ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ وجود واقعي ما در دروني ترين هسته ماست نه جايي بيرون از ما. لازم نيست جايي بروي. فقط بايد به خانه بازگردي. سفر، سفري از اينجا به آنجا نيست، برعكس، سفري است از آنجا به اينجا. ما تا به حال آنجا بوديم اما بايد اينجا باشيم، ما هميشه « آنگاه » بوديم ولي بايد « اكنون » باشيم. پس هرگاه ذهنت شروع به حركت به جايي كرد، آنرا به اينجا بازگردان. هرگاه به گذشته يا آينده پريد آنرا به اكنون بازگردان. دو واژه « اكنون» و « اينجا » را به ياد بسپار تا آرام آرام زندگي در اكنون و اينجا را درپيش بگيري. اين يگانه راه ملاقات با خداست، زيرا خدا هميشه اكنون و اينجاست. لحظه اي كه ما هم اكنون و اينجا باشيم اين ملاقات ناگزير صورت مي پذيرد. گريزي از آن نيست. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ تازگي كشف كرده اند كه توجه و مراقبت يكي از مهم ترين عوامل رشد دروني و بيروني كودك است. كودك به شير مادر نياز دارد اما بيش از آن به توجه و مراقبت مادرش محتاج است. اگر مادرفقط بدن نوزاد را تغذيه كند و هيچگونه مراقبت ديگري از او نكند، اگر كودك احساس كند به او بي توجهي مي شود، از رشد باز مي ماند و احساس اطمينان و اعتماد به نفس را از دست مي دهد. احساس مي كند موجوي بي مصرف است كه نيازي به او نيست. مورد نياز بودن، نيازي اساسي است. بدون آن، بدون فضاي آرامش بخش آن، هيچ چيزي قادر به رشد نيست. همين اتفاق نيز در دنياي درون نيز مي افتد. اگر ما يك بيابان مانده ايم مقصر خودمانيم، زيرا هيچگاه به آن توجه نشان نداده ايم. و مهم تر ا زهرچيز توجه نشان دادن است. توجه بيشتري به كانون وجود خود نشان بده. هر زمان فرصتي پيش آمد، چشمهايت را به روي دنيا ببند و همه چيز را در مورد آن فراموش كن. كانون وجودت را از توجه، مراقبت و عشق سرشار كن تا به زودي شاهد به ثمر نشستن گلها باشي. اين كار نوعي باغباني و كشاورزي است كه محصول آن خرمن نشاط است، زيرا وقتي شاهد شكوفايي گلهاي خودآگاهي باشي پي مي بري زندگي ات بي ثمرو بيهوده نبوده است. تو فرصت را از دست نداده اي، بلكه از آن استفاده كرده اي. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ نخستين گام، سكوت ذهن است، يعني ناپديد شدن افكار از ذهن. مراقبه را بايد با تماشا كردن افكار شروع كني. فقط با تماشا كردن افكار، آنها ناپديد مي شوند. سپس نوبت دومين گام مي رسد: سكوت قلب. اين گام با تماشا كردن احساسات برداشته مي شود. گام دوم، پديده اي ظريف تر و بسيار ژرف تر از گام نخست است اما روند هردو گام يكي است. اگر تو دربرداشتن نخستين گام موفق شوي، دربرداشتن دومين گام نيز موفق خواهي شد. و آنگاه به دومين سكوت نيز دست خواهي يافت. و وقتي اين دو سكوت برقرار شود براي نخستين بار پي مي بري كه تماشاگر نيز ناپديد شده است، زيرا چيزي براي تماشا كردن وجود ندارد. و چيزي براي دانستن نيز وجود ندارد، زيرا داننده نيز ناپديد مي شود. اين نهايت سكوت است. در گام نخست، گامهايي به سوي نهايت هستند كه همان سكوتي است كه بودا آنرا نيروانا و مسيح آنرا پادشاهي خداوند مي خواند. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ كودك با سكوتي محض بدنيا مي آيد. بومي كاملا سفيد است. ازجذابيت، زيبايي و موسيقي سكوت برخوردار است. اما ما شروع به انباشتن او از آرمانها مي كنيم. او را به بلندپروازي آلوده مي سازيم. در او ميل و آرزو، رقابت و تقليد مي آفرينيم. به او مي گوييم « ببين، تو بايد رييس جمهور يا نخست وزير كشور شوي. بايد ثروتمند ترين انسان عالم شوي. » پدر و مادرها از فرزند خود مي خواهند بزرگترين كس شوند. هر پدر و مادري آرزوهاي برآورده نشده خود را در فرزند خود مي بيند. آنان قادر نبوده اند آرزوهايشان را برآورده سازند. هيچكس تا به حال قادر نبوده آرزوهايش را برآورده سازد، زيرا هيچ آرزويي برآوردني نيست. هيچ كاري در اين مورد نمي توان انجام داد. قانون زندگي چنين نيست. هر كودكي سالم و كامل بدنيا مي آيد و ما بي درنگ شروع به آسيب رساندن به او مي كنيم. بشر تاكنون در مسيري نادرست حركت كرده است. چيزي اساسي و بنيادي دچار كاستي است. آموزش و پرورش ما بلندپروازانه است. سياسي است. دين ما سياسي است. تو حتما بايد به بهشت دست يابي. بايد در آن دنيا نيز يكي از موفق ترين انسانها باشي. هيچكس نمي گويد كه بايد كاملا خالي شد- اما در آن خالي بودن، در آن هيچ چيز بودن، گلها به اوج شكوفايي مي رسند. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ خودآگاهي انسان از ازل ناب و خالص است اما چون يك آيينه لايه هاي بسياري ا زگرد و غبار روي آن انباشته مي شود. اگرچه گرد و غبار نمي تواند در آيينه نفوذ كند و آنرا از بين ببرد مي تواند كيفيت بازنمايي واقعيت را در آن پوشيده نگاه دارد. آيينه دست نخورده باقي مي ماند، لايه هاي گرد و غبار هيچ تغييري در آيينه ايجاد نمي كنند اما آيينه ديگر هيچ به درد نمي خورد. نمي تواند چيزي را بازبتاباند. خورشيد طلوع مي كند اما نه براي او. تصوير ماه روي آب درياچه مي افتد اما نه براي او. لايه هاي گرد و غبار آنرا از كار انداخته اند. اين همان وضعيتي است كه ما گرفتار آنيم. خودآگاهي ما ناب است اما ذهن ما چون لايه اي گرد و غبار روي انرا پوشانده. بايد بگذاريم خودآگاهي ما واقعيت را بازبتاباند- آنگاه خدا در همه جا يافت خواهد شد. اگر خودآگاهي تو آنچه را كه هست بازبتاباند به شناخت خدا خواهي رسيد. وجود خدا به هيچ مدركي احتياج ندارد. فقط خدا هست و هيچ چيز ديگر نيست. هرشكلي جلوه اي از خداست. و آگاه شدن از اين، شادماني بخش است، زيرا به آن معني است كه هيچ مرگ، بدبختي و تاريكي وجود ندارد. آنگاه تو به خانه مي رسي. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ سكوت، تجربه يگانه زندگي است. زندگي بسيار پر سر و صداست. در بيرون سر و صداست، در درون سر و صداست و اين سر و صداها براي ديوانه كردن هر انساني كافيست. آنها همه دنيا را به مرز جنون كشانده اند. تو بايد سر و صداي درونت را خاموش كني. مهار سر و صداي بيرون از توان ما خارج است و نيازي هم به اين كار نيست. اما مي توانيم سر و صداي درون را خاموش كنيم. آن دم كه سر و صداي درون فروكش كند و سكوت حاكم شود سر و صداي بيرون ديگر مشكلي نخواهد آفريد. مي تواني از سر و صداي بيرون لذت ببري. مي تواني بدون هيچ درد سري با آن به سر بري. شنيدن سكوت درون تجربه يگانه و منحصر به فرد است. هيچ تجربه ديگري نمي توان يافت كه تا اين اندازه ارزشمند باشد، زيرا از پي اين تجربه ديگر تجارب زندگي مي آيند. سكوت بنيان تمام ديگر تجارب ديني است. بدون سكوت هيچ حقيقت و آزادي و هيچ خدايي وجود نخواهد داشت. با سكوت ناگهان چيزهايي كه قبلا وجود نداشتند به وجود مي آيند و چيزهايي كه وجود داشتند ديگر وجود نخواهند داشت. نگاه تو عوض مي شود. دورنماي تو تغيير مي يابد. سكوت تو را به شناخت ناشناختني مي رساند. اين يگانگي سكوت است. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ مردم هميشه از همه چيز نا خرسندند. ناخرسندي يك عادت شده است. نه اينكه اگر آنان پول بيشتر، خانه اي بزرگتر، همسري مناسبتر، فرزنداني بهتر يا شغلي ايده آل تر داشته باشند، خرسند خواهند شد- نه اينگونه نيست. هرچه هم داشته باشند، همچنان ناخرسند خواهند ماند. چه فقير باشند چه ثروتمند، همچنان ناخرسند خواهند ماند. ناخرسندي يكي از عادتهاي ذهن است. ذهن زندگي خود را از راه آن مي گذراند. طبيعت ذهن بگونه اي است كه ممكن نيست خرسند شود. وقتي از اين حقيقت آگاه شوي معجزه اي رخ مي دهد. آنگاه مي تواني ذهن را كنار بگذاري، زيرا ذهن، تو را هيچگاه خرسند نخواهد كرد. اين در طبيعتش نيست. بنابراين تو درجستجوي ناممكن هستي. اگر دريابي چرا ناخرسند هستي، اگر براي ناخرسندي خود بهانه اي پيدا نكني و آنرا عمل ذهن بداني، آنگاه مي تواني خود را از آن كنار بكشي. اين كار بسيار آسان است. فقط بايد آنرا ببيني. ذهنت را تماشا كن. به گذشته بنگر. بارها چنين پنداشته اي كه اگر به چيزي معين دست يابي خرسند خواهي شد و تو به آن دست يافتي و خرسند نشدي. مردم بارها و بارها در يك گودال مي افتند. پس ذهنت و تمام خطرهايي كه تو را گرفتار آنها مي كند تماشا كن. براي ايجاد يك دگرگوني چيزي لازم نيست مگر به تماشا نشستن ذهن. و از راه اين آگاهي، همه چيزي با پاي خود خواهد آمد. به آرامي و بدون هيچ تلاشي. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ انسان خشنود و خرسند سراسر عشق است. حتي عاشق هم نيست، بلكه فقط عشق است و بس. از بهر خود عشق، عشق مي ورزد، زيرا اين كار، يگانه راه قدرداني از هستي است. عشق، شكرگزاري و عبادت اوست. بنابراين او همواره به همه كس و همه چيز عشق مي ورزد، بدون اينكه در عوض چيزي بطلبد. فقط از خود مي بخشد، زيرا خدا آنقدر به ما داده است كه بايد مقدار اندكي ازآنرا به ديگران ببخشيم. و معجزه اينجاست كه ما هر قدر بيشتر ببخشيم، بيشتر دريافت مي داريم. چون با راز و هنر بخشيدن آشنا شوي، ممكن نيست دراين باره خست به خرج دهي. تا حد امكان خواهي بخشيد، زيرا هر قدر بيشتر ببخشي، بيشتر دريافت مي داري.شادماني خود را بخش. عشق و مهرباني خود را ببخش. هر چه را كه داري ببخش- تمام ثروتهاي دروني ات را. اينگونه بخشيدن، منظور من ازآن است كه « انسان خرسند سراسر عشق است.»پس ذهنت را از ناخرسندي به خرسندي دگرگون كن تا معجزه را ببيني. تا عشق درهزاران جهت، درهزاران بعد و هزاران راه از تو جاري شود. تا زندگي چنان شكوهمند شود كه عقل ازدرك آن عاجز و ذهن از هضم آن ناتوان باشد. راز بزرگ هستي و اوج سرمستي. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ هنگاميكه كاملا ساكت و خاموش هستيد و ذهنتان از حركت باز ايستاده، احساس مي كنيد همانند قله كوهي مرتفع هستيد؛ پوشيده از برف. كوهها هميشه جست و جو گران مدي تيشن را به خود جذب كرده اند. سكوت و سكوني كه در كوهها وجود دارد، براي اين سالكان جالب و جذاب بوده است. كوهها هميشه ثابت و استوار در جاي خود ايستاده اند و نحوه ايستادنشان طوري است كه گويي در تمركزي عميق فرو رفته اند. تحركات ذهني – افكار، آرزوها و توهمات مختلف – باعث بدبختي و بيچارگي مي شوند. وقتي ذهن تحركي نداشته باشد، ناپديد مي گردد. شما هستيد، ولي ديگر ذهني وجود ندارد. اين حالت بي ذهني، باعث مي شود تجربه اي اندك از كوه دروني خود داشته باشيد. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ اميال و آرزوها چيزي نيستند مگر تاريكي. وفتي تمام اميال و آرزوها ناپديد شوند، ديگر به بدن باز نخواهي گشت، بلكه جز بيكران می شوی و آگاهي ات چون نور عمل مي كند. ما اين حالت را نهايت آزادي مي ناميم، زيرا در قالب بدن قرار گرفتن، اسارت است. بدن چيزي محدود است و تو نامحدودي. وجود نامحدود تو زير فشار دنياي محدود و كوچك بدن قرار دارد و به همين دليل پيوسته احساس تنش و ناراحتي مي كني. شايد دقيقا چنين احساسي وجود نداشته باشد اما همه بگونه اي مبهم احساس مي كنند چيزي ايراد دارد. آنچه كه ايراد دارد اين است كه ما نامحدود هستيم و مي كوشيم كه از راه دنياي كوچك بدن وجود داشته باشيم. آگاهي، تو را ازبدن مي رهاند. و لحظه اي كه آگاه شوي تو بدن نيستي، تمام اميال و آرزوها كه به دست بدن برآورده مي شوند نيز ناپديد مي شوند. به اين مي ماند كه نوري را به اتاقي تاريك وارد مي كني و همه تاريكي ناپديد مي شود. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ تو با پرورش اخلاق دروغين، از هم شكافته مي شوي. دو شخصيتي مي شوي، زيرا روش اخلاق پروري، سركوب است- هيچ راه ديگري غير از اين نيست. مجبوري طبيعت وجودت را سركوب كني و بر اساس اصولي كه ديگران تعيين كرده اند رفتار كني. آنها به تو مي گويند كه چه چيز درست است و چه چيز نادرست. چه چيز خوب است و چه چيز بد. اما طبيعت را اينگونه نمي توان تغيير داد. پيوسته از درون تو به صدا در خواهد آمد و تو را وادار خواهد كرد بر خلاف اخلاقي كه سعي در پرورش آن را داري حركت كني- همه دورويي ها از اين جهت است. كمتر انسان متظاهر به دينداري را مي توان يافت كه دورويي پيشه نكند. و كسي ديندار راستين است كه دورو نيست. دورويي به آن معناست كه به تو به آن چه نيستي وانمود مي كني. تو خود اين را مي داني و از آن در رنجي. سراسر دنيا را به اين دليل غم و ناراحتي فرا گرفته كه دنيا بسوي پرورش اخلاق رانده شده. مردم بايد خودآگاه باشند و خودآگاهي بيافرينند. و اين همان هدف مراقبه است. مراقبه روشي است براي آفرينش خودآگاهي. مراقبه تو را هشيارتر و بيدارتر مي سازد. و وقتي تو آگاه تر شوي، زندگي ات شروع به تغيير مي كند. رفتارت با وجودت هماهنگ مي شود و آنگاه كه بين وجود و رفتار هماهنگي باشد، زندگي رقص و پايكوبي است. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ وجد و سرور خوشي، كلمه درستي نيست. وجد و سرور، اندكي عميق تر است. زندگي را جشن بگيريد. هنگاميكه به مراكز تفريحي و مراكز خريد مي رويد، تفريح مي كنيد و خوشيد، اين خوشي، تنها در سطح است و به دل شما نمي رسد. مردم به دنبال خوشي اند تا زمان را به بطالت بگذرانند. بيشتر مسرور و شاد باشيد. اگر مي خنديد، خنده تان بايد از وجود و سرورتان برخيزد، نه از ذهن ساده انگارتان. خنده تان بايد به دنيا و مردمي باشد كه خود را مشغول مسخرگي هاي دنيا كرده اند.اگر بتوانيد به بيخودگي و بي ارزشي دنيا بخنديد. احساس سكوت و آرامش مي كنيد، نه اندوه و غم. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ بايد در ژرفاي وجودت آگاه باشي كه زندگي موهبتي است بسيار ارزشمند. هر لحظه آن، چنان گرانبهاست كه نبايد هدرش دهي. زندگي فرصتي است بزرگ براي رشد يافتن. تو نبايد خودت را مشغول جمع آوري سنگهاي رنگين و گوش ماهي هاي كنار ساحل كني. كارهاي مهم تري را بايد انجام دهي. كارهايي با معناتر. بايد به درون بنگري. نبايد فقط به امور بيرون مشغول شوي، زيرا اين كار، تلف كردن لحظه هاي زندگي است. بايد شروع به كاويدن درون كني. بايد ژرف و ژرف تر به درون آگاهي ات نفوذ كني تا كانون وجودت را احساس كني. همين كه كانون وجودت را احساس كردي، پاسخ تمام پرسشها را مي يابي. تمام معماها حل مي شوند. مي تواني وراي همه چيز را ببيني و در آن لحظه است كه مي فهمي هستي چقدر به ما بخشيده و ما چقدر نسبت به آن ناسپاس و قدر نشناس بوده ايم. شكرگزار بودن لازمه اصلي زندگي ديني است. از شكرگزاري است كه عبادت برمي خيزد. از شكرگزاري است كه عشق، جذابيت و برازندگي برمي خيزد. اما تو تنها زماني مي تواني احساس شكرگزاري كني كه ارزش زندگي، ارزش فراوان زندگي، ارزش تخمين ناپذير زندگي را احساس كني. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ نخستين قدم براي يافتن آگاهي، آن است كه به جسم خود توجه كنيم. وقتي از جسم خود آگاه شديم، معجزه اي روي مي دهد. خيلي از كارهايي كه عادت داشتيم انجام دهيم، به سادگي ناپديد مي شوند. جسم آسوده تر مي شود و از تعادل بيشتري برخوردار مي گردد. با توجه كردن به جسم آرامش عميقي در جسم تان جاري مي شود. آنگاه نسبت به افكارتان آگاه مي شويد. افكار ظريف تر و البته خطرناك تر از جسم هستند و وقتي از افكارتان آگاه شويد، از آنچه در درونتان روي مي دهد، شگفت زده خواهيد شد. اگر هرچه را كه در هر لحظه روي مي دهد روي كاغذ بنويسيد، حيرت خواهيد كرد. فقط ده دقيقه افكارتان را بنويسيد. بعد از خواندن آنها، كاغذ را از بين ببريد تا كسي نتواند آنها را بخواند. هنگام نوشتن آفكارتان را ويرايش نكنيد. از خواندن آنچه در ذهن تان هست، سخت متعجب خواهيد شد. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ عبادت بايد كاملا فردي باشد. عبادت بايد خودجوش باشد، نه آموختني. عبادت آموختني دروغين است. آنگاه عبادت تو طوطي وار خواهد بود. كلماتي بي احساس ، بي روح و بي معنا را تكرار خواهي كرد. اما هرگاه عبادت از قلب تو برخيزد و چيزي از وجود تو را در خود داشته باشي، معنايي عظيم حواهد يافت. آنگاه عبادت « ... پرجار و جنجال و بي محتوا كه آدمي سبك مغز نقل مي كند » نخواهد بود. معنا و نغمه اي عظيم در خود خواهد داشت. تو بايد ياد بگيري با هستي مراوده كني. با ستارگان گفت و گو كن. با رودخانه گفت و گو كن. با درختان و با صخره ها نيز. از اين كار خجالت نكش، زيرا خداوند از اين راه خود را به تو مي نماياناد. هر چيزي كه هست، جلوه اي از خداست. شروع به مراوده با خداي آشكار كن تا روزي قادر شوي با خداي پنها مراوده كني. با ديدني شروع كن تا آنگاه بتواني به سوي ناديدني جهشي بزرگ انجام دهي. با زمين گفت و گو كن. با سبزه زار گفت و گو كن. شايد اين كار تو در آغاز ديني به نظر نيايد، اما سلام كردن بر يك درخت، چيزي زيبا، روحاني و مقدس در خود دارد، زيرا تو روح درخت و حضور آنرا محترم مي شماري و از آن غفلت نمي ورزي. اگر تو بتواني فقط يك چيز را بياموزي، اين كه از خدا در شكل تمام تجلياتش غفلت نورزي، آنگاه جهل ناپديد مي شود و خرد بر مي خيزد. از دروني ترين هسته وجودت خرد برمي خيزد. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ زندگي هيچ چيز بزرگي ندارد. زندگي پر است ازچيزهاي كوچك. اما اگر تو بداني كه چطوربا اين چيزهاي كوچك خوش باشي، آنها را به چيزهاي بزرگ دگرگون خواهي كرد. در دست بودا حتي آب معمولي به شراب تبديل مي شود. اين دقيقا عين معجزه اي است كه مي گويند مسيح انجام داد: مسيح آب را به شراب تبديل كرد. فقط انسانهاي احمق اند كه اين حقيقت را واقعي مي پندارند، در حاليكه آن حقيقتي نمادين است. در دستان مسيح آب شراب است. تو مي تواني با نوشيدن آن آب، آب خالص، مست شوي. بستگي به اين دارد كه چگونه بنوشي. به نوشيدن بستگي ندارد، به نوشنده بستگي دارد. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ تو بايد فرمانرواي دنياي درونت شوي. درون همه ما قلمرو پادشاهي است، پادشاهي راستين. همه ما مي خواهيم پادشاه شويم اما همچنان در مسيري نادرست و در بيرون از وجودمان بدنبال پادشاهي مي گرديم. انسان ممكن است در دنيا يك پادشاه شود اما همچنان در اعماق وجودش احساس كمبود مي كند. با وجود پادشاه بودن هنوز فقير است. هنوز تهي است و خرسند نشده. در حاليكه مشغول جمع آوري آت و آشغال بوده زندگي را از كف داده است. انسان برده اي است كه به ارباب بودن وانمود مي كند. و تا زمانيكه انسان بر ناخودآگاهي اش غلبه نكند همچنان متظاهر و برده خواهد ماند و انواع نقشهاي رياكارانه را بازي خواهد كرد. ادعا خواهد كرد « من آن نيستم كه فكر مي كنيد » و او خود مي داند كه چيست. همه مي دانند، زيرا ديگران نيز خود نقش مشابهي را بازي مي كنند. پادشاه راستين باش. زيبايي پادشاه درون بودن اين است كه پاي هيچ رقابتي در ميان نيست. تو پادشاهي خودت را داري و من پادشاهي خودم را و آنها هرگز در برابر هم قرار نمي گيرند. هرگز ميانشان برخوردي پيش نمي آيد. هركس در درون خود قلمرويي چنان پهناور دارد كه در آن هيچ رقابتي نيست. هيچ جنگ و دعوايي با كسي نيست. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ بزرگترين شهامت زندگي تقليد از ديگران نيست، بلكه گذراندن زندگي خود است به هر قيمتي. حتي اگر با گذراندن زندگي خود، زندگي از كف برود باز هم ارزشش را دارد، زيرا آنگاه روح متولد مي شود. آنگاه كه شخص براي جان دادن در راه چيزي آماده است، در اين فدا شدن، دوباره متولد مي شود. تولدي دردناك است كه لازمه اش شجاعت و شهامت است. زندگي خود را بگذران بدون اينكه اخلاق گرايان، پاك دينان ، موعظه گران و انسانهاي احمق كه تو را پند و اندرز مي دهند، آسايش تو را بر هم بزنند. زندگي خود را بگذران. حتي اگر بر خطا باشي، گذراندن زندگي خود بهتر از آن است كه با تقليد از ديگران بر حق باشي، زيرا انساني كه با تقليد از ديگران بر حق است بر خطاست، دير يا زود از خطاي خود درسي خواهد آموخت. آن خطا به رشد او خواهد انجاميد. از آن خطا سود خواد برد. تنها كساني مي آموزند كه آماده ارتكاب خطا هستند و تنها راه ارتكاب خطا، گوش نكردن به ديگران است- برو و كار خودت را انجام بده! 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ زندگي در كنترل شما نيست. مي توانيد از آن لذت ببريد، اما نمي توانيد آنرا كنترل كنيد. مي توانيد زندگي كنيد، اما نمي توانيد زندگي را كنترل كنيد. مي توانيد دست افشاني كنيد اما نمي توانيد زندگي را كنترل كنيد. معمولا مي گوييم كه نفس مي كشيم، اما اين موضوع درست نيست؛ زيرا اين زندگي است كه ما را تنفس مي كند. پيوسته تصور مي كنيم كه ما فاعل هستيم و همين نكته سرآغاز تمام مشكلات است. وقتي خود را كنترل كنيد، به زندگي اجازه نمي دهيد اتفاق افتد. شرايط زيادي قايل مي شويد و زندگي نمي تواند همه آنها را رعايت كند. زندگي زماني براي شما اتفاق مي افتد كه آنرا بي قيد و شرط بپذيريد؛ آماده خوشامدگويي به آن، در هر صورت و شكلي هستيد. شخصي كه بسيار كنترل مي كند، هميشه مي خواهد زندگي شكل خاصي بگيرد و شرايط خاصي داشته باشد، ولي زندگي اهميتي نمي دهد وفقط از كنار چنين افرادي عبور مي كند. هرچه زودتر از محدوده كنترل ها خارج شويد، بهتر است؛ زيرا تمام كنترلها از ذهن ناشي مي شود و وجود شما بسيار برتر و بزرگ تر از ذهن است. يك قسمت كوچك از وجودتان سعي مي كند مسلط شود و همه چيز را ديكته كند. زندگي ادامه مي يابد و شما را پشت سر مي گذارد. آنگاه نوميد مي شويد. منطق ذهن مي گويد: « نگاه كن. تو زندگي را خوب كنترل نكردي. براي همين است كه بازنده شدي. پس بيشتر كنترل كن. » حقيقت، درست عكس اين نكته است؛ مردم چيزهاي زيادي را به سبب كنترل بيش از حد، از دست مي دهند. مثل يك رود وحشي باشيد و آنگاه ديگر نمي توانيد خيلي رويا ببافيد، خيال بافي كنيد يا حتي اميد داشته باشيد؛ زيرا همه چيز همين جا، كنار شما و در دسترس شماست. كافي است دست دراز كنيد. با مشت بسته زندگي نكنيد؛ زيرا اين كار كنترل كردن است. با دست هاي باز زندگي كنيد. تمام آسمان از آن شماست. كمتر از اين نخواهيد. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ زندگي در كنترل شما نيست. مي توانيد از آن لذت ببريد، اما نمي توانيد آنرا كنترل كنيد. مي توانيد زندگي كنيد، اما نمي توانيد زندگي را كنترل كنيد. مي توانيد دست افشاني كنيد اما نمي توانيد زندگي را كنترل كنيد. معمولا مي گوييم كه نفس مي كشيم، اما اين موضوع درست نيست؛ زيرا اين زندگي است كه ما را تنفس مي كند. پيوسته تصور مي كنيم كه ما فاعل هستيم و همين نكته سرآغاز تمام مشكلات است. وقتي خود را كنترل كنيد، به زندگي اجازه نمي دهيد اتفاق افتد. شرايط زيادي قايل مي شويد و زندگي نمي تواند همه آنها را رعايت كند. زندگي زماني براي شما اتفاق مي افتد كه آنرا بي قيد و شرط بپذيريد؛ آماده خوشامدگويي به آن، در هر صورت و شكلي هستيد. شخصي كه بسيار كنترل مي كند، هميشه مي خواهد زندگي شكل خاصي بگيرد و شرايط خاصي داشته باشد، ولي زندگي اهميتي نمي دهد وفقط از كنار چنين افرادي عبور مي كند. هرچه زودتر از محدوده كنترل ها خارج شويد، بهتر است؛ زيرا تمام كنترلها از ذهن ناشي مي شود و وجود شما بسيار برتر و بزرگ تر از ذهن است. يك قسمت كوچك از وجودتان سعي مي كند مسلط شود و همه چيز را ديكته كند. زندگي ادامه مي يابد و شما را پشت سر مي گذارد. آنگاه نوميد مي شويد. منطق ذهن مي گويد: « نگاه كن. تو زندگي را خوب كنترل نكردي. براي همين است كه بازنده شدي. پس بيشتر كنترل كن. » حقيقت، درست عكس اين نكته است؛ مردم چيزهاي زيادي را به سبب كنترل بيش از حد، از دست مي دهند. مثل يك رود وحشي باشيد و آنگاه ديگر نمي توانيد خيلي رويا ببافيد، خيال بافي كنيد يا حتي اميد داشته باشيد؛ زيرا همه چيز همين جا، كنار شما و در دسترس شماست. كافي است دست دراز كنيد. با مشت بسته زندگي نكنيد؛ زيرا اين كار كنترل كردن است. با دست هاي باز زندگي كنيد. تمام آسمان از آن شماست. كمتر از اين نخواهيد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده