رفتن به مطلب

مهدی اخوان ثالث


sam arch

ارسال های توصیه شده

[h=1]سرود پناهنده

[/h] نجوا كنان به زمزمه سرگرم

مردی ست با سرودی غمناك

خسته دلی ، شكسته دلی ، بیزار

از سر فكنده تاج عرب بر خاك

این شرزه شیر بیشه ی دین ، آیت خدا

بی هیچ باك و بیم و ادا

سوی عجم كشیده دلش ، از عرب جدا

امشب به جای تاج عرب شوق كوچ به سر دارد

آهسته می سراید و با خویش

امشب سرود و سر دگر دارد

نجوا كنان به زمزمه ، نالان و بی قرار

با درد و سوز گرید و گوید

امشب چو شب به نیمه رسد خیزم

وز این سیاه زاویه بگریزم

پنهان رهی شناسم و با شوق می روم

ور بایدم دویدن ، با شوق می دوم

گر بسته بود در ؟

به خدا داد می زنم

سر می نهم به درگه و فریاد می كنم

خسته دل شكسته دل غمناك

افكنده تیره تاج عرب از سر

فریاد می كند

هیهای ! های ! های

ای ساقیان سخوش میخانه ی الست

راهم دهید آی ! پناهم دهید آی

اینجا

درمانده ای ز قافله ی بیدل شماست

آواره ای، گریخته ای ، مانده بی پناه

آه

اینجا منم ، منم

كز خویشتن نفورم و با دوست دشمنم

امشب عجیب حال خوشی دارد

پا می زند به تاج عرب ، گریان

حال خوشی ، خیال خوشی دارد

امشب من از سلاسل پنهان مدرسه

سیر از اصول و میوه و شاخ درخت دین

وز شك و از یقین

وز رجس خلق و پاكی دامان مدرسه

بگریختم

چگونه بگویم ؟

حكایتی ست

دیگر به تنگ آمده بودم

از خنده های طعن

وز گریه های بیم

دیگر دلم گرفته ازین حرمت و حریم

تا چند می توانم باشم به طعن و طنز

حتی گهی به نعره ی نفرین تلخ و تند

غیبت كنان و بدگو پشت سر خدا؟

دیگر به تنگ آمده ام من

تا چند می توانم باشم از او جدا ؟

صاحبدلی ز مدرسه آمد به خانقاه

با خاطری ملول ز اركان مدرسه

بگریخت از فریب و ریا ، از دروغ و جهل

نابود باد - گوید - بنیان مدرسه

حال خوش و خیال خوشی دارد

با خویشتن جدال خوشی دارد

و اكنون كه شب به نیمه رسیده ست

او در خیال خود را بیند

كاوراق شمس و حافظ و خیام

این سركشان سر خوش اعصار

این سرخوشان سركش ایام

این تلخكام طایفه ی شنگ و شور بخت

زیر عبا گرفته و بر پشت پوست تخت

آهسته می گریزد

و آب سبوی كهنه و چركین خود به پای

بر خاك راه ریزد

امشب شگفت حال خوشی دارد

و اكنون كه شب ز نیمه گذشته ست

او ، در خیال ، خود را بیند

پنهان گریخته ست و رسیده به خانقاه ، ولی بسته است در

و او سر به در گذاشته و از شكاف آن

با اشتیاق قصه ی خود را

می گوید و ز هول دلش جوش می زند

گویی كسی به قصه ی او گوش می كند

امشب بگاه خلوت غمناك نیمشب

گردون بسان نطع مرصع بود

هر گوهریش آیتی از ذات ایزدی

آفاق خیره بود به من ، تا چه می كنم

من در سپهر خیره به آیات سرمدی

بگریختم

به سوی شما می گریختم

بگریختم ، به سوی شما آمدم

شما

ای ساقیان سرخوش میخانه ی الست

ای لولیان مست به ایان كرده پشت ، به خیام كرده رو

آیا اجازه هست ؟

شب خلوت است و هیچ صدایی نمی رسد

او در خیال خود را ، بی تاب ، بی قرار

بیند كه مشت كوبد پر كوب ، بر دری

با لابه و خروش

اما دری چو نیست ، خورد مشت بر سری

راهم دهید آی! پناهم دهید آی!

می ترسد این غریب پناهنده

ای قوم ، پشت در مگذاریدش

ای قوم ، از برای خدا

گریه می كند

نجواكنان ، به زمزمه سرگرم

مردی ست دل شكسته و تنها

امشب سرود و سر دگر دارد

امشب هوای كوچ به سر دارد

اما كسی ز دوست نشانش نمی دهد

غمگین نشسته ، گریه امانش نمی دهد

راهم ... دهید ، آی ! ... پناهم دهید ... آی

هو ... هوی .... های ... های

لینک به دیدگاه

[h=1]هستن

[/h] گفت و گو از پاك و ناپاك است

وز كم وبیش زلال آب و آیینه

وز سبوی گرم و پر خونی كه هر ناپاك یا هر پاك

دارد اندر پستوی سینه

هر كسی پیمانه ای دارد كه پرسد چند و چون از وی

گوید این ناپاك و آن پاك است

این بسان شبنم خورشید

وان بسان لیسكی لولنده در خاك است

نیز من پیمانه ای دارم

با سبوی خویش ، كز آن می تراود زهر

گفت و گو از دردناك افسانه ای دارم

ما اگر چون شبنم از پاكان

یا اگر چون لیسكان ناپاك

گر نگین تاج خورشیدیم

ورنگون ژرفنای خاك

هرچه این ، آلوده ایم ، آلوده ایم ، ای مرد

آه ، می فهمی چه می گویم ؟

ما به هست آلوده ایم ، آری

همچنان هستان هست و بودگان بوده ایم ، ای مرد

نه چو آن هستان اینك جاودانی نیست

افسری زروش هلال آسا ، به سر هامان

ز افتخار مرگ پاكی ، در طریق پوك

در جوار رحمت ناراستین آسمان بغنوده ایم ، ای مرد

كه دگر یادی از آنان نیست

ور بود ، جز در فریب شوم دیگر پاكجانان نیست

گفت و گو از پاك و ناپاك است

ما به هست آلوده ایم ، ای پاك! و ای ناپاك

پست و ناپاكیم ما هستان

گر همه غمگین ، اگر بی غم

پاك می دانی كیان بودند ؟

آن كبوترها كه زد در خونشان پرپر

سربی سرد سپیده دم

بی جدال و جنگ

ای به خون خویشتن آغشتگان كوچیده زین تنگ آشیان ننگ

ای كبوترها

كاشكی پر می زد آنجا مرغ دردم ، ای كبوترها

كه من ارمستم ، اگر هوشیار

گر چه می دانم به هست آلوده مردم ، ای كبوترها

در سكوت برج بی كس مانده تان هموار

نیز در برج سكوت و عصمت غمگینتان جاوید

های پاكان ! های پاكان ! گوی

می خروشم زار

لینک به دیدگاه

[h=1]آب و آتش

[/h] آب و آتش نسبتی دارند جاویدان

مثل شب با روز ، اما از شگفتیها

ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما

آتشی با شعله های آبی زیبا

آه

سوزدم تا زنده ام یادش كه ما بودیم

آتشی سوزان و سوزاننده و زنده

چشمه ی بس پاكی روشن

هم فروغ و فر دیرین را فروزنده

هم چراغ شب زدای معبر فردا

آب و آتش نسبتی دارند دیرینه

آتشی كه آب می پاشند بر آن ، می كند فریاد

ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند

آبهای شومی و تاریكی و بیداد

خاست فریادی ، و درد آلود فریادی

من همان فریادم ، آن فریاد غم بنیاد

هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود

من نخواهم برد ، این از یاد

كآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند

گفتم و می گویم و پیوسته خواهم گفت

ور رود بود و نبودم

همچنان كه رفته است و می رود

بر باد

لینک به دیدگاه

[h=1]بیمار

[/h] بیمارم ، مادرجان

می دانم ، می بینی

می بینم ، می دانی

می ترسی ، می لرزی

از كارم ، رفتارم ، مادرجان

می دانم ، می بینی

گه گریم ، گه خندم

گه گیجم ، گه مستم

و هر شب تا روزش

بیدارم ، بیدارم ، مادرجان

می دانم ، می دانی

كز دنیا ، وز هستی

هشیاری ، یا مستی

از مادر ، از خواهر

از دختر ، از همسر

از این یك ، و آن دیگر

بیزارم ، بیزارم ، مادرجان

من دردم بی ساحل

تو رنجت بی حاصل

ساحر شو ، جادو كن

درمان كن ، دارو كن

بیمارم ، بیمارم ، بیمارم ، مادرجان

لینک به دیدگاه

[h=1]لحظه ی دیدار

[/h] لحظه ی دیدار نزدیك است

باز من دیوانه ام ، مستم

باز می لرزد ، دلم ، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ

های ، نپریشی صفای زلفكم را ، دست

و آبرویم را نریزی ، دل

ای نخورده مست

لحظه ی دیدار نزدیك است

 

پایان

لینک به دیدگاه
  • 10 ماه بعد...

سگها و گرگها

1

هوا سرد است و برف آهسته بارد

ز ابري ساكت و خاكستري رنگ

زمين را بارش مثقال ، مثقال

فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ

سرود كلبه ي بي روزن شب

سرود برف و باران است امشب

ولي از زوزه هاي باد پيداست

كه شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده هاي برفها ، باد

روان بر بالهاي باد ، باران

درون كلبه ي بي روزن شب

شب توفاني سرد زمستان

 

آواز سگها:

زمين سرد است و برف آلوده و تر

هواتاريك و توفان خشمناك است

كشد - مانند گرگان - باد ، زوزه

ولي ما نيكبختان را چه باك است ؟

كنار مطبخ ارباب ، آنجا

بر آن خاك اره هاي نرم خفتن

چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه

عزيزم گفتم و جانم شنفتن

وز آن ته مانده هاي سفره خوردن

و گر آن هم نباشد استخواني

چه عمر راحتي دنياي خوبي

چه ارباب عزيز و مهرباني

ولي شلاق ! اين ديگر بلايي ست

بلي ، اما تحمل كرد بايد

درست است اينكه الحق دردناك است

ولي ارباب آخر رحمش آيد

گذارد چون فروكش كرد خشمش

كه سر بر كفش و بر پايش گذاريم

شمارد زخمهايمان را و ما اين

محبت را غنيمت مي شماريم

 

2

خروشد باد و بارد همچنان برف

ز سقف كلبه ي بي روزن شب

شب توفاني سرد زمستان

زمستان سياه مرگ مركب

 

آواز گرگها :

زمين سرد است و برف آلوده و تر

هوا تاريك و توفان خشمگين است

كشد - مانند سگها - باد ، زوزه

زمين و آسمان با ما به كين است

شب و كولاك رعب انگيز و وحشي

شب و صحراي وحشتناك و سرما

بلاي نيستي ، سرماي پر سوز

حكومت مي كند بر دشت و بر ما

نه ما را گوشه ي گرم كنامي

شكاف كوهساري سر پناهي

نه حتي جنگلي كوچك ، كه بتوان

در آن آسود بي تشويش گاهي

دو دشمن در كمين ماست ، دايم

دو دشمن مي دهد ما را شكنجه

برون: سرما،

درون: اين آتش جوع

كه بر اركان ما افكنده پنجه

دو... اينك... سومين دشمن... كه ناگاه

برون جست از كمين و حمله ور گشت

سلاح آتشين... بي رحم... بي رحم

نه پاي رفتن و ني جاي برگشت

 

بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز

كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست

كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست

كه اين خون ، خون فرزندان صحراست

درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،

دويم آسيمه سر بر برف چون باد

وليكن عزت آزادگي را

نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

بهاریه سرایی سنتی کهن در ادب فارسی است و معمولا بیشتر شاعران ایرانی در خصوص بهار و نوروز سروده‌اند.

 

 

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

گردی نستردیم و غباری نستاندیم

 

دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز

از بیدلی ،آن را ز در خانه برآندیم

 

هر جا گذری، غلغله شادی و شور است

ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

 

آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما

پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم

 

احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم

و اصحاب جوان را، نه یکی بوسه ستاندیم

 

من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر

سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم

 

صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند

ما این خرک لنگ، زجویی نجهاندیم

 

مانند افسون زدگان، ره به حقیقت

بستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیم

 

از نه خم گردون، بگذشتند حریفان

مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم

 

طوفان بتکاند مگر “امید” که صد بار

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

فریبت می دهد ،

بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا !

گوش سرما برده است این ،

یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان ،

مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ،

پنهان است

حریفا !

رو چراغ باده را بفروز ،

شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

لینک به دیدگاه

نذر کرده ام

 

يک روزي که خوشحال تر بودم

 

بيايم و بنويسم که

 

زندگي را بايد با لذت خورد

 

که ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد

 

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

 

يک روزي که خوشحال تر بودم

 

مي آيم و مي نويسم که

 

اين نيز بگذرد

 

مثل هميشه که همه چيز گذشته است و

 

آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است

 

يک روزي که خوشحال تر بودم

 

يک نقاشي از پاييز ميگذارم ,

 

که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست

 

زندگي پاييز هم مي شود ,

 

رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر

 

يک روزي که خوشحال تر بودم

 

نذرم را ادا مي کنم

 

تا روزهايي مثل حالا

 

که خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است

 

بخوانمشان

 

و يادم بيايد که

 

هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد

 

و

 

هيچ آسياب آرامي بي طوفان

 

لینک به دیدگاه

برای دخترکم لاله و آقای مینا

----------------------------------------

با دستهای کوچک خویش

بشکاف از هم پرده ی پاک هوا را

بشکن حصار نور سردی را که امروز

در خلوت بی بام و در کاشانه ی من

پر کرده سر تا سر فضا را

با چشمهای کوچک خویش

کز آن تراود نور بی نیرنگ عصمت

کم کم ببین این پر شگفتی عالم ناآشنا را

دنیا و هر چیزی که در اوست

از آسمان و ابر و خورشید و ستاره

از مرغها ، گلها و آدمها و سگها

وز این لحاف پاره پاره

تا این چراغ کور سوی نیم مرده

تا این کهن تصویر من ، با چشمهای باد کرده

تا فرش و پرده

کنون به چشم کوچک تو پر شگفتی ست

هر لحظه رنگی تازه دارد

خواند به خویشت

فریاد بی تابی کشی ، چون شیهه ی اسب

وقتی گریزد نقش دلخواهی ز پیشت

یا همچو قمری با زبان بی زبانی

محزون و نامفهوم و گرم ، آواز خوانی

ای لاله ی من

تو می توانی ساعتی سر مست باشی

با دیدن یک شیشه ی سرخ

یا گوهر سبز

اما من از این رنگها بسیار دیدم

وز این سیه دنیا و هر چیزی که در اوست

از آسمان و ابر و آدمها و سگها

مهری ندیدم ، میوه ای شیرین نچیدم

وز سرخ و سبز روزگاران

دیگر نظر بستم ، گذشتم ، دل بریدم

دیگر نیم در بیشه ی سرخ

یا سنگر سبز

دیگر سیاهم من ، سیاهم

دیگر سپیدم من ، سپیدم

وز هرچه بود و هست و خواهد بود ، دیگر

بیزارم و بیزار و بیزار

نومیدم و نومید و نومید

هر چند می خوانند امیدم

نازم به روحت ، لاله جان ! با این عروسک

تو می توانی هفته ای سرگرم باشی

تا در میان دستهای کوچک خویش

یک روز آن را بشکنی ، وز هم بپاشی

من نیز سبز و سرخ و رنگین

بس سخت و پولادین عروسکها شکستم

و کنون دگر سرگشته و ولگرد و تنها

چون کولیی دیوانه هستم

ور باده ای روزی شود ، شب

دیوانه مستم

من از نگاهت شرم دارم

امروز هم با دست خالی آمدم من

مانند هر روز

نفرین و نفرین

بر دستهای پیر محروم بزرگم

اما تو دختر

امروز دیگر هم بمک پستانکت را

بفریب با آن

کام و زبان و آن لب خندانکت را

و آن دستهای کوچکت را

سوی خدا کن

بنشین و با من « خواجه مینا » را دعا کن

لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

دانلود دکلمه و اشعار صوتی مهدی اخوان ثالث

 

دکلمه های اخوان ثالث

 

شعر زمستان با صدای استاد مهدی اخوان ثالث

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

سبوی تشنه با صدای استاد مهدی اخوان ثالث

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

لحظه ی دیدار با صدای استاد مهدی اخوان ثالث

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

قاصدک با صدای استاد مهدی اخوان ثالث

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 11 ماه بعد...
  • 9 سال بعد...

«گزارش» 


خدایا! پر از کینه شد سینه‌ام
چو شب رنگ درد و دریغا گفت
دل پاک‌رو تر ز آیینه‌ام.

دلم دیگر آن شعلۀ شاد نیست
همه خشم و خون است و درد و دریغ
سرایی در این شهرک آباد نیست.

خدایا! زمین سرد و بی‌نور شد
بی‌آزرم شد، عشق از او دورشد
کهن گور شد، مسخ شد، کور شد.

مگر پشت این پردۀ آب‌گون
تو ننشسته‌ای بر سریر سپهر
به دست اندرت رشتۀ چند و چون.

شبی جُبه دیگر کن و پوستین
فرود آی از آن بارگاه بلند
رها کردۀ خویشتن را ببین.

زمین دیگر آن کودک پاک نیست
پر آلوده‌گی‌هاست دامان وی
که خاکش به سر، گرچه جز خاک نیست.

گزارش‌گران تو گویا دگر
زبانشان فسرده‌ ست؛ یا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر.

کسی دیگر این‌جا ترا بنده نیست
درین کهنه محراب تاریک، بس
فریبنده هست و پرستنده نیست.

علی رفت؛ زردشت فرمند خفت
شبان تو گم گشت و بودای پاک
رخ اندر شب نیروانا نهفت.

نمانده است جز «من» کسی بر زمین
دگر ناکسانند و نامردمان
بلند آستان و پلید آستین.

همه باغ‌ها پیر و پژمرده اند
همه راه‌ها مانده بی‌رهگذر
همه شمع‌ و قندیل‌ها مرده اند.

تو گر مرده ای، جانشین تو کیست؟
که پرسد؟ که جوید؟ که فرمان دهد
وگر زنده‌ای کاین پسندیده نیست.

مگر صخره‌های سپهر بلند،
که بودند روزی به فرمان تو
سر از امر و نهی تو پیچیده اند؟

مگر مهر و توفان و آب، ای خدای!
دیگر نیست در پنجۀ پیر تو؟
که گویی بسوز، و بروب و بر آی

گذشت، ای پیر پریشان بس است
بمیران که دونند و کم‌تر زدون
بسوزان که پستند و ز آن سوی پست.

یکی بشنو این نعرۀ خشم را
برای که برپا نگه‌داشتی
زمین چنین بی‌حیا چشم را

گر این بردباری برای “من” است
نخواهم “من” این صبر و سنگ ترا!
نه بینی که دیگر نه جای “من” است

از این غرقه در ظلمت و گم‌رهی،
از این گوی سرگشتۀ ناسپاس،
چه مانده ست، جز قرن‌های تهی؟

گران است این بار بر دوش “من”
گران است، ز پاسِ شرم و شرف،
بفرسود روح سیه پوش “من”

خدایا غم آلوده شد خانه‌ام
پر از خشم و خون است و درد و دریغ
دل خستۀ پیر دیوانه ام.

 

مهر ماه 1334

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...