رفتن به مطلب

شعر هاي طنز


ارسال های توصیه شده

قسمتي از شعر معروف ايرج ميزرا

 

 

 

به قربانت مگر سيري؟ پيازي؟

که توي بقچه و چادر نمازي؟

 

تو مرآت جمال ذوالجلالي

چرا مانند شلغم در جوالي؟

 

سر و ته بسته چون در کوچه آيي

تو خانم جان نه، بادمجان مايي

 

بدان خوبي در اين چادر کريهي

به هر چيزي بجز انسان شبيهي

 

کجا فرمود پيغمبر به قرآن

که بايد زن شود غول بيابان

 

کدامست آن حديث و آن خبر كو

که بايد زن کند خود را چو لولو

 

تو بايد زينت از مردان بپوشي

نه بر مردان کني زينت فروشي

 

چنين کز پاي تا سر در حريري

زني آتش به جان، آتش نگيري

 

به پا پوتين و در سر چادر فاق

نمايي طاقت بي‌طاقتان تاق

 

بيندازي گل و گلزار بيرون

ز کيف و دستکش دل ها کني خون

 

شود محشر که خانم رو گرفته

تعالي الله از آن رو کو گرفته

 

پيمبر آنچه فرمودست آن کن

نه زينت فاش و نه صورت نهان کن

 

حجاب دست و صورت خود يقين است

که ضد نص قرآن مبين است

 

به عصمت نيست مربوط اين طريقه

چه ربطي گوز دارد با شقيقه

 

مگر نه در دهات و بين ايلات

همه روباز باشند اين جميلات

 

چرا بي عصمتي در کارشان نيست؟

رواج عشوه در بازارشان نيست؟

 

زنان در شهر‌ها چادر نشينند

ولي چادر نشينان غير اينند

 

در اقطار دگر زن يار مرد است

در اين محنت سرا سربار مرد است

 

به هر جا زن بود هم پيشه با مرد

در اينجا مرد بايد جان کند فرد

 

تو اي با مشک و گل همسنگ و همرنگ

نمي‌گردد در اين چادر دلت تنگ؟

 

نه آخر غنچه در سير تکامل

شود از پرده بيرون تا شود گل

 

تو هم دستي بزن اين پرده بردار

کمال خود به عالم کن نمودار

 

تو هم اين پرده از رخ دور مي‌کن

در و ديوار را پر نور مي کن

 

فداي آن سر و آن سينه باز

که هم عصمت درو جمعست هم ناز

لینک به دیدگاه

شعر از اقاي هالو "حاظر جوابي "

 

بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم

تو پيدا كن شراب كهنه اش را ساغرش با من

اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد

تو پيدا كن دلي عاشق ، جواب لشكرش با من

شراب ارغواني را گلاب اندر قدح ريزیم

شراب ارغواني جو ، گلاب قمصرش با من

چو در دست است رودي خوش ، بزن مطرب سرودي خوش

كه رنگ چار مضراب از تو رقص بندرش با من

صبا خاك وجود ما بدان عالي جناب انداز

كه كشف روي او با تو ، نظر بر منظرش با من

يكي از عقل میلافد، يكي طامات مي بافد

خدايي ادعا داري اگر ، پيغمبرش با من

بهشت عدن اگر خواهي بيا با ما به ميخانه

در ميخانه را واكن ، بهشت و كوثرش با من

سخن داني و خوش خواني نمي ورزند در شيراز

اگر شيراز شد ، ورنه جاي ديگرش با من

بيا حافظ حوالت ده جسارت هاي هالو را

به موي يار شيرازي جواب مادرش با من

لینک به دیدگاه

اقاي هالو "بهترترين"

هر چه داری باز مال این و آن بهتر تر است

مرغ همسابه زغاز خانه مان بهتر تر است

گفت زن ها را چگونه می پسندی ؟ گفتمش:

خوشگل و پولدار، اما بی زبان بهتر تر است

گفت: بین دختر شیرازی و رشتی کدام؟

گفتمش: هر دو ، ولی مازندران بهتر تر است

در امان از زخم چشم مردمان تنگ چشم

از گالانت و بنز ، ماشین ژیان بهتر تر است

درد بی درمان ما را آب درمانی دواست

لیک آب دیده از آب روان بهتر تر است

گفتم: ای حاجی گوارا پول کم اما حلال

گفت: نه ! پول حرام اما کلان بهتر تر است

داشت ویلای دو صد هکتاری و میگفت باز

خانه ی بهمان و ویلای فلان بهتر تر است

گشتم احزاب و فرق را در جهان و عاقبت

دیدم از هر فرقه ای حزب خران بهتر تر است

گر چه با پارتی ره صد ساله را یک شب روی

لیکن از بهر ترقی نردبان بهتر تر است

در خراب آباد بی قانونی و هردمبیلی

دوستی با جمع دزد از پاسبان بهتر تر است

تا که خنجر می زنند از پشت یاران شفیق

اعتماد و یکدلی با ناکسان بهتر تر است

گوسفندی زیر چاقوی شبانی گریه کرد

گفت گرگ تیز دندان از شبان بهتر تر است

روز روشن جان و مال و آبرو را می برند

از چنین قومی ، گروه طالبان بهتر تر است

عالمان بی عمل را گو که صد بار از شما

بی سواد هالوی هیچی ندان بهتر تر است

لینک به دیدگاه

طنز راشد انصاری( خالو راشد)

 

"قاطي "

 

 

 

پیش ازین گفتم که من هر بار قاطی می کنم، مثل وحشــی های آدمخوار قاطی می کنم !

با چــماق و ژسه و نارنجــک و این ها که نه ،

دست خالی با همین خودکار قاطی می کنم

دست ٍ تنها گر نشد در مملــکت قاطی کنم

با حمایت های استکـــبار قاطــــی می کنم

من که با یاد تو با اغیار " می " نوشیده ام

یار را پیوســـته با اغـیار قاطــــی می کنم!

جای دنجـی را اگر پیـــدا نکردم ، لاجـــرم

می روم پشت همین دیوار قاطی می کنم!

بس که ولگردیده ام! از باوفایی مثل سگ

گربه را با پاچه ی شلوار قاطی می کنم!

فی المثل گاهی که می بینم کت و شلوار را

بی اراده، با جل و افسار قاطی می کنم!

دزد وقتـــی در کمال امنیت ســرقت کنـــد

پاسبان را با خود ٍ اشرار قاطی می کنم!

موقع تبلیغ شامپو شاد و شـنگولم ، ولی

در زمان دیــدن اخبـــار قاطــی می کنــم

از هنرمــندان سیــما تازگــی " گلزار " را

غالبا با خانم " افشار " قاطی می کنم!

لینک به دیدگاه

گله میکرد ز مجنون لیلی

که شده رابطه مان ایمیلی

حیف از آن رابطه ی انسانی

که چنین شد که خودت میدانی

عشق وقتی بشود دات کامی

حاصلش نیست به جز ناکامی

نازنین خورده مگر گرگ تو را ؟

برده به دات کام و دات ارگ تو را؟

بهرت ایمیل زدم بیشترک

جای سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگین است

به درک گر غم من سنگین است

به درک رابطه گر خورده ترک

قطع آن هم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از این ایمیلم

که به این رابطه هم بی میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن

همه را جای OK کنسل کن

OFF کن کامپیوتر را جانم

یار من باش و ببین من ON ام

اگرت حرفی و پیغامی هست

روی کاغذ بنویس با دست

نامه یک حالت دیگر دارد

خط تو لطف مکرر دارد

خسته از Font و ز Format شده ام

دلخور از گردلی @ ( ات ) شده ام

کرد رپلای به لیلی مجنون

که دلم هست از این سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد

هر چه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد

هی مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتی تو عزیزم لیلی

دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه ای پست نمودم بهرت

به امیدی که سر آید قهرت... :hapydancsmil:

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

جنس ارزان را خدا رحمت كند !

