رفتن به مطلب

صادق هدایت


ارسال های توصیه شده

میکروفون فریاد زد(ای ملت نجیب ستمدیده خر در چمن!من همان بز اخفش نجات دهنده شما هستم!دنبال من راه بیافتید!))گوسفندها نگاه مشکوکی به هم کردند و زیر لب گفتند (هر غلطی میکنی بکن اما جفت سبیلهای ما را در خون تر کردی ما را از علف خوردن نینداز.))

یک شب که گوسفندها از همه جا بی خبر خواب بودند،کفتار محلل دوالپا شد و رفت دست او را گرفت و از سوراخ راه آب توی آغل گوسفندها ول کرد.فردا صبح که بیدار شدند،دوالپا ملقب به فاتح خر در چمن با کفتار جنگ زرگری کرد ... و بعد هم به اسم اینکه من متخصص منحصر به فرد غم خوارگی ملت گوسپندم و تصمیم گرفته ام کشور خر در چمن را گلستان بکنم و زوزه شغالان حواسم را پرت میکند، عذر کفتار و شغالها را با احترام خواست.

کفتار که مطابق نقشه کارش را صورت داده بود عاقبت به خیر شد.بار و بندیلش را برداشت و به سوی قبرستانهای پر خیر و برکت راهسپار شد.

دوالپا برای اینکه پیازش کونه بکند اول در طویله هارا باز کرد و هر چه قاطر چموش و الاغ لگد پران چشم و دل گرسنه بود به جان گوسفندها انداخت.در توبره های یونجه باز شد .خوش رقصی و ادا اصول را شروع کردند .یک دسته از گوسفندهای هم دور آنها جمع شدند و قشقرق به پا شد. بزن و بکوب و قر و قبیله را افتاد.هر روز دوالپا به گردن یکی از گوسفندان سوار میشد و میگفت ( کار کنید بدهید من بخورم...))کم کم خودش را باخت.به همسایه های کوچک و بزرگ فحش به رایگان می داد.گوسفندها مات و متحیر جلوی این نمایش محیرالعقول دهانشان باز مانده بود،دنبه چروکیده شان را تکان میدادند و به خود میبالیدند .اگر کسی اظهار شادی نمی کرد او را شکلک می کردند و بعد هم جلوی گرگها می انداختند.

هوچیان و همکاران دوالپا که شکمشان گوشت نو بالا آورده بود و به نوایی رسیده بودند با چشمهای وردریده و یال و دم فر شش ماهه زده و سمهای واکس زده ...قدم میزدند و به گوسفندانی که اگر دماغشان را میگرفتی جان به جان آفرین تسلیم میکردند ،فیس و تکبر میفروختند.

اما از آنجا بشنو که همسایه های کشور خر در چمن ترقیات روز افزون کردند.آغلهایی به شکل آسمان خراش ساختند.به که میرسیدند بونژو موسیو می گفتند...شبها توی آغلشان گوهر شب چراغ روشن میشد ،کنسرو چمنهای بسیار اعلا وارد میکردند و با کارد و چنگال تغذیه می نمودند...

در صورتی که گوسفندهای کشور خر در چمن گر گرفته بودند...گشنگی میخوردند،با وجود اینکه محتکرین محترم آنها انبارانبار یونجه و خاک اره اندوخته بودند.آفت انسانی آنها را میزد،در صورتی که بنگاههای دفع آفات انسانی زیادی داشتند.میشها مرتب سر زا میرفتند ،هرچند بنگاه حمایت از میشهای باردار از آنها پول میگرفت.زبانشان تپق میزد ،در حالیکه فرهنگستان لغت ،زبان گوسفندی سره برای آنها اختراع کرده بود.پیاده راه میرفتند و به باشگاه محترم هواپیمایی باج میدادند.ناقص الخلقه بودند ،درصورتی که بنگاههای تربیت بدنی به بدنهای تربیت کرده خود می نازید.زلزله خانه هایشان را خراب میکرد ،برای گوسفندها آیه صادر میکردند و بعد هم عکس بختکی را به رخشان میکشیدند و...

خلاصه همه آنها ،تریاکی مفنگی و تراخمی و بدبخت و بیچاره، در هم میلولیدند.بچه های آنها هم غلام حلقه به گوش و تو سری خور بار آمدند.فقط خوشحال بودند که از چریدن نیافتاده اند.

سالیان آزگار گذشت و دوالپا که خوب رمق گوسفندان را کشید ،یکروز شیر مست شد و روی زمین نقش بست.روباه دم بریده که دید هوا پس است با احتیاط دوالپا را با انبر گرفت و فاتح کشور خر در چمن را که کسی جرات نمیکرد به اسب اسکندر تشبیهش کند از سوراخ راه آب بیرون انداخت.اموال منقول را برداشت و دک شد و اژدهایی روی گنجهای غیر منقول خود گذاشت تا سنت او را دنبال کند...

گوسفندهای خر در چمن که دیدند همه این خوش رقصیها و معجزات ماست مالی بود و نقش بر آب شد و عروس تعریفی بدجوری از آب در آمدیکه خوردند.اما برای اینکه پشت گوسفندها باد نخورد،پرده دوم تقلید چی خانه بالا رفت.از یک طرف الخناسهای دست پرورده دوالپا و از طرف دیگر گوسفندان ناراضی که از زیر کند و زنجیر آزاد شده بودند ،شاخ به شاخ شدند...روباه دم بریده که مشغول گوهر شب چراغ بود،دید اوضاع دارد بد میشود...فورا سراغ کفتار رفت و بهش گفت (یالا زود باش.پالانت را عوض کن و صورتت را ماکیباژ کن....این گوسفندها فراموشکارند...یک نره غول دیگر به سرشان سوار میکنیم.))

کفتار گفت(بدین مژده گر جان فشانم رواست.من اصلا اینکاره هستم...))

روباه زیر ابروی کفتار را برداشت ،کلاه گیس به سرش چسبانید،...و کفتار را با داریه و دمبک وارد کشور خر در چمن کرد.

کفتار از دور فریاد زد(ای گوسفندان عزیم.من همان بز اخفشم.برای خدمت به کشور خر در چمن جگرم لک زده بود...حالا هرچه دارید بریزید روی داریه.زود باشید دور من حلقه بزنید تا برایتان آواز خر در چمن بخوانم...))

گوسفندها هاج و واج ماندند و قد و بالایش را برانداز کردند.یک دسته از گوسفندهای شکمو که در دوره دوالپا به نان و نوایی رسیده بودند دور او را گرفتند...و با خودشان گفتند(از این قاصد بوی معشوق می آید...بهتر است از حالا باهاش لاس بزنیم و از علف خوردن نیافتیم.))

اما گوسفندهایی که در این چند سال پدرشان در آمده بود و جان به لبشان رسیده بود،مثل آدم مارگزیده که از ریسمان سیاه سفید میترسد،جار و جنجال راه انداختند و جفتک پرانی کردند.کفتار نطقهای قلنبه سلنبه توخالی میکرد و بادمجان دور قاب چینهایش این ترهات را حاشیه میرفتند و تفسیر میکردند.یکی میگفتند و هزار تا از دهانشان میریخت...بعد از مدتی کفتار طی تحقیقاتی کتابی منتشر کرد به نام شر و ور ملی و در آن فحش کشید به اصل و نصب گوسفند و ثابت کرد ایده آل گوسفند باید این باشد که خوراک گرگ بشود.گوسفندان خر در چمن چند دسته شدند.بعضی با کفتار مخالفت می کردند و دسته ای با او لاس میزدندو جمعی هم مهر سکوت به لب زده و منتظر فرصت بودند تا از هر طرف باد بیاید بادش دهند.اما همه آنها خود را طرفدار منافع کشور خر در چمن می دانستند و احساسات خر در چمن پرستی آنها هم غلیان کرده بود...

این اوضاع زیاد طول کشید و کفتار آنقدر شتر رقصی کرد که شلیته قرمزش جر خوردو صورتکش ور آمد و کلاه گیسش کنده شد.گوسفندها همه او را شناختند اما با ترس و لرز با هم گفتند(در صورتیکه از علف چریدن نیافتیم...))دوالپای تازه نفس که پشت پرده منتظر رل خود بود،بی تابی میکرد ،خمیازه میکشید . پیغام و پسغام برای کفتار میفرستاد که (بیشرف فلان فلان شده زود باش.))کفتار هم میگفت که (قبله عالم به سلامت باشد.چنان که مسبوقید خودم هم میخواهم هرچه زودتر خلاص بشوم...ملاحظه می فرمایید که مو بمو مطابق برنامه عمل کرده ام.فقط تقصیر بعضی از این گوسفندهای سرتق است که با یونجه و شبدر رام نمیشوند.))دوالپا هم جواب میداد(به شکم مقدسم قسم این سفر پدری از این گوسفندها در بیاورم که توی داستان ها بنویسند.))گوسفندها به هم نگاه میکردند و توی دلشان میگفتند(ما خر در چمنی هستیم،و پدران ما خر در چمنی بوده اند،زمین گردست مانند گلوله ،سام پسر نریمان فرمانروای سیستان و بعضی ولایات دیگر بوده.هر که خر است ما پالانیم.و هرکه در است ما دالانیم.خدا کند که میان این خر تو خر ما از چریدن علف نیافتیم.))

صادق هدایت

(خلاصه ای)از قضیه خر دجال

لینک به دیدگاه

نوشته صادق هدایت. انچه اسلام به ایران داد

 

ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم ، ما برای خودمان تمدن وثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم همه اینها را از ما گرفتند وبجاش فقرو پشیمانی و مرده پرستی و گریه و گدائی و تأسف واطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلأ رفتن برایمان آوردند ، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.

 

چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اش سرو کار دارند.

 

برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها باید به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند.

 

... ، در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی گند خلاست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفیکه دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره مؤَذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ورد و اَفسون میخوانند.

 

... , عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر! است خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد وپیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.

 

تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اش زیر سلطه اموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قواننین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند.

 

عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند ، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند.

 

این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت ، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!

 

تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حدف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند ویا تحویل بدهند.

 

سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند.

...

اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد وخود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد. همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد.

 

مگر برای ما چه آوردند ؟ معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین ، هول هولکی و هضم نکرده استفراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی اقوام ملل است و به ضرب ششمشیر به مردم زوزچپان کرده اند. یعنی شمشیر بران و کا سۀ گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم. هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند.

لینک به دیدگاه

صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد:

 

در زندگی درد هایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورند و می زدایند،این درد ها را نه می شود به کسی گفت و نه می توان جایی بیان کرد!

به قسمتی از درد های اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید:

 

1-اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم.

 

2-اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم.

 

3-با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.

 

4-به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم.

 

5-بیشتر نواقص را می بینیم اما در رفع انها هیچ اقدامی نمی کنیم.

 

6-در هر کاری اظهار فضل می کنیم ولی از گفتن نمی دانم شرم داریم.

 

7-کلمه من را بیش از ما به کار می بریم.

 

8-غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم.

 

9-بیشتر در گذشته به سر می بریم تا جایی که اینده را فراموش می کنیم.

 

10-از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.

 

11-عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه انها می اندازیم،ولی برای جبران ان قدمی بر نمی داریم.

 

12-دائما دیگران را نصیحت می کنیم،ولی خودمان هرگز به انها عمل نمی کنیم.

 

13-همیشه اخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم.

 

14-غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند،ولی ما شاعر و فقیه!

 

15-زمانی که ما مشغول کیمیا گری بودیم غربی ها علم شیمی را گسترش دادند.

 

16-زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم غربی ها علم نجوم را بنا نهادند.

 

17-هنگامی که به هدف مان نمی رسیم،ان را به حساب سرنوشت و قسمت و بد بیاری می گذاریم،ولی هرگز به تجذیه تحلیل علل ان نمی پردازیم.

 

18-غربی ها اطلاعات متعراف خود را روی شبکه اینترنت در دسترس عموم قرار می دهند،ولی ما انها را برداشته و از همکارمان پنهان می کنیم.

 

19-مرده هایمان را بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم.

 

20-غربی ها و بعضا دشمنان ما،ما را بهتر از خودمان می شناسند.

 

21-در ایران کوزه گر از کوزه شکسته اب می خورد.

 

22-فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم.

 

23-برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن اخر کار استخاره می کنیم.

 

24-همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.

 

25-به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که کسی که عیب ما را می گوید بدخواه ماست.

 

26-چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.

 

27-به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح می دهیم.

 

28-وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.

 

29-در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند،به جای اینکه به انها احترام بگذارند.

 

30-اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت.

 

31-اکثرا رابطه را به ضابطه ترجیح می دهیم.

 

32-تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است.

 

33-غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.

 

34-اول ساختمان را می سازیم بعد برای لوله کشی،کابل کشی و غیره صد ها جای ان را خراب می کنیم.

 

35-وعده دادن و عمل نکردن به ان یک عادت عمومی برای همه ما شده است.

 

36-قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم و بعد از ان حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم.

 

37-شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم

لینک به دیدگاه

350px-Hedayat10.jpg

 

 

من همان قدر از شرح حال خودم شرَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

[h=2]« شرح حال یک الاغ هنگام مرگ؛ اثري فراموش شده از صادق هدايت »[/h]

 

آه ! درد اندام مرا مرتعش می کند . این پاداش خدماتی است که برای یک جانور دوپای بی مروت ستمگر کشیده ام . امروز آخرین روز منست و همین قلبم را تسلی می دهد ! بعد از طی یک زندگانی پر از مرارت و مشقت و تحمل بارهای طاقت فرسا ٬ ضربات پی در پی ٬ چوب ٬ زنجیر و دشنام عابرین ٬ همین قدر جای شکر باقی است که این حیات مهیب را وداع خواهم گفت.

 

اینجا خیابان شمیران است . امروز به واسطه بی مبالاتی صاحبم ٬ اتومبیلی پاهای مرا شکست و به این روز افتادم . بعد از ضرب و شتم ٬ جسد مرا به کنار این جاده کشیدند و به حال خود گذاشتند . ممکن است فراموش کرده باشند که هنوز از نعل و پوست من می توانند استفاده کنند !

 

گویا به کلی مایوس شده اند .

 

آیا خوراک مرا به موقع خواهند آورد؟ نه... باید در نهایت زجر و گرسنگی جان داد زیرا دیگر از من کاری ساخته نیست .

 

آه ! درد زخم ها رو به شدت گذاشته و خون از آنها جاری است .

 

 

آيا این چه جانوری است که بر ما مسلط شده و زندگانی ما را ننگ آلود و چرکین و پراز رنج و محنت نموده ٬ احساسات بی آلایش و طبیعی ما را خسته ساخته ٬ بدن ما را دائم مجروح و سرتاسر زندگانی را بر ما تلخ و ناگوار نموده است ؟ظاهراً شباهت زیادی با ما دارد و بالاخره مثل ما می میرد ٬ از این جهت هیچ فرقی نداریم . اما گویابدنش را از سنگ یا چوب ساخته اند ٬ چون به ما شلاق میزند و گمان میکند ما حس نمی کنیم . اگر خودش هم احساس درد را میکرد بر ما رحم می نمود .

 

این آلاتی را که برای شکنجه ی ما استعمال میکنند طبیعی نیست و خودشان ساخته اند . مدتی است در فرنگستان و امریکا برای حفظ حقوق ما حیوانات مجامعی به نام « انسانیت » تاسیس کرده اند . قوانین مخصوصی برای دفاع و زجر و اجحاف و ظلم نسبت به ما وضع کرده اند . آیا آنها هم جزء همین جانورانند ؟ هرگز ! اگر آن گروه از همین حیوانات باشند پس قلب آنها از سنگ نیست؟

 

علمای علوم طبیعی ٬ ما را با خودشان چندان فرقی نمی گذارند و خود را سردسته ی حیوانات پستاندار معرفی میکنند . اما یکی از فلاسفه ی معروف « دکارت » ٬ به قول خودش ثابت کرد که حیوان به غیر از یک ماشین متحرک چیزی نیست ٬ یعنی هر روزی که علم « مکانیک» ترقی کرد میشود حیوان ساخت ! در تعقیب این خیال پوچ یک عده از فلاسفه ی دیگر بر ضد او برخواستند ٬ از جمله « شوپنهاور » از ما طرفداری کرده میگوید : { اساس اخلاق رحم است نه فقط نسبت به هم نوع خود بلکه نسبت به تمام حیوانات } ٬ و تا اندازه ای احساسات و هوش ما را در کتاب اخلاق خود شرح می دهد .

 

دیگری گفته است : { این یک تفریح است برای مادران که بچه ی خود را ببینند که گردن یک پرنده را میکند و سگ یا گربه را در بازی مجروح می سازد ـ اینها ریشه ی فساد بنیاد سنگدلی و ظلم و خباثت می باشند } . حقیقتاُ این ظلمی که بر ما شده و می شود بیشتر در نتیجه ی تربیت ظالمانه ی مادران اطفال است . افسوس که ما نمی توانیم حرف بزنیم و همین اسباب بدبختی ما را فراهم آورده . فقط « ارسطو » به حقیقت زندگانی ما پی برده و میگوید :{ انسان حیوان ناطق است } .به واسته ی همین نطق است که ما دستخوش هوی و هوس یک عده جانور طماع خودپسند شده ایم .

 

چرا مردم از این فلسفه پیروی نکرده اند ؟

 

بدیهی است اساس خیالات انسان بر روی استفاده ی شخصی قرار گرفته . خصوصاً خرکچی ها که تماماً پیرو فلسفه ی ((دکارت)) هستند و ما را یک جسم بی روح فرض می کنند .

 

رحم نسبت به حیوانات اصلاً خیالی است که در مشرق زمین پیدا شده و گذشته از این تمام پیغمبران بدون استثنا ظلم به حیوانات را منع کرده اند . علما و حکما و نویسندگان اخلاقی حتی شعرا در این خصوص متفق الرای می باشند .

 

مثلاً حکیم فردوسی علیه الرحمه گفته:

 

میازار موری که دانه کش است

 

که جان دارد و جان شیرین خوش است

 

اما به واسطه ی نداشتن قانونی برای جلوگیری و محدود کردن بی رحمی و حرص و آز بی سرحد بشر این حرف ها بی نتیجه مانده است . اگر در خارج پاهای من می شکست مرا از این رنج بیهوده خلاص می کردند و یا می کشتند !

 

آه از درد... فغان از گرسنگی .

 

چه می شد اگر آزاد بودم و در مراتع خوش آب و هوا ما بین همجنسان خود زندگی میکردم و روزی که تقدیر بود می مردم ٬ اما حال باید در اسارت با زحمت و بیچارگی و گرسنگی بمیرم . عاقبت موحش یک حیوان بی زبان که گرفتار جنس دوپا شده این است . باید به آتش آنها بسوزیم .

 

آه که پیمانه ی صبرم لبریز شده ... !

 

انسان مظلوم کش است چرا حیوانات درنده را برای خدمت و اسارت به کار نمی برد ؟!

 

گناه حیوانات بی آزاری و بی زوری آنهاست .

 

دنیا به نظرم تیره و تار شده... بدنم از رنج گرسنگی به تدریج سست می شود .

 

آه ٬ صدای پایی می آید ... شاید صاحبم دلش به سیه روزی من سوخته غذای مرا آورده باشد ؟!

 

نه ٬ این بچه ای است ٬ سنگی به طرف من پرتاب کرد و دور شد !

 

کاش زودتر می مردم و در مقابل آستانه ی سرمدی انتقام خود را از این جنس ظالم مطالبه می کردم .

 

 

 

1303 ؛ مجله وفا سال دوم شماره 6 صفحه 164 تا 168

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
(حجم 100 kb)

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

داستان کوتاه زنده بگور نوشته صادق هدایت

 

تعداد صفحات: ۱۱ صفحه

 

فرمت فایل: PDF

 

حجم فایل: ۱٫۶۹ مگابایت

 

نویسنده: صادق هدایت

 

موضوع: داستان-داستان کوتاه

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

زنی که مردش را گم کرد نوشته صادق هدایت

 

تعداد صفحات: ۲۳ صفحه

 

فرمت فایل: PDF

 

حجم فایل: ۷۷۳٫۸۴ کیلوبایت

 

نویسنده: صادق هدایت

 

موضوع: داستان-داستان کوتاه

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

یادمانده‌ها درباره خودکشی صادق هدایت

 

تعداد صفحات: ۸ صفحه

 

فرمت فایل: PDF

 

حجم فایل: ۷۷۳٫۰۵ کیلوبایت

 

نویسنده: صادق هدایت

 

موضوع: داستان-داستان کوتاه

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

کتاب توپ مرواری نوشته صادق هدایت

 

تعداد صفحات: ۶۶ صفحه

 

فرمت فایل: PDF

 

حجم فایل: ۲٫۷۹ مگابایت

 

نویسنده: صادق هدایت

 

موضوع: داستان-داستان کوتاه

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

داستان های صادق هدایت را می توان در چهار گروه تقسیم بندی کرد:

 

۱ـ داستان های واقع گرا (رئالیستی): آبجی خانم، محلل، مرده خورها

 

۲ـ داستان های ناسیونالیستی: مازیار، پروین دختر ساسان و …

 

۳ـ داستان های طنز: حاجی آقا، توپ مرواری، میهن پرست

 

۴ـ روان داستان ها (داستان های سوررئالیستی): داش آکل، سه قطره خون، زنده بگور و بوف کور

 

داستان های بوف کور، زنده بگور، داش آکل، سه قطره و فردا از نظر نوع جزو نوول های روانی و از نظر اسلوب جزو داستان های سوررئالیستی محسوب می شوند.

در این داستان ها، تظاهرات روح یا ناخودآگاه مطرح است. نویسندگان این گونه آثار سعی در ورود به دنیای مبهم و مجهول روح و خفایای ناخودآگاه داشته اند و از این رو توصیفات و تجربیات آنان در بسیاری از موارد شبیه به هم است.

 

تا به امروز، آثار زیادی چه به زبان فارسی و چه به زبان های خارجی درباره ی آثار هدایت به ویژه بوف کور نگاشته شده است. در این مختصر، سعی بر این است این رمان از نظر سبک بررسی شود.

در سال ۱۹۱۰ پیکاسو و براک از پیروان سزان، نقاش معروف فرانسوی، سبک کوبیسم را ابداع نمودند. در سال ۱۹۱۳، آپولینر، شاعر برجسته ایتالیایی، شعرهای خود به سبک کوبیسم را منتشر کرد و در همین دوره در روانشناسی، فروید کتاب معروف توتم و تابو را نوشت و مسئله ناخودآگاه را عنوان نمود که در شکل گیری و پیشرفت سوررئالیسم تأثیر بسزایی گذاشت. ( تأثیرپذیری علوم و فلسفه و هنر بر یکدیگر)

 

همچنین، این امکان هست که هنرمند از مباحث زمان خود، بی خبر باشد ولی می تواند به کمک آگاهی و درک شهودی، زمان خود را کشف و اثر خود را مکتوب نماید. بنابراین – شاید – هدایت از سبک سوررئالیسم (فرا واقع گرایی) اطلاعی نداشته و یا آثار آن سبک را ندیده باشد – امری که بعید به نظر می رسد – ولی همان طور که ذکر شد، هنرمند واقعی نسبت به زمان و روح زمان خود، آگاهی و شهودی دارد که با سایر افراد متفاوت است و این درک شهودی در صادق هدایت منجر به نوشتن رمانی (شبه رمان) شده که می توان تا حدودی آن را به سبک سوررئالیسم منتسب کرد.

مهمترین منظور نویسندگان سوررئال، دست زدن به نگارش خودکار و از این طریق ایجاد فضای چند بعدی (چند زمانی) در یک اثر است که بدین وسیله خواننده را دائماً در معرض کشف های جدید و استنباط های متفاوت هدایت می کنند.

 

در کل داستان بوف کور، خواننده با یک نوعی بازی با زمان و مکان، جابجایی شخصیت ها (راوی، عمو، زن اثیری، پیرمرد، خنزر پنزری، لکاته و. . . ) و همچنین شخصیت های سیال و نابهنجار – نه از لحاظ اخلاقی بلکه نابهنجاری از نوع رفتاری، همچون نابهنجاری در داستان داش آکل هدایت – روبروست و ابهام و تردید، فضاهای رؤیا گونه (فضاهای سوررئالیستی) و امور شگفت و غریب در این داستان نقش بسزایی دارد و همین امر، موجب سردرگمی و هیجان بیشتر خواننده می گردد.

داستان به دلیل تداخل زمانی و جاری بودن زمان های متوازی، نه آغازی دارد و نه پایانی، همه چیز در هم و مبهم است و در هر قسمت خواننده با فضاهای جدید و ابهام های ممتد روبروست.

در این رمان، راوی که برای سایه خود می نویسد، مشغول نقاشی بر روی قلمندانی است که عمویش وارد می شود: به هر حال عمویم پیرمردی بود قوز کرده که شالمه ی هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پاره ای روی دوشش بود و سر و رویش را با شالگردن پیچیده بود، یخه اش باز و سینه پشم آلودش دیده می شد.

راوی در جای جای داستان تشابه عمو، پیرمرد و خود را بیان می کند: یک شباهت دور و مضحک با من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینه دق افتاده باشد.

 

در اواخر قسمت اول کتاب بوف کور، راوی با پناه بردن به افیون دچار حالت خلسه شده و در یک حالت نیمه خواب و نیمه اغما فرو می رود و در محیط غریب و در عین حال طبیعی رها می شود:

 

حس کردم که زندگی من رو به قهقرا می رفت، متدرجاً حالات و وقایع گذشته و یادگارهای گم شده، فراموش شده ی زمان بچگی خودم را می دیدم. نه تنها می دیدم بلکه در این گیر و دار، شرکت می کردم.

قسمت دوم بوف کور هم مانند قسمت اول، سرشار است از تصاویر درهم، امور وهمی، جابجایی و نابهنجاری شخصیت ها؛ امور و نکاتی که در آثار و نوشته های پیروان آندره برتون، رهبر سوررئالیست ها، منعکس شده است که در ذیل به آن، اشارتی خواهد شد.

 

 

مکتب سوررئالیسم

 

نهضت یا مکتب سوررئال، نهضت یا مکتبی آوانگارد نیست که دفعی و ناگهانی و بدون هیچ پیشینه ای ایجاد شده باشد، بلکه کسانی همچون هگل، افلاطون، فروید و مکاتبی چون، سمبولیسم، آکمه ایسم، ایماژیسم و به خصوص فوتوریسم، کوبیسم و دادائیسم در پیدایش سوررئالیسم و شکل گیری اولیه آن مؤثر بودند.

در اینجا فرصت آن نیست که به هر یک از این مکاتب و تأثیر آن ها در پیدایش مکتب سوررئالیسم پرداخته شود، لذا مختصراً به شرح اهداف نظرات و آثار رهبران و پیروان این مکتب می پردازیم.

 

 

پیدایش مکتب سوررئال

 

آنچه ما به طور معمول زندگی می نامیم روی دیگر (روی بی رنگ) سکه ی حقیقی است. انسان نومید می شود زیرا روی دیگر سکه وجود را که بی اندازه وسیع تر و زیبا تر است نمی شناسد و یا از آن بی خبر است و یا دور از دسترس می شمارد.

گروه دادا (دادائیسم) که از شاعران و نویسندگانی چون؛ آندره برتون، ژان پولان، مارسل دوشان و تزارا تشکیل شده بود، به دنبال اختلافات اساسی بر سر انکار یا تحول ادبیات و هنر، به سرعت رو به افول نهاد و سرانجام در حوالی سال ۱۹۲۱ تجزیه و منحل شد و هر دسته از همکاران آن به یکی از از جنبش های مختلف پیوستند. از آن جمله یک گروه که مهمتر شمرده شد، به نام سوررئالیسم شهرت یافت. ( ۱۶۲۴ )

 

پیشوای مکتب سوررئالیسم که لفظ آن به معنی مافوق (sur) واقعیت (real) است، آندره برتون بود.

آندره برتون لفظ سوررئال را یک عمل غیرارادی ذهن تعبیر می کرد. به این منظور که فعالیت واقعی اندیشه را به وسیله گفتار یا نوشته یا به طریق دیگر بیان کند. به عقیده ی او حالات هوشیاری انسان بیدار تنها یک جلوه محدود از فعالیت ذهنی است که قیود خارجی و تأثیر اراده و توجه، آن را زیر فشار قرار می دهد و پس می زند و تابع روش مصنوعی عقل می سازد. اگر اندیشه را آزاد بگذاریم، این راه های تنگ را که موجب خفقان اوست کنار می گذارد و به قدرت کامل خیال می پیوندد.

آندره برتون به این نتیجه می رسد که در آینده، خیال و واقعیت در یکدیگر حل می شود و از مجموع آن ها یک نوع واقعیت برتر، یک مافوق واقعیت، حاصل خواهد شد.

پیروان سوررئالیسم متفق القولند در اینکه خودآگاهی یا هوشیاری حصاری است گرداگرد ذهن انسان، که باید ویران شود تا بتوان به قلمرو ذهنی وسیعی که در مقابل آن، ناهوشیاری خوانده شده است. دست یافت.

 

اکتشافات فروید در ترویج و تأیید این مکتب هنری تأثیر فراوان داشت و مبانی تجربی آن را ایجاد نمود.

 

پیروان این شیوه، برای جستجوی معانی و مضامین، چه در شعر و چه در رمان به عوالم صرع، هیستری، هذیان، خواب، خیال های وحشت انگیز میان خواب و بیداری و مانند آن رو می آوردند.

 

سوررئالیسم هدفی دارد و فنونی. هدف آن دستیابی به جهان فراختر بود که ورای جهان محسوس و معقول است.

 

سوررئالیسم ایجاد وسیله شناختی است از قلمروهایی که تا آن زمان اعتنایی به آن ها نشده است؛ یعنی عالم رؤیا، وهم، دیوانگی و. . .

 

سوررئالیسم خط ربطی است بین دنیای خواب و بیداری.

 

سوررئالیسم برخوردی است تراژیک بین قدرت های روح و شرایط زندگی.

 

سوررئالیسم مخدره ای است تازه که فرزند سرسام و تاریکی است.

 

سورئالیسم انتظاری است که رمبو زندگی حقیقی می نامد.

 

ارزش آثار سوررئالیستی تنها از معنی ژرف آن مایه نمی گیرد، بلکه از شکل آن نیز ناشی است. تطابق شکل و محتوا که اساس زیبایی شناسی کانت است در عین حال می تواند از خصوصیات آثار سوررئال شمرده شود. آثار سوررئال هیجان مبهمی را در روح ایجاد می کند که ناشی از این است که نمی داند آیا خودش یک دنیا می سازد یا جنبه ای از دنیا را کشف می کند.

در بررسی این گونه آثار باید هر گونه پیشداوری زیبایی شناختی و عقل و منطق را فراموش کرد تا بتوان چنین آثاری را پذیرفت.

آثار سوررئال شباهت زیادی با هم دارند و این از بیان همسویه انسان هایی حکایت دارد که در شرایطی مشابه درگیر با رویدادهای یکسانی بوده اند. نویسندگان چنین متونی، به نهانگاه روح، ناخودآگاه جمعی که در همه افراد بشری مشترک است، نزدیک می شوند و یا ره می یابند و از این رو شرح مشاهدات و گزارش آن ها به شرح گزارش کسان دیگری شبیه خواهد بود که به این نهانخانه راه یافته اند.

 

فنون سوررئالیسم و بازتاب آن در بوف کور

 

پیروان مکتب سوررئال برای رسیدن به سوررئالیته فنون و اصولی را در نظر گرفته اند که عبارتند از:

 

۱ـ عالم جنون و دیوانگی

 

۲ـ طنز و هزل

 

۳ـ دنیا وهم و خواب

 

۴ـ اشیاء و مکان های سوررئال (فرا واقعی)

 

۵ـ نگارش خودکار

 

۶ـ زمان درونی

 

عالم جنون (دیوانگی) و بازتاب آن در بوف کور

جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد

زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد

 

صائب

 

جنون و دیوانگی راهی است به عالم ناهشیاری و واقعیت برتر.

 

در دنیای دیوانگان تخیل حاکم مطلق العنان است. روح آن ها در حالتی سیر می کند که فقط در نظر مردم عادی کوچه و بازار متضاد و بی تناسب است. آن ها عادت تطبیق با زندگی روزمره را از دست داده اند اما دنیای آن ها برای خودشان همان قاطعیت را دارد که دنیای عادی برای ما.

مطالعه ی پریشان گویی های آن ها افق معرفت را به طور محسوس گسترده تر می کند و ما را از واقعیت عملی و محدود دور می سازد.

دیوانگان در دنیای رؤیا و وهم زندگی می کنند و دیدگاههای تازه ای را درباره این عالمی که در آن همه چیز مجاز است به روی ما می گشایند. آن ها در تخیل خویش از آرامش زیادی برخوردارند و از هذیان خویش به قدر کافی لذت می برند.

 

دیوانگی اولین قدم به سوی بالاترین آزادی هاست. زیرا این امکان می دهد که همه ی اجبارهای عقل سلیم ادعایی را پشت سر بگذارد.

دیوانگی نقطه ی پایان اندیشه و حد نهایی عصیان است؛ عصیانی که تصمیم می گیرد بلافاصله برای خود دنیای دیگری با تحقیر هر گونه سازش با دنیای واقعیت بسازد.

دیوانگی و جنون غرقابی است که چون کسی در آن افتد دیگر امکان بازگشت به ساحل ندارد. بنابراین شیوه ای که سوررئالیست ها برای آفرینش اثر خود استفاده می کردند، دیوانگی نبود، دیوانه بازی و به قول برتون تقلید از بیماران روانی بود.

دیوانگی یا ناهنجاری رادیکال در آثار هدایت با سه مضمون؛ مرگ، عشق و نوشتن ارتباطی متقابل دارد.

 

در سه قطره خون و زنده بگور، راوی داستان دیوانه یا شبه دیوانه است. راوی بوف کور نیز شخصیتی نابهنجار است. هدایت او را بسان فردی نامتعارف، شخصیتی منزوی، سرخورده، خشمگین و متفاوت با دیگران به ما می شناساند. زندگی او عملاً در هیچ زمینه ای، زندگی فردی معمولی و بهنجار نیست.

دیگر شخصیت های هدایت نیز از لکاته گرفته تا داش آکل، شخصیتی نابهنجار هستند البته باید توجه داشت که این نابهنجاری به حیطه اخلاق کاری ندارد بلکه نابهنجاری روحی و روانی است.

شخصیت های داستان های هدایت به نوعی روحیه ای غیر یا ضد عقلانی دارند و به گونه ای نامتعارف بر مبنای باورها یا رویکردی یکه زندگی می کنند؛ در جهان خود غرق هستند و چندان توجهی به جهان عینی و برون ندارند و از این امر لذت می برند.

 

همان طور که در سطوح فوق ذکر شد دیوانگی با سه مضمون، نوشتن، عشق و مرگ در ارتباط است.

 

الف) نوشتن و دیوانگی

 

بخشی از دیوانگی و نابهنجاری رادیکال شخصیت های آثار هدایت در شور بی غایت و بی هنجار نوشتن نهفته است:

 

“ من فقط به شرح یکی از این پیشآمدها می پردازم ”

 

“ این احتیاج نوشتن بود که برایم یک جور وظیفه ی اجباری شده بود ”

 

“ باید همه اینها را بنویسم تا ببینم به خودم مشتبه نشده باشد.”

و …

 

ب) عشق و دیوانگی

 

مضمون عشق (شور جنسی) آثار هدایت به نظر می رسد برداشتی آزاد ولی کم و بیش دقیق از غریزه ی زندگی فروید است.

زندگی شخصی مثل داش آکل با پیدا شدن یک زن (مرجان) و شعله ور شدن آتش عشق، سامان خود را از دست می دهد. همین میل کور و غیرعقلانی، راوی بوف کور را در خود می بلعد.

در این زمینه باید گفت که عامل عروج و پیدایش دیوانگی و نابهنجاری رادیکال، ناکامی در محقق ساختن آن است. این میل و شور، تند و توفنده، انسان را از جاده ی ملایمت و عقلانیت به بیراهه ی تلاش پی در پی و غیر حسابگرایانه برای رسیدن به غایتی معین می کشاند و چون این غایت به دست نمی آید یا به کلی غیرقابل تحقق از آب در می آید، منجر به نابهنجاری می شود. این میل و شور در بوف کور هدایت به اشکال مختلف بیان می شود.

 

“ آیا از دست او (لکاته) نبود که به این روز افتاده بودم. ”

 

“ آیا می دانست که برای خاطر او (لکاته) بود که می مردم. ”

 

مثل این بود که این لکاته از شکنجه ی من کیف و لذت می برد. ”

 

ج) مرگ و دیوانگی

 

در آثار هدایت، زندگی مرگ است و مرگ زندگی. همان دیالکتیکی که بر اساس نظریه هگل بین دو مقوله ی هستی و نیستی جریان دارد. در آثار هدایت، مرگ شوری را می آفریند که زندگی از آفریدن آن اساساً عاجز است.

 

شناخت این دیالکتیک که زندگی، تهی از هرگونه شور و پویایی است و تنها عنصر برخوردار از سرزندگی، چیزی جز نیستی محض انسان را در بر ندارد، دیوانگی و نابهنجاری رادیکال را باعث می شود.

از این لحاظ حرکت و فعالیت های شخصیت های هدایت پیش از آنکه نشان از عقلانیت داشته باشد، نشان از دیوانگی یا شور سردرگم دارد:

 

“ تنها چیزی که از من دلجویی می کرد امید نیستی پس از مرگ بود.”

“ ای مرگ تو توشداروی ناامیدی می باشی. ”

طنز و هزل و بازتاب آن در بوف کور

 

 

در نظر سوررئالیست ها جهانی که ما در آن به سر می بریم خوار مایه و بی معنی است و در چشم کسی که نظری وسیع و عمیق دارد، جز به مسخره و ریشخند نمی ارزد.

کسی که بنا را بر طنز گذارد از زندگی روزمره جدا می شود و چون تماشاگران به نظاره آن می نشیند و آن را خوار و خفیف می یابد.

البته طنز مورد نظر سوررئالیست ها که برتون از آن به عنوان نقاب نومیدی یاد می کند هیچ گونه ارتباطی با شوخی و فانتزی احساساتی ندارد. طنز سوررئالیستی خنده ای است آمیخته به ناسزا که از اعماق درون عاصی برمی آید برای مقابله با عقاید رایج و گفتار جهانی آن ها.

طنز بکار رفته درآثار هدایت ـ به جز آثار رئالیستی که بیشتر جنبه ی استهزاء دارد ـ همراه با یک احساس یأس و ناشکیبایی است. در واقع هدایت امید و انزجار و یأس خود را در پوشش طنز بیان می دارد.

 

خودکشی شخصیت های هدایت که بر آثار وی سایه انداخته نیز طنز تلخی است نسبت به شرایط و قراردادهای اجتماعی:

 

“ دنیا به نظرم یک خانه ی خالی و غم انگیز آمد … ”

 

حس می کردم که این دنیا برای من نبود … ”

 

بوف کور علاوه بر طنز سوررئالیستی که با دیدی فلسفی همراه است، از طنز رئالیستی (طنز به معنی عام) نیز بهره جسته است. و این بدان علت است که بوف کور یک اثر سورئالیستی محض نیست بلکه عناصری از رئالیسم، سمبولیسم و اکسپرسیونیسم نیز در آن مشاهده می شود.

 

دنیای وهم و رویا

 

عالم وهم و خواب هم یک نوع واقعیت دارد و خطا است که آن را از عالم واقع بکلی جدا کنیم.

در عالم رؤیا درجه ی ژرف تری از واقعیت را می توان کشف کرد. در اثنای خواب (چه خواب طبیعی، و چه خواب مصنوعی)، اندیشه ادامه می یابد. نروال اظهار می دارد که قلمرو خیال واقعیتی برابر با واقعیت عالم بیداری دارد. به عقیده ی او رؤیا و وهم به آدمی اجازه می دهد که در خود نفوذ کند و به معرفت متعالی دست یابد. در عالم رؤیا که در میان انسان های نخستین وسیله ی شناخت بوده، مسئله اضطراب آور امکان به هیچ وجه مطرح نیست؛ همه چیز آسان جلوه می کند و ذهن منفعل در برابر عجیب ترین حوادث تصور تضاد نمی کند، مگر در عالم بیداری و به فرمان منطق محدود و نارسای ما.

 

در متونی که عالم رؤیا حاکم مطلق العنان است، اشباح و موجودات وهمی نقشی منطقی بازی می کنند زیرا ذهن انتقادی گریبان آن ها را نمی گیرد که بر ‎آن اعتراض کند.

رؤیا که به عقیده ی فروید مظهر دنیای سرکوفته و واقعیت برتر است باید برای حل مسائل اساسی زندگی بکار رود و با تحلیل و کشف آن انسان می تواند وجود تام و تمام خود را ادارک کند.

در بوف کور صادق هدایت عناصر رؤیا و خواب همراه با فضای داستان های گوتیک (اشیاء سوررئالیستی) به وفور دیده می شود. در این اثر، مدام سخن از تاریکی، شب جاودانگی و ازلی است. فضای همه ی صحنه ها با تاریکی همراه است. در زیر به چند نمونه از این جملات اشاره می شود:

 

“ دریک دنیای باور نکردی بیدار شده بودم … ”

 

چشم هایم را که می بستم دنیای حقیقی خودم به من ظاهر می شد … ”

“ مناظری که جلو من مجسم می شد خواب معمولی نبود چون هنوز خوابم نبرده بود.”

 

راوی بعد از مرده شدن ! زن اثیری می گوید:

 

“ آیا در حالت رؤیا دیده بودم ؟ آیا حقیقت داشت ”

 

در داستان بوف کور دنیای وهم و خیال گاهی با پناه بردن به افیون ایجاد می شود:

 

“ وقتی که تریاک می کشیدم افکارم بزرگ، لطیف و افسون آمیز می شد.”

راوی در مورد مرده شدن ! زن اثیری می گوید:

“ این حالت برایم حکم یک خواب ژرف بی پایان را داشت.”

“ از شدت تب مثل این بود که همه ی چیزها بزرگ شده و حاشیه پیدا کرده بود. سقف عوض اینکه پایین بیاید بالا رفته بود. لباس هایم تنم را فشار می داد.”

“ آیا او موجودی حقیقی و یا یک توهم بود ؟”

“ چشم هایم که بسته شد دیدم در میدان محمدیه بودم. ”

همان طور که اشاره شد امور رویا مانند، در فضای داستان های گوتیک و همراه با عناصر عجیب و غریب که در مبحث ذیل تحت عنوان اشیاء سوررئال به آن اشاره می شود، در یک فضای تیره و مه گرفته ظهور می یابد:

 

“ خانه ام بیرون شهر در یک محل ساکت و آرام مواقع شده، اطراف آن کاملاً مجزا و دورش خرابه است …”

“ مه انبوهی در هوا متراکم شده بود به طوری که درست جلو پایم را نمی دیدم.”

اشیاء سوررئالیستی (اشیاء و موجودات رؤیایی، Ready- made )

در مبحث رؤیا اشاره شد که همراه با رؤیا گونه ها و پاره های وهمی عناصر غریبی نیز در متون سوررئالیستی به چشم می خورد که که در اینجا تحت عنوان اشیاء سوررئالیستی به بررسی آن می پردازیم.

این اشیاء (یا موجودات) حاصل دید عمیق و غیر متعارف نویسنده نسبت به محیط دور و برخود است و با هدف زیر و رو کردن دنیای منطقی و آشکار ساختن بی کفایتی فعالیت خودآگاه فراهم می شوند.

عناصر سورئالیستی (مکان ها و اشیاء) در بوف کور در جای جای این داستان به شکلی برجسته خودنمایی می کند:

“ خانه های عجیب و غریب به شکل بریده ی هندسی با پنجره های متروک سیاه کنار جاده رج کشیده بودند ولی بدنه ی دیوار این خانه ها مانند کرم شبتاب، تشعشع کدر و ناخوشی از خود متصاعد می کرد. درخت ها به حالت ترسناکی دسته دسته، ردیف ردیف می گذشتند.”

“ کوه های بریده بریده، درخت های عجیب و غریب توسری خورده و … ”

“ سر راهم خانه های خاکستری رنگ … با دریچه های کوتاه و تاریک دیده می شد. ”

نگارش خودکار (جریان سیال ذهن)

 

“ چه تفاخری بالاتر از اینکه نویسنده نداند زبان چیست ؟ کلام چیست ؟ نه ساختار طول اثر را بداند و نه شرایط پایان گرفتن آن را، نه “چرا ” ی آن و نه “ چگونه “ اش را … ”

وقتی که هر گونه قید و بند عقل از میان برود ـ یعنی در حالتی مانند خواب و جنون ـ ذهن ناهشیار ناگهان بکار می افتد و در این موقع اگر قلم به دست بگیریم و آن را آزاد بگذاریم می توان پیام هایی را که از عالم ناهشیاری می رسد، ثبت کرد. کافی است که ذهن مان را خالی کنیم بطوری که هجومی از کلمات به آن بدون جلوگیری صورت بگیرد و بگذاریم که زبان بی آنکه توجیهش کنیم به خودی خود حرف بزند و آنچه می گوید عیناً روی کاغذ بیاورد.

اما این سادگی سطحی، مشکلات فراوانی دارد؛ گذاشتن ذهن در انفعالی ترین حالت ایجاب می کند که انسان به طور اساسی از دنیای روزمره جدا شود.

نگارش خودکار عدم توجه مطلق به واقعیت بیرونی را ایجاب می کند که به سادگی قابل حصول نیست و نیز ترک همه ی اشتغالات عادی خود ذهن؛ قطع علاقه ی کامل از آنچه معمولا تشکیل دهنده ی اندیشه شمرده می شود: وابستگی های منطق و اخلاقی و زیبایی شناختی.

نگارش خودکار که در آن ایماژهای (صور خیال) فراوانی از اعماق ضمیر ناخودآگاه بیرون می آید رابطه ادبیات و “ غیر ادبیات ” را معکوس می کند و “ غیر ادبیات ” به صورت تصویر ناپذیری بسیار غنی تر از ادبیات عمل می کند.

 

متن خودکار (اوتوماتیسم) به نگارنده اش نشان می دهد که چیزهایی فراتر از آنچه او تصور می کند در بردارد به طوری که خود نگارنده را دچار حیرت می کند: این این عناصر برای شما که می نویسید همان قدر بیگانه اند که برای هرکس دیگری.

هدایت نیز در مورد بوف کور گفته: “ وقتی یک چیز وحشتناک می نوشتم و دوباره می خواندم، خودم می خندیدم.”

سه جریان در نگارش خودکار سوررئالیستی ادغام می شود:

۱ـ تئوری روانکاوی عاری ای همه ی هدف های درمانی

۲ـ جریان مدیومی اما فارغ از مسائل مربوط به احضار روح

۳ـ سنت شاعرانه (الهام)

تفصیل این موارد بخصوص سنت شاعرانه که تغییرات خاصی را در طول زمان (دوران باستان، قرون وسطی و دوران حاکمیت سوررئال) به خود دیده نوشتار دیگری را به خود اختصاص می دهد.

در متونی که از راه نگارش خودکار بدست آمده، باید از هرگونه حک و اصلاح خودداری نمود و همان چیزی از ذهن تراوش کند باید بر روی صفحه آورد. زیرا حک و اصلاح، چهره ی “واقعیت برتر” را که به دشواری تجلی کرده است، ضایع می کند به همین دلیل (عدم حک و اصلاح) این متون سرشار است از غلط های دستوری (صرفی و نحوی) و املایی و در نتیجه جملات مبهم.

صادق هدایت نیز در آثاری مثل، زنده بگور، سه قطره خون و بخصوص بوف کور، آنچه را که بر ذهنش ـ راوی ـ جاری می شود بر صفحه ی کاغذ می ریزد؛ در انتخاب کلمات دقت نمی کند و برای زیبایی آن ها زحمت نمی کشد. کاربرد جملات غلط و معانی مبهم در آثارش تا آنجاست که به او لقب “ داستان نویس ناشی ! ” داده اند. در زیر به چند نمونه اشاره می شود:

“ ولی من در مقابل این گلویی که برای خودم بودم بیش از یک نوع اثبات مطلق و مجنون چیز دیگری نبودم.”

“ روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم.”

 

“ آیا با مرده چه می توانستم بکنم. ”

بعد حس کردم که زندگی من رو به قهقرا می رفت.”

همچنین هدایت در بوف کور بعضی لغات و اصطلاحات را در معانی غیر معمولی یا در صورت های غیرمعمول بکار برده:

برای اینکه به معنی تا

” به یک معنی کافی بود، برای اینکه آن فرشته ی آسمانی …

 

اما باید توجه داشت که شیوه ی داستان پردازی در بوف کور هرچند به جریان سیال ذهن نزدیک است اما دقیقاً آن نیست. در این شیوه (جریان سیال ذهن) همه ی طیف های روحی و جریانات و مشغله های ذهنی مطرح می شود و داستان عرصه ی نمایش تفکرات و دریافت ها از جنبه ی ناخودآگاه و خودآگاه و سیلان خاطرات و احساسات و تداعی معانی بی پایان است. از این نظر بوف کور به جریان سیال ذهن نزدیک است اما در جریان سیال ذهن تکیه بیشتر بر لایه های پیش از گفتار است. بدین معنی که در ذهن شخصیت یا شخصیت ها، مطالب و مسائلی است که هنوز به صورت گفتار تبلور نیافته اما خواننده باید آن ها را حس کند. هرچند این مورد در بوف کور نموهه هایی دارد، اما اساسی نیست.

 

در بوف کور کمتر به لایه های پیش از گفتار بر می خوریم و گفتارها، گفتارهایی است عقلانی (نه در معنای کلاسیک) و سراسر کتاب پر است از جملات توضیحی و معترضه:

 

“ نمی دانم چرا گذرم به خانه پدر زنم افتاد. پسرکوچکش – برادر زنم – روی سکو نشسته بود.”

“ بعد از مدتی پدرم عاشق یک دختره ی باکره، بوگام داسی، رقاص معبد لینگم می شود.”

روایت بوف کور را می توان تا حدودی نزدیک به خودگویی درونی دانست؛ حدیث نفس یا خودگویی (حرف زدن با خود یکی از شیوه های جریان سیال ذهن) آن است که شخصیت ـ راوی ـ افکار و احساسات خود را به زبان بیاورد تا خواننده هرچند فرضی ـ از نیات و مقاصد او با خبر شود.

در حدیث نفس خصوصیات روانی راوی برخواننده آشکار می شود. نویسنده در حالات و مکالمات او دخالت نمی کند و از طریق صحبت های او با مخاطب فرضی ـ در مورد بوف کور این مخاطب سایه اش است ـ است که می توان به افکار و احساسات او پی برد.

 

زمان داستانی در متون سوررئال

پیش ما صدسال و یک ساعت یکی است

که دراز و کوته از ما منفکی است

 

مولانا

 

به طور کلی، در داستان ها با دو مقوله ی زمان بیرونی و زمان درونی سر و کار داریم.

زمان بیرونی: که داستان های رئال برخاسته از ساز و کارهای آن است و هرگونه تحلیل آن ها نیز بر اساس روابط و مناسباتی است که از آن ناشی می شود. گذشته در حکم مرده ایی است که روح اش را زمان حال احضار می کند و آینده انگشتی است که هنوز دکمه زنگ را فشار نداده است. در این زمان درک گذشته و آینده منبعث از حال همیشه حاضر است: زمان از آینده می آید، به حال می رسد و به گذشته می پیوندد.

برخلاف زمان بیرونی، زمان درونی نه قابل اندازه گیری است نه مبتنی بر روابط علی.

در زمان درونی که در ساخت و ساز داستان های سورئال بکار رفته، هیچ مرز روشن و هیچ خط دقیقی بین گذشته و حال یا حال و آینده وجود ندارد. استمرار مانند رودخانه ای جاری است؛ گذشته با حال در می آمیزد و به درون آینده می ریزد. بدین ترتیب زمان درونی نه زمان حال حاضر که زمان استمرار و تداوم است که وحدت آن بر اثر نیازهای عقل عملی تکه پاره می شود.

احساس سبکی و بی وزنی راوی بوف کور و حس مشارکت وی در اتفاقات دوران کودکی ناشی از التفات او به زمان درونی است. حضور گذشته در ذهن راوی نه برخاسته از کنش ارادی حال حاضر بلکه منبعث از استمرار و تداوم است. او تأکید می کند:

 

“ زمان بچگی خودم را می دیدم نه تنها می دیدم بلکه در این گیر و دارها شرکت داشتم و آن ها را حس می کردم.”

راوی این گذشته را که همیشه در ذهن وی حی و حاضر است با هیچ زمانی عوض نمی کند:

“ ابدیت چیست ؟ برای من ابدیت عبارت از این بود که کنار نهر سورن با آن لکاته سرمامک بازی بکنم و … ”

راوی در کنار زن اثیری مرده نیز همان حالت های زمان های برگشت پذیر را احساس می کند:

“ … در این لحظه من در گردش زمین و افلاک در نشو نمای رستنی ها و جنبش جانداران شرکت داشتم. گذشته و آینده دور و نزدیک با زندگی احساساتی من شریک و توأم شده بود.”

بوف کور دو زمان است از یک قهرمان ـ به صورت پیوسته. یک قهرمان که در عین حال در دو دنیای متفاوت و در دو زمان متوازی می زید.

در پایان کتاب متوجه می شویم که پیرمرد خود راوی است:

“ رفتم جلو آینه ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم. دیدم شبیه نه اصلاً پیرمرد خنزر پنزری شده بودم.”

در نتیجه آن اعمالی که از او سر زده، اعمالی است که از خود راوی در زمان دیگری در یک زمان موازی با زمان راوی بروز کرده است. به همین علت رمان بعد از پایان دوباره از نو در ذهن خواننده آغاز می شود. بدین ترتیب، آغاز، پایان و وسط داستان یکی است؛ داستان بر روی یک خط مستقیم (زمان بیرونی) سیر نمی کند، ماجراها هم مربوط به دیروزند و هم امروز و هم فردا.

در این داستان هر قهرمان را می توان با توجه به زمان های مختلف، مظهر قهرمان دیگر دانست و داستان را از زبان او بیان کرد.

در یک لحظه هم راوی را می بینیم که جوانی است و هم پیرمرد قوزی که آینده ی راوی است. همین پیرمرد از طرف دیگر، زمان حال روای هم هست به اعتبار اینکه راوی در برهه یی از زمان پیرمرد است و جزیی از کل اوست:

 

“ هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است ولی امروز پیرمرد قوزیی می بیند که موهای سفید، چشم های واسوخته و لب شکری دارد.”

“ حس می کردم که بچه شده ام و همین الان که مشغول نوشتن هستم در این احساسات شرکت می کنم. همه ی این احساسات متعلق به الان است و مال گذشته نیست. ”

“ زندگی من در هر روز و هر دقیقه عوض می شد … ”

بوف کور آمیزه ای است از مشاهدات و رؤیاهای خواب و بیداری، حقایق متعارف و غیر متعارف و حرکت کردن در جهان تاریکی ها و نزدیک شدن به آشیانه روح و سخن گفتن از ابهام آن.

و از آنجا که متن بوف کور در حال توصیف جهانی مجهول و وهمی است به همین سبب، اساس بوف کور بر وهم و تردید و شک است که به انحاء مختلف منعکس شده:

“ آیا من حقیقتا با او ملاقات کرده بودم. ”

“ شاید یک مرغ یا پرنده رهگذری خواب می دید.”

واقعیت های عادی و روزمره در بوف کور با هاله ای از غرایب مافوق طبیعی درهم می آمیزد و جهان دیگری می آفریند. در این جهان همه ی چیزهای عادی و معمولی و اسرارآمیز و خیال جلوه می کند و حالتی از خرق عادت و رمز و راز، اشخاص و اشیاء را در بر می گیرد؛ شهرها و خانه ها خصوصیت و کیفیت مرموزی پیدا می کند. نزدیکی خیال و واقعیت در این داستان به گونه ایی است که به دشواری می توان آن ها را از هم تمیز داد. به قول ریمبون دنسی: “ گویی با قلمی نوشته شده که آن را در خشخاش فرو برده اند. ”

سراسر داستان وهم آلود، دردناک و پر از نفرت و ناسزا به وضع چرکین انسان نوعی است.

نثر بوف کور که نثری است زنده و عاری از منطق دستوری، سرشار است از تشبیهات غریب و بی سابقه:

“ لای در اتاق را مثل دهن مرده باز گذاشته بود.”

صورت هول و محو او مثل اینکه از پشت ابر و دود ظاهر شده باشد.”

استفاده از همین قبیل تشبیهات در سراسر بوف کور منجر به ایجاد فضای رؤیا و جملات مبهم شده است.

ماجرای راوی بوف کور در آخر کتاب با این عبارت: “ وزن مرده ای روی سینه ام فشار می داد … ” به پایان می پذیرد، بی آنکه راوی به آرمان خود (رسیدن وحدت) دست یابد.

با پایان یافتن داستان، داستان دوباره درذهن خواننده آغاز می شود؛ اما به شکلی دگرگون.

 

 

 

منابع:

 

خانلری، پرویز، سوررئالیسم، مجله ی سخن، دوره ی هفدهم.

 

سیدحسینی، رضا، مکتب های ادبی، ۲ جلد.

 

هدایت، صادق، بوف کور.

 

میر صادقی، جمال، ادبیات داستانی.

 

آریان پور، یحیی، زندگی و آثار هدایت.

 

قائمیان، حسن: شیادی های ادبی و آثار هدایت.

 

آبادی، سروش، بررسی آثار هدایت.

 

جمشیدی، اسماعیل، خودکشی هدایت.

 

کتیرایی، محمود، بحث کوتاهی درباره ی هدایت و آثارش.

 

نامه های هدایت به شهید نورانی، نگاه نو. شماره ی ۹، دوره ی جدید. شمیسا، سروش، داستان یک روح.

 

همایونی، صادق، مردی که با سایه اش حرف می زند.

 

کاتوزیان، محمد علی، از افسانه تا واقعیت.

 

بهارلو، محمد، داستان و ادبیات داستان.

 

بهارلو، محمد. عشق و مرگ در آثار هدایت.

 

براهنی رضا، قصه نویسی.

 

دستغیب، عبدالعلی، نقد آثار هدایت.

 

غیاثی. محمدتقی: تاویل بوف کور.

 

غیاثی، محمدتقی، درآمدی بر سبک شناسی ساختاری.

 

 

 

منبع: باشگاه اندیشه

لینک به دیدگاه
  • 10 ماه بعد...

اندوه که از حد بگذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مزمن. دیگر مهم نیست: بودن یا نبودن؛ دوست داشتن یا نداشتن. آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمی‌کشاند. و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه می‌کنی و نگاه می‌کنی و نگاه!

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 8 ماه بعد...

فحش یکی از اصول ایجاد تعادل در آدمیزاد است. اگر فحش وجود نداشته باشد،بله، آدمی دق می کند. بیشتر از تعداد و نوع فحش هرزبانی می شود از اوضاع مردمی که در یک ناحیه زندگی می کنند سر درآورد و رابطه بین شان را کشف کرد .

زبان فارسی اگر هیچ نداشته باشد «فحش آبدار» زیاد دارد. ما که سر این ثروت عظیم نشسته ایم چرا ولخرجی نکنیم؟!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...