک لبخند خواهی بود در اوج شهوت 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۱ سبز است روی خاک سبز است دیوار و پشت بام لخت دارد تن می کند آهسته آهسته پیراهن سبزینه ی نو را سبزینه ی شرابه ای شرابه های کوچک براق بالا اجاق ماه می سوزد و دور تا دورش ستاره ها نشسته اند آن نی لبک را می نوازد باد پیراهن نو نرم می رقصد و بازتاب شعله در شرابه های ترد بارانی از شهاب در آسمان های سیاه چشم می ریزد سبز است روی خاک سبز است دیوار پیچک نگنجیده ست در داربست باغ پیچک نگنجیده ست در داربست باغبان آهسته آهسته سبز است پشت بام پ.ن:بهار اومده به واژه هاش تو این شعر سیما خانوم 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ شکاف خورد آهن بلند شد فریاد سکوت گشتی زد شکاف هم آمد و موج زمزمه لغزید روی پرده ی گوش مرکب از دم آهن به خورد کاغذ رفت و روی صفحه به جا ماند طرحی از یک حرف پ.ن:طرح حرف رنگش قرمزه....قرمزه دل لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ از آسمان افتاد عاقبت افتاد روی خاک روی همین خاک مثل همین سنگ مثل همین جوراب پوسیده مثل همین خودکار بی جوهر افتاد از دورها بی نور بی راز و باز باز باز در دیدرس در دسترس افتاد پیش پا پ.ن:چه آخر قصه همه چی پیش پا افتاده می شه 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۱ دریا دریا از قطره می آید جنگل از ساقه شبدر و کوه از دانه ی شن برگی بر موج های گیج یک مرداب می جنبد بر پرده ی بخار تصویر مغشوشی ست شورند اشک ها از قطره می آید دریا دریای باران های شیرین پ.ن:حس این برگ رو دارم برگی بر موج های گیج یک مرداب می جنبد 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۱ دفن وحشت دفن تاریکی برف برف سفید سفید زخم بند بزرگ روی زمین التیام شکاف در تن خاک برف یکدست برف آهنگین محو چنگال گربه ی وحشی محو خط کشیده ی خونین روی دیوار روی صحن حیاط روی پاشور حوض بی ماهی دست ها حلقه های تنگاتنگ در سرازیری خیابان ها کاج ها بیدها گندم ها خواب خرگوشی صنوبرها گل زنگوله ی زمستانی برف برف سفید سفید دفن وحشت دفن تاریکی پ.ن:کاش ما هم از این زخم بند ها داشتیم.. برف برف سفید سفید زخم بند بزرگ روی زمین 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۱ شانه به شانه ی هم تکیه داده اند دو شاخه سبز سبز بالای دیوار دیوار دیوار تیغ فروشده در سینه ی زمین یک سینه یک قلب و تکه تکه تکه جدایی دیوار دیوار محدوده ی تملک بی جان تکه ها محدوده ی تن ها شانه به شانه ی هم تکیه می دهند همراه نور نور بالاتر از دیوار بالاتر از حد بالاتر از آوار دو سبز سبز سبز پ.ن:یاد خونه ی پدری پدری ام افتادم... شانه به شانه ی هم تکیه داده اند دو شاخه سبز سبز بالای دیوار 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۱ دست خودم نیست ، باید بیایم تا در توفان تن من قایقت باشد . یا نه! بادبانت. و تمام رگهایم رشتههای سیمی باشند تا جریان برق بگذرد از آنها و چراغ اتاقت را روشن نگه دارد ؛ مثل نفسهای تو که مرا زنده نگه داشتهاند … 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۲ لبهای سرخ کوچکش را پیش می آورد و ناشیانه غنچه می کرد از راه باریک زبان و لب حجم هوای سینه اش را فوت می کرد و صوت یک سوت خش دار و ناموزون همراهی افرا و باد را از ضرب می انداخت می رفت تا بالای دیوار کفتر می آمد بال می زد و دانه های تازه را می چید از دست های تر لب های سرخی غنچه می شد و ناشیانه بوس می داد بر کرک های گردن کفتر پ.ن:چه لطیف..روز مرز حرکت کرده خیلی قشنگ... 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۲ به تیغه ی ساطور عصاره می ماسد و قطره های سبز فشرده به روی کاغذ کاهی روزنامه می افتند و روی نقش حروف سیاه می لغزند و شکل نامنظم خود را به صفحه می بخشند به صفحه ای که به زودی مچاله خواهد شد تمام خانه از بوی سبزی تازه ست که زیر تیزی تیغه به قطعه های ریز بدل می شوند مدام پ.ن:روزمرگی رو گفته ولی پر از استعاره است و ایهام و مجاز......مخصوصا کاغذهای مچاله شده.... 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۲ مته فشار آورد بر بازوی سخت و خرده ریز های تراشه جدا شدند از بافت یک دست بی هیچ حرفی فریاد بر می خاست و ریزه های کنده شده اوج می گرفت رگبارمی شد بر لکه های خشک شده روی سنگ سرد بر کف اتاق بی هیچ حرفی تصویر چهره ای بر سینه ی دیواری آویخت بر سینه ای حک شد بی هیچ حرفی پ.ن:بی هیچ حرفی...فریاد برخاستن....معنای دارد بس سنگین...به سنگینی نگاهی که سکوت دارد! مته فشار آورد بر بازوی سخت و خرده ریز های تراشه جدا شدند از بافت یک دست بی هیچ حرفی فریاد بر می خاست 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ هستم و نیستم قانون عشق همین است آن قدر ممتنع که هرگز با آن همه تفکر خالص که داشتی قادر به شرح قاعده ی آن نبوده ای توضیح قاعده کار فلاسفه است کاری به این امور ندارم من تنها همین که شب با آرزوی بودن تو صبح می شود قانون گرم عشق مرا شکل می دهد این قدر سهل که هرگز میدان یک تفکر خالص قادر به جذب قاعده ی آن نمی شود 1 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ هوای آدم ------------- دیدار دوست لحظه دیدار خود است در نگاه شیرین بیرون از خود. دیدار دوست آینه پاکیزه ست روبه روی آینه پاک دیگر. دیدار دوست رشته باریک هوایی ست که می آید در قفس سینه، می نشیند در مغزِ مغزِ استخوان آدم، مثل دیدار تو ... 3 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ شادمانی --------------------- دور نشو از من ببین اشک هایم را. خانه های ما خود به خود دورند از هم. مرزهای طویلی بین ماست. قانون های سیاه نانوشته – هنوز – بر دست و پای ما پیچیده اند. دور نشو از من ببین لرزش دستم را. حتی روی درخت برگ ها خود به خود در نمی آیند. من چگونه ترا پیدا خواهم کرد در شهری که تمام راه هایش خود به خود به گذشته بر می گردند و درون حجره های تاریکی می ریزند؟ در زمینی که تمام رودهایش خود به خود در مجرای تنگ زیرزمینی پناهنده شده اند؟ تنها ماهی ها که همیشه در آغوش آب اند با لبخند به دنیا می آیند با لبخند می میرند. 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده