sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ محبوب من بیا تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام شور و نشاط عشق برانگیزد من غرق مستی ام از تابش وجود تو در جام جان چنین سرشار هستی ام من بازتاب صولت زیبایی توام آیینه شکوه دلارایی توام 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ افسوس ا هنوز هم گلهای کاکتوس پشت دریچه های اتاق توست ؟ آه ای روزهای خاطره ای کاکتوسها آیا هنوز هم دیوارهای کوچه آن خانه از اشکهای هر شبه من نمناک مانده است ؟ آیا هنوز هم امید من به معجزه خاک مانده است ؟ افسوس گلهای کاکتوس 3 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ آه، ای عشق تو در جان و تن من جاری دلم آن سوی زمان با تو آیا دارد _ وعده دیداری؟ _ چه شنیدم؟ تو چه گفتی؟ _ آری؟! 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ ای ما همیشه با هم و بی هم پیوند پاک تا بزند درمیان ما اینک کدام دست ؟ آه ای بیگانه وقتی تو مهربان باشی دنیای مهربانی داریم ای با تو هر چه هست توانایی در دست توست معجزه عیسایی وقتی بهار بود و گل رنگ رنگ بود آن شب شمیم عشق نخستین خویش را از دست مهربان تو بوییدم اکنون بهار نیست تا برگهای سبز درختان نارون تن در نسیم نرم بهاری رها کنند تا ماهیان سرخ در آبهای برکه آبی شنا کنند پ.ن:و چه زیبا گفت مصدق عزیز... آه ای بیگانه وقتی تو مهربان باشی دنیای مهربانی داریم 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ رنجوری تو را باور نمی کنم ای پیش مرگ تو همه رخشنده اختران تو مرگ آفتاب درخشان و پاک را باور مکن که ابر ملالی اگر توراست چونان غروب سرد غم انگیز بگذرد دردی اگر به جان تو بنشست این نیز بگذرد تهمت به تو ؟ تهمت زدن چگونه توانم به آفتاب ؟ لعنت به آن کنم که دو رو بود نفرین به او کنم که عدو بود پ.ن:دم مصدق گرم،واقعا لعنت کنم به آن که دورو بود 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ ای مهربانتر از من با من در دستهای تو آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟ کز من دریغ کردی تنها تویی مثل پرنده های بهاری در آفتاب مثل زلال قطره بباران صبحدم مثل نسیم سرد سحر مثل سحر آب آواز مهربانی تو با من در کوچه باغهای محبت مثل شکوفه های سپید سیب ایثار سادگی است افسوس آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند؟ پ.ن:امروز بعد از تعبیر زیبای گیسو حنایی من،این تعبیر زیبا هم از مصدق یاد گرفتم. ای مهربانتر از من با من 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ ای مهربان من من دوست دارمت چون سبزه های درست چون برگ سبزرنگ درختان نارون معیارهای تازه زیبایی با قامت تو سنجیده می شود زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست با غربت غریب فراوانش مانند شعر من این شعر بی قرین و این تفاخر از سر شوخی ست نازنین پ.ن:معیارهای زیباییم عوض شد چون برگ سبزرنگ درختان نارون معیارهای تازه زیبایی 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ ای قامت بلند ای از درخت افرا گردنفرازتر از سرو سر بلند بسی پاکبازتر ای آفتاب تابان از نور آفتاب بسی دلنوازتر ای پاک تر از برفهای قله الوند تو مهربانتر از لطیف نسیم ساکت شیرازی در سینه خیز دماوند و دست تو دست ظریف تو گلهای باغ را زیور گرفته است و شعرهای من این برکه زلال تصویر پرشکوه تو را در بر گرفته است من کاشف اصالت زیبایی توام مفتون روح پاک و فریبایی توام تو با نوشخند مهر با واژه محبت فرسوده جان محتضزم را از بند درد آزاد می کنی و با نوازشت این خشکزار خاطره ام را آباد می کنی با سدی از سکوت در من رساترین تلاطم ساکن را بنیاد می کنی با این سکوت سخت هراس انگیز بیداد می کنی پ.ن:چه مایه می زاره برای توصیفاتش،این یک قسمت رو دوباره بخون تو مهربانتر از لطیف نسیم ساکت شیرازی در سینه خیز دماوند 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۹۱ باری طلوع پاک تو در آن شب سیاه شاید بشارت از دم صبح سپید بود وقتی طلیعه تو درخشید از پشت کوهسار توهم دیدم که این طلوع زیباترین سپیده صبح امید بود ای سرکشیده از دل این قیرگونه شب بر آسمان برآی و رهاکن زرتار گیسوان زرافشان را همچون شهابها بر بیکران سپهر با شب نشستگان سخن از آفتاب نیست آنان که از تو دورند چونان به شب نشسته شبکورند تو خورشید خاوری جان جهان ز نور تو سرشار می شود همراه با طلوع تو ای آفتاب پاک در خواب رفته طالع من این خفته سالیان بیدار می شود ای آیه مکرر آرامش می خواهمت هنوز آری هنوز هم دریای آرزوی در این دل شکسته من موج می زند راهی به دل بجو پ.