قيمت نان را خدا رحمت كند !

دوستان پايين نمي آيد دگر !

نرخ تنبان را خدا رحمت كند !

سهم ما ديدن شد ه ،خوردن كه هيچ

سينه و ران را خدا رحمت كند !!

كار ،بي معني است ،دزدي را بچسب!

كندن جان را خدا رحمت كند!

از نماز ش هيچ منظوري نداشت

«حاج قربان » را خدا رحمت كند!

«شيشه كش» هستند و كارتن خواب ها

«زهره» ،«مرجان » را خدا رحمت كند !

نيست در بدبختي ما انتها

«خط ّ پايان» را خدا رحمت كند !

گفت :«انساني نمي بينم دگر »

گفتم :« انسان را خدا رحمت كند !»

مي شوي دكتر بدون امتحان !

«بچّه خرخوان » را خدا رحمت كند!

گفت :«ايمان» –همدهاتي – مُرد ه است

گفتم :«ايمان» را خدا رحمت كند !»

نيست پولي تا بگردم در وطن

سير ِ«گيلان» را خدا رحمت كند!

چون ندادم پول ،قيدم را زدند

جمع ياران را خدا رحمت كند!

آشكارا مي نمايند اختلاس

دزد ِ پنهان را خدا رحمت كند

سوخته ديروز و فرداهايمان

نيز «الان » را خدارحمت كند !

لینک به دیدگاه

[TABLE]

[TR]

[TD]پسری با پدرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب

 

گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست

 

گو چه خاکی را بریزم توی سر روی دستت باد کردم ای پدر

 

سن من از 26 افزون شده دل میان سینه غرق خون شده

 

هیچکس لیلای این مجنون نشد همسری از بهر من مفتون نشد

 

غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته

 

پدرش چون حرف هایش را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت

 

پسرم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود

 

غصه ها را از وجودت دور کن این همه دختر یکی را تور کن

 

گفت آن دم :پدر محبوب من ای رفیق مهربان و خوب من

 

گفته ام با دوستانم بارها من بدم می آید از این کارها

 

در خیابان یا میان کوچه ها سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

 

کی نگاهی می کنم بر دختران مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

 

غیر از آن روزی که گشتم همسفر با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

 

با سه تا شان رفته بودیم سینما بگذریم از ما بقیه ماجرا

 

یک سری ، بر گل پری عاشق شدم او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

 

یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید

 

آزیتای حاج قلی اصغر شله یک زمانی عاشقش گشتم بله

 

بعد اوهم یار من آن یاس بود دختری زیبا و پر احساس بود

 

بعد از این احساسی پر ادعا شد رفیق من کمی هم المیرا

 

بعد او هم عاشق مینا شدم بعد مینا عاشق تینا شدم

 

بعد تینا عاشق سارا شدم بعد سارا عاشق لعیا شدم

 

پدرش آمد میان حرف او گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

 

گرچه من هم در زمان بی زنی روز و شب بودم به فکر یک زنی

 

لیک جز آنکه بداری مادری دل نمی دادم به هر جور دختری

 

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی واقعا ً که پوز بابا را زدی[/TD]

[/TR]

[TR]

[/TR]

[/TABLE]

لینک به دیدگاه

[TABLE]

[TR]

[TD]پسری هستم به سن سی و سه * فارغ از درس و کلاس و مدرسه

مدرک لیسانس دارم در زبان * دارم از خود خانه و جا و مکان

مردم و خواهم ز بهر خود عروس * من بدون مرغ کی باشم خروس

مبل و اسباب و لوازم هر چه هست * پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت

من نخواهم به خدا از هیچ کسی * پول نقد زانتیا دارم بسی

هرچه گوئی هست و تنها روی نیست * چونکه بر سر اندکی هم موی نیست

ترسم از بی همسری گردم تلف * بر دهانم آید از اندوه کف

کاش جای این همه پول و پِله *گیر میکرد دختری توی تله

می زدم بر پای او من روی خود * می نمودم چاره درد موی خود

گیسوانی عاریت چون یال اسب * می نشاندم بر سَرَم با زور چسب

زلف خود را چون پریشان کردمی * حتم دارم دردلش جا کردمی

آنچنان شوری زخود برپاکنم *تاکه شاید در دلش ماًوا کنم

بارالها تو کرم کن دختری * خود مرتب میکنم زلف سری[/TD]

[/TR]

[TR]

[/TR]

[/TABLE]

لینک به دیدگاه

بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود

این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!:banel_smiley_4:

مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده

گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !

خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم

قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !

استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان

دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !

مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه

به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !

مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست

خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !

هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او

چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود

رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو

این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود

توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم

خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود...! :4564:

لینک به دیدگاه

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :

کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !

ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !

خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !

هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو

غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو

"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید

تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد

"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن

تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !

"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ

دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ

"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ

تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !

"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !

تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !

....

آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد

رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !

گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!

من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !

....

 

گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم

با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!

"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !

تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !

"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...

بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!

:ws3:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

تو یه دانشگاه گنده ، دوتا دانشجو اسیرن

 

دوتا بدبخت ، دوتا مشروط ، یکی شون تو یکی شون من!

 

 

درسا سنگینه و سخته ، درسایِ کشکی ناجور

 

شده برج زهر ماری ، واسه دانشجوی مجبور

 

 

همیشه مشروطی بوده ، بـین ترمای من و تو

 

باهمین خیطی گذشته، « شب و روزایِ من و تو »

 

 

کاشکی دانشگاه خراب شه ، « من و تو باهم بمیریم»

 

تو یه دانشگاه دیگه ، درسای خوبی بگیریم

 

 

شاید اونجا دیگه استاد ، با دانشجو بد نباشه

 

واسۀ درس خوندنامون ، مشروطی یه سد نباشه

 

 

ماباید یه جوری در ریم ، جایی لیسانس بگیریم

 

واسه ما مشروطی مرگه ، ما تلپ نشیم می میریم

لینک به دیدگاه

ای دبیر جشنواره جان من قربان تو

هرچه دارم شعر در دیوان خود از آن ِ تو

گفته ای در هجو پارتی شعر از خود در کنیم

اسب پارتی را به نیش هجو خود چون خر کنیم

سال ها در می شود از بنده اشعاری قشنگ

گرچه می نامند بدخواهان ِمن آن را جفنگ

در خصوص پارتی بازی! شعرگفتم باقلوا

هجو کردم پارتی بازی را به قدر این هوا

گفته ام یک مثنوی تعداد ابیا تش دویست

گفته ام در هر دویست تا ، پارتی بازی خوب نیست

بنده مادر زاد خصم پارتی بازی بوده ام

توی گهواره به هجو آن قلم فرسوده ام

جد وآبادم ز نام آن فراری بوده اند

با عدالت درعوض مشغول یاری بوده اند

باز کردم تا زبان، مادر مرا تعلیم داد

بنده را از حق کشی و کار ناحق بیم داد

پای سفره گر پدر می خورد سهم خواهرم

هاپولی می کرد سهم بنده را هم مادرم

خواهرم را گر پدر می زد دو تا مشت و لگد

مادرم می زد مرا هم روز بعدش خیلی بد

گر پدر می داد فحشی را به دایی قنبرم

مادرم می داد مثلش را به عمه خاورم

عمه خاور تا که با مادر درشتی می نمود

دایی قنبر با پدر هم کار زشتی می نمود

گر که می خوردم زمانی یک ریال از مرتضی

یک ریال دیگری هم می زدم از مصطفی

تا دو تا می کرد تنبانش پدر ،این بنده هم

می گرفتم یک هووی دلربا بهر زنم

الغرض من با عدالت سال ها بودم رفیق

در عوض در حق خوری و پارتی بازی بیق ِ بیق

با عدالت رشد کردم از عدالت پر شدم

زیر بار این همه عدل و عدالت قـُر شدم

ای دبیر جشنواره هیچ می دانید ما

از طریق خانمم هستیم اقوام شما؟

همسر من عمه ی عموی دایی شماست

احترام قوم و خویشی خود که می دانی، رواست

با خبر کن داوران را هم از این امر خطیر

تا شوم مشمول لطف داوران ، حالم نگیر

برگزیده گر شوم عمری دعایت می کنم

دیدم هرجا سکه ای فوراًهوایت می کنم

از شما پنهان نباشد وضعم اصلاً خوب نیست

وضع جیبم دور از جان شما مطلوب نیست

بنده مشکل دار م و آن سکه ها مشکل گشاست

چشم امیدم به لطف و مهر و احسان شماست

قدر اشعارم نمی داند کسی غیر از خودم

بابتش هم کس نخواهد داد پولی لاجرم

سال های پیش هم با حسن ظن داوران

چند تایی شد نصیب من از این چیز گران

پس نباید بیش از این با چاکرت کل کل کنید

لطف فرموده مرا بار دگر اول کنید

شعر های تا ابد«جاوید » از آن ِ شما

سکه ها بی هیچ پارتی بازییی !از آن ِ ما

 

محمد جاوید

لینک به دیدگاه

زندگانی واحد اجباری است

جزوه اش فرسوده و تکراری است

 

هی گرفتیم و هی افتادیم از آن

 

سوختیم از بس که دادیم امتحان

 

عاقبت یک روز پاسش می کنیم

 

بهره جویی از کلاسش می کنیم

 

ای کلاسور های مشکی پوش ما

 

تق تق زنگ خطر در گوش ما

 

ساکتید آن تق و تق هاتان کجاست؟

 

سینه صاف ورق هاتان کجاست؟

 

ما کلاسی از کلاسور ساختیم

 

دل به چنگک های آن انداختیم

 

بین چنگک های آن با اضطراب

 

روی خط جزوه ها ماندیم خواب

 

هست این جا صد مصیبت صد میتینگ

 

روزها با استراکچر، شب ریدینگ

 

از فشار درس ها خیسیم ما

 

گربه های سلف سرویسیم ما

 

چون که بی انگیزه ایم و منصرف

 

کی معدل هایمان گردد الف؟

 

ذهن ما انبار محفوظات شد

 

کیش شطرنجی دانش مات شد

 

جزوه ها قرص دیازپام است و بس

 

ذهن ما سرشار اوهام است و بس

 

دل به رود بی خیالی ها زدیم

 

ترم ها در زندگی درجا زدیم

 

بر درخت امتحان هستیم کال

 

می زند هر نمره ما ضد حال

 

ما ز ِهَر واحد فراری می شویم

 

جزء حذف اضطراری می شویم

 

پشت عینک های دودی مانده ایم

 

یا به زندان حسودی مانده ایم

 

ما فقط امضای پای مدرکیم

 

سامسونت داریم اما کودکیم

 

با گچی بر سینه تخته سیاه

 

می کشیم از حسرت یک بیست آه

 

بیست سردمدار فامیل است و بس

 

بیست کار حضرت فیل است و بس

 

ترم دیگر آفتابی می شویم

 

خوابگاهی از نخوابی می شویم

 

از صفا زیراکس می گیریم ما

 

هدیه را با باکس می گیریم ما

 

می رویم آنجا که غم نامحرم است

 

گرچه پایان نامه ما مبهم است

لینک به دیدگاه

خری آمد بسوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش

برو امشب برایم خاستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری

خر مادر گفتا ای پسر جان تورا من دوست دارم بهتر از جان

ز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عر عر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل او زن

بگفت مادر،برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه

دوتا پالان خریدن پای عقدش به افسار طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید

دوشیزه خر خانوم آیا رضایی ؟ به عقد این خر خوشتیپ درایی ؟

یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانوم به گل چیدن برفته

برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یک باره جنبید

خران عرعر کنان شادی نمودند به یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

