رفتن به مطلب

محمد بیابانی


ارسال های توصیه شده

عمرم مشابه اگر دشت

درنای آبگیر ساکتن

اکنون دو آینه ست

خاموش خاری نمی تکاندم از مهتاب

آن زن که روی

پرسه ی خود

پهن کرده بال

باید چگونه پیکری فراز می شدم

از آتش

خونم سحر نمی کند هنوز و

می جود کناره ی تاریکی

یا سایه ی شماست

که بر دیوار

آوار آرزوی مرا

طبل می زند

آن سو تر نشسته بود

دست پر پر خود را

بر خنچه می

کشید

دو کوگ مهربونم از کفم ره

زبنوم لال جوتن از کفم ره

شاید نظیر نیمه ی آوای آن کلاغ

در خواب کنده باشم هم تراز اشک

شام هشتم آبان ماه ست

گردم قیام بختک و پندار

آشوب سال های برنیامده

پهلوی دیگرم

عمری طواف داده اند و

من اینک

شبگیر با حواس پاره ی باران ها

حتی به یاد خویشتن هرگز نمی رسم

چشمم قدم نمی زد

آسمان و خاطره

هر بار

دروازه ای گشاده

رو به روی پنج پیکر طولانی

دستی پر از بریده ی مهتاب

 

پ.ن:آدم نشدیم هنوز(فعل جمع واسه خودمه تو به خودت نگیری یک وقت:ws3:)

عمری طواف داده اند و

من اینک

شبگیر با حواس پاره ی باران ها

حتی به یاد خویشتن هرگز نمی رسم

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 49
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

هنوز شور جهان ابری ست

حصار کیست

میان این غرور

آن خانه ای که پیدا نیست

پرنده : مهربان نمی گذرد

در کاج

کجای رسم شب این بار

میان این غرور

آن خانه ای که پیدا نیست

درنگ صبرم اگر کوتاه

 

پ.ن:بین غرورمون هیچی پیدا نمی شه:ws37:

لینک به دیدگاه

هوای پشت سرم تنهاست

غراب

شکل تازه ی باران

و کوچه در پرواز

بدان که مرگ

حامی چشمان دیگری ست

که سمت

سرنوشت جهان را

غروب موجز گل ها جوانه بستم باز

چراغ دیگرم آن گاه

کبوتری که گلوی سپیده می چیند

ترنج ایستاده بر آتش تویی

غروب موجز گل ها جوانه بستم باز

میان عطر و افق

باز اگر سحر خالی ست

حواس سیبم اگر کوتاه

و سنگ و سال به هم می

زنم

غروب موجز گل ها جوانه بستم باز

 

پ.ن:مرگ حامی چشمان دیگریست:ws37:

لینک به دیدگاه

مریز باله به ره ای واال

عبور

از تو گذر می کند

و خط خاک

که با من برابر افتاده است

و نبض این رگ نی وار

مسافتی ست

سکوت دستم اگر پلک می زند فریاد

دو قطره

صورت شب

جهد من اگر جاری ست

سفال

می ترکم هر بار

سکوت دستم اگر پلک می زند فریاد

صدای آخرم

حلقوم دره می شکند

و امتداد تو بی همراه ست

سکوت دستم اگر پلک می زند

فریاد

 

پ.ن:سکوت دست گاهی فریاد می زند:ws37:

لینک به دیدگاه

و باز طاقت ره ، ساری ست

به خنده های در آتش گرفته ام بنگر

به دست بی سببم

از زمین اگر خالی ست

دو چشم

سر بریده به دنبال

و من در آینه او را بر آب می پاشم

خروش یک قفس احساس

پری که تر نکرده لب از پرواز

و گریه چندی گاه ست

و من در آینه او را بر آب می پاشم

گیاه خون سیاوش روانه ی رستن

صدف نشانه ی دیگر

و چند قطره ی باد

و من در آینه او را بر آب می

پاشم

سفر : هنوز تو را می برد

و مرده : از سر گلهای تازه می گذرد

و عشق : خانه اگر دور می شود

با اوست

و من در آینه او را بر آب می پاشم

بگو : دوباره در این گاهواره

حرفی هست

و کوکبی تنهاست

و موریانه در اندوه کوچه ها جاری ست

و من در

آینه او را بر آب می پاشم

 

پ.ن:صورت ها را باید شست:ws37:

لینک به دیدگاه

سیاره ی سرشک ، نمی دانم

روی کدام دایره

در رویاست

برفی که می نشیند انسان انبوه می شود

می آیم از نگاه

تو برگی به تن کنم

داغی : که تا دریچه گشایم

فریاد را

به رنگ سفر دور می زند

شاید دمیده ببر و

استخوان مرده ندارد سر قرار

ناهید یخ زده ست

دریاچه ای که کتف نو رسیده به نخ می کشد

هنوز

باید که پاک می بریدم از اول

از

خاطرم زمان

ماهی

که پاره می کند پلاس روشن تاریکی

می بینمش که هیچ نمی روید آشکار

عمرم شکسته است

جا به جا نمی شود این اوراق

رخ در رخ تمام آینه ها

می بارد و هنوز

تو در راهی

 

پ.ن:عمرم شکسته است،عمرمان شکسته است،ای بترکی دنیا:ws37:

لینک به دیدگاه

نهان خرمنم این هاله است

خار غریزه

می کند از سینه

ار افق به باله ماهی مریم

ملاح مرده مائده ی دریاست

وال

همیشه در گذر از جلگه ها

و من

تا چند از نگاه تو می چیند

نمدانه های نور

ظلمت

گلایل نیلی ست

در مذ مرگ و ذائقه ی خرچنگ

طرح لب است

شهیر این کبک کشته که می ترکد

مادام در نفس هر باد

مگر نسیم سحر را

شراع باله بیاراست گربه

ماهی مرگ

که از دو سوی زمان

موج

چراغ سایه به کف

پابرهنه می لغزد

بر ابرود نگاه تو کودک مرجان

کلاه پاره به سر

سر نهاده بر آرنج

هنوز ماسه ی تلواسه پس زند آرام

زمان که راست که می غلتد

هزار پای شهاب از نشیب مرزنگوش

کمانه

می کند اوراق استخوان و صدف

نگاره های سیه پوش

به پای خاطره ها و حصار می شویند

هزار پیرهن مانده در تخیل

جهان اگر در اشک تو

مد می شد

شاید غزالی از آزرم

ردایی از کفنم می برید تا خورشید

سری که ساقه بر آفاق می کند ترسیم

ماه

تصویر مرده ای بی دست

می برد تیره تیره تا تالاب

خاک را آه اختر کنده ست

بذر کوکب کلاهی از مهتاب

دائم بنفش خاطره

قداره می کشد

تا مرگ

برگی شود

قویی سپید

نه در مرام سیل نمی گنجد

نخل چکیده ی بی نخ سرشت

دیدم : که

چشم تو را آب می ربود

آن ثعلب کبود

رقص تنهایی ست بر دیوار

آبشار عقرب و افیون

سایه ها

تابوت سرگردان

اشک می ریزد کنار بوته ی اشک کهن

انسان

کوکوی بی زمینه ی کابوس

ماه ملخ نما

غول و هلالو آینه تو در تو

عطر عیان

کیست

گرداب پیچ گردن لنگرگاه ؟

خون من آه

این چال خیس خیره

آخرین شقیاق خودروست

 

پ.ن:استعاره و تشبیه و کنایه و هر چی آرایه ی ادبی هست تو شعر بیداد می کنه اگه قرار بود قسمتی رو های لایت کنم همش رو باید های لایت می کردم:ws37:

لینک به دیدگاه

مهی عیان و حادثه ای مواج

حتی : برابرم آینه بود

چله ی قرقاول

با ورد می شکست

آن سوتر عصر عارفانه مبراست

پستوی خانه از نیای زمان خالی

صیدش

قرار تازه

ماهی من

بی تاب

گل ها

برای بعدشما حجله بسته اند

پرسش برابرم

مگر این بار زندگی

کفشی که پارگیش

پای مرا به کوچه های کودکی ام باز می کند

باغ نهان نخستین را

گل ها به خواب می

دمم

آهسته تر بخواب

من : در میان آسمان و عروسان

خطی

چراغ می کشم

از رودخانه که تا حال

از کاسه ام تهی ست

خطی

چراغ می کشم

رواق رازیانه چه کوتاه ست

اطرافمان که سیاه می زند قبیله

دره چه طولانی

پس آسمان خراش خاطرات

تا

توره ای رمیده که در کوزه کشتی

او

مرده

ایستاده

موریانه

هنوز آن جاست

ماهی من

بی تاب

بی تنور شما لیس می زند آن زن

با سایه روی کاسه ی مهتاب

سلطان پیر جامه تویی

معنای گریه اگر گمراه

تاریکی

از عشیره

ی تاریکی

صیدش قرار پاره ماهی من

بی تاب

 

پ.ن:عجب تعبیری:ws37:آهسته تر بخواب!

لینک به دیدگاه

به هر طرف نو زد آفاق

زان پس

خامش ستاده بود و

به دار سپیده ی بی اورنگ

گردن نهاده بود

خونابه : پرده بر

مژه ی مفتول

ابر سکوت مهاجم

با خرمن خزنده ی پرها ریخته

رویای سبز درخت و زمین

بی کهکشان پرت شباهنگ

مهتاب آبگون

بر دامن دوباره ی توفان

آه بنفشه

برلب مجنون بید بن

ناگه تو را

پروانه های منتظر دستان

بر قاب طبل

سوخته ی موعود

رد قبیله ها و قافله ی اسپند

پرپر زدند و فتادند

ما را ولی هنوز

زخم زبان زنجره و زنجیر

بار گران خفت

خواب دوباره

پاره تخته ی تابوت بود

اما پرندگان

طرفه تبار زمزمه

شبگیر خوانده اند

زین مایه بی گمان

بر ذهن آسمان

بذر ستاره ها و صاعقه ها را فشانده اند

 

پ.ن:چاره جز اینه که ناله ی شب گیر کنیم:ws37:

لینک به دیدگاه

هوای همسفر انگار

در کوچ خارک این گلبرگ

گامی

پر از نگین گمشده ی دریاست

پروای دیگرم این است

حتی

: ستاره روی قتل تو

لب تر نکرده بود

شاید کبوتری که یاد تو می پیچد آتشم

کو زورقی که در این پایاب

لختی از آسمان نبریده ست

انون

جهان که می تراشدم

آسایش

توفان تیره گی ست

ساری که سوی تو

سر بر می گرداند

شبتاب

ها جز این که مرا

باید برای چندمین عقوبت

ارغوان با تو گلاویز

از سر گذشته باشند

تاوان سال و

صورت دنیا

آن دست هاست

تا شب

چنان بتابد از بنفشه

که گورستان

می پایدم سکوت

پ.ن:و در انتها سکوت!:ws37:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...