moein.s 18984 ارسال شده در 15 شهریور، 2012 آثار یک بانوی شاعر دیگرو می خوام تو این تاپیک مرور کنم. سیما یاری از نوپردازان صاحب سبک معاصر در عرصه شعر و ادبیات فارسی است. [h=1] آب و باد[/h]ساحل خطوط پیکرش را شکل می داد با کلبه ی صیاد ها با تورها با ماسه ها و گوش ماهی ها که رنگ و بوی رفته ی خود را دوباره باز می جستند دریا پس از توفان میان موج هایش نور می انباشت و بادبان ها را صدا می کرد دست سفید صبح می شست لک های شب را از چهره ی هر چیز آواز آب و باد تا دورها می رفت صیاد برخاست ساحل خطوط پیکرش را شکل می داد پ.ن:کاش می شد با دست سفید صبح لکه های سیاه دلِ آدم هارو هم پاک کرد دست سفید صبح می شست لک های شب را 5
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 می تابد آفتاب آوندهای بسته ی یخ باز می شوند می تابد آفتاب جریان گرم آب رگ های خشک را تخسیر می کند می تابد آفتاب فواره ی سفید از ساقه می جهد تا انتهای گل می تابد آفتاب و میوه می رسد نرم و پر آب و سرخ در بین خارها می تابد آفتاب پ.ن:آفتاب می تابد و جان می دهد 4
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 دندان فشرد مرد بر پوست شفاف زرد آلو میدان مغناطیس بر اضطراب لحظه ی فرار فائق شد یک هسته ی ترد در باغچه افتاد انگشت های ریشه ی شیرین سر خورد تا اعماق پ.ن:عجب تعبیر مُدرنی میدان مغناطیس بر اضطراب لحظه ی فرار فائق شد 3
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 چراغ خاموش است دریچه باز و باد پرده ی افتاده را به شیشه می کوبد غبارهای خیابان به روی فرش نشسته اند آینه تار است تمام در اصابتی ست مداوم میان دو دیوار چراغ خاموش است صدیا تند تنفس به گوش می آید و دست دست ملتهبی بر جدار می ساید پ.ن:هیچ وقت به وجود در در بین دیوار اینجوری نگاه نکرده بودم،استفاده از ساده ترین چیزها بخون دوباره غبارهای خیابان به روی فرش نشسته اند آینه تار است تمام در اصابتی ست مداوم میان دو دیوار 4
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 دو آسمان دو پرنده و اوج اوج های مکرر کجاست مرز توقف ؟ زمین شان چه سراشیبی سیاهی بود دو آسمان دو پرنده و اوج اوجهای مکرر پ.ن:واقعا کجاست مرز توقف بعضی ها؟! 3
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 سیلاب خانه های گلی را از پایه کنده است گودال ها پرند از کوزه های خرد شده از لنگه های کفش از صفحه های مشق با حرف های گم شده در اغتشاش سرخ سبز سیاه در ارتفاع اندام خشک خاک با قطره های آب هماغوش می شود و دانه های پرت شده در زمین دور خاموش می درند با پنجه های کوچک نازک غلاف را پ.ن:هم آغوش بین تن خشک و قطره های آب زیباست،واقعا تعبیر زیبایی هست 1
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 بادبادک به شاخه ها برخورد دست نخ را گرفت و سخت کشید شاخه های درخت در هم گرفت رشته ی نازک گسیخته ای بی صدا پخش شد میان حیاط باد می آمد دست نخ را دو لایه می تابید پ.ن:کی پیدا می شه بره بادبادکم رو از بالای درخت بیاره؟ 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 سر ضرب را گرفت آهسته نرم نرم شروع کرد با پرده پیش رفت پنجه و گوش را با زخمه های گرم در آمیخت و در سکوت چنگ با گام های گمشده پیوست پیوسته می رود همراه تارها تا اوج یک بداهه ی بی حد پ.ن:احسنت پیوسته می رود همراه تارها تا اوج یک بداهه ی بی حد 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 ذرات چسبیدند بر شیشه های پنجره خاموش و نامحسوس باران شیار زد در لایه های گرد و نور بذر را پاشید تند تند در گودی شکاف زن پرده را پس زد بر شیشه مانده بود باریکه ی محوی از رد قطره ها پ.ن:رد لحظه ها همیشه در قشنگترین شکل می ماند در خیال 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2012 بیرون بیرون خورشید می افتد در قطره ی شبنم و پخش می کند فواره های رنگی خود را روی تن چمن جریان باد صبح سر می دهد آرام بر ساتن آبی یک مشت پنبه را پ.ن:زیبایی بی داد می کنه البته با طراوت 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 خورشید ملتهب بر بالشی کبود از هوش رفته است نارنج نیم رس آونگ ساعت سرخی ست که تاب می خورد بر دار سرد و لخت پ.ن:باید از هوش رفت گاهی اوقات،از نون شب واجب تر هست،البته وقتی نون شب گیرت نمی آد 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 کف بود و کف و قالب صابون که زیر آب در سایش مدام تحلیل می رفت چرخید پیچ آهنی سرد تنداب قطع شد و تکه های له شده ی لیز در کیسه ی زباله افتاد نور از ورای شیشه ی بی لک جوشید در اتاق پ.ن:قاب صابونه ماییم،سایش هم دنیا،دنیا داره ذره ذره ما رو تحلیل می بره 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 می ریزد آبشار در هاله های رنگ دیری ست رفته است مسافر و جای خالی اش پر مانده با غبار و ذره های خاک شمعی کنار پنجره ی باز روشن است در کنج آسمان دنباله دار شیری پر نوری ست که نقش می زند تصویر روشن خود را در تیرگی چشم دیری ست رفته است مسافر در هاله های رنگ می ریزد آبشار پ.ن:کِی می شه مسافرا برگردن،جای خالیشون غبار نباشه دیری ست رفته است مسافر و جای خالی اش پر مانده با غبار و ذره های خاک 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 کوه است آسمان دار است ریسمان رگبار سنگین است زرده فشرده می شود از لا به لای مشت می ریزد بر دامن سفید می بوسمت در بستر نارنجی غروب زوزه در بزرگ کلید فشرده ی سرسخت کلید دور کلید نهفته در اعماق حضور تیزی چاقو میان لولا ها و چفت افتاده صدای زوزه ی چرخش در بزرگ بزرگ پ.ن:یک خونه ی قدیمی جِن زده،یادم می آره این شعر 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 در چارچوب قاب بین حفاظهای مقاوم آویخته بر گردن دیوار لبخند محفوظ از غبار محفوظ از توفان محفوظ از رگبار آویخته بی جان و بال گردن دیوار لبخند بی بو لبخند بی رنگ لبخند جاویدان پ.ن:ای وای که بعد از رفتنمون هم عکسمون وَبال گردنِ دیوارِ آویخته بی جان و بال گردن دیوار 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 گلدان چینی از روی میز لق سر خورد و افتاد زن لب گزید سخت خم شد و زنبق را برداشت از زمین بر پرده می جنبد یک سایه با یک شاخه ی زنبق میان دست پ.ن:باید لق بخوریم بیافتیم زمین تا جای خالی مون معلوم شه 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 مردی که در غروب نشسته است فریاد می زند آیا شهادت یک برگ منجر به رستگاری یک باغ می شود ؟ جریان ادامه ی رود است شب مطلع روز و سنگ ریزه های مسافر دیری ست تن به یک سفر تازه داده اند بی هیچ تردید فریاد می زد مردی که می رفت در آن سپیده دم پ.ن:این سوال من هم هست آیا شهادت یک برگ منجر به رستگاری یک باغ می شود ؟ 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 در کنج باغچه آسوده لاک پشت بسته است چشم را گربه کنار کیسه ی گندم لمیده است و گله نیم خواب در آغل قفل نشخوار می کند تیره است آسمان تاریک دامنه بر سر در حیاط آویخته چراغ خاموش می سوزد پ.ن:لَم دادن گربه ات رو قربون در کنج باغچه آسوده لاک پشت بسته است چشم را گربه کنار کیسه ی گندم لمیده است 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 آجر روی آجر پایه اتاق اتاق یک رشته سیم سیم شریان جنبنده از قلب نیروگاه تا پیچ سرپیچ بوران یلدا در دشت های شب گرمای یک چراغ در قلب خانه پ.ن:یک مدار ادبی 2
moein.s 18984 مالک ارسال شده در 17 شهریور، 2012 از عمق می آید از زیر آن عمیق ترین لایه های خاک از زیر لایه های فشرده و منقبض آن لایه های سخت که انگار هیچ چیز یا هیچ نیرویی قادر به خرد کردن شان نیست از تنگنای عمق می آید در کش مکش ذرات سنگین را جدا می سازد از خود و درد ها را می گذارد راه می جوید از روزن صخره بر سنگ می ریزد صاف و سبک چشمه میان کوه پ.ن:باید از کش مکش ذرات سنگین عبور کرد،مقدمه ی عبور از درد هست در کش مکش ذرات سنگین را جدا می سازد از خود و درد ها را می گذارد راه می جوید از روزن صخره 2
ارسال های توصیه شده