[h=1]شعـری طنـز برای تسکیـن درد کنـکوری ها ![/h] امروزه کنکور برای هر جوانی یک کابوس بزرگ محسوب می شود، هر چند از چند سال پیش زمزمه هایی از حذف کنکور در شبکه های مختلف خبری شنیده شد اما از آنجا که خیلی از پروژه ها در این مملکت سر و تهش به حرف تمام میشه، این وعده هم هنوز عملی نشده و همچنان تعداد زیادی از جوانان هموطن با استرس کنکور هر شب خود را سر میکنند. در این رابطه شعری طنز در گل آقا منتشر شده که خوندنش برای شما دوستان خالی از لطف نیست :

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ای عزیزان پشت کنکوری

تا به کی داغ و درد و رنجوری ؟

تا به کی تست چند منظوره ؟

تا به کی التهاب و دلشوره ؟

شوخی و طعن این و آن تا چند ؟

ترس و کابوس امتحان تا چند ؟

غرق بحر تفکرید که چی ؟

بی خودی غصه میخورید که چی ؟

گیرم اصلاً شما به طور مثال

کشکی، از بخت خوش، به فرض محال

زد و شایسته دخول شدید

توی کنکور هم قبول شدید

یا گرفتید با درایت و شانس

مدرک فوق دیپلم، لیسانس

گیرم این نحسی است، سعدش چی ؟

اصلاً این هم گذشت، بعدش چی ؟

تازه از بعد آن گرفتاری

نوبت رخوت است و بیکاری

بعد مستی، خمار باید بود

هی به دنبال کار باید بود

آنچه داروی دردمندی هاست

صفحات نیازمندی هاست

گر رضایت دهی تو آخر سر

گه شوی منشی فلان دفتر

به تو گویند : بعله، دفتر ما

هست محتاج آدمی دانا

آشنا با اتوکد و اکسل

و فری هند و آوت لوک و کورل

باید البته لطف هم بکند

چای هم، بین تایپ، دم بکند

بکشد وانگهی به خوش رویی

هفته ایی یک دوبار جارویی

این که از این، حقوق هم فعلاً

ماهیانه چهل هزار تومن!

پس بیایید و عز و جز نکنید

بی خودی هی جلز ولز نکنید

شاعر، خواسته از ابتدای کار بگه کنکور بدردتون نمیخوره بابا ! اما انتهای کار به این نتیجه میرسه که چاره ای بجز درس خوندن ندارید! پس درساتونو بخونید تا یه رشته خوب تو یه دانشگاه عالی قبول بشید و ارباب خودتون، خودتون باشید ...

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

شعری فقط برای دختران دم بخت !!

43.gif

 

دختری با مادرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب

 

گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست

 

گو چه خاکی را بریزم بر سرم روی دستت باد کردم مادرم

 

سن من از 26 افزون شده دل میان سینه غرق خون شده

 

هیچکس مجنون این لیلا نشد شوهری از بهر من پیدا نشد

 

غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته

 

مادرش چون حرف دختر را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت

 

دخترم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود

 

غصه ها را از وجودت دور کن این همه شوهر یکی را تور کن

 

گفت دختر:مادر محبوب من ای رفیق مهربان و خوب من

 

گفته ام با دوستانم بارها من بدم می آید از این کارها

 

در خیابان یا میان کوچه ها سر به زیر و با وقارم هر کجا

 

کی نگاهی می کنم بریک پسر مغزیابو خورده ام یا مغز خر؟

 

غیر از آن روزی که گشتم همسفر با سعید و یاسر و ایضا ً صفر

 

با سه تا شان رفته بودیم سینما بگذریم از ما بقیه ماجرا

 

یک سری ، هم صحبت یاسر شدم او خرم کرد، آخرش عاشق شدم

 

یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید

 

مصطفای حاج قلی اصغر شله یک زمانی عاشق من شد بله

 

بعد هوتن یار من فرهاد بود البته وسواسی و حساس بود

 

بعد از این وسواسی پر ادعا شد رفیقم خان داداش المیرا

 

بعد او هم عاشق مانی شدم بعد مانی عاشق هانی شدم

 

بعد هانی عاشق نادر شدم بعد نادر عاشق ناصر شدم

 

مادرش آمد میان حرف او گفت ساکت شو دگر ای فتنه جو

 

گرچه من هم در زمان دختری روز و شب بودم به فکر شوهری

 

لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر دل نمی دادم به هر کس این قدر

 

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی302.gif واقعا ً که پوز مادر را زدی47.gif

 

33736.imgcache2.jpg

لینک به دیدگاه

دختری هستم به سن سی و سه * فارغ از درس و کلاس و مدرسه

مدرک لیسانس دارم در زبان * دارم از خود خانه و جا و مکان

مرغم و خواهم زبهر خود خروس * مانده ام در حسرت تاج عروس

مبل و اسباب و لوازم هر چه هست * پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت

هست موجود و جهازم کامل است * پول نقد و زانتیا هم شامل است

هرچه گوئی هست و تنها شوی نیست * برسرم گیسو و زلف و موی نیست

ترسم از بی شوهری گردم تلف * بر دهانم آید از اندوه کف

کاش جای این همه پول و پِله *گیر میکرد شوهری توی تله

میشدم عبد و کنیز شوی خود * می نمودم چاره درد موی خود

گیسوانی عاریت چون یال اسب * می نشاندم بر سَرَم با زور چسب

زلف خود را چون پریشان کردمی * حتم دارم دردلش جا کردمی

آنچنان شوری زخود برپاکنم *تاکه شاید در دلش ماًوا کنم

بارالها تو کرم کن شوی را * خود مرتب میکنم این موی را :ws28:

khejalat.best2fun.com_1.jpg

لینک به دیدگاه

شدم با چت اسیر و مبتلایش// شبا پیغام می دادم برایش

به من می گفت هیجده ساله هستم// تو اسمت را بگو، من هاله هستم

بگفتم اسم من هم هست فرهاد// زدست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله زموهای کمندش// کمان ِابرو و قد بلندش

بگفت چشمان من خیلی فریباست// زصورت هم نگو البته زیباست

ندیده عاشق زارش شدم من// اسیرش گشته بیمارش شدم من

زبس هرشب به او چت می نمودم// به او من کم کم عادت می نمودم

دراو دیدم تمام آرزوهام// كه باشد همسرواميّد فردام

برای دیدنش بی تاب بودم// زفكرش بي خور و بي خواب بودم

به خود گفتم كه وقت آن رسيده// كه بينم چهره ي آن نور ديده

به او گفتم كه قصدم ديدن توست// زمان ديدن وبوييدن توست

زرويارويي ام او طفره مي رفت// هراسان بود اواز ديدنم سخت

خلاصه راضي اش كردم به اجبار// گرفتم روز بعدش وقت ديدار

رسيد از راه وقت و روز موعود// زدم ازخانه بيرون اندكي زود

چوديدم چهره اش قلبم فروريخت// توگويي اژدهايي برمن آويخت

به جاي هاله ي ناز و فريبا// بديدم زشت رويي بود آنجا

نديدم من اثر از قد رعنا// كمان ِابرو و چشم فريبا

مسن تر بود او از مادر من// بشد صد خاك عالم بر سر من

زترس و وحشتم از هوش رفتم// از آن ماتم كده مدهوش رفتم

به خود چون آمدم ديدم كه اونيست// دگر آن هاله ي بي چشم ورو نيست

به خود لعنت فرستادم كه ديگر// نيابم با چت از بهر خود همسر

بگفتم سرگذشتم را به « جاويد» // به شعر آورد او هم آنچه بشنيد

كه تا گیرند از آن درس عبرت // سرانجامي ندارد قصّه ي چت

b79b52d1bf6f.jpg

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...