رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

در تنگ نظر سعه ی صاحبنظری نیست

با شب پرگان ، جوهر خورشیدوری نیست

 

آن را که تجلی است در ایینه ی تاریخ

در شیشیه ی ساعت چه غم ار جلوه گری نیست ؟

 

ره توشیه ی زهر سو نستانیم که ما را

با هر که در این راه سر همسفری نیست

 

در ما عجبی نیست که جز عیب نبیند

آن را که هنر هیچ به جز بی هنری نیست

 

اینان همه نو دولت عیش گذرانند

ما دولت عشقیم که دورش سپری نیست

 

سوزی که درون دل ما می وزد این بار

کولک شبانه است نسیم سحری نیست

لینک به دیدگاه

خاطراتت ز آنسوی آفاق ، آوازم دهند

تا در آبی های دور از دست پروازم دهند

 

رفته ام زین پیش و خواهم رفت زین پس بازهم

با صدای عشق از هر سو که آوازم دهند

 

آنچه را با چشم گفتم با تو ، خواهم گفت نیز

با زبان گر شرم و شک یارای ابرازم دهند

 

شام آخر را نخواهم باخت همراهش اگر

لذت صبح نخستین را دمی بازم دهند

 

تا سرانجام است امید سر آغازم به جای

گر چه هم بیم سرانجام ، از سرآغازم دهند

 

یک دریچه از نیازی مشترک خواهم گشود

با تو وقتی مشترک دیواری از رازم دهند

 

در قفس آزاد ،زیباتر که در آفاق اسیر

گو در بازم بگیرند و پر بازم دهند

لینک به دیدگاه

یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار

شعری برای بختک ، شعری برای آوار

 

تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه

باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار

 

این شهر واره زنده است ،اما بر آن مسلط

روحی شبیه چیزی ، چیزی شبیه مردار

 

چیزی شبیه لعنت ، چیزی شبیه نفرین

چیزی شبیه نکبت ، چیزی شبیه ادبار

 

در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است

گمراهه های باطل ،بن بست های انکار

 

تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را

تکرار می کنند این ، ایینه های بیمار

 

عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد

هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار

 

از عشق اگر نگیرم ، جان دوباره ،من نیز

حل می شوم در اینان این جرم های بیزار

 

بوی تو دارد این باد ،وز هفت برج و بارو

خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار

لینک به دیدگاه

چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم

لختی حریف لحظه های غربتت باشم

 

ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر

بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم

 

تاب آوری تا آسمان روی دوشت را

من هم ستونی در کنار قامتت باشم

 

از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر

تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم

 

سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت

با شعله واری در خمود خلوتت باشم

 

زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است

وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم

 

صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود

بگذار همچون اینه در خدمتت باشم

 

در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد

معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم

لینک به دیدگاه

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

 

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

 

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

 

تا کور سوی اخترکان بشکند همه

از نام تو به بام افق ها ، علمزدم

 

با وامی از نگاه تو خورشید های شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

 

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

 

تا عشق چون نسیم به خکسترم وزد

شک از تو وام کردم و در باورم زدم

 

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل

همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

 

 

لینک به دیدگاه

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد

گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد

 

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت

آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

 

بیرون زده ام تا پدرم پرده ی شب را

کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد

 

خم خانه بیارید که آن باده که باشد

در خورد خماریم به پیمانه نگنجد

 

میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا

جای دگر این گریه ی یمستانه نگنجد

 

مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش

با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد

 

تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر

سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد

 

در چشم منت باد تماشا که جز اینجا

دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد

 

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب

حتی به غزل های غیربانه نگنجد

لینک به دیدگاه

مرا ندیده بکیرید و بگذرید از من

که جز ملال نصیبی نمیبرید از من

 

زمین سوخته ام نا امید و بی برکت

که جز مراتع نفرت نمی چرید از من

 

عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز

در انتظار نفس های دیگرید از من

 

خزان به قیمت جان جار می زنید اما

بهار را به پشیزی نمی خرید از من

 

شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه

عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من

 

نه در تبری من نیز بیم رسوایی است

به لب مباد که نامی بیاورید از من

 

اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی

چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

 

چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟

شما که قاصد صد شانه بر سریداز ممن

 

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من

شما که با غم من آشناترید از من

لینک به دیدگاه

چگونه بال زنم تا به نکجا که تویی

بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

 

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

 

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تویی

 

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

 

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

 

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

از این سغر همه پایان آن خوشا که تویی

 

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

 

نهادم اینه ای پیش روی اینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

 

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی

لینک به دیدگاه

ابری رسید و آسمانم از تو پر شد

بارانی آمد ، آبدانم از تو پر شد

 

نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک

اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد

 

جان جوان بودی تو و چندان دمیدی

تا قلبت بخت جوانم از تو پر شد

 

خون نیسیتی تا در تن میرنده گنجی

جانی توو من جاودانم از تو پر شد

 

چون شیشه می گرداند عشق ، از روز اول

تا روز آخر ، استکانم از تو پر شد

 

در باغ خواهش های تن روییدی اما

آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد

 

پیش گل سرخ تو ،برگ زرد من کیست ؟

آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد

 

با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم

تا فصل فصل داتسانم از تو پر شد

 

ایینه ها در پیش خورشیدت نشاندم

و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد

لینک به دیدگاه

بارید صدای تو و گل کرد ترنم

انبوه و درخشنده چنان خوشه ی انجم

 

تعبیر زمینی هم اگر خواسته باشی

چون خوشه ی انجم نه که چون خوشه ی گندم

 

عشق از دل تردید بر آمد به تجلا

چون دست تیقن ز گریبان توهم

 

خورشید شدی سر زدی از خویش که من باز

روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گم

 

آرامش مرداب به دریا نبرازد

زین بیشترم دم بده آری به تلاطم

 

شوقی که سخن با تو بگویم ، گذرم داد

موسای کلیمانه ز لکنت به تکلم

 

بسم الهت ای دوست بر آن غنچه که خنداند

صد باغ گل از من به یکی نیمه تبسم

 

شعر آمد و بارید به همراه صدایت

الهام به شکل غزلی یافت تجسم

 

دادم بده ای یار ! از آن پیش که شعرم

با پیرهن کاغذی اید به تظلم

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام

تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام

غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است

صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام

چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه

فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام

کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون

من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام

بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را

تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام

حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است

این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام

من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست

عذر خواهم را هم آن چک گریبان کرده ام

چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم

با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام

سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من

بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام

از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام

خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام

 

پ.ن:چقدر تا حالا دیوونه بازی کردیم؟:ws37:

کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون

من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام

لینک به دیدگاه

دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان

با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو

وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من

ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر

عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون

قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم

روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو

دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من

دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد

گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر

در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان

 

پ.ن:حتما بخونید،خیلی شیرینه:ws3:

دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان

با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو

وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

لینک به دیدگاه

از روز دستبرد به باغ و بهار تو

دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو

تقویم را معطل پاییز کرده است

در من مرور باغ همیشه بهار تو

از باغ رد شدی که کشد سر مه تا ابد

بر چشم های میشی نرگس غبار تو

فرهاد کو که کوه به شیرین رهات کند

از یک نگاه کردن شوریده وار تو

کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل

خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو

چشمی به تخت و پخت ندارم . مرا بس است

یک صندلی برای نشستن کنار تو

 

پ.ن:می شه تقویم رو معطل مرور بهار کرد یعنی؟!:ws37:

تقویم را معطل پاییز کرده است

در من مرور باغ همیشه بهار تو

لینک به دیدگاه

ماندم به خماری که شراب تو بجوشد

پس مست شود در خم و از خود بخروشد

آنگه دو سه پیمانه از آن می که تو داری

با من به بهایی که تو دانی بفروشد

مستم نتوانست کند غیر تو بگذار

صد باده به جوش اید و صد بار بکوشد

وقتی که تو باشی خم و خمخانه تهی نیست

بایست دعا کرد که سرچشمه نخوشد

مستی نبود غایت تأثیر تو باید

دیوانه شود هر که شراب تو بنوشید

مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد

عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد

خاموش پر از نعره ی مستانه ی من ! کو

از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد ؟

تو ماده ی آماده دوشیدنی اما

کو شیردلی تا که شراب از تو بدوشد

 

پ.ن::ws37:

مستی نبود غایت تأثیر تو باید

دیوانه شود هر که شراب تو بنوشید

لینک به دیدگاه

پیشواز کن شاعر با غزل که یار آمد

بسته بار گل بر گل عشق با قطار آمد

یک دو روز فرصت بود تارسیدن پاییز

که به رغم هر تقویم باز هم بهار آمد

دانه ای که چندین سال پیش از این به دل کشتم

نیش زد سپس بالید عاقبت به بار آمد

یک نفر گرفت از منعشق و شعر را . انگار

سکه های نارایج باز هم به کار آمد

او امید بود امات بیم نیز با او بود

مثل نور با ظلمت ماه شب سوار آمد

تا محاق کی دزدد بار دیگرش ، حالی

آن شهاب سرگردان باز بر مدار آمد

با رضایتی در خور از تسلط تقدیر

گرچه هم شکایت ور هم شکسته وار آمد

او تمام ارزش هاست خود یرای من . با او

باز هم به فصل عشق اصل اعتبار آمد

با زلالی اش سرزد ازکدورتی کهنه

صبح هایم اوست گرچه از غبار آمد

 

پ.ن:این همون معادل اونور سکه است یا بازی روزگاره:ws37:

یک نفر گرفت از منعشق و شعر را انگار

سکه های نارایج باز هم به کار آمد

لینک به دیدگاه

محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم

بردار بستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم

سازی غریبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد

لحن همایون تو می اید برون از ضرب و آهنگم

تو جرأت رو کردن خود را به من بخشیده ای ورنه

ایینه ای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم

صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد

با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم

حود را به سویت می کشانم گام گام و سنگ سنگ اما

توفان جدا می افکند با یک نهیب از تو به فرسنگم

در اشک و در لبخند و سوک و سور رنگ اصلی ام عشق است

من آسمانم در طلوع و در غروب آبی است پیرنگم

از وقت و روز و فصل عصر و جمعه و پاییز دلتنگند

و بی تو من مانند عصر جمعه ی پاییز دلتنگم

 

پ.ن:همایون خوانی باید کرد در غروب جمعه ی دلتنگیsigh.gif

سازی غریبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد

لحن همایون تو می اید برون از ضرب و آهنگم

لینک به دیدگاه

دل من ! باز مثل سابق باش

با همان شور و حال عاشق باش

مهر می ورز و دم غنیمت دان

عشق می باز و با دقایق باش

بشکند تا که کاسه ات را عشق

از میان همه تو لایق باش

خواستی عقل هم اگر باشی

عقل سرخ گل شقایق باش

شور گرداب و کشتی سنگین ؟

نه اگر تخته پاره قایق باش

بار پارو و لنگر و سکان

بفکن و دور از این علایق باش

هیچ باد مخالف اینجا نیست

با همه بادها موافق باش

 

پ.ن:چقدر زیبا گفت،می گه اگه می خوای تو عاشقی هم پای عقل رو بکشی وسط اینجوری بکش دوباره بخون:ws37:

خواستی عقل هم اگر باشی

عقل سرخ گل شقایق باش

لینک به دیدگاه

گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن

با جیک جیک مستانت خانه را پر ترانه کن

چون مرغکان بازیگوش از شاخی به شاخی بپر

از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانه کن

با نفست خوشبختی را به آشیانم بوزان

با نسیمت بهار را به سوی من روانه کن

اول این برف سنگین را از سرم پاک کن سپس

موهای آشفته ام را با انگشتانت شانه کن

حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنهایی

تا بگریزی به آغوشم ترسیدن را بهانه کن

با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را به من

هر گره از روح مرا بدل به یک جوانه کن

چنان شو که هم پیراهن هم تن از میان برخیزد

بیش از اینها بیش از اینها خود را با من یگانه کن

زنده کن در غزل هایم حال و هوای پیشین را

شوری در من برانگیزد و شعرم را عاشقانه کن

 

پ.ن:هر چی رو دوست داری بهانه کن:ws37:

حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنهایی

تا بگریزی به آغوشم ترسیدن را بهانه کن

لینک به دیدگاه

دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس

دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس

دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار

دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس

دوباره باد بهاری - همان نه گرم و نه سرد

دوباره آن وزش میخوش آن نسیم ملس

دوباره مزمزه ای از شراب کهنه ی عشق

دوباره جامی از آن تند تلخواره ی گس

دوباره همسفری با تو تا حوالی وصل

دوباره طنطنه ی کاروان طنین جرس

نگویمت که بیامیز با من اما ‏ ، آه

بعید تر منشین از حدود زمزمه رس

که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم

که یا بسامدش این عمرها نیاید بس

کبوترم به تکاپوی شاخه ای زیتون

قیاس من نه به سیمرغ می رسد نه مگس

برای یاختن آن به راه آزادی است

اگر نکوفته ام سر به میله های قفس

 

پ.ن:عشق دنیای دوباره هاست البته با یک رنگ دیگه:ws37:

دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس

دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس

دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار

دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس

لینک به دیدگاه

تقدیر تقویم خود را تماما به خون میکشید

وقتی که رستم تهیگاه سهراب را می درید

بی شک نمی کاست چیزی از ابعاد آن فاجعه

حتی اگر نوشدارو به هنگام خود می رسید

دیگر مصیبت نه در مرگ سهراب بود و نه در زندگیش

وقتی که رستم در ایینه ی چشم فرزند خود را ندید

ایینه ی آتشینی که گر زال در آن پری می فکند

شاید که یک قاف سیمرغ از آفاق آن می پرید

ایینه ای که اگر اشک و خون می ستردی از آن بی گمان

چون مرگ از عشق هم نقشی آنجا می آمد پدید

نقشی از آغاز یک عشق - آمیزه ی اشک و خون ناتمام

یک طرح و پیرنگ از روی و موی مه آلود گرد آفرید

سهراب آنروز نه بلکه زان پیش تر کشته شد

آندم که رستم پیاده به شهر سمنگان رسید

و شاید آن شب که در باغ تهمینه تا صبحدم

گل های دوشیزگی چید و با او به چربش چمید

آری بسی پیش تر از سرشتی که سهراب بود

خون وی از دشنه ی سرنوشتش فرو می چکید

ورنه چرا پیرمرد آن نشان غم انگیز را

در مهر سهراب با خود نمی دید و در مهره دید ؟

ورنه به جای تنش های قهر و تپش های خشم

باید که از قلب خود ضربه ی آشتی می شنید

با هیچ قوچ بهشتی نخواهد زدن تاختش

وقتی که تقدیر قربانی خویش را برگزید

پ.ن:نوش دارو پس از مرگ سهرابsigh.gif

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...