قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ در داستان گيل گمش با فناپذيري انسان و جستجوي او در يافتن راز جاودانگي سر و كار داريم. در صفحه مدور برنزي مكشوفه از لرستان، گيل گمش دو شاخه كه چهار انار به آن آويزان است بدست دارد. با در دست داشتن انار كه مظهر فراواني مي باشد گيل گمش بصورت حامي كشاورزان در آمده است و گاهي نيز او را خداي نعمت مي پندارند زيرا در كنار خداي موكل آب ايستاده و عصاي بلند دسته داري كه مظهر خداي آب است به دست دارد. در برخي از نقوش به دست آمده از لرستان ، گيل گمش دو شير نر را به دست گرفته كه نشان از قدرت و اقتدار او دارد . اين اسطوره از نظر توجه به انسان و عشق به حيات و تلاش بي فرجام براي رهايي از مرگ بي مانند است، گيل گمش ، كسي كه سرچشمه را كشف كرده و يا كسي كه همه چيز را ديده است، معنا مي دهد . او خطاب به انساني كه طالب جاودانگي است چنين مي گويد: زندگي را نيافتم. منظومه با مقدمه كوتاهي در ستايش گيل گمش و اروك URUK شهري كه او بر آن حكومت مي كند آغاز مي شود و سپس مي خوانيم كه او قهرماني است بي قرار، ماجراجو و بسيار كمال طلب كه با خودكامگي بر مردم اروك فرمان مي راند، مردم ستمديده اروك دست نياز به درگاه خدايان شهر دراز مي كنند تا شر حاكم ستمگر كه براي رضاي نفسانيات خود از هيچ اقدام ظالمانه اي دريغ ندارد از آنها كوتاه كنند و خدايان كه مي دانند رفتار گيل گمش به لحاظ نداشتن حريف و هماورد در ميان مردم روي زمين است انساني بسيار زورمند و قوي پنجه مي آفرينند و نام انكيدو Enhidou بر آن مي نهند. و زني كه كنيز مقدس است انتخاب مي شود تا تربيت او را به عهده گيرد: "پس زن كتان سينه خود را باز گشود و كوه شادي را آشكار كرد تا او از نعمت آن بهره گيرد. زن خواهش او را دريافت و جامه فرو انداخت. انكيدو زن را به زمين افكند، اينك سينه او بر سينه زن آرميده است. آنان در تنهايي بودند، شش روز و هفت شب و آن هر دو در عشق يگانه بودند..." به اين ترتيب انكيدو خوي انسان مي گيرد و آماده ديدار با گيل گمش مي شود. ليكن گيل گمش كه از قبل آمدن انكيدو را در خواب ديده است، براي نشان دادن بي رقيبي خود مجلس بزمي برپا مي كند و انكيدو را به آن مجلس دعوت مي نمايد. انكيدو كه از شهوت راني، جاه طلبي و عيش و عشرتهاي گيل گمش نفرت دارد او را از برپاداشتن آن مجلس ملامت مي كند و به اين ترتيب آندو با هم گلاويز مي شوند، در آغاز مبارزه چيره گي و پيروزي با انكيدو است اما گيل گمش موفق مي شود با چرخشي انكيدو را بر زمين اندازد. وقتي انكيدو به زمين افكنده شد به گيل گمش گفت: " مانند تو در جهان نيست و قدرت تو فراتر از قدرت همه مردان است. " به اين ترتيب انكيدو و گيل گمش يكديگر را در آغوش گرفتند و دوستي آنها از جهت مردانگي زبانزد همگان شد. بعد از اين دوستي گيل گمش قصد مي كند تا به جنگل برود و هومببا Humbaba هيولاي خشمناك را نابود كرده و درخت سدر را از ريشه بركند تا با اين كار تباهي را از زمين براندازد، انكيدو گيل گمش را از اين سفر بر حذر مي دارد و از خطرات آن با وي مي گويد. گيل گمش به ترس و احتياط انكيدو مي خندد و رازي را بر او فاش مي كند كه آن راز جستجو براي يافتن عمر جاوداني و آب زندگي است. پس هر دو راه پرخطر جنگل هومببا را در پيش مي گيرند و آن هيولا را كشته، درخت سدر را از ريشه بر مي كنند، آنگاه پيروزمندانه آهنگ بازگشت به اروك مي كنند، لذا در مراجعه به ايشتر الهه عشق و زناشويي برخورد مي كنند و او عاشق گيل گمش مي شود، ايشتر براي دستيابي به او هر گونه وعده اي مي دهد ، اما گيل گمش به تمناهاي شهوت آلود ايشتر توجهي نمي كند و او را از خود ميراند، ايشتر كه اينگونه ديد از خداي آسمان مي خواهد كه گاو آسماني را بر شهر اروك روانه كند تا گيل گمش و شهرش را نابود سازد. خداي آسمان تقاضاي ايشتر را به سختي مي پذيرد و گاو آسماني بر اروك فرود مي آيد و شهر را زير و زبر مي كند و صدها تن از جنگاوران و دلاوران گيل گمش را مي كشد. انكيدو و گيل گمش پس از تلاش و زحمت بسيار هيولاي آسماني را از پاي در ميآورند و مردم اروك در مدح و ستايش آندو به سرود خواني مي پردازند اما خدايان كه از شادي مردم خرسند نيستند، تصميم دارند تا زندگي خوش آنان را به اندوه مبدل كرده و عمر دو قهرمان را با عاقبتي ناخوشايند و غم انگيز به پايان رسانند، نخست انكيدو را به خاطر مشاركت در نابودي هومببا و گاو آسماني به مرگ زودرس محكوم مي كنند، پس او دچار بيماري شده و چشم از جهان فرو مي بندد ، گيل گمش از اين اتفاق غمگين مي شود و روزها بر پيكر دوست خويش مي گريد ، آنگاه تصميم مي گيرد تا خود را به شهرباستاني شروپك Shuruppak برساند. به اين اميد كه اوتناپيشتيم (انسان ابدي) راز بي مرگي و عمر جاوداني را بر او فاش كند، پس به قصد يافتن او سفر خود را آغاز مي كند. ابتدا به كوهستان ماشو Mashu رفت، كوهي كه نگهبان طلوع و غروب خورشيد است و بر دروازة آن دو عقرب كه نيمي انسان و نيمي اژدها بودند محافظت ميكرند، عقربها به اين دليل كه گيلگمش دو سومش از خدايان و يك سومش از انسان بود، به او اجازة عبور از دروازه را مي دهند. گيلگمش پس از اين به باغ خدايان مي رسد و در آنجا شهمش (خداي خورشيد) او را از تحمل اين همه رنج دلسرد كرده و برحذر مي دارد . گيل گمش اما به راه خود ادامه مي دهد تا اينكه در كناره دريا به سيدوري Siduri زن شرابساز برخورد مي كند و او نيز گيل گمش را از راهي كه در آن گام نهاده ملامت مي كند: " گيل گمش اينسان شتابناك به كجا مي روي؟ تو هيچگاه زندگي را كه در جستجويش هستي نخواهي يافت، وقتي خدايان انسان را آفريدند مرگ را قسمت او قرار دادند، اما زندگي را براي خود نگاهداشتند... شادماني و جشن و طرب پيشه كن، پوشاك نو به تن كن، در آب تن را بشوي، به كودك خردسالي كه دستهايت را گرفته است مهربورز و همسرت را در آغوش خويش شادمان ساز، چون اين قسمت انسان است." زن شرابساز نشان اورشانابي Urshanabi كشتي بان اوتناپيشتيم را به گيل گمش مي گويد تا شايد او قهرمان خسته را ياري كند. و به اين ترتيب اورشانابي او را از اقيانوس عبور مي دهد تا سرانجام نزد اوتناپيشتيم خردمند مي رسد و با شوق بسيار راز عمر جاوداني را مي پرسد، ليكن سخنان پيرمرد روشن ضمير چندان اميدبخش نيست. گيل گمش نااميد از سرنوشتي كه برايش رقم خورده است، در انديشه بازگشت مي افتد، اما همسر اوتناپيشتيم او را وادار مي سازد كه به گيل گمش كمك كند. پس پيرمرد خردمند از گياهي سخن مي گويد كه به انسان عمر جاودانه مي بخشد: " گيل گمش برتو سري را آشكار خواهم كرد، آنچه مي گويم رازي از خدايان است. گياهي است كه در زير آب مي رويد، برآمدگي هايي چون خار دارد، همچون گل سرخ، دستهايت را زخم خواهد كرد. اما اگر آنرا بدست آوري، آنگاه مالك چيزي خواهي بود كه جواني از دست رفته را به انسان بر مي گرداند. " گيل گمش براي دست يافتن به گياه اسرار آميز تا قعر دريا فرو مي رود و آنرا به دست مي آورد. " اينك گياه اينجا، نزد من است... مي خواهم آنرا به اروك برم، مي خواهم تا همه پهلوانان خود را از آن بخورانم، مي خواهم تا از آن به بسيار كسان بخشم. نام آن چنين است: پير، ديگر باره جوان مي شود. من از آن بخواهم خورد تا نيروهاي جواني را از سرگيرم. " ولي اراده خدايان و اشتباهات انسان هميشه نااميدي به بار مي آورد. زيرا هنگامي كه گيل گمش مشغول شستن خود در چاهي بود، ماري گياه را مي ربايد و پهلوان خسته و نااميد، اشك بر چهره اش روان شد: "در طلب همين دستهايم را رنجه كردم و براي خاطر همين، دلم غرقه خون شد. براي خود چيزي به چنگ نياوردم، گنجي يافتم و اينك آنرا از كف دادم." گيل گمش به اروك بازگشت و تصميم گرفت تا باقيمانده عمر خود را در خدمت مردم باشد، پس با ساختن حصار و ديوار و برج به دور شهر سعي كرد به اهالي شهر خدمت كند تا آرامش روحي به دست آورد و عاقبت در تالار درخشندة قصر مرگ در آغوشش كشيد: "پادشاه برزمين غنوده و هرگز برنخواهد خاست، خداوندگار كولاب هرگز برنخواهد خاست، او بر شر غلبه كرد. هرگز باز نخواهد آمد. او خردمند بود وچهره اي دلپذيرداشت، هرگز بازنخواهد آمد، بر بستر سرنوشت آرميده است، هرگز برنخواهد خاست ... آه گيل گمش، خداوندگار كولاب، درود بسيار بر توباد." منابع : پژوهشي در اساطير ايران/مهرداد بهار/انتشارات آگاه. اساطير خاور نزديك/ باجلان فرخي/انتشارات اساطير. تاريخ مهر در ايران/ملكزاده بياني/انتشارات يزدان. اسطوره هاي خاور ميانه/پيرگريمال/ترجمه مجتبي عبدالله نژاد/انتشارات ترانه. حماسه گيل گمش/ن.ك.ساندرز/ترجمه دكتر اسماعيل فلزي/انتشارات هيرمند. كتاب هفته16(ويژه گيل گمش نوشته احمد شاملو). 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۱ [h=1]پیرایه یغمایی[/h] در آن دور دست ها، که زمان خود را گم کرده است، کسی است که به ما می گوید: کوه با نخستین سنگ آغاز می شود و انسان با نخستین رنج … اسطورهی گیلگمش که به قولی کهنترین اسطورهی جهان و حدود چهار هزار سال عمر دارد، داستان تکامل و رنج و به پوچی رسیدن انسان است. آنچه باعث امتیاز این اسطوره بر دیگر اساطیر جهانمیشود، ضرب آهنگ فلسفی آن است که در هر بخش با طنینی دیگر ذهن انسان امروز را درگیر میکند وگرنه ظاهر داستان از بافت سادهای برخوردار است و مانند هر اسطورهی دیگر بر پایهی وقایع ناباورانه قرار دارد: «گیلگمش» آفریدهای است خدا- انسان بدین معنی که دو سوم او آفرینش خدایی دارد و یک سوم انسانی. پس میتوان گفت او واسطهای است میان خدا و انسان. وی با ستمکاری و خود کامگی بسیار بر سرزمین «اوروک» (Uruk) فرمانروایی میکند و چون چیزی بجز خوردن و نوشیدن و هوسرانی و ستمکاری نمیداند، همهی چیزهای خوب را برای خود میخواهد. از این رو دختران و زنان را از پدران و همسرانشان میرباید و میان خانوادهها آشوب و اندوه بوجود میآورد، بطوریکه مردم «اوروک» از ستم او به جان میرسند، پس نزد خداوند میروند و از او میخواهند تا موجود دیگری را بیآفریند که در مقابل «گیلگمش» از آنان دفاع کند. خداوند میپذیرد و انسانی به نام «انکیدو» (Enkidu ) میآفریند وبه زمین میفرستد. آن دو پس از دیدار، ابتدا با هم میجنگند اما بعد از آن با هم دست دوستی و مهر میدهند و بر آن میشوند که تا پایان از یکدیگر جدا نشوند. از آن پس با هم یگانه میگردند. چونان یک روح در دو جسم. کم کم «گیلگمش» در کنار« انکیدو» که روانی آرام و شکیبا دارد، خوی ستمکارانهی خود را ترک میگوید و تصمیم میگیرد با یاری وی به جنگ غول شروری به نام «خوم بابا = هوم بابا»(Humbaba) برود که از مدتها پیش باعث وحشت و نگرانی مردم سر زمینش شده است. اما پس از پیروزی، در راه بازگشت، «انکیدو» بر اثر نفرین «ایشتار»(Ishtar) که از حوادث جنبی داستان است، بیمار میشود و پس از چند روز در منتهای رنج میمیرد. بعد از مرگ «انکیدو» نخستین رنج بر «گیلگمش» که اکنون دیگر خوی انسانی یافته، آشکار میشود. او به حقیقت مرگ پی میبرد و به دردمندیهای انسان هوشیار میگردد. پس در حالی که لحظهای از اندوه مرگ همزادش «انکیدو» غافل نمیماند و همواره برایش مرثیههای غمانگیز میخواند، در جستجوی راز جاودانگی و بی مرگی بر میآید. سفرهای بسیار میکند وبا آفریدههای گوناگون روبرو میشود و از آنها راز نامیرایی را میپرسد. همه به او میگویند که مرگ سرنوشت محتوم بشر است و به جای اینکه به مرگ بیاندیشد، بهتر است این چند روزهی زندگی را به شادی بگذراند. اما «گیلگمش» نمیپذیرد. سر انجام با رهنمود پیری که راز جاودانگی را میداند و پس از گذر از آبهای مرگ زا، گیاه جاودانگی را از ژرفای اقیانوسی به دست میآورد. اما آن را نمیخورد بلکه بر آن میشود گیاه را به «اوروک» برده و با مردم سر زمینش در آن شریک شود. ولی ماری در یک لحظه از غفلت او استفاده میکند. گیاه را میرباید ومی خورد و پوست میاندازد و جوان میشود. (از این رو در فرهنگ نمادها ، مار نماد جوانی و نامیرایی است)(۱) آنگاه «گیلگمش» خسته ، سرشار از بیهودگی و اندوهناک از سفر ناکام خود به «اوروک» باز میگردد. به نزد دروازه بان مرگ میرود و از او میخواهد که «انکیدو» را به وی نشان دهد تا راز مرگ را از او جویا شود. دروازه بان سایهای از «انکیدو» را به وی مینمایاند سایه با زبانی نا مفهوم، میرایی انسان و غبار شدنش را برای او باز میگوید. آنگاه قهرمان به پوچی رسیده به سرنوشت خویش تسلیم میگردد بر زمین تالار میخوابد و به جهان مرگ میشتابد…***** بطور کلی فلسفه، دین، اسطوره و روانشناسی که با هم ارتباطی تنگاتنگ دارند، همه بر این باورند که در آغاز، انسان ازلی« نر- ماده» ، یعنی دو جنسی (HERMAPHRODITE ) بوده است. چنانکه افلاطون در رسالهی میهمانی (SYMPOSIUM ) میگوید: « خدایان نخست انسان را به صورت کرهای آفریدند که دو جنسیت داشت. پس آن را به دو نیم کردند بطوریکه هر نیمهی زنی از نیمهی مردش جدا افتاد. از این روست که هر کس به دنبال نیمهی گمشدهی خود سرگردان است و چون به زنی یا مردی بر میخورد، میپندارد که نیمهی گمشدهی اوست.» (۲) در تلمود (TALMUD) شرح تورات هم آمده است که: « خداوند آدم را دارای دو چهره آفرید. چنانکه در یک سو «زن» قرار داشت و درسوی دیگر «مرد». سپس این آفریده را به دو نیم کرد.»(۳) در اسطورههای ایران باستان هم مرد و زن «مشی و مشیانه» ، هر دو ریشهی یک گیاه ریواس بودند که این ریشه چون رویید و اززمین بیرون آمد به دو ساقهی همانند تقسیم گردید. پس یکی نماد مرد (= مشی ) ودیگری نماد زن (= مشیانه ) شد.(۴) «کارل گوستاو یونگ» هم در روانشناسی به دو جنسی بودن انسان ازلی اشارهای آشکار دارد و میگوید حتا در ایام قبل از تاریخ هم این باور وجود داشته که انسان ازلی هم نر است و هم ماده.(۵) در فرهنگ نمادها روان زنانه را« آنیما» (ANIMA ) و روان زنانه را «آنیموس» (ANIMUS ) خوانده اند.(۶) ی ونگ آنیما و آنیموس را از مهمترین آرکی تایپها در تکامل شخصیت میداند و میگوید: « در نهایت انسانی به کمال انسانیت خود میرسد که آنیما وآنیموس در او به وحدت و یگانگی کامل برسند. یونگ یکی شدن آنیما و آنیموس را ازدواج جادویی خوانده است.»(۷) هر چند در اسطورهی گیلگمش خواننده ظاهرا” با دو قهرمان «گیلگمش» و «انکیدو» روبروست، اما با توجه به آنچه گفته شد به جراًت میتوان ادعا کرد که آن دو بجز یک تن نیستند. دو نیمهی همزاد که یکدیگر را کامل میکنند. «گیلگمش» نیمهی مرد یا روان مردانه است و « انکیدو» نیمهی زن یا روان زنانه. چنانکه خود اسطوره هم بارها به سرشت زنانه یا روان زنانه «انکیدو» هم از نظر ظاهر و هم از نظر کنش و منش اشاره دارد.دراسطوره ی گیلگمش آمده است: «انکیدو» موهایی بلند چون زنان دارد که مثل موهای «نیسابا» (=NISABA ) ایزد بانوی حبوبات یا الههی ذرت و گندم و جو موج میزند.(۸) نخستین باری که «انکیدو» لباس میپوشد، پوشاکی زنانه است (دختری روسپی لباسهایش را با او قسمت میکند ).(۹) - پیش از اینکه «گیلگمش» با «انکیدو» دیداری داشته باشد، دو شب پی در پی او را به گونهای نمادین به خواب میبیند. او رؤیاها رابرای مادرش که رمز و راز خواب را میداند و به اصطلاح خوابگزار خوبی است، در میان میگذارد و مادر در تعبیر هر دو رویا او را به آمدن کسی نوید میدهد که وفا دار است و گیلگمش او را چونان زنان دوست خواهد داشت(۱۰). «گیلگمش» در رویای نخستین میبیند که ستارهای بر او فرود آمده و او نسبت به آن ستاره آنچنان که میتوان به زنی جذب شد، جذب شده است. مادر میگوید: «کسی میآید که تو به او دل خواهی سپرد، آنگونه که به زنی دل بسپاری.» در رویای دوم تبری بر او ظاهر میشود و به مادر میگوید: «من آنچنان که زنی را دوست داشته باشم ، آن شئی را دوست میداشتم.» مادر به او پاسخ میدهد: «تبری که در خواب تو را با قدرتمندی به سوی خود میکشید، نشان یاوری است که خواهد آمد و تو او را چون زنی دوست خواهی داشت.»(۱۱) زمانی که «گیلگمش» و« انکیدو» به جنگ «خوم بابا» میروند، «انکیدو» میهراسد. «گیلگمش» او را دلداری میدهد و میگوید: «من پیشاپیش میروم و تو دنبال من بیا ! برای اینکه من آقای تو هستم.» بطور کلی در شرق مردان همیشه رهبر هستند و زنان دنباله روی آنان. در همین بخش «انکیدو» چندین بار «گیلگمش» را (آقای من) خطاب میکند که اینهم از الفاظی است که سابق بر این – در شرق – زنان در مورد نامیدن همسرانشان به کار میبردند.(۱۲) هنگامی که «انکیدو» میمیرد، «گیلگمش» روی او را با پارچهای توری، آنچنان توری که به روی عروسان میاندازند ، میپوشاند.(۱۳) نام« انکیدو» نیز اشارهای روشن به این موضوع دارد. انکیدو از سه بخش بوجود آمده : اِن(= خدا) ، کی(= زمین) ، دو(= آفریده). در حقیقت «انکیدو» نماد زمین است. در فرهنگ نمادها زمین به علت باروری،شکیبایی، زایندگی و مهربانی و فروتنی نماد زن وآسمان به علت غرندگی، توفندگی و قدرت نماد مرد دانسته شده، چنانکه مولانا جلال الدین هم در یکی از غزلهای خود به این مسأله اشاره دارد و میگوید: زمین چون زن، فلک چون شو خورد فرزند چون گربه من این زن را و این شو را نمیدانم ، نمیدانم…. غزل ۱۴۳۹/کلیات دیوان شمس «گیلگمش» پیش از اینکه «انکیدو» را ببیند موجودی ناکامل است. چون به «انکیدو» بر میخورد در حقیقت نیمهی گمشدهی خود را مییابد. شباهت آندو به یکدیگر آنقدر زیاد است که هنگامی که با هم در میدان شهر «اوروک» در میان مردم ظاهر میشوند، حتا مردم معمولی هم آن را در مییابند و حیران میشوند وزمزمه کنان میگویند: «چقدر آن دو به هم میآیند» یا «اکنون گیلگمش جفت خود رایافته است.» (۱۴) بعد از جنگ هنگامی که «گیلگمش» و« انکیدو» با هم دست دوستی میدهند، در حقیقت دو نیمهی همزادی هستند که به وحدت میرسند یا به روایت «یونگ» آنیما و آنیموسی که یگانه میشوند و آن ازدواج جادویی میانشان اتفاق میافتد.(۱۵) بعد از این یگانگی «گیلگمش» مراحل انسانی را میپیماید و در جهت والایی خود گام بر میدارد حتا به آنجا میرسد که با حمایت «انکیدو» به جنگ غول پلیدی که سالهاست از وجودش آگاه است اما خود را به نا آگاهی میزند، میرود و این غول را که جز نیروهای اهریمنی خودش نیست، از میان بر میدارد یعنی در حقیقت بر علیه خود قیام میکند و خود را از شرارت و پلشتی میرهاند و پاکیزه میگرداند. در همین زمان است که «انکیدو» بیمار میشود و «گیلگمش» که اکنون به هیأت انسانی بایسته در آمده، تلخی رنج و بن بست مرگ رادر مییابد و حتا بر مرگ همزاد خویش درد مندانه میگرید و مرثیههای اندوهبار میخواند. از آن پس ذهنیتی فلسفی مییابد و گرفتارپرسشهای بسیاری میشود که ذهن او را احاطه کرده اند و از همین زمان است که آوارگیهای او آغاز میگردد. آ نگاه در جستجوی گیاه جاودانگی بر میآید و آن را نه فقط برای خود – بلکه برای تمامی مردمش – میخواهد. او بر آن میشود که گیاه را به «اوروک» آورده و بکارد تا بدینسان پیران را از نگرانی مرگ رهایی بخشد. زیرا اکنون که بیهودگی زندگی را در یافته و خود را از مرگ ناچار میبیند، به جاودانگی معنوی یعنی برجای نهادن نام نیک، دل میسپارد اما تمامی تلاش او در این راه هم بیهوده میماند و سرانجام قهرمان خسته، به پوچی میرسد و به مرگ چاره ناپذیر تسلیم میشود. اسطورهی گیلگمش نخستین داستان تراژیک حماسهی انسان و غم بزرگ اوست که در موجی از تردیدها، سرگردانیها ، اندوههای انسان و عشق او به بودن، ماندن و اینهمه تلاشهای نافرجام شناور است و گیلگمش قهرمان تنهاییهاست که آگاهانه از خدایگونگی خود چشم میپوشد و بسوی تکامل انسانی و نهایت مرگ میرود. و در حقیقت پیش از آنکه خیام و کامو و کافکا و… و… به پوچی برسند، یاس فلسفی را در مییابد و پوچی هستی را آزمون میکند. pirayeh163@hotmail.com ——————— پانویس: گیلگمش چون اسکندر شخصیتی دو گانه دارد. هم افسانهای و هم تاریخی. چنانکه نام شاهی نیز بوده که به تازگی قبرش در عراق کشف شده است. ۱ – رمزهای زندهی جان /مونیک دو بوکور/ ترجمهی دکتر جلال ستاری/ چاپ اول/ ص۴۱ ۲ – دورهی آثار افلا طون/ ترجمهی محمد حسن لطفی و رضا کاویانی/جلد اول/ص ۴۴۴ -۴۳۸ ۳ – نقد و نگرشی بر تلمود/ ص ۸۱. ۴ – اوستا / گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه / جلد دوم /ص ۱۰۵۴ ۵ – پاسخ به ایوب/کارل گوستاو یونگ/ ترجمهی فوًاد روحانی ، ص ۲۱۴ ۶ – زیر کلمهی SOUL در فرهنگ The Penguin Dictionary Symbols. 7 – با مراجعه به کتاب Man and his symbols / ص ۱۸۶ و ترجمهی همین کتاب بوسیلهی ابوطالب صارمی/ چاپ اول/ انتشارات امیر کبیر /ص ۲۴۶. ۸ – He had long hair like a woman’s , it waved like the hair of Nisaba , the goddess of corn. The Epic Of Gilgamesh , N , K Sandars , pen guin. page 63. 9- She divided her clothing in two and with the one half she clothed him the other herself ibid , page 67. 10 -… and to me it attraction was like the love of woman. پاسخ مادر :… when you see him you will be glad ; you will love him as a woman and he will never for sake you. ibid , page 66. 11 – I sow the axe and I was glad ; it was like a woman. پاسخ مادر : That axe , you saw , which drew you so powerfully like a woman that is the comrade whom I give you. ibid page 71. 12 – I will go first although I am your lord. ibid, page 71. 13 – When Gilgamesh touched his heart it did not beat. So Gilgamesh laid a veil , as one veil the bride. ibid, page 95. 14 – They said ” He is the spit of Gilgamesh ” / ” He is a match even for Gilgamesh “. ibid , page 68 , 69. 15 – So Enkidu and Gilgamesh embraced and their frindship was sealed. ibid, page 69. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده