رفتن به مطلب

امشب


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 3.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

امشب...گریه نکردم...

فقط آروم جلو همه اشکم ریخت...

امشب بعد1سال حس و حالم خوب بود...

دل شکست...به امید روزی که خودش ترمیمش بده...

خدایا ممنون که نشونم دادی....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

امشب یکی از بهترین شب های زندگیم بود

واسه تولدم خانواده غافلگیرم کردن

درست زمانی که یه درصدم انتظارشو نداشتم

بعد از ساعت‌ها بیرون بودن خسته و داغون رسیدم خونه

و دیدم بساط فشفشه و کیک و کادو و .... برپاست

 

به جرئت میتونم بگم همین لحظه‌ای که دارم تایپ می‌کنم هیچ چیزدیگه‌ای تو دنیا نیست که بخوام

 

حالا خودمو چشم میزنم فردا سرطان می‌گیرم می‌میرم:ws28::ws28::ws28:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

امشب دلشووووره واس مامانم...

که خداروشکر خوبه.

شبی که همه چیز ریختم دور....

من شدم خدایی که همه چیزمو میدونه و میبخشه....

خدایا شکرت...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دیگه بریدم از این مدلی زندگی کردن ...

توی زمان گذشته موندم و بیرون نمیام ... همش یاد گذشته ها میکنم ... به اشتباهاتی که توی زندگیم کردم ... به خاطرات تلخ و شیرینی که داشتم ... به آدما و دور و اطرافیای گذشته و حالم...

دارم خودمو داغون میکنم ...

نمیدونم این چه حسیه ...

به خودم میگم من توی اوج جوونی چرا حال و روزم این شده ! چرا عین این پیرمردایی که عصا دستشونه تنهایی میرن قدم میزنند شدم ؟!

حتی از همین نوشتنا و چس ناله ها (بقول صادق هدایت) هم حالم به هم میخورم ...

 

:sigh:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

امروز زمانی ک حالم با یک تلفن گرفته شد درست با فاصله چند دقیقه با یک تلفن دیگه از طرف یکی از دوستام ک حامل خبر خوبی هم بود، نه تنها حالم برگشت سرجاش بلکه خیلی هم خوشحال شدم . :w16:

خدایا ب عدد نعمتات شکر... امیدوارم همه حالشون خوب باشه :w16:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

امشب یه چیزی رو تو میلم دیدم و از تصمیم خوب و عقلانی‌ای که چند سال پیش گرفته بودم خوشحال شدم.

اگه چنین کاری نکرده بودم رسما الان بدبخت بودیم...:hanghead:

خدایا شکر بابت راهنمایی هات:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

همکلاسیم فوت کرد...

داماد عمم رفت کما...

مامانم درد داره...

بابام نیس...

بدتر از امشبم هس آخه....

سردر کلافه کرده...خسته ام....خدااااا...:4564:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گز کردن پاییز ، بو کردن برگها / یک استکان چایی، تو دل دل سرما

 

امشب حس غریبی دارم ... از اینکه یک پاییز دیگه میرسه خوشحالم... دوباره پاییز ، دوباره بارون ، برگ ، خاطره ...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

امشب فرو رفتم، تو خیلی چیزها...

عمقشون هم زیاده...

گاهی به اندازه یک لبخند

گاهی به اندازه جمع شدن اشک توی چشم و بعدش عقده شدن خیلی چیزها

 

خوشحالم که پاییز میاد و ناراحتم از چیزهایی که قراره باهاشون روبرو بشم

 

پااااااااااااک دیوانه شدم...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

امشب باری از روی دوش من و آتنا برداشته شد. امشب فقط میخوام راحت بخوابم از فردا هم برنامه های جدیدی رو شروع کنم :w16:

خدایا مارو ب حال خودمون وا مگذر

  • Like 1
لینک به دیدگاه

همیشه مثل امشب که شب اول مهر میشه ...این جمله قدیمی یادم میاد ..مکن ای صبح طلوع ..مکن ای صبح طلوع ..

حس میکنم همه دبستانیا ..راهنمایها ..دبیرستانیاااا..دانشجوها ..معلمااا ..اساتید دارن یکصدا اینو زمزمه میکن ..:sigh:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

صدای تو معجزه ی روزها و شبهای منه ...

کی هستی که طول روز رو خسته ، ناراحت و بی حوصله گذروندم و فقط ، فقط با یک صدا اینجوری دگرگون و شاد شدم

کی هستی؟؟؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...