رفتن به مطلب

جبران خلیل جبران


Architect

ارسال های توصیه شده

گرایش خود را از ذهن به قلب تغییر بده. این نخستین تغییر است. کمتر فکر کن، بیشتر احساس کن. کمتر هوشمندی به خرج بده، بیشتر از شم خود مدد بگیر. فکر کردن فرآیندی بسیار فریبنده است. باعث می شود احساس کنی داری کارهای مهمی انجام می دهی. اما فقط داری در هوا، در بالای ابرها، قصر می سازی. افکار چیزی جز قصرهای معلق در هوا نیست.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 205
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

مردم زندگي را امري بديهي مي شمارند، از اين رو در آنان هيچ احساس شكرگزاري وجود ندارد. و بدون شكرگزاري، هيچ رشدي وجود نخواهد داشت. بدون شكرگزاري، هيچ دين و عبادتي وجود نخواهد داشت. آغاز و انجام دين شكرگزاري است. سفري است از شكرگزاري به شكرگزاري. در آغاز يك بذر است، در پايان به گل تبديل مي شود. اما اساسي ترين اصل اين است كه نبايد زندگي را بديهي فرض كرد. ما زندگي را خود به دست نياورده ايم، بلكه زندگي يك موهبت است. اين اصل بسيار ساده و آشكار است. شايد به خاطر ساده و بديهي بودن اين اصل است كه مردم آنرا از ياد برده اند. دين با اين باور كه خدا وجود دارد آغاز نمي شود. آغاز گر دين آگاه شدن از اين است كه زندگي يك موهبت است. ما نمي دانيم كه اين موهبت از جانب كيست- اين را بايد جست و جو كرد- اما يك چيز مسلم است: زندگي يك موهبت است. نيرويي ناشناخته و اسرار آميز، اين با ارزش ترين هديه را به ما داده است. آنگاه كه اين احساس در وجود تو تبلور يابد، جست و جوي خدا آغاز مي شود. و خدا از تيررس شكرگزاري چندان دور نيست.

لینک به دیدگاه

بايد از مراقبه مثل يك سرگرمي لذت ببري. بايد كه با لذت وارد آن شوي. مراقبه تمركز فكرنيست، نقطه مقابل آن بودن است:‌ رها و آسوده بودن است. وقتي كاملا رها و آسوده باشي، براي نخستين بار واقعيت وجودت را احساس مي كني. آنگاه كه تو درگير فعاليت هستي، چنان مشغولي كه نمي تواني خودت را ببيني. فعاليت دود بيشتري پيرامون تو ايجاد مي كند. از اين رو بايد تمام فعاليتها را، دست كم به مدت چند ساعت در روز،‌كنار بگذاري. وقتي هنر آرام بودن را بياموزي ميتواني هم فعال باشي و هم آرام، زيرا آرامش تو چنان دروني مي شود كه هيچ چيزي ار بيرون نمي تواند آنرا مختل كند. فعاليت در محيط پيرامون جاري مي شود و تو در كانون، آرام مي ماني. پس تنها مبتديان مجبورند كه فعاليت را براي ساعتي در روز كنار بگذارند. اگر تو اين هنر را بياموزي،‌ ديگر مشكلي وجود نخواهد داشت: در بيست و چهار ساعت شبانه روز مي تواني در حالي كه به انجام فعاليتهاي روزمره مشغولي، مراقبه گر بماني.

لینک به دیدگاه

فراتر از زبان

 

تمام چيزهاي عالي، ‌فراتر از محدوده زبان هستند. وقتي چيزهاي زيادي براي گفتن هست، گفتن آنها دشوار مي شود. فقط موضوعات كوچك،‌ جزيي و معمولي را مي توان به زبان آورد. هروقت كه احساس توفنده داريد، ‌گفتن آن غير ممكن مي شود؛ ‌زيرا كلمات بسيار كوچك اند و نمي توانند موضوعات بزرگ را بيان كنند. كلمات كاربردي اند. آنها براي فعاليت روزمره و عادي خوب هستند، ولي وقتي فراتر از زندگي روزمره رويد، كلمه ها ناتوان مي شوند. كلمات در مورد عشق مفيد نيستند و در دعا كاملا بي كفايت مي شوند. تمام چيزهاي عالي، فراتر از محدوده زبان هستند، وقتي متوجه مي شويد كه نمي توان چيزي را شرح داد، آنگاه رسيده ايد. آنگاه زندگي سرشار از زيبايي،‌ عشق و سرور مي گردد و به جشني پرشكوه بدل مي شود.

لینک به دیدگاه

اگر نتواني يك آواز و ترانه شوي، زندگي ات پوچ و بي معنا مي ماند. انسانها مي كوشند همه چيز بشوند مگر يك آواز و ترانه. مي خواهند ثروتمند، قدرتمند و مشهور شوند، اما در راه ثروتمند شدن، در راه قدرت سياسي يافتن، در راه مشهور شدن، تمام كيفيتهايي را كه مي تواند زندگي اشان را شادمان سازد از كف مي دهند. تمام شادمانيها را از دست مي دهند و به انسانهايي جدي و سختگير تبديل مي شوند.

 

مجبورند كه جدي و سختگير شوند، زيرا چيزهايي كه در صدد به دست آوردن هستند رقابت برانگيز است. همه آن چيزها از " خود " برخاسته و " خود " بسيار جدي است. " خود "‌ هيچگاه چيزي را به شوخي نمي گيرد. هميشه جدي است. از اين رو انسانهاي خودمدار مي كوشند قديس شوند، ‌زيرا مقدس نمايي آسانترين راه قدرتمند شدن، ‌محترم شدن و مشهور شدن بدون كنار گذاشتن جديت است. در حقيقت، اگر تو يك قديس بزرگ شوي مي تواني بيشتر و بيشتر جدي شوي. اما تو در عين حال بيشتر و بيشتر مرده مي شوي. آيا تا به حال ديده اي كه مردگان بخندند؟ مردگان بسيار جدي هستند، بايد كه جدي باشند! زيرا قادر به خنديدن نيستند و انسانهايي كه به هنگام زنده بودن نمي خندند، مرده مي شوند. خوش و خرم باش! تا مي تواني خوش و خرم باش. هرچه بيشتر سرزنده باش.

ديندار بودن يعني سرشار از زندگي بودن. چنان سرشار بودن كه بتواني زندگي ات را با ديگران شريك شوي. بتواني چند انسان مرده را زنده كني- و انسانهاي مرده فراواني وجود دارند كه همه عشق را و همه خنده را از كف داده اند.

لینک به دیدگاه

علم به ما مي گويد: شما حيوان هستيد. ما حيوان نيستيم. در حقيقت، حيوانات نيز، حيوان نيستند. ما موجوداتي الهي هستيم. دين در الهي بودن انسان و جهان هستي ريشه دارد. اگر گل نيلوفري را نزد دانشمندي ببري، خواهد گفت كه آن خاكي بيش نيست، زيرا در خاك رشد مي يابد و از خاك پديد مي آيد. اگر خاك را نزد عارفي ببري خواهد گفت: " ننگران نباش! هزاران گل نيلوفر در اين خاك نهان است، زيرا نيلوفر از خاك پديد مي آيد.

" دين از بالاترين نقطه مي نگرد و بالاترين نقطه را معيار قرار مي دهد. علم از پايين ترين نقطه مي نگرد و پايين ترين نقطه را معيار قرار مي دهد. از اين لحظه نگاه تو بايد اينگونه باشد: تو الهي هستي و چنين است كل عالم.

لینک به دیدگاه

مراقبه تو را به دريا رهنمون مي كند. تو را از كوچك بودن به پهناور بودن، از ساختار محدود بدن/ ذهن به آگاهي نامحدود، از كران تا بي كران، از زمان به ابديت و از مرگ به زندگي جاودان رهنمون مي كند. تنها شرطش آن است كه پندار «‌ خود »‌ را دور اندازي و اين كار براي انسان هوشمند چندان مشكل نيست. هرقدر شخص تيزهوش باشد، راحت تر مي تواند اين پندار را دور اندازد، زيرا او مي تواند دروغين بودن «‌خود » را به عينه ببيند. ما نمي توانيم جدا و مستقل از هستي باشيم. حتي براي يك لحظه نمي توانيم در جدايي به سر بريم. اگر نفس وارد نشود، مي ميريم. ما پيوسته در حال بده و بستان با هستي هستيم. تنفس پل ميان ما و هستي است. تنفس چيزي شبيه به ريشه ما در كل است: اگر ريشه درخت را از زمين بيرون بكشيم خواهد مرد. درخت ريشه خود، منبع تغذيه خود را از دست خواهد داد. اگر ما هم نفس نكشيم خواهيم مرد. تنفس تنها نشانه آن است كه آيا شخصي زنده است يا مرده. اگر او نفس بكشد زنده است. اگر نفس نكشد مرده. اما از آنجا كه نفس را نمي توان ديد آنرا به حساب نمي آوريم. در صورتيكه ما در هر لحظه چيزي را از هستي مي ستانيم. پس اگر به زندگي بنگريم مي توانيم به راحتي از دروغين بودن « خود »‌آگاه شويم. و همين كه تو «‌ خود » ‌را دور اندازي، تمام موانع را ازپيش پا برمي داري- به دريا مي پيوندي، با دريا يكي مي شوي. اين تجربه اوج سرمستي و رهايي است.

لینک به دیدگاه

تماشاي تلويزيون

راز اصلي مراقبه اين است كه نه مخالف چيزي باشيم و نه طرفدار چيز ديگر. در مراقبه بايد كاملا بي تفاوت ،‌آرام و بدون هرگونه علاقه يا اكراه و انتخاب باقي ماند. (‌ شاهد بودن )‌. ذهن مثل يك تلويزيون است؛ خاطرات، تصاوير،‌افكار، خواسته ها و هزار و يك چيز ديگر بر صفحه آن مي گذرند. هميشه رفت و آمد سنگيني بر آن برقرار است. در جاده آن علايم راهنما وجود ندارد و همه در مسيرهاي مختلف حركت مي كنند. بايد بدون هرگونه ارزيابي، قضاوت و انتخاب، فقط ذهن را تماشا كرد؛‌ بطوريكه گويي ذهن هيچ ارتباطي با شما ندارد و شما فقط يك شاهد هستيد. اين حالت، هشياري بي انتخاب است. وقتي دست به انتخاب مي زنيم، در واقع مي گوييم:‌ «‌ اين فكر خوب است. پس آنرا نگاه مي داريم » ‌يا «‌اين روياي زيبايي است، بايد بيشتر از آن لذت ببرم » اگر انتخاب كنيم، ديگر شاهد نخواهيم بود اگر بگوييم:‌ « ‌اين بد است، ‌اخلاقي نيست، خطاست و بايد آنرا كنار بگذارم »، شروع به ستيز با افكارمان مي كنيم، در آنصورت،‌ بازهم شاهد نخواهيم بود. حالت شاهد بودن را در دو صورت از دست مي دهيم:‌ وقتي مخالف چيزي هستيم و يا وقتي طرفدار چيزي ديگريم. راز اصلي مراقبه،‌ آن است كه نه مخالف چيزي باشيم و نه طرفدار چيزي ديگر. اگر فقط چند لحظه در حالت مشاهده بمانيد، از خلسه اي كه نصيب تان مي شود، ‌شگفت زده خواهيد شد.

لینک به دیدگاه

زندگي موهبتي الهي است. ما زندگي را به دست نياورده ايم و در حقيقت حتي شايستگي اين زندگي را هم نداريم. ما چنان موجودات ناسپاسي هستيم كه حتي يك " تشكر خشك و خالي " هم نمي كنيم. شكرگزار فرصتي كه براي رشد يافتن، ديدن، عشق ورزيدن، خنديدن و لذت بردن از نغمه هستي و زيبايي دنيايي كه در اختيارمان گذاشته شده نيستيم. نه تنها شكرگزار نيستيم، بلكه برعكس پيوسته شكوه و ناسپاسي مي كنيم. اگر به دعاهاي كه مردم مي خوانند گوش كني، شگفت زده مي شوي. دعاهاي مردم سرشار از شكوه و شكايت است. مردم اصلا شكرگزار نيستند. بازهم بيشتر مي خواهند. پيوسته مي گويند " كافي نيست، كافي نيست " و در حقيقت، هيچگاه كافي نخواهد بود، زيرا آدم فقير بيشتر مي خواهد، آدم ثروتمند بيشتر مي خواهد، امپراتور بيشتر مي خواهد، همه و همه بيشتر مي خواهند. اين زياده خواهي نشانگر آن است كه هرچه به تو داده شده كافي نيست- " من شايسته بيشتر از اينها هستم. تو در حق من انصاف روا نداشته اي! " من اين ناسپاسي را عين بي ديني مي دانم. بنابراين از نظر من تمام عبادتهايي كه در معبدها و مساجد انجام مي شوند ديني نيست. عبادت واقعي همانا شكرگزار بودن است. يك " تشكر خشك و خالي "‌ كافيست.

لینک به دیدگاه

يگانه عبادتي كه مي توان آنرا عبادت ناميد عشق است. تما ديگر عبادتها، دروغين هستند. عبادتهايي ساختگي و بدلهايي نارسا هستند. مردم چون نمي توانند عشق بورزند، عبادت مي كنند. عبادت به آنان تسلي مي دهد. انسان در فريفتن ديگران چنان ماهر است كه در نهايت شروع به فريفتن خود مي كند. او چون قادر نيست به انسانها عشق بورزد شروع به عشق ورزيدن به انسانيت مي كند و اين، روال زندگي او مي شود. ذهن، تو را سر كار گذاشته است. انسانيت را در كجا مي خواهي پيدا كني؟ هر جا كه بروي انسان واقعي و ملموس را خواهي يافت. انسانيت مفهومي است انتزاعي. يك انگاره است و تونمي تواني به يك انگاره عشق بورزي. اما عشق ورزيدن به يك انگاره بسيار آسان است، زيرا هيچ دردسري نمي آفريند. هيچكس از تو توقع ندارد چيزي را فدا كني. تو مي تواني همچنان مثل گذشته باشي و ادعا كني كه بزرگترين عاشق انسانيت هستي. انسانهايي كه نمي توانند به هستي عشق بورزند شروع به عشق ورزيدن به خدا مي كنند. هستي دو دست توست و خدا فقط در ذهنت وجود دارد. يك مفهوم است و وجود عيني ندارد. انسانها از عشق مي ترسند، اما عشق ورزيدن به خدا برايشان آسان است. خدا هرگز نمي ميرد، زيرا كه او وجود ندارد. و چيزي كه وجود ندارد غير ممكن است بميرد. اما من به تو مي گويم كه خدا نه گذشته اي دارد نه آينده اي و خداوندي است كه حقيقت دارد. خدا تنها يك مفهوم فلسفي است.عبادت را تنفس كن! با عبادت زندگي كن! به اين هستي زيبا عشق بورز! و از راه عشق است كه از حضور فراگير خداوندي در همه جا آگاه خواهي شد. باز تكرار مي كنم نه از حضور خدا، بلكه از حضور خداوندي.

لینک به دیدگاه

اين پند مرا آويزه گوش خود كن: هرچه بيشتر شكرگزاري كن. شكرگزاري جوهره عبادت است و عبادت فقط زماني امكانپذير است كه تو همه چيز را موهبتي الهي بداني. هر نفس را موهبت بداني. وه چه موهبتي! چنان ارزشمند است كه به هيچ قيمتي نمي توان خريدش. قيمت ندارد. تو نمي تواني زندگي را بخري. نمي تواني عشق و حس زيباشناسي را بخري. نمي تواني آفرينندگي را بخري. نمي تواني هوشمندي و خرد را بخري- اما همه اينها به تو بخشيده شده است. حتي قبل از اينكه تو درخواست كني، براي تو فراهم شده است. كافيست ذره اي درونت را بكاوي تا به گنج برسي. گنج و فقط گنج.

لینک به دیدگاه

خدا بي حد و مرز، بي نهايت و پهناور است. خدا درياست و ما قطره اي شبنم. بايد كه هنر نيست شدن در دريا را بياموزيم. اين كار شهامت مي خواهد، زيرا نيست شدن در دريا يعني مردن قطره. تا زمانيكه قطره نميرد دريا نمي تواند متولد شود. آنگاه كه بذر بميرد درختي تنومند متولد مي شود. بذر نيست مي شود و فقط از راه نيست شدن بذر است كه درخت هست مي شود.

لینک به دیدگاه

سیاست بازان نابالغ ترین اذهان دنیا هستند. فقط ذهن های دست سوم به تزویر علاقه مند می شوند؛ افراد پیش پاافتاده و افرادی که از عقده حقارت رنج می برند، سیاست باز می شوند.

لینک به دیدگاه

کشف حقیقت طاقت فرساست، به سفر زیارتی دور و درازی نیاز دارد. به تخلیه فوق العاده ذهن، به پاکسازی فوق العاده دل، به معصومیتی خاص و به تولدی دوباره نیاز دارد. از نو باید کودک شوی.

لینک به دیدگاه

 

 

 

شما خود دنيا هستيد. وقتي تمايلاتتان را تغيير دهيد، دقيقا دنيايي را كه در آن زندگي مي كنيد، تغيير مي دهيد. ما قادر نيستيم دنياي بيروني را تغيير دهيم و اين كاري است كه حكام قرنها در انجامش كوشيده اند و كاملا شكست خورده اند. تنها راه تغيير دنيا،‌ تغيير دادن نگرش خود است و ناگهان در دنيايي متفاوت زندگي خواهيد كرد.

ما در يك دنياي واحد زندگي نمي كنيم. شخصي كه در گذشته زندگي مي كند، چگونه مي تواند با شما در يك زمان باشد؟ شايد كنار شما نشسته باشد، اما به گذشته فكر مي كند. يك نفر ديگر ممكن است در آينده، ‌در چيزي كه هنوز نيامده است، باشد. چنين شخصي چطور ممكن است با شما در يك زمان باشد؟ فقط افرادي كه در زمان حال زندگي مي كنند،‌همزمان و معاصر هستند. زمان حال از آن ‌شما نيست و هيچ ارتباطي با شما ندارد. وقتي كسي كاملا در زمان حال و مكان حاضر باشد،‌ ديگر وجود بيروني نخواهد داشت،‌ بلكه به جاي او خدا حضور خواهد داشت. فقط زمانيكه در خدا زندگي كنيم، مي توانيم در يك دنياي واحد با يكديگر زندگي كنيم. شايد سالها با شخصي زندگي كنيد و او هم در دنياي خودش. در نتيجه، اصطكاكي مداوم ميان دو دنياي شما وجود خواهد داشت، ‌اما فرد به تدريج مي آموزد كه از اين اصطكاك اجتناب كند. اين حالت،‌ باهم زندگي كردن نام دارد؛ ‌اجتناب از اصطكاك و برخورد. نام ديگر آن خانواده‌،‌ جامعه يا بشريت است. در حاليكه شما اگر در خدا نباشيد، ‌نمي توانيد با كسي به معناي واقعي زندگي كنيد.

لینک به دیدگاه

خوش و خرم باش! نوراني شو. نور از قبل وجود دارد. لازم نيست هيچ كاري انجام دهي. فقط بايد نور را كشف كني. نور در درون توست. پس تو نبايد هيچ جاي ديگري بروي. فقط در سكوت به سر ببر. آرام شو. به درون بنگر و جست و جو كن. مجبور خواهي بود از ميان انبوه افكارها و آرزوها بگذري. اما آنها به اندازه اي كه از بيرون به نظر مي رسند بزرگ و انبوه نيستند. بلي، تو بايد خودت را اندكي جابجا كني و به درون فشار دهي. اما اين يك بازي و سرگرمي است. آنگاه كه بتواني راهت را از ميان آن انبوهي به فضاي باز وجود دروني ات بگشايي، نور را خواهي ديد. آن نور، وجود دروني توست. جزيي از نور عظيم هستي و آتش جهان است.

لینک به دیدگاه

زندگي هيچ چيز بزرگي ندارد. زندگي پر است ازچيزهاي كوچك. اما اگر تو بداني كه چطوربا اين چيزهاي كوچك خوش باشي، آنها را به چيزهاي بزرگ دگرگون خواهي كرد. در دست بودا حتي آب معمولي به شراب تبديل مي شود. اين دقيقا عين معجزه اي است كه مي گويند مسيح انجام داد: مسيح آب را به شراب تبديل كرد. فقط انسانهاي احمق اند كه اين حقيقت را واقعي مي پندارند، در حاليكه آن حقيقتي نمادين است. در دستان مسيح آب شراب است. تو مي تواني با نوشيدن آن آب، آب خالص، مست شوي. بستگي به اين دارد كه چگونه بنوشي. به نوشيدن بستگي ندارد، به نوشنده بستگي دارد.

 

 

1238718564ELCPeiT.jpg

لینک به دیدگاه

همه جا از عبادت سرشار است. ستارگان عبادت مي كنند. درختان عبادت مي كنند. درياها عبادت مي كنند. غير از انسان كل هستي پيوسته در حال عبادت است. فقط انسان است كه با آگاهي عبادت را برمي گزيند، به يك دليل معين: انسان يگانه موجود خودآگاه است. از اين رو انسان حق انتخاب دارد. او مي تواند خود را از جريان طبيعي هستي بيرون كشد يا اينكه مي تواند به جزيي از آن تبديل شود. هيچ موجود ديگري چنين اختياري ندارد. پرندگان از روي اختيار صبحها آواز نمي خوانند، بلكه از روي غريزه اين كار را انجام مي دهند. درختان و كوهها عبادت مي كنند اما عبادت آنها پديده اي طبيعي است. شان و مقام انسان در اين است كه مي تواند از شان خود نزول كند و راه عبادت را برنگزيند. انسان هميشه بر سر دوراهي قرار دارد. هرگامي كه بخواهد بردارد بايد دست به انتخاب بزند. هرگام او ممكن است درست يا نادرست باشد. هرگاه كه با غم يا شادي رويرو شدي، هميشه شادي را برگزين. هرگاه كه بر سر دوراهي جدي بودن يا شوخ بودن قرار گرفتي، هميشه شوخ طبعي را برگزين. به ياد داشته باش: ما همان مي شويم كه برمي گزينيم. مساله برگزيدن است.

1217686025XVudGUB.jpg

 

لینک به دیدگاه

براي خدا تاريكي وجود ندارد. براي نور تاريكي وجود ندارد. تاريكي تنها زماني هست كه نور نيست. به همين دليل اين دو هرگز با هم وجود ندارند. نور اصلا نمي داند كه تاريكي هم هست. از كجا مي تواند بداند؟ آنگاه كه نور هست، تاريكي نيست. تاريكي فقط يك « نبودن » است. خدا هيچ تاريكي نمي شناسد. اما ما فقط تاريكي را مي شناسيم- چنين است كه پل ميان ما و خدا فروريخته. ما نيز بايد به نقطه اي برسيم كه در آن تاريكي نيست شود و تنها نور بماند. روزي كه تاريكي براي تو ناپديد شود، روز بزم شادي است. روز خير و بركت است. آن روز زماني فرا مي رسد كه بداني تو نور هستي.

1208365152Ye6Vnte.jpg

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...