roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۴ امشب باید با اعصاب خراب بخوابم:icon_razz: 5 لینک به دیدگاه
fahiT1993 711 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۴ بام تهران شبه جمعه....:hapydancsmil: 6 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۴ انجمن ساکت... خونمون ساکت... خودم ساکت... دوستام ساکت... گوشیم ساکت.... سکوت مطلق 2 لینک به دیدگاه
m.sh1992 2210 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۴ باورم نمیشه.. پست مهناز عزیز تو گاه نوشته ها رو خوندم ک یه قسمتش نوشته بود: آرزودارم ۶ماهی که درپیش دارید آغاز روزهایی باشه که آرزوشو دارید یادم افتاد من واسه تبریک سال نو تقریبا چنین چیزی ب دوستانم گفتم : آرزو دارم سالی ک پیش رو دارید، آغاز روزهایی باشد ک آرزو دارید.. خدای من.. هنوزم باورم نمیشه 6 ماه گذشت.. ب سرعت برق و باد هم گذشته.. و امشب.. آخرین شبیه ک جزء صاحبخونه های این خونه محسوب میشم.. فردا از این شهر میرم.. میرم ک مقدمات زندگی و شروعی جدید رو همراه با همسفرم فراهم کنم.. تا هفته آینده پدر و مادرمو نمیبینم.. بعدش تا 1 هفته پیش همیم و بعد از اون.. من سر خونه زندگی خودم تو 1 شهر دیگه.. و خانواده ام، تو این شهر.. تشکیل زندگی و همسفر شدن با کسی ک خیلی دوستش داری، خیلی شیرین و لذت بخشه.. ولی دیگه اون موقع شدی خانم خونه.. دیگه دختر آزاد خونه بابا نیستی.. جالبه.. بزرگ شدم.. ولی امشب تا صبح بیدار میمونم و خیره میشم ب عزیزترینام.. ب پدر و مادرم.. ب کسایی ک جوونی شونو صرف من کردن تا اینکه الان بشم خانم یه خونه.. میترسم بیدار بشن وگرنه کف پاشونو میبوسیدم.. دقیقا دو هفته دیگه عروسیمه و احتمالا همین موقعا یا بیشتره ک تو خونه خودمم و دارم دستشونو میبوسم.. و بعد از اونه ک با همسفر عزیزم ب زندگی و خونه جدید سلام میکنیم... امیدوارم همه شما عزیزانی ک محبت کردید و وقتتونو گذاشتید و این متن رو خوندید ب زودی زود این حسارو تجربه کنید در پناه حق 7 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۴ امشب برگشتم 1 ماه نبودم کسی نبوده سر به سرتون بزاره همتون دارید افسردگی میگیرید ولی اصن نگران نباشید من اومدم 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۴ دلم میخواد تو این شبا... دل اون خانواده هایی که... حاجیشون تو مکه فوت کرد... آروم باشه... وقتی دعای عرفه میخونن... وقتی همه هستن جزء اونا.... خدایا به خانوادهاشون صبر آرامش عطا کن.... 4 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۴ امشب فقط ارزو دارم خدا هیچ جوونی رو از خانوادش نگیره 3 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۴ مهربونی کنید به هم شاید فردا نباشیم 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۴ خوشحالم.... داداشم اومده کنارمه امشب:hapydancsmil: 4 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۴ امشب خیلی شب گندو پر استرسی بود :icon_razz: 3 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۴ امشب با اومدم محرم...همش یاد از دست رفته های منا و خانواده هاشون بودم...چه محرمی بشه براشون 3 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۴ امشب یا بهتر بگم امروز : امین جان پسر گلم تولدت مبارک ///....:626gdau::heartshape2::happy: 6 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۳۹۴ خونه مادر بزرگ...شبم میخوابیم...نت رایگان:hapydancsmil: کنار بچه های انجمن:hapydancsmil: امروزم عالی بود با صحبت کردن بهترین مرد انجمن که بهترینارو واس خودش و عزیزای دلش از خدا میخوام. خوشحالم همچین آدمی تو زندگیم تاثیر گذارشده... نعمت بزرگ برام. به احترامش میخوام همیشه شاد باشم...حتی بی دلیل. گفت همیشه بخندم. گفت شاد باشم... به احترامت قول میدم غم راه ندم تو دلم. بهترینارو از خدا واسه فرزندت میخوام. 5 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۳۹۴ امشب خیلی خوشحال شدم از تصمیم خوبت ........ پاینده باشی و همیشه سربلند .... ارزوی قلبیم دیدن شادی همه دوستانم هست پس خدا هرچی امشب دوستانم میخوان بهشون بده امین 6 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۴ امشب شب خوبی بود دوست دارم ثبت شه تو خاطراتم...در نقش خاله خانم دریک مهمونی مهم شرکت کردم خیلی خوبه ادم عزیزای دلش خوشحال میبینه... خدایا شکرت. 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۴ بعد چند ماه به پسر عمم پیام دادم... جاش خیلی خالیه کنارمون... اون نیست جمعمون ساکت شده... انقدر دلتنگش بودم تا جواب داد بهش گفتم میخوام فوشت بدم... طفلی گفت بده...تا نوشتم بیشور و بی معرفت اشکم ریخت و نوشتم زود برگرد...فرستادم... گفت دیگه برنمیگرده...هیچوقت... لعنت فرستادم به مملکتی که یه جوون ارشد نتونست تو شهر خودش کار پیدا کنه و رفت تهران تو شرکتای هرمی... باهمه دلتنگیام براش...گفتم نیا.... گفت شب بخیر خوب بخوابی... تموم شد امشب... پسرعمه همه دلتنگتیم... 94/8/8 00:41 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۴ امشب.... مثل هرشب انجمن خلوت... شدم پاسبان انجمن... از صبح تا شب کل پستارو جمع کنم 10تا نمیشه... 23:53 لینک به دیدگاه
rezvaneh24 33 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۹۴ امشب حالم خوب نیست . خیلی عذاب وجدان دارم . کاش انقدر زود دیر نمی شد . لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده