Fo.Roo.GH 24356 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 الهییییی بگردمممممم!چه چیزای قشنگی دلتون میخواستهراسته به دهه شصتیا میگن نسل سوخته!الان یکی از اینا رو به بچه های الان بگو سوژه خنده میشی! فرووووووغ!تو رو تو خونه خیلی تحویل میگرفتنا!!!!!! ما میرفتیم فروشگاه من اسم باربی میاوردم بابام کلا خریدو بیخیال میشد که ما کاری نداریم زودتر بریم ولی من یه روزی یکیشو واسه خودم میخرم نه بابا این یکی رو از بس گیر داده بودم اینجوری شد 5
hami_sani 6076 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 یادمه اولی که دوچرخه هایی اومده بود که اسمش کبری بود .هر وقت میدیدم بابام داره ازون سر خیابون میاد واسه مظلوم نمایی دم در خونه تنها میشستم تا بابام واسم اونو بخره..............بالاخره خرید...........ولی الان که فکرشو میکنم اشکم در میاد...........امروز خیلی چیزا دارم.............ولی دیگه بابا ندارم 15
jonny depp 8297 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 من عاشق این بازی بودم همیشه تا خمیرامو میخریدم یه چیزی میساختم بعدش خمیرا قاطی میشد رنگش طوسی میشد و مو میرفت لاش:icon_pf (34): و من هر هفته دلم یکی نوشو میخواست اما سالی 1 بار بیشتر نمیخریدن حرف دل منو زدی :icon_pf (34): برای من به فرش هم می چسبیدن مامانم زیرم پارچه می انداخت که به فرش نچسه اما فایده نداشت زمان ما از این امکانات نداشت نهایت امکاناتش سطل بود من هنوز یه سری دارم اما نمی دونم خراب شدن یا نه باید برم یه سر بهشون بزنم 12
jonny depp 8297 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 من در کودکی اسکیت -تدی بر -آبشار که به مو می زدن :icon_pf (34):- کفش تق تقی - لباس خواب بلند با آستینای پفی :icon_pf (34):- رخت خواب که ملحفه هاش عکس عروسک داشته باشه :icon_razz: می خواستم که به هیچ کدومشون نرسیدم کلا در کودکی به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم 12
nazfar 8746 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 مرسی آتروس عزیز من فکر کنم شیرین ترین خاطرم از کوچیکیام دوتاست... زمانی که باغ پدرم باغ بود! عاشق اون همه گل محمدیش بودم... درخت زردآلو، هلو، بادام و آخر باغمون هم موستان بود... چقدر دوسش داشتم اما وقتی دیگه پدرم نتونست بهش برسه شد یه زمین خالی... که الان خیلی سال هست نرفتم اونجا! اون موقع همه دور هم بودیم... همه فامیل رو میبردیم اونجا تفریح ...یادش بخیر... یکی دیگشونم موقعی بود که دبستان بودم... خواهرم از من 4 سال بزرگتره. من کلاس اول بودم و اون کلاس 5. همیشه زنگ تفریح میشد با پولی که پدرم بهش داده بود میرفت برام آبنبات خروسی میخرید... عاشق رنگشون بودم... عین دم خروس هر تیکش یه رنگ بود... اما دلم میسوخت که واسه خودش هرگز هیچی نمیخرید. راستش نمدونم من چه چیزی بوده که حسرتش رو بخورم اما مطمئناً بودن داداشم پیشم یکیشون بوده! وقتی کودکستانی بودم اون سرباز بود همیشه می اومد دنبالم میذاشتم روی شونه هاش... اونقده شاد بودم که اون همه بالا هستم! ولی چند سال بعدش رفت رومانی برای ادامه تحصیل! تا 9 سال ندیدمش... واقعاً دیگران رو میدیدم داداش دارن حسرت میخوردم. 17
- Nahal - 47858 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 بچه که بودم میخواستم دوس دختر سوباسا باشم از بچگیت تو فکر دوستی بودی من می خواستم باهاش ازدواج کنم 9
HaMiD.CFD 20379 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 الهییییی بگردمممممم!چه چیزای قشنگی دلتون میخواستهراسته به دهه شصتیا میگن نسل سوخته!الان یکی از اینا رو به بچه های الان بگو سوژه خنده میشی! فرووووووغ!تو رو تو خونه خیلی تحویل میگرفتنا!!!!!! ما میرفتیم فروشگاه من اسم باربی میاوردم بابام کلا خریدو بیخیال میشد که ما کاری نداریم زودتر بریم ولی من یه روزی یکیشو واسه خودم میخرم چجوری کپ خودش میزدی؟ یعنی وسطش تغییر مسیر میداد؟ به منم یاد بدهههههههههههههههههههههه تو هم فوتبالیستا میدیدی؟ از اولش تغیر مسیر میداد میرفت تو اوت کفشات مناسب نیست من علاقه شدیدی به کلاه ورزشی هم داشتمدلم میخواست لبه ش رو خم کنم 7
El Roman 31720 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 بچه که بودم میخواستم دوس دختر سوباسا باشم از بچگیت تو فکر دوستی بودی من می خواستم باهاش ازدواج کنم بلوغ دخترا میگن زوده راسته ها، من تازه یکی دو ساله فهمیدم دوس دختر به چه دردی میخوره و باید خوشگل باشه! شماها از همون بچگی گلچین میکردین 10
NEGARi 9387 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 بلوغ دخترا میگن زوده راسته ها، من تازه یکی دو ساله فهمیدم دوس دختر به چه دردی میخوره و باید خوشگل باشه! شماها از همون بچگی گلچین میکردین تو هنوزم به بلوغ نرسیدی! 9
shahdokht.parsa 50877 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 بچه بودم یک گل رز مخملی داشتیم تو باغمون گلهاش خیلی بزرگ بود هنوز که هنوز ندیدم جایی اندازه اونو یه بیست سانتی میشد هرکدومش هروقت گل میداد سهم یک نفر بود........... دلم از اون گله میخواد خیلی هم خوش بو بود...... بچه بودم دلم ماژیک میخواست هروقت میخریدیم زودی خشک میشد 14
lady architect 5358 ارسال شده در 2 خرداد، 2012 از بچگیت تو فکر دوستی بودی من می خواستم باهاش ازدواج کنم اخه اون موقع ها دوس دختر و پسر تازه مد شده بود 7
گـنـجـشـک 24371 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 من بچگیام عاشــــــق تارو میساکی بودم.:girl_blush2: هنوزم پسرای مدل تارو میساکی رو میپسندم. بعد تارو ، زورو رو خیلی دوس داشتم... ما بچگیمون خیلی قانع بودیم. 15
Yuhana 12780 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 وای چه تاپیک جالبی مرسی من عاشق لواشک و تمر آلوچه و این آلو جنگلیا و.. اینا بودم ولی مامانم میگفت الوده ست میگفت نخورم منم خیلی دوس میداشتم خوووو همه هم میخوردن هیچکس هیچیش نمیشد مونده بودم چرا من نباید بخورم ولی یه روز بالاخره خوردم یه بار داشتیم از باغ خانوادگیمون برمیگشتیم ، ماشین کم اومد قرار شد چند نفر با ماشینایی ک هست برن بقیشون یه وانت بگیرن بریزن پشت منم عاشق رفتن پشت وانت برا شولوخ کاری البته تا اون موقع نرفته بودم هیچ وقت ولی تعریفاشو شنیده بودم بعد تقسیم کردن ک کی بره پشت وانت کی نره منو نذاشتن برم گفتن سرما میخورم ، خطرناکه انقد ناراحت شدم ک هنوز هم یادمه عجیــــــب حسرت خوردم ک سوارم نکردن چقد زیاد نوشتم بقیه اش بعدا 16
afshin18 11175 ارسال شده در 3 خرداد، 2012 کوچیک که بودم هرچیزی که تو پیام های بازرگانی نشون می داد به بابام می گفتم برام بخر یه زمانی واقعا عشقم پیام بازرگانی بود خیلی دوسش داشتم به راهنمایی که رسیدم همیشه یه ارزوی مالی داشتم این بود که بابام بتونه بدهی هاش و واماش رو بده کلا خیلی به دنیا وابسته نبودم چیزای مادی رو زیاد دوست نداشتم(البته چیزای معنوی رو هم خیلی دوست نداشتم و ندارم) 9
Alireza Hashemi 33392 مالک ارسال شده در 10 خرداد، 2012 کیا یادشون میاد سرمونو میگرفتیم جلو پنکه میگفتیم : آ آ آ آ آ آ آآآآآآآآآآآآآآآ آ آ آ آ آ آ آ آ ؟؟؟؟؟؟؟ تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر گوشی را برداشت ! مدیر : بفرمایید ! صدا : آقای مدیر ، پسرم امروز نمیتواند به مدرسه بیاید ! مدیر : شما کی هستید ؟ صدا : من پدرم هستم !!! 15
ارسال های توصیه شده