ن:چقد این استعاره اش قشنگه،تضادش منو کشته از پشت کوهسار تَوَهُم دیدم که این طلوع زیباترین سپیده صبح امید بود 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ دردی عظیم دردی ست با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن وقتی به کوچه باغ می برد بوی دلکش ریحان را بر بالهای خسته خود باد گویی که بوی زلف تو می داد وقتی که گام سحر ربای تو وز پله های وهم سحرگاهی گرم فرار بود در چشمهای من ابر بهار بود برگرد در این غروب سخت پر از درد محبوب من به بدرقه من برگرد هرگز دوباره بازنخواهی گشت و من تمام شب این کوچه باغ دهکده را با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم کرد و شکوه تو را تا صبح تا طلوع سحر با ستاره خواهم کرد وقتی سکوت دهکده را برگشت گله های هیاهوگر آشفته می کند وقتی که روی کوه خورشید چون جام پر شراب فروی میریزد و باد این اسب اسب سرکش ناشاد آشفته یال و سم به زمین کوبان در کوچه باغ دهکده می پیچد یاد از تو می کنم آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟ و من از شهریان بریده به ده اوفتاده را تا شهر شور و عشق نخواهی برد ؟ آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟ تا سبزه های دشت و ساقه لاله عباسی و بوته های پونه وحشی به رقص برخیزند تا آب چشمه گرد سفر را زان روی تابناک بشوید و از تن تو این تن تندیس مرمرین گرد و غبار خاک بشوید آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟ آیا سمند سرکش را چابک سوار چیره نخواهی شد ؟ چون تک سوارها هر روز گرد دهکده هی هی کنان طواف نخواهی کرد ؟ آنگه مرا رها شده از من راهی کوه قاف نخواهی کرد ؟ بیهوده انتظار تو را دارم دانم دگر تو بازنخواهی گشت هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است بی تو برای من این سرزمین غم زده زندان است در هر غروب در امتداد شب من هستیم و تمامت تنهایی با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن این راز سر به مهر تا کی درون سینه نهفتن گفتن بی هیچ باک و دلهره گفتن یاری کن مرا به گفتن این راز بازیاری کن ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز می خواهمت هنوز پ.ن:چه خوش گفت مصدق دردی عظیم دردی ست با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ باور نمی کنید که حتی هنوز هم در شرق آفتاب نخستین دمیده است ؟ و برق آن نگاه نوازنده در بند بند جان من آواز زندگی ست ؟ باور نمی کنید که ... ؟، سیماب صبحگاهی از سر بلندترین کوهها فرو می ریخت ای کاش شوکران شهامت من کو ؟ پ.ن:باور نمی کنید که حتی هنوز هم در شرق آفتاب نخستین دمیده است ؟نه مصدق جان! 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ ای قامت بلند مقدس جاودان ای مرمر سپید ای پاکی مجرد پنهان در انجماد سنگ من عابدانه دردل محراب سرد شب بدرود با خدای کهن گفتم هرگز کسی نگفته سپاس تو این گونه صادقانه که منگفتم دیگر مرا با این عذاب دوزخیت مگذار مهر سکوت را زین سنگواره لب سرد ساکنت بردار از این نگاه سرد با چشمهای سنگی تو دلگیر می شوم ای آفریده من آری تو جاودانه جوانی من پیر می شوم در این شبان تیره و تار اینک ای مرمر بلند سپید تندیس دستپرور من پرداختم تو را با این شگرف تیشه اندیشه در طول سالیان که چه بر من رفت باواژه های ناب در معبد خیالی خود ساختم تو را اما ای آفریده من نه ای خود تو آفریده مرا اینک با من چه می کنی ؟ پ.ن:جواب سوالش چی می شه؟! اما ای آفریده من نه ای خود تو آفریده مرا اینک با من چه می کنی ؟ 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ و دوست ؟ نه که بروتوس خنجر خود را به نام نامی ننگ آوران فرود آورد چه کس به تهنیت مرگ من سفر می کرد که مژده را برساند بر آستانه مهر و من کهکنده شدم از زمین بی بنیاد رها شدم به فضا در فضای بی پایان و هر ستاره از آن اوجها صدا می زد مرا صدا می زد که من هلاک شدم و من نه زی ستاره نه زی مهر سوی خاک شدم تو مرگ پاکترین عاشقان خود دیدی چگونه خندیدی ؟ بمان بمان تو و خلوتگه تبهکاران تو را به خامی اگر خوش خیال خوابی هست به خیل خواب خود ای خوبروی من خوش باش مرا هنوز در اندیشه آفتابی هست پ.ن:تو مرگ پاکترین عاشقان خود دیدی چگونه خندیدی ؟ در پرده ی خیانت در سایه ی بی خبری خندید 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ من از کدام دیار آمدم که هر باغش هزار چلچله راگور گشت و بی گل ماند من از کدام دیار آمدم که در دشتش نه باغ بود و نه گل تیر بود و مردن بود و در تب تف مرداد جان سپرد گذشت تابستان دگر بهار نیامد و شهر شهر پریشیده بی بهاران ماند و دشت سوخته در انتظار باران ماند امید معجزه یی ؟ نه امید آمدن شیر مرد میدان ماند اگر چه بر لب من از سیاهی مظلم و پایداری شب ناله هست و شیون هست امید رستن از این تیرگی جانفرسا هنوز با من هست امید آه امید کدام ساعت سعدی سپیده سحری آن صعود صبح سخی را به چشم غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟ پ.ن:از کجا آمده ام،آمدنم بهر چه بود؟! 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۱ چه قدر زود اتفاق می افتاد بلند بالایان مگر چه می دیدند که روز واقعه در مرگ دوست خندیدند چگونه سرو کهن در میان باغ شکست چگونه خون به دل باغبان افتاد و باغ باغ پر از گل در آن بهار چه شد ؟ در آن شب بیداد کدام واقعه در امتداد تکوین بود که باغ زمزمه عاشقانه برد از یاد ببین ببین گل سرخی میان باغ شکفت به دست خصم تبهکار اگرچه پرپر شد بسا نوید بهاران دیگری را داد و خصم را آشفت پ.ن:چقدر زود اتفاق می افتد،در همین نزدیکی است اتفاق 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۱ چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما همیشه منتظریم و کسی نمی آید صفای گمشده آیا براین زمین تهی مانده باز می گردد ؟ اگر زمانه به این گونه پیشرفت این است مرا به رجعت تا آغاز مسکن اجداد مدد کنید که امدادتان گرامی باد همیشه دلهره با من همیشه بیمی هست که آن نشانه صدق از زمانه برخیزد و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد همیشه می گفتم چه قدر مردن خوب است چه قدر مردن در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است خوب است پ.ن:راست می گه؟! چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما همیشه منتظریم و کسی نمی آید صفای گمشده آیا براین زمین تهی مانده باز می گردد ؟ 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۱ به باد سست نهاد اعتماد شاید کرد به یار سست نهاد اعتماد ؟ ای فریاد میان همهمه شهر چرا نمی شنوی شیون شهیدان را ؟ نعره های عصیان را به دشت باید رفت به کوه باید زد دگر به شهر کسی پاسخی نمی گوید به کوه و دره تو را هست پاسخی پژواک اگر کنی ادراک چگونه دره صدا می دهد ؟ برادر نه من و ز شهر امید تلاش ؟ دیگر نه پ.ن:کر شدن دیگه،گوش ها سنگین شده ای فریاد میان همهمه شهر چرا نمی شنوی شیون شهیدان را ؟ 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۱ به چشمهای نجیبش که آفتاب صداقت و دستهای سپیدش که بازتاب رفاقت و نرمخند لبانش نگاه می کردم و گاه گاه تمام صورت او را صعود دود ز سیگار من کدر می کرد و من به آفتاب پس ابر خیره می گشتم و فکر می کردم در آن دقیقه که با من نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود و رنج من همه از درد خود نهفتن بود سیاه گیسوی من مهربانتر از خورشید از این سکوت من آزرده گشت و هیچ نگفت و نرمخنده نشکفته بر لبش پژمرد و روی گونه گلگونش را غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد توان گفتن از من رمیده بود این بار در آخرین دیدار تمام تاب و توانم رهیده بود از تن اگر چه سخن از تو می گرزیم را چهبارها که به طعنه شنیده بود از من توان گفتن از من رمیده بود این بار چرا ؟ که این جداییم از او نبود از خود بود و سرنوشت من آنگونه ای که میشد بود سخن تمام مرا دستهای نامرئی به پیش می راندند سخن تمام مرا کوه و جنگل و صحرا به خویش می خواندند پ.ن:صعود می کند به قیمت زندگی و گاه گاه تمام صورت او را صعود دود ز سیگار من کدر می کرد 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۱ به شهر برگردیم به این دیار نیاز نیازمند رهایی نیازمند امید سبد سبد ز هواهای تازه هدیه بریم سبد سبد گل شادی نسیم آزادی به شهر برگردیم به شهر خسته از این دود و آهن و پولاد به شهر همهمه شهر شلوغ پر فریاد به شهر بر گردن همیشه چکمه و آهن به شهربرگردیم به چشم خویش ببینیم که کودکان مسلسل به دست در کوچه درون آینه ذهن خود تهی کردند به یک فشار به ماشه هزارها تن را و روی خاک فکندند خیل دشمن را دریغ کودک کوچه اسیری اوهام دریغ غنچه نشکفته پر پر ایام فریب خورده خودخواهی خیالی خام پ.ن:وصف حال این روزهاست 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۱ سوی مزار تو می آیم ای شهید جوان عزیز گشته من مهربانترین یاران مزار تو چه غریبانه بود در برهوت تو و سکوت ؟ من از این سکوت تو مبهوت شهید بی کفن افسانه را مکرر کرد حماسه بود نه افسانه شبانه خواب گلی که پنجه بیرحم باد پرپر کرد غمین و سر به گریبان شکسته دل مغموم من از مزار تو می آیم ای غریب شهید من از مزار تو می آیم ای من مظلوم پ.ن: من از مزار تو می آیم ای غریب شهید من از مزار تو می آیم ای من مظلوم 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده