ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ تو نمي تواني با اتكا به خواسته خود پيروز شوي. اگر به اين كار بكوشي شكست مي خوري. شكست حتمي و اجتناب ناپذير است. تلاش تو همچون ستيز موجي كوچك است با تمام اقيانوس. موج متعلق به اقيانوس است چگونه مي تواند با آن در ستيز باشد؟ شبيه به جزيي است كه با كل مي جنگد. همانند جنگيدن برگ با درختي كه متعلق به آن است. برگ تنها با پيروزي درخت مي تواند پيروز شود نه جدا از آن. موج فقط با پيروزي اقيانوس مي تواند پيروز شود نه در ستيز با آن و نه بدون آن. انسان زماني پيروز مي شود كه زندگي اش را نه بر پايه خواست خود، بلكه با خواست خدا بگذراند. و آنگاه كه تو خواسته نفس و اهداف شخصي ات را دور اندازي زندگي ات در شكلي كاملا متفاوت پيش خواهد رفت. هرگام تو پيروزي خواهد بود و هر لحظه به جاودانگي نزديك و نزديكتر خواهي شد. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ زندگي، تولد، عشق و مرگ، همه موهبت اند. اگر تو نداني چگونه شكرگزار اين موهبتها باشي ازهمه چيز شكوه و شكايت خواهي كرد. انسانها بر دو گروه اند: آناني كه مي دانند چگونه شكرگزار زيباييها باشند- زيباييها كه به آنها ارزاني شده است و آنان هيچگونه احساس شكرگزاري ندارند. گروه دوم هميشه شكوه و شكايت مي كنند و روز به روز بيشتر مي خواهند. تنها انسانهاي گروه نخست مي توانند ديندار شوند. گروه دوم دير يا زود خدا را انكار خواهند كرد، زيرا خدا به دشمني براي آنان تبديل مي شود كه ميل و هوسهايشان را ارضا نمي كند. هميشه احساس ناكامي مي كنند، زيرا هر اتفاق زندگي به نظرشان نارواست. زندگي اشان به حد مطلوب نمي رسد و هرگز دلشان را خشنود نمي كند. هميشه چيزي كم دارند و در بدبختي به سر مي برند، زيرا بسيار زياده خواه هستند چنان كه گويي از چيزي محروم اند. پس چگونه مي توانند احساس قدرشناسي كنند؟ و بدون قدر شناسي هيچ عبادتي وجود نخواهد داشت و بدون عبادت، هيچ ديني. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ زندگي موهبتي الهي است اما همه اين را فراموش كرده اند. هيچكس بابت موهبت زندگي ازخدا تشكر نمي كند. برعكس، همه پيوسته شكوه و شكايت مي كنند. مردم شكرگزار نيستند. چنين هديه اي گرانبها، بي همتا و يگانه به آنان ارزاني شده اما آنان چنان احمق اند كه نمي توانند قدردان آن باشند. زندگي را چنان بديهي مي شمارند كه انگار حقشان بوده! هستي حق ما نيست. ما نمي توانيم مدعي آن باشيم. شايسه آن نيستيم. ارزش آنرا نداريم. به اين دليل به ما داده نشده كه شايسته آن هستيم، بلكه خدا نمي تواند در برابر وسوسه بخشيدن آن مقاومت كند. او سرشار از انرژي زندگي است، بنابراين آنرا بر ما جاري مي كند. به ثروتمندان و فقيرها، به شايسته ها و ناشايستها، به گناهكاران و پرهيزگاران، به همه. براي او هيچ فرقي نمي كند. به همه مي بخشد. خدا به همه مي بخشد، زيرا چنان سرشار است كه اگر نبخشد گران بار مي شود. چون ابري پر باران است. بايد كه ببارد. بر سنگها، بر صخره ها، بر بيابانها، بر همه جا مي بارد. آگاه شدن از اين حقيقت، همان دينداري است. اين آگاهي، خودآگاهي تو را دگرگون مي كند. آنگاه تو ديگر نه شكوه و شكايت، بلكه شكرگزاري خواهي كرد- و اين شكرگزاري عبادت است. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ پيش از آنكه مرگ از راه برسد خانه حقيقي را بايد يافت. و آنجا را مي توان يافت، زيرا دور نيست. دقيقا در درون وجود خود توست. حتي مجبور نيستي يك گام كوچك برداري. برعكس بايد در سكوت بنشيني و از تمام سفرهاي ذهني دست برداري. در آن لحظه كه ذهن در گذشته و آينده سير نمي كند و از سفر بازايستاده، بذر به گل تبديل مي شود. سپس احتمالهاي بيشماري رقم مي خورد: ميوه، گل، آفتاب، باد، باران. آنگاه مي تواني لذت ببري. مي تواني با باد به رقص در آيي. مي تواني در شادي ابرها شريك شوي و با ستارگان نجوا كني. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ پيش از آنكه مرگ از راه برسد خانه حقيقي را بايد يافت. و آنجا را مي توان يافت، زيرا دور نيست. دقيقا در درون وجود خود توست. حتي مجبور نيستي يك گام كوچك برداري. برعكس بايد در سكوت بنشيني و از تمام سفرهاي ذهني دست برداري. در آن لحظه كه ذهن در گذشته و آينده سير نمي كند و از سفر بازايستاده، بذر به گل تبديل مي شود. سپس احتمالهاي بيشماري رقم مي خورد: ميوه، گل، آفتاب، باد، باران. آنگاه مي تواني لذت ببري. مي تواني با باد به رقص در آيي. مي تواني در شادي ابرها شريك شوي و با ستارگان نجوا كني. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ بايد به ياد داشت كساني كه با آنها كار مي كنيم، به درون ما اهميت نمي دهند. چگونگي حال درون ما، مسووليت خود ماست. ديگران هم مسوول حال درون خود هستند. همكاران شما همانند همه مردم، از جمله خود شما، داراي احوال منفي خاص خود، مشكلات و نگرانيهاي خود هستند. وقتي با كسي كار مي كنيد، نبايد اين احوال را به ميان آوريد. زيرا اگر اين احوال مطرح شوند، امواج منفي با خود مي آورند و موجب مي شوند فرد مقابل هم احوال منفي خود را بروز دهد و اين فرآيندي بي انتها خواهد شد. اگرحال منفي داريد، كاري انجام دهيد. براي مثال ،در مورد يك موضوع بسيار منفي چيزي روي كاغذ بنويسيد و بعد كاغذ را بسوزانيد و يا به يك بالش مشت بزنيد و آنرا پرت كنيد. مي توانيد به شدت پايكوبي كنيد. به هر صورت بايد آن حال را تخليه كنيد؛ زيرا مشكل شماست. گاهي از همكاران خود بپرسيد، آيا منفي بوده ايد و به آنها آسيب رسانده يد؟ زيرا گاهي بدون آنكه بدانيد، منفي مي شويد. رفتارهاي كوچك، حتي يك كلمه و گاهي سكوت هم مي تواند آسيب زننده باشد. حتي نحوه نگاه كردن شما به كسي مي تواند آزار دهنده باشد. پس گهگاه از ديگران تقاضاي بخشش كنيد. به آنها بگوييد: « بايد صادق باشم. به من بگوآيا موجب رنجش تو شده ام؟ زيرا من هم يك انسان هستم و ممكن است دچار اشتباه شوم. پس بايد خطاهاي خود را اصلاح كنم. » 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ ذهن مملو از افکار، دریاچه ای مواج و پرچین و شکن است؛ ذهن عاری از افکار ، دریاچه ای صاف و بدون چین و شکن است. خدا هنگامی بطور کامل در دریاچه ذهن تو انعکاس می یابد، که تو عاری از چین و شکن باشی. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ تمام ديوارها را خراب كن و بي كران شو. فقط به بي كرانگي، به جاودانگي بينديش. كمتر از آن هرگز كسي را راضي نكرده و نخواهد كرد. ديوارهاي بدن بايد فرو ريزد. ما بيش از حد خود را در ديوارهاي بدن محصور كرده ايم. گمان مي كنيم بدن هستيم، در حاليكه نيستيم. اين نخستين پندار نادرستي است كه بايد دور انداخته شود. ديگر پندارهاي نادرست از اين پندار، سر برون مي آورند. اگر بدن ما هويت ما باشد، از كهنسالي، بيماري و مرگ خواهيم هراسيد. اين ترسها ريشه در هويت گرفتن از بدن دارند. خودت را آگاهي ناب در نظر گير. تو بدن نيستي. تو آن كسي هستي كه از بدن آگاهي. تو ذهن هم نيستي. نخست با بدن كار كن، زيرا كار با بدن زمخت آسانتر است. سپس به ذهن ظريف بپرداز. به ذهن به مثابه چيزي جدا از خود بنگر. آنگاه كه آگاه شوي تو نه بدني نه ذهن، احساس بزرگ رهايي به تو دست خواهد داد. احساس از بند رستن. آنگاه هيچ مانعي در برابرت وجود نخواهد داشت و نه هيچ ديواري. در همه طرف فضايي باز خواهد بود و بس. بعد از آن بايد ظريف ترين ديوارها فرو ريزد، ديوار احساسات. اين كار، ظريف ترين كارهاست. نخست بدن، سپس ذهن و پس از آن قلب. و رها شدن از زندان قلب، همان به روشني رسيدن است. آنگاه كه آگاه شوي تو نه بدني، نه ذهن و نه قلب، بي درنگ درمي يابي كه كيستي، هستي چيست و هدف از زندگي چيست. همه اسرار بر تو آشكار مي شوند. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ ما در اينجا بيگانه اي بيش نيستيم. اينجا خانه ما نيست. خانه ما در جايي ديگري است. ما در سرزميني بيگانه به سر مي بريم. بيرون وجود خويش ماندن همان بي خانمان ماندن است و درون وجود خويش گام نهادن همان بازگشت به خانه. اكنون زمان آن است كه همه تلاشها صرف گام نهادن در درون شود. هيچ تيري را نبايد در تركش باقي گذاشت. بايد هر خطري را به جان خريد، زيرا هيچ چيزي قيمتي تر از گام نهادن در درون نيست. بايد از همه چيز دست كشيد. بايد همه چيز را فداي آن كرد، زيرا تمام ديگر چيزها در برابر آن بي ارزش هستند. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ به خدا نه از راه عقل و منطق، بلكه از راه عشق بايد روي آورد. روي آوردن به خدا از راه عقل و منطق، همانا از دست دان اوست. عقل و منطق بازدارنده است. دست و پا گير است. خدا را نمي توان با تور عقل و منطق صيد كرد. چنين توري براي خدايي چنان لطيف، زمخت است. خدا همچون ماهي نيست، بلكه همچون آبي سيال است. تو مي تواني ماهي را در تور اندازي اما آب را نمي تواني. آب از تور تو رد خواهد شد. يگانه راه شناخت خدا، راه عشق است. به ياد داشته باش كه مي گويم يگانه راه- زيرا تنها عشق است كه قلب تو را به روي هستي مي گشايد. به روي ابهت و عظمت آن. اين ابهت و عظمت همان خداست. شكوه هستي، خداست. بزمي هميشگي برپاست. رقص شادي، بي آغازي، بي پاياني. اما قلب ما همچنان بسته است و ما فكر خدارا در سر داريم. سر، جايگاه مناسبي براي خدا نيست. در جايي كه پاي خدا در ميان است بي سر باش.! 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ چنان مراقبه كن كه عبادت انجام شود. و تنها نشانه اينكه عبادت انجام شده، احساس رايحه اي دلنواز است. حتي ديگران نيز احساس رايحه دلنواز تو را درك خواهند كرد. تو آن رايحه را پراكنده خواهي ساخت. تو خود، آن رايحه خواهي بود و به هرچه دست بزني به رقص شادي در خواهد آمد. با تماس دست كسي كه مي داند عبادت چيست حتي خاك نيز به طلا تبديل مي شود. عبادت سحر و جادويي است كه فقط از راه مراقبه حاصل مي شود نه از هيچ راه ديگري. از اين رو من بر مراقبه پافشاري مي كنم نه بر عبادت، زيرا مي دانم با انجام مراقبه عبادت از پي مي آيد. اگر مراقبه روي دهد، عبادت هم روي مي دهد. در جايي كه عبادت وجود دارد، پيامد طبيعي آن رايحه اي دلنواز است. بنابراين من عبادت را آموزش نمي دهم. زيرا مي دانم مراقبه تنها چيز لازم است. آنگاه كه مراقبه باشد، تمام چيزهاي ديگر در زمان مناسب از پي خواهند آمد. عبادت خواهد آمد و پيامد آن خدمت به خلق. اين همان رايحه دلنواز عبادت است. لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ مراقبه يعني « هيچكس » شدن. يعني نيست شدن در كل. نه جدا ماندن از آن، نه مقاومت دربرابر آن، بلكه نيست شدن در آن.... عشق بازي با كل، اتحادي لذت آور با كل. البته، ما در برابر كل هيچ چيز نيستيم- خرد و كوچ، همچون قطره اي در برابر درياييم. و وقتي دريابي تو در برابر كل چيزي نيستي، آنرا شادمانه مي پذيري- نه با بي تفاوتي، بلكه با شور و شعف. با شور و شعفي حاصل از نيست شدن تمام ترسها و تشويشها. آنگاه كه دست از « خود » بشويي حتي ترس از مرگ نيز نيست مي شود، زيرا فقط « خود » است كه مي ميرد. واقعيت تو جاودانه بودن است. و وقتي تمام دلواپسيها و نگرانيها رفته باشند، تو در آرامش كامل قرار مي گيري. بي « خود » شدن آغاز مراقبه است و آرامش يافتن، نتيجه نهايي آن. آنگاه كه تو در ژرفاي وجودت چنان آرامي كه هيچ چيز آرامش تو را بهم نمي زند، به خانه مي رسي. به حقيقت، به آگاهي و شادماني مي رسي- سه چهره خداوند. همان لحظه كه تو به صلح و آرامش كامل برسي، اين سه چهره از آن تو مي شود- تو الهي مي شوي. در حقيقت، تو همواره الهي بوده اي، اما اينك از آن آگاه مي شوي. ---------------------------- آتش بدون درد هرجا كه احساس سبكبالي و عبادت مي كنيد، عبادتگاه همان جاست. به رازها و شگفتي هاي نور نگاه كنيد. يك شعله كوچك رازآميزترين چيز در دنياست و كل حيات به آن وابسته است. همان آتش در درون شما شعله ور است. براي همين است كه همواره نيازمند اكسيژن هستي. آتش بدون اكسيژن نمي تواند روشن باشد. يوگا بر تنفس عميق تاكيد دارد تا بدن، اكسيژن بيشتري دريافت كند و جان تان عميق تر بسوزد و شعله، پاك تر شود؛ بطوريكه ديگر دود نداشته باشد. به اين ترتيب، آتشي پاك و بدون دود در درونتان همواره روشن مي ماند. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ عبادت بدون مراقبه كاري است اشتباه، زيرا باورهاي تو بسته است. تو بايد خدايي را باور كني كه نمي شناسي اش. و تو چگونه مي تواني خدايي را كه نمي شناسي عبادت كني؟ تو مي تواني ديگران و خودت را بفريبي اما عبادت نمي تواند از باور برخيزد. اين نوع عبادت دروغين است. و اگر عبادت نيز، دروغين باشد، در زندگي چه چيزي مي تواند راستين باشد؟ ميليونها نفر در دنيا با وجود اينكه چيزي در مورد مراقبه نمي دانند، همچنان به عبادت مشغول اند. گلهايي پلاستيكي در دست دارند و آنها را گلهايي واقعي مي پندارند. از اين رو همچنان به عبادت مي پردازند اما در زندگي اشان هيچ اثري از رايحه اي دلنواز نيست. برعكس بوي تعفن انواع حسادتها، نفرتها، خصومتها و زياده خواهي ها اززندگي اشان بلند است. هيچ رايحه اي دلنواز به مشام نمي رسد. مراقبه يعني حالتي از سكوت بدون فكر. در اين حالت غير ممكن است كه احساس شكرگزاري نكني. آنگاه ديگر، پاي باور در ميان نيست. تو شادماني را شناخته اي. سكوت را تجربه كرده اي. موسيقي دلنواز آن به گوشت خورده است و از اين موسيقي، قلب تو آكنده از ثناگويي مي شود. از عبادت سرشار مي شوي و در برابر هستي سر تعظيم فرود مي آوري. لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ خوب است در معرض باد، باران و خورشيد باشيم؛ زيرا اين همه مضمون زندگي است. پس به جاي نگراني از آن لذت ببريد و دست افشاني كنيد. رشد، يعني هر روز چيز تازه اي جذب مي كنيد و جذب كردن، فقط در صورتي امكان پذير است كه باز باشيد. وقتي درها و پنجره ها را باز بگذاريد، باران، باد و آفتاب به درون مي آيند و زندگي به درون شما وارد مي شود. آنگاه همه چيز در هم مي ريزد؛ و اگر باران هم به درون بيايد، لباسهايتان خيس مي شوند. اگر هميشه در اتاقي دربسته زندگي كرده باشيد مي پرسيد: « چه شده است؟ » در واقع اتفاقي زيبا رخ داده است. خوب است در معرض باد، باران و خورشيد باشيم، زيرا اين همه زندگي است. پس به جاي نگراني از آن لذت ببريد و دست افشاني كنيد؛ زيرا پس از توفان سكوت حكمفرما مي شود. وقتي چالشهاي تازه اي وارد زندگي تان مي شود و زندگي تان را برآشفته مي كند، پايكوبي كنيد؛ زيرا در برخورد با اين چالشهاست كه به فرازهاي جديدي از فرآيند رشد مي رسيد. به ياد داشته باشد كه حتي رنج، لطف و رحمت الهي است. اگر با رنج درست برخورد كنيد، به پله ترقي و كمال تبديل مي شود. كسانيكه هرگز رنج نبرده اند و زندگي آسوده و مرفهي داشته اند، تقريبا مرده اند. زندگي آنها چون شمشيري برنده نخواهد بود و حتي سبزيجات را هم خرد نمي كند. هوش فقط زماني تيز مي شود كه با چالشها و مبارزات زندگي مواجه شويد. هر روز دعا كنيد: « خدايا! فردا مبارزات بيشتري نصيبم كن. توفانهاي بيشتري بفرست. » و آنگاه متوجه مي شويد كه زندگي مطلوب است. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ زندگی به موسیقی نزدیکتر است تا به ریاضیات، زیرا ریاضیات به ذهن تعلق دارد و زندگی در ضرب آهنگهای قلب تو به تپش در می آید. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ انسان معمولا خالي و تهي است. دليل بدبختي او همين است. انسان مي خواهد پر شود از اينرو پيوسته خود را از غذا، از سكس، از الكل، از پول، و از تمام ابزار و ادواتي كه فناوري در اختيار او قرار داده انباشته مي سازد اما فضاي دروني اش همچنان مثل گذشته خالي است. در حقيقت، انسان وقتي با انواع گوناگون چيزهاي دور و برش روبرو مي شود احساس خلا بيشتري مي كند، زيرا در نقطه مقابل، درون او كاملا خالي بنظر مي رسد. جست و جوي پول، قدرت و جاه و مقام اساسا براي پر كردن اين فضاي خالي درون است . اما اين راه نادرست است. اين راه پر شدن نيست. راه پر شدن، راه عشق، عبادت و جذابيت است. راه پر شدن تنها يكي است: خدا را در بر گرفتن. دراختيار خدا و تمام شكوه و عظمتش قرار داشتن. به هستي عشق بورز تا پر شوي. بي هيچ قيد و شرطي عشق بورز تا سرشار شوي. آنگاه كه سرشار شوي، به خانه مي رسي. شكوفا مي شوي و خرسند. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ همه خواهان شادماني هستيم. هركاري كه انجام مي دهيم، براي رسيدن به شادماني است. هر عمل ما- درست يا نادرست، اخلاقي يا غير اخلاقي، مادي يا معنوي- جستجوي يك چيز است: دوست داشتني ترين چيز، كه همان شادماني است. و آنگاه كه تو در سكون و سكوت كامل بسر بري، شادماني از درون وجودت فوران مي كند. آن لحظه لحظه اي است كه تو براستي متولد مي شوي. پيش از آن فقط جسم تو متولد شده بود نه روحت. پيش از آن تو يك روح نبودي. فقط پس از آن يك روح مي شوي. خدا مي شوي. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ انسان معمولا خالي و تهي است. دليل بدبختي او همين است. انسان مي خواهد پر شود از اينرو پيوسته خود را از غذا، از سكس، از الكل، از پول، و از تمام ابزار و ادواتي كه فناوري در اختيار او قرار داده انباشته مي سازد اما فضاي دروني اش همچنان مثل گذشته خالي است. در حقيقت، انسان وقتي با انواع گوناگون چيزهاي دور و برش روبرو مي شود احساس خلا بيشتري مي كند، زيرا در نقطه مقابل، درون او كاملا خالي بنظر مي رسد. جست و جوي پول، قدرت و جاه و مقام اساسا براي پر كردن اين فضاي خالي درون است . اما اين راه نادرست است. اين راه پر شدن نيست. راه پر شدن، راه عشق، عبادت و جذابيت است. راه پر شدن تنها يكي است: خدا را در بر گرفتن. دراختيار خدا و تمام شكوه و عظمتش قرار داشتن. به هستي عشق بورز تا پر شوي. بي هيچ قيد و شرطي عشق بورز تا سرشار شوي. آنگاه كه سرشار شوي، به خانه مي رسي. شكوفا مي شوي و خرسند. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ هيچ چيز ارزشمندتر از مراقبه نيست. كساني كه طعم مراقبه را نچشيده اند فقيرترين انسانهاي روي زمين هستند. آنان اگرچه ممكن است همه ثروتها را دارا باشند همچنان گدا خواهند ماند، زيرا هنوز گنج واقعي را نيافته اند- گنجي كه با مرگ نيز از بين نمي رود. گنجي كه كسي نمي تواند آنرا از دستت بگيرد. گنجي كه تو خود آن هستي. ما در درون خود گنج پايان ناپذيري از الماس و جواهر نهان داريم اما هنوز آنرا كشف نكرده ايم. كاملا فراموش كرده ايم كه دنياي درون خودمان را كشف كنيم. ما بيش از حد خود را با دنياي بيرون مشغول ساخته ايم. چنان متمايل به بيرون و برون گرا شده ايم كه نه تنها به كاوش درون نمي پردازيم، بلكه اصلا باور نداريم كه دروني وجود دارد. به همين دليل است كه گروهي مي گويند روحي نيست، خدايي نيست. آنان در حقيقت مي گويند كه انسان هيچ دنيايي در درون ندارد. مي گويند كه هستي هيچ دروني ندارد. اين سخنان ياوه و بيهوده است، زيرا بيرون بدون درون يا درون بدون بيرون نمي تواند وجود داشته باشد. 1 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ هيچ چيز ارزشمندتر از مراقبه نيست. كساني كه طعم مراقبه را نچشيده اند فقيرترين انسانهاي روي زمين هستند. آنان اگرچه ممكن است همه ثروتها را دارا باشند همچنان گدا خواهند ماند، زيرا هنوز گنج واقعي را نيافته اند- گنجي كه با مرگ نيز از بين نمي رود. گنجي كه كسي نمي تواند آنرا از دستت بگيرد. گنجي كه تو خود آن هستي. ما در درون خود گنج پايان ناپذيري از الماس و جواهر نهان داريم اما هنوز آنرا كشف نكرده ايم. كاملا فراموش كرده ايم كه دنياي درون خودمان را كشف كنيم. ما بيش از حد خود را با دنياي بيرون مشغول ساخته ايم. چنان متمايل به بيرون و برون گرا شده ايم كه نه تنها به كاوش درون نمي پردازيم، بلكه اصلا باور نداريم كه دروني وجود دارد. به همين دليل است كه گروهي مي گويند روحي نيست، خدايي نيست. آنان در حقيقت مي گويند كه انسان هيچ دنيايي در درون ندارد. مي گويند كه هستي هيچ دروني ندارد. اين سخنان ياوه و بيهوده است، زيرا بيرون بدون درون يا درون بدون بيرون نمي تواند وجود داشته باشد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده