رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

عنوان : عقل سرخ

نویسنده : محمد درگاه‌زاده

كلمات كليدي : عقل سرخ، پیر روحانی، كوه قاف، درخت طوبی، گوهر شب‌افروز، ناكجاآباد، عقل نظری، عقل عملی

 

 

عقل سرخ نام یك داستان فلسفی به نوشته شیخ اشراق می­باشد كه در آن مطالب فلسفی و عرفانی با قلم داستانی و رمزگونه بیان شده است.

سهروردی به تبع از ابن­ سینا دست به نوشتن این گونه از داستان­های تمثیلی زده است در واقع رساله­ های عرفانی سهروردی ادامه­ دهنده و كامل­ كننده حكایت­های فلسفی - عرفانی ابن­ سینا می­باشد. این داستان­ها، بیانگر شرح مراحلی هستند كه نفس، پس از رها شدن از قید و بندها و عروج تدریجی و خروجش از زندان عالم جسمانی می­ پیماید.ماجرای اصلی این داستان­ها، دیدار قهرمان داستان با پیری روحانی و گفتگوی حاصل از این دیدار می­باشد كه در طی این گفتگو مطالب فلسفی و عرفانی با زبان رمز به مخاطب فهمانده می­شود.

 

 

 

 

خلاصه­ای از داستان عقل سرخ:

 

عقل سرخ حكایت یكی از سفرهای معنوی سهروردی می­باشد كه از زبان پرندگان بیان شده است. سهروردی در این داستان نفس خود را به «بازی» تشبیه كرده است كه در دام صیادان گرفتار شده است و پر و بال و چشمان او بسته است و او پیوسته در آرزوی پرواز و پركشیدن به آسمان­هاست

 

تا این­كه یك روز نگهبانان را از خود غافل می­یابد و لنگان ­لنگان با پر و بال بسته رو به سوی صحرا می­نهد. در آن­جا شخصی را می­­بیند كه رنگِ ریش و رخسار او سرخ بود، «باز» می­پندارد كه آن شخص جوان است. خود آن شخص می­گوید: «من اولین فرزند آفرینش هستم و ریش و موی من سپید است؛ ولی آن كسی كه تو را در دام، اسیر گردانید، مرا در چاه سیاه انداخته است و این رنگ سرخ من، از آن است؛ زیرا هر سپیدی كه نور به او برسد، چون با سیاه آمیخته شود، سرخ می­نماید.

 

 

سپس آن پیر، «باز» را از مقام خود با خبر می­كند كه آشیان اصلی «باز» در آن­جاست و بعد از آن پیر، عجائبی را كه در جهان دیده است بر می­شمارد. آن عجایب عبارتند از:

 

 

1- كوهِ قاف كه همان جایگاه پیر و آشیان اصلی باز است.

 

 

2- گوهر شب­ افروز

 

 

3- درخت طوبا

 

4- دوازده كارگاه

 

5- زرهِ داوودی

 

6- تیغ بَلارَك

 

7- چشمه زندگانی.

تأویل رمزهای این داستان:

كوه قاف رمز عالم بالاست.

گوهر شب­افروز رمز ماه است

و درخت طوبی رمز خورشید،

دوازده كارگاه رمز دوازده بُرج فلكی­اند.

زره داوودی رمز تن انسان است،

تیغ بلارك رمز مرگ است

و چشمۀ زندگانی رمز عالم زندگی جاودان

مزرعه رمز كرۀ زمین و ناكجاآباد،

صحرا كنایه از عالم مثال و چاه سیاه رمز عالم خاكی و مادی می­باشد.

 

«باز» همان نفس یا روح انسانی است و دو چشم «باز»، اشاره به عقل نظری و عقل عملی دارد. مقصود از نگهبانان حواس ظاهری و حواس باطنی انسان می­باشد.

 

 

هدف سهروردی از طرح این داستان: سهروردی خود این داستان­ها را تصویرگر تعالیم فلسفۀ اشراقی می­داند و شاگردان را تشویق به مطالعه آنها می­كند تا در درون خود به آن تجربه­ ها برسند.

 

باورهائی كه مضامین این داستان را تشكیل می­دهند؛ عبارتند از:

 

 

الف) اعتقاد به دو بعدی بودن انسان و هبوط روح از عالم روحانی به جهان جسمانی

 

ب) اشتیاق روح به پیوستن به اصل خود در عالم بالا و حبس او در زندان تن و غربت او در این جهان

 

ج) شواغل حسّی و تعلّقات جسمانی

 

د) ریاضت كشیدن و حكمت ورزیدن برای رفع این موانع و رسیدن به مرگ

ه) ادراك بی ­واسطه لذت­های روحانی و معارف قدسی پس از رهائی از حواس ظاهری و گشوده شدن چشم باطن

 

و) سیر در مراتب وجودی و مقامات عرفانی به مدد راهنمائی فرشته یا پیر.

 

 

 

 

منابع:

1- شایگان، داریوش و هانری كربن؛ آفاق تفكر معنوی در اسلام، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات فروزان، 1373، چ 2، ص 271

2- سهروردی، یحیی­بن حبش، مجموعه مصنفات، تصحیح حسین نصر، تهران، پژوهش­گاه علوم انسانی، 1380، چ 3، ج 3، ص 226

3- پورنامداریان، تقی؛ رمز و داستان­های رمزی در ادب فارسی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 335

4- اسدپور، رضا، آوازِ راز، تهران، مؤسسۀ فرهنگی اهل قلم، 1381، چ 1، ص 25

5-سهروردی، یحیی ابن حبش، مجموعه مصنفات، تصحیح هانری­كربن، تهران، پژوهش­گاه علوم انسانی، 1380، چ 3، ج 1، ص 505

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

[TR]

[TD=width: 2%]

 

 

[/TD]

[TD=width: 37%] زبان: فارسی

[/TD]

[TD=width: 2%] Author.gif[/TD]

[TD=width: 59%] نویسنده: شیخ شهاب الدین سهروردی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 2%] FileType.gif[/TD]

[TD=width: 37%] نوع فایل: PDF[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 2%] Pages.gif[/TD]

[TD=width: 37%] تعداد صفحات: 9[/TD]

[TD] Publisher.gif[/TD]

[TD] ناشر: انتشارات مولی[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 2%]FileSize.gif[/TD]

[TD=width: 37%] حجم کتاب: 225 کیلوبایت[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

توضیحات

عقل سرخ اثر شیخ شهاب الدین سهروردی به کوشش حسین مفید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

شيخ شهاب‌الدين سهروردي در کتاب عقل سرخ، در قالب داستاني، به شکل تمثيلي، قصه ملاقات خود با حضرت خضر(ع) را به تصوير مي‌کشد که جناب خضر به شيخ از عجايب هفت‌گانه خبر مي‌دهد که هفتمين آن، چشمه زندگاني است.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

دكتر ديناني در تفسير «عقل سرخ» سهروردي اذعان كرد: از نظر قدما، رنگ سرخ تركيبي از سياه و سفيد است. سهروردي وقتي از عقل سرخ بحث مي كند يعني عقلي كه در انسان وجود دارد. عقل انسان بر حسب ذات، سفيد و نوراني است اما بدن او تاريكخانه و ظلمت است. پس عقل سفيد و شفاف و ذاتاً نوراني وقتي در اين ظلمت قرار مي گيرد، سرخ مي شود.

پس عقل سرخ يعني عقل آدمي.

 

دكتر ابوالقاسم اسماعيل پور در باب تمايز اسطوره سازي و اسطوره پردازي سهروردي در عقل سرخ اظهار داشت: اسطوره پردازي به اين معناست كه از شخصيت هاي اسطوره اي استفاده شود و نتيجه اي كه از مباحث عرفاني و فلسفي گرفته مي شود به مدد اين شخصيت ها عنوان شود. اما اسطوره سازي به اين معناست كه خود نويسنده اسطوره هاي خاص خود را بپردازد.

 

سهروردي در اين زمينه بسيار خلاق است و اسطوره هاي عقل سرخ فرآورده ذهن خلاق اوست. عقل سرخ نماد عقل كل و حقيقت مطلق است و دليل ظهورش به صورت پيرمردي سرخ موي به خلاقيت سهروردي باز مي گردد. او در عقل سرخ از سيمرغ، درخت طوبي و مضامين ديگر بهره مي گيرد. مضامين بسيار زيبايي كه نوآفريده هستند. او حتي از داستان زال استفاده بي نظيري مي كند. زال در زبان اوستايي به معني زمان است و چون سفيدموي است، اورا توأمان سمبل نور و زمان مي داند وهمچنين او را رانده شده مي شمارد، چون بر طبق اساطير زال توسط پدرش طرد مي شود و به بياباني رانده مي گردد و در آنجا سيمرغ او را نجات مي دهد.

 

سيمرغي كه از نظر سهروردي بر درخت طوبي آشيان دارد، گويا با اين بن مايه داستاني سهروردي مي خواهد هبوط نور را مطرح كند. به همين دليل گمان مي رود بيش از آنكه سهروردي ادامه دهنده و وارث فرهنگ ايران باستان بعد از زرتشت باشد، راه گنوستيكها را ادامه داده است.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

6 ماه، گرفتار ی داستان 7 -8 صفحه ای شدم. :hanghead:

هر چ عمیق تر می شیم، بیشتر می فهمم ک هیچی نمی دونستم و نمی دونم...

 

 

این دو تا لینک رو بخونید، طولانی هستن؛ اما مفیدن.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

زین خران تاچند باشی نعل دزد ------- گرهمی دزدی بیاو لعل دزد

:w16:

 

 

سعی می کنم گره از رمز این اثر باز کنم. باشد ک بشود.

بخش های آبی اضافاتی است بر موارد و یا دیدگاه شخصی رو مطرح می کنند.

بخش های بنفش اصل متن داستان هستن .

در حد فهم خودم، سعی کردم از اشعار مرتبط استفاده کنم. چون گاها خیلی ب فهم ماجرا کمک می کنن و ب نوعی اعتبار اثباتی ب گفته های داستان می دن.

اگر جایی، نا سازگاری دیده می شه، ب بزرگی خودتون ببخشید .

 

رساله های عرفانی مانند عقل سرخ و حی بن یقظان و غیره حتی امروز می توانند دارای پیام اساسی برای ما باشند. به این معنا که می توانند زمانه ها را بسازند و سمت و سوی ما را در جهان معین کنند. سمت و سویی که امروز ما گم کرده ایم زیرا خود را مرکز و معیار قرار داده ایم. امروز هستی باید خودش را با ما ، با انسان امروزی بسنجد و سمت و سوی خود را براساس ما تعیین کند. آغاز هستی براساس نظریه مهبانگ (انفجار بزرگ) چهارده تا هیجده میلیارد سال پیش اتفاق افتاده یعنی نقطه شروع ما هستیم. ما چهارده تا هجده میلیارد سال عقب می رویم و به مه بانگ می رسیم و می گوییم جهان از اینجا شروع شد و این مراحل را پیمود تا به ما رسید. بنابراین عمر جهان آنقدر میلیارد سال است. آن چیزی واقعیت دارد که به تجربه انسان درآید و در چهار چوب قواعد و قوانین ذهن بشری و مطابق با قوانین منطق و ریاضی قابل بیان و توجیه باشد.

اما موضوع رساله ای مانند عقل سرخ بیان واقعه و تجربه ای است کاملاً متفاوت

برای بیان مشاهدات و یافته های بدست آمده از این باطن عالم زبانی جز کلمات مربوط به عالم محسوس نداریم ناچاراً باطن را با ظاهر بیان می کنیم.

آنچه در این رساله مشخص است پوشیدگی و مخفی بودن است.

باید بین رمز یا مثال و کنایه یا مجاز تفاوت قائل شد. رمز نشانه چیزی است که در عالم حقیقت و باطن وجود دارد.

اصل مسئله ای که باید بدانیم این است که رساله ای مانند عقل سرخ از یک واقعه و تجربه حقیقی که در ماوراجهان تجربه مادی و محسوس اتفاق افتاده حکایت دارد

اینکه درستی واقعه بیان شده در این رساله مورد پذیرش دیگران قرار گیرد یا نه و یا اینکه دیگران نویسنده رساله را به دیوانگی و خبط دماغ متهم کنند برای نویسنده هیچ اهمیتی ندارد.

 

چرا که بعدها هم اشاره می شود ک این رساله تقابلی با خود است . و نیز از ابن سینا ب کسانی ک ب رساله الطیر او انتقاد کرده اند و آنرا بی معنا شمرده اند نقل شده :

«هرکس که بدین که گفتم اعتماد نکند نادان است.»

 

برای درک و رمزگشایی این رساله ها باید دید نویسندگان آنها جهان را چگونه می دیدند و جایگاه انسان در سلسله مراتب وجود از دیدگاه آنها چه بوده، به عبارت دیگر باید با جهان بینی و طرز تفکر آنها آَشنا بود و گرنه فهم معانی آنچه نوشته اند و رمزگشایی از آنها غیر ممکن می گردد.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

...

 

 

 

لینک به دیدگاه

نام رساله

چرا حکیم شهید نام آنرا «عقل سرخ» گذاشت؟ چرا آنرا عقل قرمز نه نامید؟ سرخی که رنگ نیست. سرخی حالت است. ما رنگ قرمز داریم نه رنگ سرخ. خود سهروردی در این مورد تفسیری دارد در خود رساله و سرخ بودن را توضیح می دهد اما نظر من این است که وقتی عقل به مرحله عشق می رسد، وقتی عقل عاشق می شود آنوقت تبدیل به «عقل سرخ» می شود. آنوقت سرخی می گیرد، تابش می گیرد درست مانند آهن سرد و سیاه و سفتی که آنرا درون آتش بگذارند. بعد از چندی همین آهن سرد و سفت و سخت و سیاه سرخی می گیرد تبدیل به آتش می شود و تابش می گیرد. پس از نظر من«عقل سرخ» عقلی است که از جزئی بودن و مصلحت اندیشی و معاش اندیشی بیرون آمده و با شکستن قوانین تحمیلی برخود، خود را آزاد کرده و بسوی عقل کل شدن تعالی یافته و تبدیل به «عقل سرخ» شده. یعنی عقلی که عاشق شده و در کوره شوق رسیدن به آستانه حضور تبدیل به آتش عشق شده و سرخی و تابش یافته همانند آهنی که در کوره آتش قرار گرفته است.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

توضیح مقدماتی :

شهاب‌الدین سهروردی ترتیب عوالم را به شکل زیر بیان می‌دارد: عالم عقل یا جبروت که همان عالم عقول محض و مجردات فلسفه‌ی مشایی است. عالم نفس یا ملکوت که شامل نفوس فلکی و انسانی است و عالم جرم یا مُلک که برزخ مضاعفی است شامل کرات آسمانی و جهان زمینی. سهروردی علاوه بر این سه قایل به وجود عالمی است که مختص فلسفه‌ی اوست و برای اول بار توسط خود او در فلسفه‌ی اسلامی معرفی می‌گردد. و آن عالم مثال یا صور معلقه یا اشباح مجرد است که جهانِ واسطی است بین عالم معقول (یا به قول خود او موجودات نوریه) و جهان محسوس. که این عالم میانی با تخیل فعال ادراک می‌گردد.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

(درباره ترتیب و انواع عوالم، می تونید ب اندیشه های فارابی هم مراجعه کنید، ک جای تفکر زیادی دارن)

 

سهروردی آنها را موجوداتی نورانی می‌داند و بنا به حکمت ایران باستان، آنانرا مطابق با فرشتگان زرتشتی نامگذاری می‌کند. این نامگذاری بی‌مناسبت نیست و انطباق کامل با ساحتِ باطنی تعالیم دین دارد. این سلسله مراتب فرشتگان مقرب که سهروردی آنها را طبقات‌الطول یا امهات می‌نامد همان سلسله عقول دهگانه‌ی مشائیان است اما تعدادشان بسیار بیش از ده است.

لینک به دیدگاه

داستان " بسم اللّه الرّحمن الرّحیم حمد باد ملکى را که هر دو جهان در تصرّف اوست. بود هر که بود از بود او بود و هستى هر که هست از هستى اوست. بودن هر که باشد از بودن او باشد، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» .

و صلوات و تحیّات بر فرستادگان او بخلق خصوصا بر محمّد مختار که نبوّت را ختم بدو کرد و بر صحابه و علماى دین رضوان اللّه علیهم اجمعین. دوستى از دوستان عزیز مرا سؤال کرد که مرغان زبان یکدیگر دانند؟ گفتم بلى دانند. گفت ترا از کجا معلوم گشت؟

گفتم در ابتداى حالت چون مصوّر بحقیقت خواست که بنیت مرا پدید کند مرا در صورت بازى آفرید،

 

رساله با پرسش و پاسخ آغاز می شود:«دوستی از دوستان عزیز، مرا سوال کرد که: مرغان زبان یکدیگر دانند؟ گفتم: بلی دانند.

 

شعر مثالی عطار هم همین رو مطرح می کنه، ک مرغان زبان یکدیگر دانند:

مجمعی كردند مرغان جهان **** آن چه بودند آشكارا و نهان

جمله گفتند: «این زمان در روزگار *** نیست خالی هیچ شهر از شهریار

 

چرا سهرودی می گوید من یک «باز» بودم؟ چرا با کلمه «باز» رساله را آغاز می کند؟ چون پرنده موجودی است که در بند نیست. اسیر شرایط زمانی و مکانی نیست. اگر هوا سرد شد پرواز می کند و به جای گرم می رود. اگر غذا وآب در این مکان کم شد پرواز می کند و به مکان دیگری می رود. باز و شاهین و عقاب می توانند آنقدر پرواز کنند و بالا روند که حتی ازبلندترین قله کوه هم بگذرند

We never know how high we are

 

Till we are called to rise;

And then, if we are true to plan,

Our statures touch the skies

(امیلی دکنسن)

 

هیچ چیز مانع حرکت و پرواز آنها نیست. آنها می­توانند تا آنجا که توان و قدرت دارند تعالی یابند و بالا روند. در تجربه معمولی ما پرنده نماد و مظهر آزادی و تعالی پیدا کردن است که می تواند از زمین، از این دامگه، بلند شود به آسمان برود.

 

(یکی از رفیقام کتاب "جانان مرغ دریایی" ک بعد از ترجمه ب نام "پرنده ای به نام آذرباد" نام گرفته رو ب من معرفی کرد ک حدود 70 است و دید ایده آل گرا خوبی رو برای تجربه های زندگی ب ادم می ده)

پس پرنده تجسم و رمز آزادی و در بند نبودن و تعالی یافتن است. بنابراین در شروع رساله می گوید من موجودی آزاد بودم که می توانستم پرواز کنم، می توانستم تعالی پیدا کنم، می توانستم به آسمان بروم. اصلاً جایگاه من در آنجا بود. اما چه اتفاقی افتاد که من اسیر شدم و به بند کشیده شدم و در قفس قرار گرفتم.

 

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم (مولانا)

 

جان را هوای از قفس تن پریدن است

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

و در آن ولایت که من بودم دیگر بازان بودند. ما با یکدیگر سخن گفتیم و شنیدیم و سخن یکدیگر فهم مى‏کردیم. گفت آنگه حال بدین مقام چگونه رسید؟ گفتم روزى صیّادان قضا و قدر دام تقدیر باز گسترانیدند و دانه ارادت در آنجا تعبیه کردند و مرا بدین طریق اسیر گردانیدند ، پس از آن ولایت که آشیان ما بود بولایتى دیگر بردند.

قضا و قدر دام شد ولی انسان به زور و برخلاف خواست خود در این دام اسیر نشد. «دانه ارادت» در این دام تعبیه شده بود. یعنی به انسان گفته شد می خواهی وارد این دامگه، این میدان کارزار شوی یا نه؟ خودت انتخاب کن. اما اگر آمدی قوانین قضا وقدر براین دامگه حاکم است و همچو میله های قفس بر تو حاکم خواهد شد. پس ورود به این دامگه تصمیم خود انسان بود به همین دلیل «دانه» «دانه ارادت» بود. من پذیرفتم و آمدم.

 

در تفسیر آیه أَلست بربّكم قالوا بلي‌

در قرآن آمده که سوال در عالم پیشین، عالم ذر؛ پرسیده شده.

امّا وقتی آمدم چه اتفاقی افتاد؟ من در این دامگه اسیر شدم و از آن «ولایت» که آشیانه ما بود و خانه و وطن ما بود ما را در این ولایت به اسارت گرفتند. پس منزل و اصل و وطن و نیستان وجود این موجود جای دیگری بود. او را به این ولایت که ولایت او نیست و به او تعلق ندارد و دراینجا او غریبه است به اسارت آورده اند. «پس از آن ولایت که آشیانه ما بود به ولایتی دیگر بردند.» پس اصل ما از ولایت دیگری بود. از آن نیستان وجود که مولانا می گوید ما از آن بریده شدیم.

 

کز نیستان تا مرا ببریده اند

در نفیرم مرد و زن نالیده اند

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

آنگه هر دو چشم من بردوختند و چهار بند مختلف نهادند

یعنی هردو چشم من بدوختند؟ یعنی اینکه وقتی من از آن ولایت آمدم به این ولایت چشمم بسته شد . به چی بسته شد؟ به اصل ومبنای وجودم. یعنی دچار غفلت وجود شدم. از خودم غافل شدم. فراموش کردم که کی هستم و به کجا تعلق دارم و وطن و نیستان وجود من کجا است.

از احادیث امام اول شیعیان هست ک

«رَحَمَ اللهُ امرءً عَرَفَ مِن أین و فی أین و إلی أین»

«خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا قرار گرفته است و به سوی کجا می رود»

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مولانا

تعبیرهای متفاوتی از چشم هست. اما نظر شخصی من اینکه چشم نماد درک ه. ک وسیله اون برا ما انسانها؛ احساس (یا گاها غریزه) و منطق (عقل و مراتب اون) هستش.

باید تلاش کنیم تا با هر دو این چشم ها دنیا رو درک کنیم .

 

دو چشم فلسفی چون بود احول

ز وحدت دیدن حق شد معطل

ز نابینایی آمد راه تشبیه

ز یک چشمی است ادراکات تنزیه

تناسخ زان سبب کفر است و باطل

که آن از تنگ چشمی گشت حاصل

شبستری

این غفلت وجود، این بسته شدن چشم از اصل و مبنا. این غافل شدن از خود باعث باز شدن چشم به جهان مادی و محسوس شد. .

تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی

جوهر خود را نبینی فربهی

مولانا

تمامی توجه و حواس من متوجه جهان محسوس شد. دیگه یادم رفت که کی بودم، جایگاه اصلی من کجا بود و اینکه من یک موجود آزاد بودم و در هیچ بند و قفسی اسیر نبودم و هرجا که می خواستم پرواز می کردم. بستن چشم در واقع همان کاری است که در عالم واقع وقتی یک باز و یا شاهین و یاعقابی را می گیرند انجام می دهند. وقتی یک باز را می گیرند فوراً یک کلاهک، یک چشم بند روی چشمش می گذارند تا جایی را نبیند و چون نمی بیند نمی تواند پرواز کند. با انسان هم همین کار شد. چون انسان از آن ولایت وارد این ولایت شد چشم حقیقت بین، چشم باطن بین، چشم بصیرتش بسته شد. چشم محسوس بین و چشم ظاهربین، چشم مادی بینش گشوده شد و از خود غافل گردید.

 

اما منظور از چهار بند چیست ؟ ادامه دارد ...

 

لینک به دیدگاه

منظور از این چهاربند چی است؟ چهاربند جسم خاکی ما است. جسم ما، مطابق با دانش قدیم، از چهارعنصر آب، خاک، هوا و آتش تشکیل شده است. همچنین با چهارطبایع متضاد بلغم، سودای و صفرا و خون همان اسفل السافلین یا چاه سیاه یا «چهاربند مختلف» می شوند. این ها عناصر چهارگانه تشکیل دهنده جسم اند. پس مرا در قفس جسم در زندان جسم که ازچهارعنصر تشکیل شده زندانی کردند.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

زندگانیم و زمین زندان ماست

زندگانی درد بی درمان ماست

راندگانیم از بهشت جاودان

وین زمین زندان جاویدان ماست

....

جسم قبر و جامه قبرو خانه قبر

باز لفظ زندگان عنوان ماست

جمع آب و آتشیم و خاک و باد

این بنای خانه ی ویران ماست

(شهریار)

 

و ده کس را بر من موکّل کردند، پنج را روى سوى من و پشت بیرون و پنج را» پشت سوى من و روى بیرون [این پنج که روى سوى من داشتند و پشت ایشان بیرون‏] ، آنگه مرا در عالم تحیّر بداشتند چنانکه آشیان خویش و آن ولایت و هر چه معلوم بود فراموش کردم، و می پنداشتم که من پیوسته خود چنین بوده ‏ام.

این ده کس حواس ده گانه ماست.تنها راه آگاهی او از جهان اطرافش پنج حس ظاهر ( ذائقه-شامه- باصره- سامعه و لامسه) و پنج حس باطن (حس مشترک- خیال- واهمه- متخیّله- حافظه) او شدند که تنها از این دریچه ها میتواند جهان بیرون و درون را ادراک نماید. یعنی تنها روزنه و تنها دریچه ای که از طریق آن ما می توانیم با هستی ارتباط برقرار کنیم و آنرا بشناسیم همین ده حس هستند.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

پس من را از مبنای اصلیم بریدند و آوردند به اینجا و از چهارعنصر جسم برایم ساختند و چشم من را بر حقیقت وجودم بستند و تمامی حواس و توجه من را متوجه جهان مادی ومحسوس کردند که تنها از طریق ده موکل یعنی ده حس می توانم با هستی ارتباط برقرار کنم و بدین طریق کاری کردند که من آشیانه اصلی خودم و سرزمینی که به آن تعلق داشتم و خودم را فر اموش کردم ودر عالم تحیّر سرگردان شدم . این همان غفلتی است که در اثر هبوط به انسان دست داد و او را دچار حیرت و سردرگمی و سرگیجه وجود نمود و جایگاه وجودی و حقیقت وجود خود را از یاد برد و دچار غفلت وجود شد.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

چون مدّتى بر این آمد قدرى چشم من بازگشودند، بدان قدر چشم مى‏نگریستم، چیزها مى‏دیدم که دیگر ندیده بودم و آن عجب مى‏داشتم تا هر روز بتدریج قدرى چشم من زیادت باز مى‏کردند و من چیزها مى‏دیدم که در آن شگفت مى‏ماندم. عاقبت تمام چشم من باز کردند و جهان را بدین صفت که هست بمن نمودند.

این آگاهی و درک حقیقت جهان خود عین رهایی و «از قید فارغ» شدن و آزادی است. برای این کار انسان باید توجه خود را از جهان حس و محسوسات بردارد و به جهان درون و نفس و باطن خویش متوجه گرداند و این کار را هم در حالی که هنوز در جسم خاکی اسیر است و در این جهان مادی زندگی می کند باید انجام دهد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

یعنی عاقبت چشم من به حقیقت گشوده شد و در پس ظاهر و نمودی که از طریق حواس درک می کردم حقیقت وجود و جایگاه خویش را شناختم.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

من در بند مى‏نگریستم که بر من نهاده بودند و در موکّلان، با خود میگفتم گوئى هرگز بود که این چهار بند مختلف از من بردارند و این موکّلان را از من فرو گردانند؟ و بال من گشوده شود چنانکه لحظه‏اى در هوا طیران کنم و از قید فارع شوم؟

 

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

حافظ

تا بعد از مدتى روزى این موکّلان را از خود غافل یافتم.

غافل یافتن این موکلان یعنی چه؟ قبلاً گفتیم زمانی می توانیم با جهان خیال، با جهان نفس مرتبط شویم که از حواس جهان محسوس غافل شویم.

خراباتی شدن از خود رهایی است

خودی کفر است ور خود پارسایی است

 

نشانی داده‌اندت از خرابات

که «التوحید اسقاط الاضافات»

 

خرابات از جهان بی‌مثالی است

مقام عاشقان لاابالی است

 

خرابات آشیان مرغ جان است

خرابات آستان لامکان است

 

خراباتی خراب اندر خراب است

که در صحرای او عالم سراب است

(شبستری)

 

این همان اتفاقی است که در خواب پیش می آید. در خواب حواس ظاهر ما بسته می شود و ما از آنها غافل می شویم و چون حواس ظاهر دیگر فعال نیستند ما می توانیم وارد جهان خیال شویم. تا زمانی که حواس ظاهری ما فعالند و کار می کنند مانع از این می شوند که سفر انفس را شروع کنیم و با جهان خیال مرتبط شویم. راه ورود به جهان نفس بستن حواس ظاهر است. و این چیزی است که ما معمولاً در خواب آنرا تجربه می کنیم و دیدن رویا از همین طریق انجام می گیرد و این حالتی است که نهایتاً در مرگ اجباراً به آن می رسیم و وارد جهان نفس می شویم. جهانی که به ماتعلق دارد ونهایتاً ما خود آنرا ساخته ایم.

پس وقتی که انسان در اثر تمرین و کوشش این توان رایافت که توانست حواس خود را ببندد و از آنها غاقل شود آماده ورود به جهان نفس می شود.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

گفتم به ازین فرصت نخواهم یافتن ، بگوشه‏اى فرو خزیدم و همچنان با بند لنگان روى سوى صحرا نهادم.

صحرا و ورود به صحرا در عرفان موضوع مهمی است. در عرفان این سرزمین، راجع به صحرا و رفتن به صحرا زیاد صحبت شده است. در عرفان هند همین جایگاه و معنا را جنگل دارد. درعرفان هند می گوید انسان بیست سال در کنار اجاق پدرش زندگی می کند وبعد سی سال در کنار اجاق خودش و بعد باید به جنگل برود برای خودش و شناخت و رهایی خودش زندگی کند. صحرا نماد سرزمین خیال است. و صحرا سرزمین میقات است یعنی سرزمین که انسان با خودش ملاقات می کند. چرا در صحرا چنین اتفاقی می افتد؟ چون در صحرا چیزیی که توجه انسان را از خودش بردارد و به آن معطوف کند وجودندارد. صحرا خالی است. خالی از هرگونه تعلق و وابستگی. صحرا نماد آزادی انسان از قید تمامی تعلقات و وابستگی هایش است که او را دربند اسارت خود اسیر کرده اند. صحرا چون خالی است و درآنجا مانعی وجودندارد انسان می تواند با خودش روبرو شود. پس برای روبروشدن با خود وشناخت گوهره وجودی خود انسان باید آزاد باشد. آزاد از هرگونه تعلق و وابستگی مادی، آزاد از داشته ها و نداشته ها، آزاد از می خواهم ها و نمی خواهم ها، تنها انسان آزاد از هر قید و بندی می تواند خودش را بشناسد و با خود روبرو گردد و خودش را در آیینه رمز و خیال ملاقات کند. پس وارد صحرا می شود. جایگاه آزاد گشتن از هر قید و بند و تعلقی . وارد سرزمین میقات، سرزمین خیال، سرزمین نفس و ورود به صحرا سیرانفس است.

.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

همچنین در دید مسلمانان رفتن به صحرای عرفات، آستانه شناخت و کسب لیاقت برای رفتن به کعبه است.

تجربه شب تو بیابون بودن، سکوت، و احساس خلا، تجربه بسیار جالبی هست. اگر می تونید برای تفریح هم ک شده؛ انجامش بدین. البته امنیت مکان رو هم بسنجید ک مشکلی پیش نیاد.

:icon_gol:

لینک به دیدگاه

در آن صحرا شخصى را دیدم که مى‏آمد، فرا پیش رفتم و سلام کردم بلطفى هر چه تمامتر، جواب فرمود. چون در آن شخص نگریستم محاسن و رنگ و روى وى سرخ بود. پنداشتم که جوانست، گفتم اى جوان از کجا مى‏آئى؟ گفت اى فرزند این خطاب بخطاست «1»، من اوّلین فرزند آفرینشم، تو مرا جوان همى‏خوانى؟ گفتم از چه سبب محاسنت سپید نگشته است؟ گفت محاسن من سپید است و من پیرى نورانیم.

با عقل سرخ روبروشد. امااین عقل سرخ کیست؟ با این موجود، ما در طول تاریخ عرفان روبرو هستیم. اگرچه اسامی که در مورد او بکاربرده می شود متفاوت است ولی در حقیقت همه آنها مترادف هستند. او اولین تجلی است. اولین فرزند آفرینش او پیام آور حقیقت و بیدارکننده انسان ازخواب غفلت است در عرفان قبل از اسلام او بصورت سروش، سپنتا آرمنیتی، و هومن و دئنا و غیره نامیده شده است. سهروردی او را عقل سرخ، جبرئیل، سیمرغ می نامد. فارابی او را عقل فعال می نامد. همه اینها وهومن، سروش، سپنتا، آرمتنی، دَئِنا، عقل سرخ، سیمرغ، عقل فعال، روح القدس و غیره مترادف هستند. او اولین فرزند آفرینش و اولین تجلی است. انسان وقتی وارد صحرای وجود خودش شد و سفر انفس را آغاز کرد با موجودی روبرو می شود که همان عقل سرخ، همان دَئِنا و نفحه الهی وجودش، همان گوهره و حقیقت وجودش است. این همان "خودی" است که هدف عرفان از خودشناسی روبروشدن و حضور در برابر اوست. این راهنمای او، پیر وجودش، جبرئیل وجودش وخود حقیقی اوست. او پیرِجوان است ، چون اولین فرزند آفرینش است که به «امرکُن» تجلی یافته است. این راهنمای اوست، سرّ سویدای اوست، من آسمانی اوست.

 

 

ولی نباید او را با همزاد اشتباه کرد. او همزاد ما نیست و من دیده ام که در بعضی از تفسیرها و تعبیرهای رساله ها عرفانی او را به اشتباه همزاه و همزاد آسمانی انسان معرفی می کنند که کاملاً اشتباه است. این گوهره اصلی و وجود حقیقی خود انسان است. او همزاد ما نیست، خود ما و حقیقت وجود ماست. وقتی با او روبرو می گردیم درست مانند این که در مقابل آیینه قرار گرفته ایم. در آیینه شما خودتان را می بینید نه همزادتان را. خودتان با خودتان روبرو می گردید. بنابراین رساله "عقل سرخ" در ظاهر یک گفتگویی است بین دو نفر (یک دایالوگ است) . ولی در واقع یک مونولوگ است. انسان دارد خودش با خودش صحبت می کند. این عقل سرخ، این پیرجوان حقیقت خود انسان است که در برابرش ایستاده . پیروجود، عقل و راهنما و منِ ملکوتی و همان نفحه الهی است که در او دمیده شده است.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

رابطه بین عرض و جوهر:

عرض در لغت به معنی آشکار کردن و عرض نمودن و در اصطلاح گونه ای از هستی ممکن است که در تعریف آن گفته اند : العرض « ما اذا وجد فی الخارج وجد فی موضوع » . یعنی عرض ماهیتی است که تحقق آن در خارج به موضوع نیاز دارد .

طبق نظر ارسطو:

اعراض 9 ( نه ) قسم هستند که عبارتند از : 1- کم 2- کیف 3- این 4- متی 5- وضع 6- ملک ( جده ) 7- اضافه 8- فعل 9- انفعال .

عرض در مقابل جوهر ( Substance ) است و جوهر گونه ای از هستی ممکن است که در تعریف آن گفته اند : « الجوهر ما اذا وجد فی الخارج وجد لا فی موضوع » . جوهر ماهیتی است که تحقق آن در خارج نیاز به موضوع ندارد . جوهر را به پنج قسم تقسیم کرده اند که عبارتند از :

1- عقل 2- نقس 3- هیولی ( ماده ی اولی ) 4- صورت 5- جسم .

 

لینک به دیدگاه

امّا آن کس که ترا در دام اسیر گردانید و این بندهاى مختلف بر تو نهاد و این موکّلان بر تو گماشت، مدّتهاست تا مرا در چاه سیاه انداخت

 

وجود، نور است و مقابل وجود که عدم است سیاهی است. سهروردی می گوید وجود نور است و عدم ظلمت و آنرا غَسَق می نامد یعنی بسیار تاریک یا تاریکی مطلق. هرچه از مبنا و سرچشمه نور دور می شویم تاریکتر می گردیم. این چاه سیاه همان است که در قرآن آنرا اسفل السافلین می نامد، یعنی پایین ترین پایین ها. یعنی جایی که دورترین فاصله را با مبنا و مبداء نور دارد. یعنی تاریکی بسیار زیاد و مطلق. انسان در احسن تقویم، یعنی جایگاهی که نزدیک ترین به مبداء نور است، یعنی مقام سیمرغ، مقام عقل کل، اولین فرزند آفرینش خلق گردیده و سپس به اسفل السافلین، به دورترین نقطه از مبدأ نور، به چاه سیاه نزول و یا هبوط پیدا می کند و درآنجا اسیر می گردد، در تاریکی، در غَسَق. به همین دلیل می گوید وقتی تو در تاریکی فرو رفتی. وقتی در اسفل سافلین اسیر شدی، من هم در چاه سیاه، در اسفل سافلین اسیر شدم. چون من تو هستم و تو من هستی. من از تو جدا نیستم. اما حال که تو داری بیرون می آیی من هم دارم از چاه سیاه بیرون می آیم. در عرفان زرتشتی میگوید وقتی انسان می میرد و از جهان مادی خارج می گردد، در ابتدای پل چینوت با موجودی برخورد می کند که بسیار زیباست. و او (البته انسانی که پاک است و به تعالی رسیده) تا به حال با چنین موجود زیبایی برخورد نکرده بوده است. از او می پرسد تو کی هستی که چنین زیبا و پاکی. جواب می شنود که من تو هستم. من دَئنای توهستم. من زیبا بودم تو مرا زیباتر کردی. ولی برعکس انسان پلید با یک پتیاره روبرو می شود که در زشتی و پلیدی بی نظیر است و وقتی از او می پرسد که تو کی هستی که چنین زشت و پلیدی جواب می شنود که من تو هستم. من دَئنای تو هستم. من زیبا بودم و تو مرا زشت و پلید کردی. بنابراین جهان انسان ساخته شده خود اوست و اوست که با غفلت و یا بیداری این جهان را زشت و یا زیبا می کند.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در ایـن دیـر خـراب آبادم

 

باشد تا فرصت دیگر ...

یا حق

:icon_gol:

 

 

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

این رنگ من که سرخ مى‏بینى از آنست ، اگر نه من سپیدم و نورانى.

و هر سپیدى که نور بازو تعلّق دارد چون با سیاه آمیخته شود سرخ نماید چون شفق اوّل شام یا آخر صبح که سپید است و نور آفتاب باز و متعلّق و یک طرفش با جانب نور است که سپید است و یک طرفش با جانب چپ که سیاهست ، پس سرخ مى‏نماید. و جرم ماه بدر وقت طلوع اگر چه نور او عاریتى است امّا هم بنور موصوفست و یک جانب او با روز است و یک جانبش با شب، سرخ نماید. و چراغ همین صفت دارد، زیرش سپید باشد و بالا بر دود سیاه، میان آتش و دود سرخ نماید و این را نظیر و مشابه بسیار است

پیر سرخ روی می گوید میدانی من چرا سرخ رویم برای اینکه وقتی روح دارد از سیاهی و تاریکی بیرون می آید یک قسمتش بسمت سیاهی وتاریکی است و روی دیگرش به روشنایی ونور و از این جهت سرخ به نظر می آید، مانند آتش درون کوره که یک سمتش ذغال سیاه است و سمت دیگرش نور بنابراین آتش به سرخی می زند.

آتشم من گر ترا شکیست و ظن

آزمون کن دست را بر من بزن

 

آتشم من بر تو گر شد مشتبه

روی خود بر روی من یک‌دم بنه

 

بنابراین انسان تا درجهان خلقت است و هنوز آثاری از تعلقات و وابستگی های مادی در اوست به نور مطلق وصل نیست.

پس روبروشدن با عقل سرخ، با خود و گوهر وجودی و حقیقی خود در جهان ملکوت در جهان خیال درجهان نفس اتفاق می افتد و تا وارد این سرزمین نشوید با خودتان روبرو نخواهید شد و از خودتان شناخت پیدا نخواهید کرد. اما برای ورود به این صحرای میقات. این سرزمینی که در آن این ملاقات این برخورد روی میدهد چه باید کرد؟

سهروردی می گوید باید موکلین خود را غافل کنیم. این ده حواس را که دائماً ما را مشغول این جهان محسوس و مادی می کنند را باید ببندیم. باید توجه را از جهان بیرونی برداشت و به جهان درون مشغول شد و از سفر آفاق به سفر انفس به پردازیم. پس تمامی این رساله عرفانی داستان سفر روح است از وطن اصلی، از آن جایگاه وجودی که به آنجا تعلق دارد، از آن ولایت اصلیش، از نیستان وجودش، از کنار رود دائیتی یعنی جایی که در آنجا بدنیا آمده و هبوط یا نزول آن به چاه سیاه، به اسفل سافلین، به دامگه اسارت جایی که اسیر تن و جسم مادی میگردد و در قفس تعلقات مادی و وابستگی های این جهانی اسیر می شود. و بعد بیداری و بازگشت و عروج و بالا رفتنش به جایگاه والا و اصلی خود.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

پس گفتم اى پیر از کجا مى‏آئى؟ گفت از پس کوه قاف که مقام من آنجاست و آشیان تو نیز آن جایگه بود امّا تو فراموش کرده‏اى

حال سؤال این است که این کوه قاف کجاست و چگونه می توان به آن رسید و از آن گذشت و به «پس» آن رسید؟ در عرفان زرتشتی کوه البرز یک کوه اساطیری است. یک رمز است. کوهی نیست که بتوان آنرا در روی زمین پیدا نمود – کوه البرز کوهی است که دورتادور جهان خلقت کشیده شده ست و مرز بین جهان خلق وجهان امر است. کل هستی خلق شده وتعین یافته از کوه البرز (کوه قاف) شروع می گردد. این کوه همان چیزی است که در نجوم و کیهان شناسی قدیم آنرا فلک الافلاک می نامیدند. یعنی آخرین فلک که تمامی افلاک را در درون خود دارد. میدانیم که کیهان شناسی قدیم به نُه فلک معتقد بودند که آخرین آن فلک الافلاک بود. کوه قاف نماد این فلک است . حال می گوید من از پس کوه قاف می آیم. یعنی از ورای جهانِ خلق، من متعلق به جهان امر هستم و در جهان ملکوت و در نیستان وجود زندگی می کردم و در آنجا زاده شدم. جایگه تو هم آنجاست و از آنجا ترا آورده اند به این دامگه.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

درود.:icon_gol:

گمان کنم، منظور شما پست شماره 2 باشه؛ اشتباه از من بوده ک اونو اصلاح نکردم شاید از از ادرسهای داخل انجمن باشه.

اون لینک میشه ب کتابخانه صوتی انجمن خودمون ک تو تالارکتابخانه است.

ب هر حال، پست شماره 10 فعاله، اما می تونید از کتابخانه صوتی ب ادرس

http://www.noandishaan.com/forums/thread81901.html

برید و دانلود کنید.اگر مشکلی بود خوشحال می شم کمک کنم.

لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...