رفتن به مطلب

آرش كمانگير


ارسال های توصیه شده

{آرش كمانگير كه به آرش شيواتير معروف است و در اوستا از او به نام ارخشه ياد شده}

آرش معروف به كمانگير، از پهلوان‌هاي باستاني و اسطوره‌اي ايران است كه در تيراندازي بسيار زبردست و بي‌مانند بود. او پس از شكست ايرانيان از تورانيان براي تعيين مرز دو كشور تيري را از نقطه‌ي شكست، ساري يا آمل، پرتاب كرد. تير آرش پس از زمان درازي بر تنه‌ي درختي در مرو فرود آمد. مرز ايران اين گونه تعيين شد، اما پيكر آرش، كه همه‌ي نيروي خود را براي پرتاب آن تير گذاشته بود، پاره پاره شد و او جان خود را در راه ميهن از دست داد.

 

فداكاري آرش

 

منوچهر، پادشاه پيشدادي، در سال‌هاي پاياني فرمان‌روايي خود از افراسياب توراني شكست خورد و به مازندران پناهنده شد. سرانجام، هر دو به صلح گرايش پيدا كردند و منوچهر از افراسياب خواست كه به اندازه‌ي يك تير پرتاب از خاك ايران را به او بازگرداند. افراسياب درخواست او را پذيرفت و ايرانيان آرش را كه در تيراندازي چيره دست و پرآوازه بود، براي پرتاب آن تير سرنوشت‌ساز برگزيدند. آرش بر فراز كوهي برآمد و تير در كمان گذاشت و كمان را كشيد و تير پرتاب شد. اما خداوند به باد فرمان داد كه تير را از آن كوه بردارد و به آن سوي خراسان ببرد. سرانجام تير بر تنه‌ي درختي فرود آمد.

آن گونه كه بيروني در آثار الباقيه آورده است، فرشته‌اي به نام اسفندارمذ به منوچهر فرمان داد كه تير و كمان ويژه‌اي بسازد. سپس، آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت:"ببينيد كه پيكر من هيچ گونه زخم و بيماري ندارد، اما پس از تيراندازي نابود خواهم شد." گويند كه اسفندارمذ تيروكمان را به آرش داد و گفت هر كه آن را بيفكند، به جاي بميرد و آرش با اين آگاهي تن به مرگ داد. او همه‌ي نيروي خود را در چله‌ي كمان گذاشت و با پرتاب تير، پيكرش پاره پاره شد.

 

 

تاريخ آرش

 

كهن‌ترين نوشته‌اي كه در آن از آرش سخن رفته است، كتاب اوستا(يشت هشتم، بند ششم) است. در اين كتاب از قهرماني به نام ارخشه با ويژگي‌هايي مانند تيزتير و تيزتيرترين ايرانيان، ياد شده است. در نوشته‌هاي پهلوي آگاهي چنداني از اين قهرمان به دست نمي‌آيد و تنها در رساله‌ي ماه فروردين روز خرداد، آمده است كه در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردين، منوچهر و ايرش شيباگ‌تير، سرزمين ايران را از افراسياب پس گرفتند. در نوشته‌هاي دوره‌ي اسلامي آگاهي بيش‌تري پيرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاريخ طبري، تاريخ ابن اثير، آثار الباقيه‌، شاهنامه، ويس و رامين، مجمع التواريخ، غرر السير، البدء و التاريخ و كتاب‌هاي ديگر، ياد شده است.

 

جايي كه آرش تير خود را از آن‌جا پرتاب كرد، در اوستا كوهي به نام ايريوخشئوثه است. در نوشته‌هاي اسلامي، تير از جايي در طبرستان، كوه رويان، قلعه‌ي آمل، كوه دماوند يا ساري پرتاب شده است. جايي كه آن تير فرود آمد، در اوستا كوهي به نام خونونت است كه شايد همان كوهي باشد كه در شاهنامه و كتاب ويس و رامين از آن با نام هماون يادشده و كوهي در شرق كوه‌هاي شمال خراسان است. نويسنده‌ي مجمع التواريخ آن را در جايي بين نيشابور و سرخس مي‌داند، در ويس و رامين و تاريخ طبرستان آن را جايي در مرو دانسته‌اند. فخرالدين اسعد گرگاني در ويس و رامين اين گونه آورده است:

 

"از آن خوانند آرش را كمانگير .......كه از آمل به مرو انداخت يك تير

  • Like 5
لینک به دیدگاه

خيزش کاوه آهنگر

 

 

سردار بزرگی که روحیه ظلم ستیزی را در ایرانیان گسترش داد

 

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه

همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواند

از آن چرم کاهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازاز برخواست کرد

 

{فردوسی بزرگ }

 

 

چون ز استبداد آنان ملک شد ویران و پست کاوه و دیگر هنرمندان برآوردند دست

الا ای کاوه خنجر کش سوی ضحاک لشگر کش

فریدون است هان برکش درفش کاویانی را

( شادروان ملک الشعرای بهار )

 

کاوه آهنگر از پرآوازه ترين اسطوره هاي پارسيست. ماجراي ضحّاک ماردوش از شنيدني ترين داستانهاي شاهنامه اثر فردوسي ، اين بزرگ مرد آزاده ايراني است که در آن به کاوه آهنگر اشاره ميشود و فردوسي اين شخصيت را دوباره ميپروراند تا امروز ما از آزادگي و دادگري کاوه درس بگيريم و زير پرچم ستم و بيداد نرويم. باهم به مروري کوتاه بر اين داستان ميپردازيم. مرداس از فرمانروايان قدرتمند عربي بود که پسري بد گوهر و بد ذات به نام ضحّاک داشت. ضحّاک با همفکري شيطان که در لباس پيرمردي خيرخواه بر او آشکار ميشود، پر انگيزه به کشتن پدر و رسيدن به قدرت و فرمانروايي ميشود و پدرش را که در حال نيايش از پاي در مي آورد.ضحّاک اين چنين بر تخت شاهي و فرمانروايي نشست ميکند و به مدت هزار سال حکم راني ميکند. دوران حکومت ضحّاک دوراني تيره و سياه بود. خرافات و گزند بر خرد و راستي چيره گر شده بودند و بيداد و پليدي ايران زمين را فرا گرفته بود. شيطان روزي در لباس آشپز به دربار مي آيد. بعد از اينکه چيره دستي شيطان در خواليگري بر درباريان آشکار ميشود وي را به آشپزخانه دربار راه مي يابد. شيطان پاداش خود را براي مهارتش در خواليگري بوسه زدن بر شانه هاي پادشاه- ضحّاک ميخواند و درباريان به وي اجازه ميدهند که شانه هاي ضحّاک را ببوسد.

 

 

1281342387.jpg

 

 

از جاي بوسه اي که شيطان بر شانه هاي ضحّاک ميزند دو مار ميرويند. ضحّاک درمانده به دنبال پزشک بود که شيطان اينبار در لباس پزشک براي تيمار وي آشکار شده و به او ميگويد که بايد هر روز مغز دو جوان را براي آن دو مار پخت کنند و به آنان بخورانند. دژخيمان ضحّاک براي زنده نگاهداري ماران ضحّاک روزانه دو جوان را از پارسيان بر ميگزيدند و ميکشتند. اين کشتار بر پارسيان گران افتاد و دو دليرمرد يکي ارمايل و ديگري گرمايل به چاره انديشي بر آمدند. بعد از راه يابي به دربار ضحّاک به خواليگري پرداختند. چون دژخيمان دو جوان به نزد ايشان مي آوردند يکي را رهايي ميدادند و به او بز و ميش ميدادند تا راه دشت و کوه را پي گيرند و دوباره به دست دژخيمان ضحّاک نيافتند. به گفته فردوسي کردهاي امروزي از همان تخمه و نژاد از همان جوانان نجات يافته از دست دژخيمان ضحّاک به دست دو خواليگر پارسي هستند. خواليگران به ناچار جوان ديگر را قرباني ميکردند و به مارهاي ضحّاک خوراکي از مغز انسان و گوسفند ميدادند. بنابر اين شمار قربانيان مارهاي ضحّاک از شصت نفر در ماه به سي نفر در ماه رسيد. شبي ضحّاک که در کنار ارنواز يکي از دختران جمشيد-پادشاه ايران زمين قبل از ضحّاک که وي به نزد خود آورده بود خوابيده بود، که خوابي آشفته وي را با نعره اي از خواب پرانيد. ضحّاک روياي خود را چنين بازگو ميکند که سه مرد جنگي به وي حمله بودند، و او را کت بسته در مقابل مردم به سوي دماوند ميراندند. اختر شناسان و موبدان را از ترس ياراي تعبير خواب ضحّاک نبود، اما سرانجام به او گفتند که تاج و تخت او دير نخواهد پاييد. چون فريدون بالغ شود و به مردي رسد با گرز پولادين و گاونشانش را که نشان خاندان اثفيان است بر سر تو خواهد کوبيد و تورا به خواري خواهد بست و بر تخت تو خواهد نشست. ضحّاک پرسيد کينه او از چيست؟ و به او گفتند که پدر فريدون و گاوي به نام برمايه که دايه او نيز باشد به دست تو کشته خواهند شد و اين کشتار تو کينه اي سخت بر دل فريدون خواهد افکند. ضحّاک با شنيدن اين سخنان از هوش رفت و از آن روز به بعد ديگر آرام و قرار نداشت و هراسيمه به دنبال فريدون ميگشت تا او را نيست کند.

 

آبتين پدر فريدون در هنگام گريز به دست دژخيمان ضحّاک کشته ميشود و فرانک مادر فريدون وي را در روستاي ورک در ناحيه لاريجان مازندران به دنيا مي آورد. فرانک هراسان فريدون را به نگهبان مرغزاري ميسپارد و از او ميخواهد که فريدون را تيمار کند. فريدون سه سال از برمايه گاوي که هر موي او همچون طاووس نر از يک رنگ بود شير ميخورد، تا اينکه همه جا صحبت از اين گاو ميشود و ضحّاک از اين مکان آگاه ميشود. پس فرانک به دنبال فريدون مي آيد و اورا به البرز کوه ميبرد تا از گزند ضحّاک به دور باشد. فريدون در البرز کوه به دست پيرمردي سپرده ميشود تا اورا پدر و نگاهبان باشد. ضحّاک در اين ميان به آن مرغزار ميرود و برمايه را ميکشد و خانه آبتين را به آتش اهريمني خويش ميسوزاند.

 

فريدون بعد از شانزده سال سراغ مادرش را ميگيرد و از البرز کوه به نزد فرانک مي آيد تا از او در مورد خودش سوال کند. فرانک براي او تمامي آنچه بر ايشان گذشته داستان ميکند و به او ميگويد که پدرش آبتين خردمندي بي آزار از نژاد تهمورث بوده و از نسل پادشاهان بوده است و به دست ضحّاکيان کشته و از مغزش براي ماران ضحّاک خورش درست شده است. فريدون بعد از آگاهي يافتن از سرگذشت خود بسيار خشمگين ميشود و به مادر ميگويد که شمشير بر دست خواهد گرفت و ضحّاک را از تخت پايين خواهد کشيد، اما مادر به او هشدار ميدهد که ضحّاک قدرتمند است و سپاهي بزرگ و نيرومند دارد و از او ميخواهد که جهان را با بينشي فراتر از بينش جواني اش ببيند تا سر خود را بيهوده و به خامي بر باد ندهد.

 

ضحّاک همچنان از فريدون هراسان بود و از هراس وي شب و روز نداشت. سرانجام براي مشروعيت بخشيدن به حکومت اهريمني خويش بزرگان و مهتران را فراخواند و از آنان خواست که بر نوشته اي گواهي دهند که ضحّاک جز نيکي و داد نجسته و نخواسته است. بزرگان و پيران در حال گواهي دادن بودند که به ناگاه فريادي از ميان جمعيت برميخيزد و جمعيت را خروش و هم همه اي مي افتد. کاوه آهنگر به ضحّاک ميخروشد که من کاوه دادخواه، آهنگري بي آزار هستم و تورا نيکخواه و دادگر نميدانم. کاوه با جسارت به ضحّاک ميگويد که اگر تو پادشاه هفت کشوري چرا همه رنج و سختي آن بر گردن ماست؟. وي به ضحّاک ميخروشد که مغر فرزندان من خوراک ماران تو شده اند و اکنون هم يکي از پسران من در نزد تو گرفتار است. ضحّاک که هرگز نمي انديشيد مردي با چنين زهره و گفتاري به وي آنچنان بخروشد، سراسيمه دستور ميدهد فرزند وي را آزاد کنند و به وي بازگردانند. کاوه روي به پيران و بزرگان که در حال گواهي دادن به دادگري ضحّاک بودن ميکند و ميخروشد که شما دل به ضحّاک سپرده ايد و ز يزدان ترسي به دل و شرمي به سر نداريد و بسوي دوزخ روانه ايد که ايگونه نا دادگرانه گواه بر دادگري ضحّاک ميشويد. کاوه ميگويد من نه بر اين گواهي پوچ گواهي ميدهم نه از ضحّاک هراسي دارم و گواهي را پاره کرده بر زير پاي مي افکند و از مجلس خارج ميشود. اطرافيان ضحّاک تعجب زده از وي ميپرسند که چرا به کاوه هيچ نگفت و به او اجازه چنين جسارتي را داد اما ضحّاک ميگويد گفتار کاوه آنچنان او را هراسان و آشفته کرد که تو گوئي کوهي آهنين ميان من و او پديد آمد و من نتوانستم هيچ بگويم.

پس از آنکه کاوه از مجلس ضحّاک خارج شد مردم به دور وي گرد آمدند. کاوه برخروشيد و آواز دادخواهي سرداد و مردميان را به دادخواهي و ظلم ستيزي فراخواند. کاوه پيشبند چرمي آهنگري خود را به در مي آورد و بر سر نيزه اي ميکند. نيزه اي که بر آن چرم آهنگري کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسي به درفش کاوياني نامدار است و نشانه وطنپرستي و ناسيوناليسم ايراني است. کاوه از مردم ميخواهد که فريدون را حمايت کنند و بر ضحّاک بشورند. همان چرم بر نيزه بي ارزش سبب خير شد و ضحّاکيان را از دادخواهان جدا کرد، و اين همان کاري است که اميدداريم پرچم شير و خورشيد انجام دهد !

 

مردم به نزد فريدون رفتند و فريدون چرم برنيزه را به فال نيک گرفت و به ابريشم روم و زربافت و گوهرهاي سرخ و زرد و بنفش بياراست. از آن پس هر کس به پادشاهي ايران زمين ميرسيد درفش کاوياني را با گوهري نو مي آراست. فريدون چون روزگار را بر ضحّاک آشفته ميبيند کلاه کياني به سر ميکند و نزد مادر مي آيد به او ميگويد که به سوي ميدان خواهد رفت و از مادر ميخواهد که برايش نيايش کند. فرانک فريدون را به دادار پاک ميسپارد و از او ميخواهد که فرزندش را از بدي و پليدي به دور نگه دارد. فريدون به دو برادر خود کيانوش و شادکام ميگويد که روز پيروزي دور نيست و تاج تهمورث و جمشيد را باز پس خواهيم گرفت، و ايران را دوباره پر از داد خواهيم کرد. فريدون آهنگران را فرا ميخواند و نقش گرزي گاو نشان را برروي خاک مينگارد تا ايشان از روي آن نگارش گرزي گاونشان برايش بسازند. آهنگراني چيره دست گرز گاونشاني را براي فريدون ميسازند.

 

در خرداد روز (روز ششم ماه) فريدون با سپاهيان به جنگ ضحّاکيان ميرود. از اروند رود ميگذرد به دژ ضحّاک در بيت المقدس ميرسد و بدان راه ميابد اما ضحّاک را نمي يابد، زيرا وي براي اينکه پيشگويي فالگيران درست از آب در نيايد به هندوستان رفته بود. کندرو دست نشانده ضحّاک در بيت المقدس مي آيد و فريدون را مي ستايد، اما شبانه راه هندوستان به پيش ميپگيرد و به نزد ضحّاک ميشود. ضحّاک را از آنچه بر او رفته آگهي ميدهد. ضحّاک با سپاهي از بيراهه به دژ مي آيد اما به اسارت فريدون در مي آيد. به فريدون الهام ميشود که وقت نيستي و نابودي ضحّاک هنوز فرانرسيده، پس اورا دست بسته و خوار به لاريجان و سپس البرزکوه ميبرد و در غاري که بن آن ناپيدا بود مي آويزد. روز پيروزي فريدون بر ضحّاک روزيست که جشن مهرگان در آنروز برگذار ميشود. مهرگان جشني است که در آن سپيدي بر سياهي و جهل پيروز ميشود و روزيست که ايرانيان آزادي و رهايي از ستم ظالمان و ضحّاکيان و پيروزي نيکي بر پليدي را جشن ميگيرند.

 

و اما سرور و جشن از يک طرف و ترس از اينکه زنده شدن ياد کاوه و دادخواهي وي در ميان ايرانيان آنان را دوباره و چند باره به دادخواهي تشويق کند، آدمخواران و ضحّاکيان اين زمانه را آنچنان ميهراساند که قدرت دوزخي خويش را به رخ مجسمه بي جان کاوه آهنگر در اصفهان بکشند و تبر هاي دشمني با فرهنگ ايراني را بر تکه سنگهاي تکه تکه شده فرو بياورند .

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

قدیم‌ترین مأخذی که از «آرش» در آن یاد شده «یَشتِ هشتم» در «کتاب اوستا» است که به «تیریَشت» نیز مشهور است. بند ششم از این یَشت به تیری اشاره می‌کند که «آرش» از کوه «اَیریو خشَوثه» [1] به کوه «خوَنوَنت» [2] پرتاب کرد.

 

نام این پهلوان به زبان اوستایی «رخشه» [3] و همراه با صفات «تیز تیر» [4] و «تیز تیرترینِ ایرانیان» [5] از او یاد شده است.

 

چنین می‌نماید «افسانۀ آرش» در زمان تدوین «تیر یشت»، همچون بسیاری از افسانه‌های دیگر که در یشت‌های اوستا آمده، به‌حدی زبانزد و برای مردم آشنا بوده و مورد تمثیل قرار می‌گرفته که تنها اشاره‌ای به آن برای شنونده کفایت می‌کرده است.

 

 

از «آرش» در «ادبیات پهلوی» نشان بسیاری برجای نمانده است. تنها در رسالۀ «ماهِ فروردین‌، روز خرداد» آمده است که: در روز خرداد (روز ششم) از ماه فروردین، «منوچهر» و «ایَرش شیباگ تیر» [6] زمین [ایران] را از افراسیاب بازپس گرفتند.

 

 

بیشترین اطلاعات ما در بارۀ این چهرۀ افسانه‌ای برگرفته از کتاب‌های عربی و فارسی سده‌های نخستین هجری است که در بارۀ تاریخ و فرهنگ ساسانی نوشته شده است.

 

 

«آرش»، در «تاریخ طبری» و همچنین در «کامل‌التواریخِ ابن اثیر» به شکل «ایرش»، و در «مجمل‌التواریخ و القصص» به صورت «آرش شواتیر» آمده است.

 

 

«شباطیر» یا «شواتیر» برگرداندۀ صورت پهلوی و خود ترجمۀ صفت «تیز تیر» از زبان اوستایی است. در مأخذ دیگر «ایرش»، «ارش» و «آرش» ذکر شده است.

 

 

 

داستان و زمان تیر انداختن «آرش» در روایت‌های مختلف

 

 

داستان تیراندازی «آرش» نیز باز از روی منابع اسلامی بر ما آشکار می‌شود. در بارۀ این افسانه میان نویسندگان این دوره اتفاق رأی هست مگر در چند مورد از جزییات که تفاوت‌هایی به‌چشم می‌خورد.

 

در رسالۀ پهلوی «ماه فروردین روز خرداد» و در همۀ منابع اسلامی دیگر، واقعۀ تیراندازی «آرش» زمان «منوچهر» ذکر شده؛ در «غرالسیر» اما این رویداد به زمان «زَو» پسر «طهماسب» منسوب شده است. بر اساس این منابع، شرح واقعۀ کمانگیری «آرش» چنین است:

 

 

پس از آن‌که افراسیابِ تورانی، منوچهر پیشدادی را در طبرستان محصور کرد، سرانجام هر دو به صلح گراییدند و منوچهر از افراسیاب درخواست کرد به اندازۀ یک تیر پرتاب، از خاکِ او را به وی برگرداند. افراسیاب این درخواست را پذیرفت.

 

فرشته‌ای که نامش در «آثارالباقیه»، «اسفندارمذ» یاد شده است، حاضر شد و به منوچهر امر کرد که تیر و کمان خاصی بسازد.

 

بنا بر روایت «غررالسیر» چوب و پر و پیکانِ این تیر و کمان هر کدام از جنگل و عقاب و معدن معینی تهیه شد. چون تیر و کمان آماده شد به «آرش» که تیرانداز ماهری بود دستور دادند تیری بیفکند.

 

بنا بر روایت «بیرونی»، «آرش» برهنه شد؛ تن خود را به مردم نشان داد و گفت: «بنگرید که تن من عاری از هر جراحت و بیماری است، لیکن پس از افکندن این تیر نابود خواهم شد.» پس بی‌درنگ کمان را کشید و خود پاره پاره شد.

 

 

 

 

روز و محل پرتاب تیر کجا بود؟

 

در بارۀ روز انداختن تیر، دو روایت در دست است. یکی روایت رسالۀ پهلوی «ماه فروردین روز خرداد» و روایت دیگری که در «آثار الباقیه» و «زین‌الاخبار» آمده است.

 

بنا بر روایت نخست، آرش، در روز ششم از ماه فروردین تیر خود را افکند. در روایت «آثار الباقیه» این رویداد در روز سیزدهم از تیرماه (که مطابق با جشن تیرگان کوچک است) اتفاق افتاده و روزی که خبر جای فرود آمدن تیر را آوردند روز چهاردهم تیر (روز گوشی یا تیرگان بزرگ) بوده است.

 

جایی که «آرش» تیر خود را از آن‌جا پرتاب کرد، در کتاب «اوستا» کوه «اَیریو خَشوثه» است که جای آن‌را به درستی نمی‌توان معین کرد. در مأخذ اسلامی چند مبدأ متفاوت برای افکنده شدن تیر ذکر شده است. از جمله: بنا بر قول «طبری» و «ثعالبی مرغنی» و «مقدسی» و «ابن‌اثیر» تیر از (طبرستان)؛ بنا بر «بیرونی» و «گردیزدی» از (کوه رویان)؛ و بنا بر «مجمل‌التواریخ» از (قلعۀ آمل)؛ بنا بر «بلعمی» از (کوه دماوند) و بنا بر قول «فخرالدین اسعد گرگانی» از (ساری) پرتاب شده است.

 

 

 

 

مدت پرواز و محلِ فرود تیرِ «آرش» بنا به روایات

 

پس از پرتاب تیر، خداوند باد را فرمان داد تا تیر «آرش» را از «کوه رویان» بردارد و به اقصای خراسان، میان «فرغانه» (احتمالا فرخار) و «طبرستان» (ظاهرا طخارستان یا طالقان در افغانستان کنونی) برساند. تیر رفت و بر درخت گرودی تناوری نشست.

 

بنا به روایت «ثعالبی»، این تیر که «افراسیاب» بر آن نشانه‌ای از خود نهاده بود در هنگام طلوع آفتاب رها شد و از «طبرستان» به «بادغیس» رسید. همین که نزدیک به فرود آمدن بود به فرمان خداوند فرشته‌ای (بنا بر روایت «بیرونی» و «مقدسی»، باد) آن تیر را به پرواز در آورد تا به زمین «خُلم» در «بلخ» رسید و آن‌جا در محلی به‌نام «کوزین» ( تصحیف گَوزبُن، که احتمالا ناحیه‌ای است میان گَوزگان و جیحون) به هنگام غروب آفتاب فرود آمد. سپس تیر را از «خُلم» به «طبرستان»، نزد افراسیاب باز آوردند؛ و بدین‌سان مرز «ایران» و «توران» معین شد.

 

در باب محل فرود آمدن تیر اختلاف منابع بیشتر است. در «اوستا» تیر «آرش» به کوه «خوَنوَنت» می‌رسد. «مینورسکی» احتمال می‌دهد که این نام با کوه «هَماوَن» که در «شاهنامه» و «ویس و رامین» آمده و ظاهرا یکی از قله‌های خاوری رشته کوه‌های شمال خراسان در حوالی ناحیۀ «هریرود» است برابر باشد.

 

در «مجمل‌التواریخ»، محل نشستن تیر «عقبۀ مزدوران»، میان نیشابور و سرخس، ذکر شده است.

 

بعدها که مرز ایران از سوی حجیون توسعه یافت در باب جغرافیای این افسانه نیز تغییراتی با وضع زمان پیش آمد. به عنوان مثال: در «ویس و رامین» که اصل اشکانی دارد و نیز در «تاریخ طبرستان مرعشی»، تیر آرش به «مرو» می‌رسد.

 

 

 

 

سرانجام «آرش»، پس از پرتاب تیر

 

نخست اینکه بدانیم «آرش کمانگیر» همان «کیارش» که در شاهنامه آمده نیست. «کی‌آرش» از خاندان «کیانیان»، و نامش در «اوستا» به‌صورت «کَوی ارشَن» آمده است. او نوادۀ «کیقباد» و برادر «کیکاووس» بود و همان «آرش» است که فرودسی، اشکانیان را از نژاد او می‌داند.

 

«آرش کمانگیر»، بنا بر روایت «ثعالبی»، «مرعشی» و «بیرونی» پس از رها کردن تیر بی‌درنگ جان می‌دهد؛ در «تاریخ طبری و طبقات ناصری» اما آمده که «آرش» پس از آن به ریاست تیراندازان منصوب می‌شود.

 

در پشت سکه‌های اشکانی که به‌دست آمده تمثال مردی کمان در دست نقش بسته است که اهل تحقیق بر این نظرند این نقش با تیراندازی «آرش» ارتباط دارد.

 

 

 

 

«آرش» در ادبیات معاصر

 

به خلاف اکثر مضامین ادبی عهد باستان که ادب فارسی دری به میراث برد، «داستان آرش» نه در ادبیات حماسی و عاشقانۀ فارسی آمده و نه در ادبیات عامه برجای مانده است.

 

در حقیقت این داستان در قلمرو ادبیات فارسی فراموش شده بود تا آن‌که نخستین بار «احسان یارشاطر» آن‌را در «داستان‌های ایران باستان» زنده کرد و معاصران او تازه از وجود چنین داستانی آگاه شدند. [سال 1336 شمسی]

 

از آن تاریخ به بعد، «افسانۀ آرش» زمینه‌ساز آثار نویسندگان و شاعران ایران شد و در طی نزدیک به ده سال پس از انتشار آن کتاب، چهار اثر ادبی بر اساس آن به‌وجود آمد.

 

نخستین اثر را «ارسلان پوریا» با عنوان «آرش تیرانداز» در سال 1338 شمسی منتشر کرد پس او از این بابت، پیشکسوت شاعران و نویسندگانی است که به استقبال این افسانه رفته‌اند.

 

«آرش تیرانداز» نوشتۀ «ارسلان پوریا» آمیزه‌ای از نظم و نثر و ادبیات نمایشی بود. کتاب با قصیده‌ای هفتاد بیتی آغاز می‌شود. سپس نمایشنامه‌ای در یک پرده می‌آید؛ و سرانجام داستان به نثر نقل می‌شود. این کتاب، با عنوان «آرش شیوا تیر» در سال 1357، برای بار دوم بازچاپ می‌شود.

 

 

دومین اثر، از «سیاووش کسرایی» شعری است موزون و بلند به‌نام «آرش کمانگیر». [

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
]

 

این منظومه که مشهورترین سرودۀ کسرایی است، هفته‌ای پیش از پایان سال به‌ انجام می‌رسد [23 اسفند 1337] و در سال بعد، اندکی پس از انتشار «آرش تیرانداز» از «ارسلان پوریا» منتشر می‌شود.

 

اثر سوم، داستانی است کوتاه از «نادر ابراهیمی» با نام «آرش در قلمرو تردید» که در سال 1342 در تهران چاپ و منتشر می‌‌شود.

 

 

اثر چهارم، یک مثنوی در بحر رمل، از «مهرداد اوستا» است تحت عنوان «حماسه آرش» که در سال 1344 و در مشهد چاپ و منتشر شده است.

 

همچنین در سال 1340، یک مجلۀ ادبی به‌نام «آرش» در تهران بنیاد گرفت و انتشار آن هشت سال دوام یافت.

 

 

از مجموعۀ این آثار، سه اثر «آرش» را منجی ایران از استبداد «افراسیاب» تصویر کرده‌اند. در داستان «نادر ابراهیمی» اما «آرش» به‌علت نداشتن ارادۀ کافی از انجام کار خود باز می‌ماند.

 

 

 

اصل این پژوهش در «دانشنامۀ ایرانیکا» به‌چاپ رسیده و به‌زبان انگلیسی است. این مقاله به‌قلم و تحقیق «احمد تفضلی» است. در فصلناۀ «ره‌آورد» چاپ آمریکا [شماره 72، سال 1384، صفحات 109 تا 113] ترجمه‌ای از این مقاله به‌زبان فارسی به‌قلم «حبیب برجیان» منتشر شده که نوشتار بالا، برگرفته و خلاصه‌ای از این ترجمه است.

 

 

از چهار اثری که در مطلب بالا نام برده شد، منظومۀ «آرش کمانگیر» سرودۀ «سیاوش کسرایی» موجود بود و در لینک پایین به شکل نوشتاری ـ شنیداری در دسترس است.

 

می‌دانیم که در سال‌های اخیر نمایش‌نامه‌ای نیز با عنوان «آرش» از «بهرام بیضایی» به این آثار اضافه شده است. از بقیۀ آثاری که در این مطلب به آن‌ها اشاره شده اگر خبر یا دست‌یابی دارید، به راوی این حکایت اطلاع دهید؛ یا بفرستید تا بازنشر آن‌ها را هم به این مجموعه اضافه کنیم.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...