e.t 1423 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۳ امشب واقعا خوب بود... ممنونم ا ز خدا جونم . 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28830 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۳ انقدر شبای خوبی داشتم این هفته که روحمم بعداز مدتی آروم بود. عالیه... ولی تنش لامصبی دست بردار نیست... شکر. دلم برای همتون تنگ شده بود دوستای انجمنی. 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28830 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۳ باز دو هفته ایی هس خوابم بهم خورده...11میرم بخوابم 4میخوابم...ینی باز حالم مثل اون موقعه ها بشه یه بلایی سره خودم میارم... افتضاحه این بیخوابیای که جز درد و هزار فکر هیچی نداره...لعنتی. 1 لینک به دیدگاه
Nazanin.ad 6895 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۳ امشب خسته تر از همیشه م... کاش میشد گوشه ای نوشت : خدایا خسته ام فردا بیدارم نکن... 1 لینک به دیدگاه
مرغ باغ ملکوت 1609 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۳ امشب واقعا واقعا خسته ام از صب پشت کامپیوتر بودم و درگیر این نرم افزارای ....:putertired: دلم میخواد یه روز کامل بخوابم :bigbed: ولی مگه امتحانات میذاره:w000: 2 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۳ روزی خوب بود ، اما برکت نداشت . 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28830 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۳ امشب.... به طور ِ خِیلی تَلخی آرامَم...! 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۳ امشب دلم 2 کلمه حرف حساب با خدا میخواد 1 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۳ دست های ما کوتاه بود و خرماها بر نخیل. ما دست های خود را بریدیم و به سوی خرماها پرتاب کردیم. خرما فراوان بر زمین ریخت ولی ما دیگر دست نداشتیم...! 1 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۳ امشب دومین شب بود. گاهی نمیشه. نه این که نشه. فقط باورت شده که نمی تونی پس هیچ جوره نباید بشه. ... و نمیشه + این روزا از دست خودم ناراضیم. احساس میکنم در مورد اطرافیانم و دوستانم کوتاهی میکنم.بیمعرفتی میکنم. اما خب هیچکسی هم نیست که بیاد حال خودمو بپرسه البته اگه کسی هم باشه من که هیچ وقت با کسی حرف دلمو نزدم. و نمیزنم. ولی دلیل نمیشه بازم هر چی فکر میکنم. + همیشه یکی از آرزوهام این بود که با یکی صحبت کنم. همهی حرفای تهنشین شده تو دلمو بهش بگم بعدم از بالا دره پرتش کنم، جوری که در آن جان به جان آفرین تسلیم کنه و حرفامم جایی درز نکنه. جدی دلم میخواست. الان که دیگه بیشتر از هر وقتی. یه چیزی تو مایههای اعتراف پیش یه کشیش متشخص. فقط بعدش دیگه باید معدوم شه. حالا هر جور میلش کشید خودش خودشو معدوم کنه. 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28830 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۳ بغض و ورم گلو... من و یه دنیا حرف که نمیتونم قبول کنم... منو و بی ارادگیم... امشب من و زارزار گریه کردن... 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28830 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۳ منتظرم... برعکس دیشب فقط میخوام بخندم...شاید یاد کسی اشکم دربیاره.... امشب شب مهتابه.... 1 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۳ اگه دوباره ترانهیی از این قلبِ متروک شنیده میشه، اگه میبینی جوانه داده تنِ بلوطِ خشکیده ریشه، اگه اسیرِ تالابِ زهرم اما یهوقتا خندم میگیره، اگه با فکرِ افتادنِ یه گلبرگِ لاله دردم میگیره، اگه کتاب و کیف و کلاهم جا میمونه تو تاکسی خالی، این خیره موندن به نقطهیی دور، این بیقراری، این خوشخیالی... به خاطرِ توست، به خاطرِ ما، به خاطرِ این دورانِ زیبا... به خاطرِ این حسِ دورگه حس ما شدن بیاما، اگه... اگه هرجا یه آینه میبینم دستی میکشم به روی موهام، اگه حتا تو متروی خالی باور ندارم تنهای تنهام، اگه دیدنِ تارای سفید میونِ موهام آزارم میده، اگه کنارِ چرکنویسِ این ترانه دستم یه دل کشیده، اگه همیشه واکس خورده کفشام، اگه به خودم اُدکلن زدم، اگه همیشه نیم ساعت زودتر سرِ قرارم با تو اومدم... به خاطرِ توست، به خاطرِ ما، به خاطرِ این دورانِ زیبا... به خاطرِ این حسِ دورگه حس ما شدن بیاما، اگه... یغما گلرویی 1 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۳ امشب عجیب هوای دردانه در راه مانده برادرم را کرده ام کاش میشد زودتر پا به دنیای ما میگذاشت هرچند جایش و حالش، از حال و روز ما بهتر است... 4 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۳ هر شب همین بساط است، چای و سکوت و یک فیلم. بعد از مرور اشعار ، سیگار پشت سیگار ... 6 لینک به دیدگاه
Tamana73 28830 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۳ مهمون... و من غرق افکار خودم...بین جمعی که تظاهر میکنم...من خوبم... 5 لینک به دیدگاه
m.sh1992 2210 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۳ الان دارم ب این فکر میکنم ک چقدر حال الانم با حالی ک در شروع روزم داشتم، فرق میکنه.. و این حس خوب الانمو مدیون 3 تا دوست خوبم.. با 1نفرشون قرار داشتم اما بخاظر کسالت نتونستم برم اما تا باهاش تلفنی صحبت کردم خیلی حالم بهتر شد.. ممکنه اون 3 دوست خوب این متنو بخونن و متوجه بشن ک چقدر خوبن و این خوبیشون حال آدمو خوب میکنه جالبه ک هر 3 نفرشون عضو انجمن هستن دوستان خوب نعمتن.. :icon_gol: خدایا..درپناه خودت نگه دارشون باش برای امشبم برنامه ویژه ای داشتم.. نمیدونم میتونم اجراییش کنم یا نه.. احتمالا نشه.. نشد هم مهم نیست.. مهم اینه ک میدونم ب زودی اجرا میشه خدایا بخاطر همه چیز شکر 7 لینک به دیدگاه
bahar91 939 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۳ امشب اینقدر استرس دارم که هر آن احتمال سکته میدم برا خودم.حالم خیلی بده. لعنت به من 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده