Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۰ 28 اوت 1749 :تولد 1765:آفرینش نخستین آثار ادبی:هوس عاشق –شرکای جرم 1771:شروع به نگارش فاوست 1775:عشق و نامزدی گوته 1780-1786:مشاور مخصوص شاهزاده و دومین شخص وایمار 1782:دریافت عنوان لقب نجیب زادگی 1791:ریاست تئاتر سلطنتی 1794:اغاز دوستی با شیلر 1806:ازدواج. 1808:ملاقات گوته و ناپلئون 1814:شروع نوشتن دیوان شرقی و غربی.اشنایی با ماریان ویلمر یا زلیخای گوته 1831 بیماری 22مارس 1832 :مرگ براساس کتاب دیوان شرقی...ترجمه شجاع الدین شفا 17 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۰ گوته به عنوان شاعر،نویسنده،ادیب،نقاش ،سیاستمدار،محقق،فیلسوف و انسان شناس در سبک رمانتیسم آثار بسیار دارد از جمله: فاوست ورتر اگمونت دیوان شرقی و غربی نغمه های رومی اشعار ونیز سعت ها اپی منید رازها همشهری ژنرال و....... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 14 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ جالبه . مرسی من فکر می کردم نویسنده و شاعر بوده فقط !!!! برا خودم متاسف شدم وقتی فهمیدم با یک polymath طرف هستم، و نمی دونستم !! Johann Wolfgang von Goethe was a German writer pictorial artist biologist theoretical physicist polymath He is considered the supreme genius of modern German literature. His works span the fields of poetry, drama, prose, philosophy, and science 6 لینک به دیدگاه
Managerr 1616 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۱ گوته مريد حافظ يوهان ولفگانگ گوته (1832-1749 ميلادي) شاعر و نابغه شهير آلماني، بزرگترين شخصيت ادبي قرن نوزدهم بر قله رفيع تاريخ بشريت و ادبيات جهان تكيه زده است . گوته "ساحرانه " و "حكمت آميز" مي سرود و مي نوشت . واژه هاي او هوش رباست و پر نغز، روح بخش است و جانفزا. عباراتش پرفسون است و پر مغز كه در آن شاعرانگي و فرزانگي موج مي زند. "گوته" نخست توجه مردم آلمان رابه خود جلب كرد و سپس جهانيان را به مطالعه آثارش فراخواند كه سخت او را ستودند . ستايش جهانيان در وصف گوته، فرهيختگان عالم را برانگيخت در اين راه جوش و خروشي شگفت برپا كنند. حاصل، كتابهايي بود كه يكي در پي ديگري نوشته شد و انتشار يافت . اينك كتابهاي انتشار يافته در وصف او و آثارش، از دو هزار جلد تجاوز مي كند. "گوته" و دين بشريت به او در اين آثار ، سخن منتقدان جهان را در آغاز و انجام لابلاي سطرهاي كتاب مي خوانيد كه " از زمان يونانيان تاكنون، عالم بشريت به هيچ كس به اندازه گوته مديون نيست ." همچنين بارها در وصف مقام شامخ اين بزرگ مرد آسمان ادبيات جهان گفتند : "گوته از اركان چهار گانه ي ادب دنياست!" گوته را در زمره ي سازندگان واقعي كاخ تمدن و فرهنگ بشري بر شمردند كه تا فضيلت دانايي در جهان برجاست، نام و ياد او را عالم بشريت فراموش نخواهد كرد. روح آدمي با مطالعه ي آثار اين شخصيت ارزشمند جهاني از "روزمرگي" مي گريزد ؛ شهر و ديار و كشورش را در مي نوردد تا با جهانيان پيوند يابد ، از عالم خاكي فاصله مي گيرد تا پرواز بر فراز آسمان را تجربه كند. با تداوم مطالعه، مي توان سبك وار به آسمان ها راه يافت . گوته، ظرفيتهاي نامحدود، خلاقيت هاي وسيع اميل لوديگ، شاعر، نمايشنامه نويس، شرح حال نويس برجسته ي آلماني (1948-1881 ميلادي) و نويسنده ي كتابهاي مشهور جهاني همچون بيسمارك، واگنر، ناپلئون و ...، در وصف اين شاعر آلماني چنين مي نويسد: گوته به تنهايي مظهر تمام تاريخ بشر و آيينه ي تمام نماي سير تكاملي آن است . گفته ها و نوشته ها درباره ي گوته اغراق آميز نبوده و نيست . هوش سرشار او زبانزد عام و خاص بود تا جايي كه در رديف هوشمندان، سرآمدن و نوابغ دنيا معرفي شد. زبانهاي لاتين، يوناني، ايتاليايي، انگليسي و عبري را آموخت. چيرگي بر اين زبانها نشان از اوج ظرفيتهاي يادگيري وي دارد . هنر نيز مورد علاقه اش بود؛ نقاشي و موسيقي را به خوبي فرا گرفت . رشته ي حقوق را پي گرفت و به درجه ي دكتري در اين رشته نايل شد . مطالعات گسترده و كم نظيري را در رشته هاي علوم، فيزيك، پزشكي ، گياه شناسي و ... هنر دنبال كرد. كتابهاي معتبري نيز در رشته هاي متعدد و متفرق نوشت نظير سير تكامل گياهان، تئوري رنگها، مطالعات كلي در علوم طبيعي، مطالعات در مورفولوژي . با وجود اين، بر ادبيات دل بست. دلبستگي و شيفتگي او به ادبيات با آميزه اي از دانشهاي گوناگون و هنر، به همراه هوش سرشار و خلاق وي گره خورد و آثاري گران سنگ پديد آمد؛ آثاري كه بشريت با عنوان "ميراث جهاني" از آن ياد مي كند. "فاوست" نام اثري است از اين شاعر پر آوازه ي جهاني كه تقدسي همانند انجيل برايش قايل شدهاند. بر اين اساس، گوته، خالق اين اثر را قديسي تمام عيار و يا به گفته ناپلئون بناپارت انسان واقعي مي دانند. «گوته» تاثيري ژرف بر ادبيات آلمان و اروپا گذاشت. اكنون نيز پويندگان ادبيات جهان در هر سرزمين و قارهاي، در مطالعهي آثارش سر از پا نمي شناسند. آثاري كه آنان را از انديشه هاي گران مايه ، پرنصيب و سرمست ميسازد. "ديوان شرقي" نام اثري ديگر از اين فرزانهي بي بديل است. تنها در زبان فرانسه يازده ترجمهي مختلف از اين اثر وجود دارد. شيفتگي و دلدادگي مترجمان سبب شد تا آنان راه پرسنگلاخ فراز و فرود سخنان حكمت آميز و شاعرانهي وي را در تبديل واژه ها بپيمايند و روانهاي بيدار را با اين اثر ناب پيوند دهند!ً همچنان مي توان درباره ي شكوه و گرانمايگي اين شخصيت جهاني قلم زد و قلم فرسايي كرد، بي آنكه از حلاوت و لذت آن كاسته شود. آثار گوته از نازك انديشي هاي وي آكنده و لبريز است. هرچه هست با مطالعه آثار گوته ، نظير گوتر، ورتر، ايفي ژني، اگمونت، نغمه هاي رومي، فاوست، ديوان شرقي و غربي، خواننده مكرراً او را تحسين خواهد كرد . گوته و شيفتگي وي به حافظ گوته با آن شهرت جهاني، شيفته خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي مي شود. بر او رشك مي برد و غبطه ميخورد. با شهام سر تحسين فرود مي آورد . نام "حافظ" را مكرر اندر مكرر بر زبان جاري مي سازد شايد با بازگويي نام معجز آساي "حافظ" به "جام ازلي كلام" دست يابد و همچون او غزلسرايي كند. گوته در تكرار نام و ياد اين شاعر ايراني سر از پا نمي شناسد، اما در مي يابد كلامش نارساست. واژهها قادر نيستند آرزوهاي قلبي وي را در اين باره آشكار سازند. عبارتها نمي توانند گوته را تسلي بخشند. از سر عجز، واژه ها و عبارتهاي ديگر را جستجو مي كند اما، حكايت همچنان باقيست . 6 لینک به دیدگاه
Managerr 1616 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۱ تقليد از حافظ ديوان شرقي گوته را پيش رويتان باز مي كنم تا تلاش خستگي ناپذير همراه با ذوق و شوق تحسين برانگيز اين شاعر آلماني را دريابيد. "گوته" با همهي هوشمندي، خلاقيت، سرآمدي و نوآوري هاي بي نظيرش، آرزومند است از حافظ، شاعر ايراني، تقليد كند: "حافظا آرزو دارم از سبك غزل سرايي تو تقليد كنم . همچون تو ، قافيه بپردازم و غزل خويش را به ريزه كاريهاي گفتهي تو بيارايم . نخست به معني انديشم و آن گاه لباس الفاظ زيبا بر آن بپوشانم . هيچ كلامي را دوبار در قافيه نياورم مگر آنكه با ظاهري يكسان، معنايي جدا داشته باشد. آرزو دارم همهي اين دستورها را به كار بندم تا شعري چون تو ، اي شاعر شاعران جهان، سروده باشم ! اي حافظ، همچنان كه جرقه اي براي آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران كافيست، از گفتهي شورانگيز تو چنان آتشي بر دلم نشسته كه سراپاي اين شاعر آلماني را در تب و تاب افكنده است." تقليد، آن هم براي "گوته" ، نابغه ي شهير آلماني، از حافظ، شاعر غزلسراي ايراني، آرزويي بزرگ است. با بازگويي اين آرزو، گوته خود را به سر منزل مقصود يعني چشمه ي فياض شعر مي رساند. بخوانيد جملات گوته را كه وي در نوامبر سال 1814 به شيوايي چنين سرود: "اي حافظ، سخن تو همچون ابديت بزرگ است، زيرا آن را آغاز و انجامي نيست. كلام تو همچون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است و ميان نيمه ي غزل تو با مطلع و مقطعش فرق نمي توان گذاشت، زيرا همهي آن در حد جمال و كمال است. تو آن سرچشمهي فياض شعر و نشاطي كه از آن، هر لحظه موجي از پس موج ديگر بيرون ميتراود. دهان تو همواره براي بوسه زدن طبعت براي نغمه سرودن و گلويت براي باده نوشيدن و دلت براي مهر ورزيدن آماده است. اگر هم دنيا به سر آيد، اي حافظ آسماني، آرزو دارم كه تنها با تو و در كنار تو باشم و چون برادري، هم در شادي و هم در غمت شركت كنم. همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم، زيرا اين افتخار زندگي من و مايهي حيات من است. اي طبع سخنگوي من، اكنون كه از حافظ ملكوتي الهام گرفتهاي، به نيروي خود سرايي كن و آهنگي ناگفته پيش آر، زيرا امروز پيرتر و جوانتر از هميشهاي . درخواست گوته از حافظ روح و روان گوته با "ياد حافظ" اوج مي گيرد، ژرفا مي يابد، برگستردهي آن هر لحظه افزودهتر ميشود، با اين حال، بيش از پيش نا آرام و متلاطم ميشود و لحظاتي بعد، آرامش ميپذيرد و از نو براي سير صعودي دوباره ناآرامي و تلاطم آغاز ميشود. "گوته" در اين گستردگي و ژرفا پذيري روح خود، از حافظ با نام "استاد" ياد مي كند . از او مي خواهد كه گوته را ببخشد و اجازه دهد لحظه اي در بزم عشق حافظ بنشيند، حافظ را بنگرد، اجازه دهد در پي او روان شود و گوته را از وادي خطر برهاند و به سر منزل سعادت برساند. به اين بخش از ديوان دلكش گوته يعني «ديوان شرقي» نظر افكنيد؛ آنجا كه به حافظ گفت : «تو خود بهتر از همه مي داني كه چگونه همگي ما ، از خاك تا افلاك، در بند هوس اسيريم؛ مگر نه اين است كه عشق، نخست غم مي آورد و آنگاه نشاط مي بخشد ، و اگر هم كسي درنيمه راه آن از پاي در افتد ديگران از رفتن نمي ايستند تا راه را به پايان برند؟ پس اي استاد ، مرا ببخش اگر گاه در رهگذري دل در پاي سروي خرامان مي نهم كه به ناز، پا بر سرزمين ميگذارد و نفسش چون باد شرق، جان مشتاقان را نوازش مي دهد؟ حافظا! بگذر لحظه اي در بزم عشق تو بنشينم تا در آن هنگام كه حلقه هاي زلف پرشكن دلدار را از هم مي گشايي و به دست نسيم يغماگر مي سپاري، پيشاني درخشانش را چون تو با ديدگان ستايشگر بنگرم و از اين ديدار، آيينه ي دل را صفا بخشم ، آنگاه مستانه گوش به غزلي دهم كه تو با شوق و حالت در وصف يار مي سرايي و با اين غزلسرايي ، روح شيفته ي خويش را نوازش مي دهي. سپس اي استاد، ترا بنگرم كه در آن لحظه كه مرغ روحت در آسمان اشتياق به پرواز در مي آيد، ساقي را فرا مي خواني تا با شتاب مي ارغواني در جامت ريزد و يك بار سيرابت كند و خود بي صبرانه در انتظار مي ماني تا باده ي گلرنگ، زنگار انديشه از آئينه ي دلت بزدايد و آنگاه كلامي پند آميز بگويي تا وي با گوش دل بشنود و به جانش بپذيرد. آنگاه نيز كه در عالم بيخودي ره به دنياي اسرار مي بري و خبر از جلوه ي ذات مي گيري، تو را بينم كه رندانه گوشه اي از پرده ي راز را بالا مي زني تا نقطه ي عشق دل گوشه نشينان خون كند و اندكي از سر نهان از پرده برون افتد. اي حافظ، اي حامي بزرگوار، ما همه به دنبال تو روانيم تا ما را با نغمه هاي دلپذيرت در نشيب و فراز زندگي رهبري كني و از وادي خطر به سوي سر منزل سعادت بري.» ارادت ورزي به حافظ حيرت آور است اما حقيقت دارد. «گوته» در اين وادي سرگشته و حيران است. با افتخار لقب «مريدي» حافظ را نصيب خود مي سازد تا از اين سرگشتگي رهايي يابد. «ديوان شرقي» گوته را پيش رويتان باز خواهم كرد آنجا كه گفت : «حافظ ، خود را با تو برابر نهادن جز نشان ديوانگي نيست . تو آن كشتي اي هستي كه مغرورانه باد در بادبان افكنده و سينه ي دريا را مي شكافد و پا بر سر امواج مي نهد، و من آن تخته پاره ام كه بيخودانه سيلي خور اقيانوسم . در دل سخن شورانگيز تو گاه موجي از پس موج ديگر مي زايد و گاه دريايي از آتش، تلاطم مي كند. اما مرا اين موج آتشين در كام خويش مي كشد و فرو مي برد. با اين همه، هنوز در خود جراتي اندك مي يابم كه خويش را مريدي از مريدان تو شمارم.» آشنائي گوته با حافظ چگونگي آشنايي گوته با «حافظ» پرسش بجايي است . براي پاسخگويي به آن شايسته است نخست آشنايي گوته را با مشرق زمين بدانيم . تورات جزو كتابهاي درسي گوته بود كه وي در خانه در مدرسه آن را شناخت . قرآن را نيز گوته از روي ترجمه ي آلماني آن مطالعه كرد . چنين رفتاري آن هم در دوران تحصيل، نشان از كنجكاوي هاي خارق العاده ي او مي دهد. مطالعه ي اين دوكتاب مذهبي بويژه قرآن، الهام بخش وي در سرودن بسياري از قطعات ديوان نظير اصحاب كهف، خداي ابراهيم و محمد بود . بعدها، طرح نمايشنامه اي با نام «محمد» را پي افكند كه در ملاقات با ناپلئون در سال 1808 به تفصيل از آن سخن به ميان آورد . بعد از آن نيز با آيين باستاني هندو آشنا شد. در اين آشنايي مجذوب داستان «راما» و «سيتا» شد. در نهايت نمايشنامه اي بر پايه ي اين دو افسانه ي معروف هندي نوشت . گرچه در گذر زمان افسانه هاي هندي جاذبه ي خود را نزد او از دست دادند، چون با همه ي شگفتي نمي توانستند عطش شاعرانه ي او را فرو نشانند. چهل و دو ساگلي گوته آغاز آشنايي وي با ادبيات ايران زمين است ، يعني درست زماني كه آوازه ي وي در سراسر آلمان و اروپا پيچيده بود. مطالعه آثار او از سوي علاقه مندان به ادبيات به شدت مورد توجه بود. مطالعه ي آثارش نيز با استقبال چشمگير فرهيختگان، دانشجويان و نيك انديشان روبرو شده بود. «گلستان سعدي» نخستين اثري بود كه گوته را با ادبيات ايران پيوند زد . گوته ، گلستان را تنها به عنوان نمونه اي از ادب و حكمت شرق خواند و پسنديد. بعدها گلستان الهام بخش ديوان گوته شد. با وجود اين، تاثيري ژرف بر گوته نبخشيد و روح ژرفاژرف وي را سيراب نكرد. پنجاه و نه ساله بود كه ترجمه ي ليلي و مجنون، اثر نور الدين عبدالرحمان جامي، شاعر ايراني را مطالعه كرد و در شصت سالگي توفيق يافت «خسرو و شيرين» نظامي را بخواند با مطالعه ي اين دو اثر ، گوته سخت مجذوب شعر و ادب ايران زمين شد. از هر دوي اين آثار در سرودن اشعارش نيز بهره ها برد. سال 1814 سال سختي براي اروپا و گوته بود . خستگي روحي، آشفتگي و نابساماني، روح غالب بر اروپا و گوته بود. گوته براي رهايي از اين آشفتگي ، به سراغ انديشههاي «شرق» رفت. شرق اين گريزگاه سلامت زا و حكمت آميز را به وي هديه كرد. سال سخت گوته (1814) در سن شصت و پنج سالگي به يكباره دگرگون شد. «كوتا» ناشر كتابهاي گوته، ترجمه اي از هامر، مترجم معروف اتريشي را در دو جلد با نام غزليات محمد شمس الدين حافظ براي وي فرستاد. هنوز صفحاتي از آن نخوانده بود كه بي اختيار بانگ تحسين سر داد و مطالعه ي كتاب را از صفحات نخست آغاز كرد زيرا به گفته ي خودش ، ناگهان دريافت كه با اثري روبرو شده كه تا آن روز نظير آن را نديده است. روز هفتم ژوئن سال 1814، روز طلايي گوته بود. در اين روز اين شاعر نام آور آلماني براي نخستين بار نام حافظ را در دفترچه ي خاطرات خود ثبت مكرد و گفت اين اعجاز ادب شرق، او را ديوانه ي خود كرده است. مطالعه ي آثار حافظ، روحي تازه در كالبد گوته دميد. بي اختيار خود را سرمست يافت . آنچنان كه نوشت: "ناگهان با عطر آسماني شرق و نسيم روح پرور ابديت آشنا شدم كه از دشت ها و بيابان هاي ايراني مي وزيد . مرد استثنائي و خارق العاده اي را شناختم كه شخصيت شگرف او، مرا سراپا مجذوب كرد." اعجاب آور آنكه گوته توانست حافظ را از وراي ترجمه ي ماهر بشناسد چرا كه جادوي سخن حافظ ترجمه پذير نيست. از اين رود ترجمهي هامر نارسا و غلط بود . با اين وجود، اين كاستي ها، مانعي براي شناخت گوته درباره حافظ پديد نياورد. گوته از وراي اين لايه هاي ضعيف ، نارسا و غلط، شكوه خارق العاده ي حافظ را درك كرد و اندك اندك راه خود را به انديشه ي حافظ هموار ساخت . گوته در تابستان سال 1814 سراپا غرق در درياي حكمت و سخن حافظ بود. هر غزل خواجه حافظ شيرازي را ده بار خواند، تا آن حد كه فراتر از واژه ها ، استعارات حافظ را مي فهميد و مسحور شيوايي بيان و انديشه ي حافظ شده بود. در بسياري از ابيات ديوان گوته ، جابجا عين سخنان حافظ تكرار شده است . به نظر مي رسد هشيار و ناهشيار«گوته» ذهن و زبان خود را يكسره به حافظ سپرده است . اواخر تابستان 1814، گوته در دفترچه ي خاطرات خود را از اين شيوايي پرده بر مي دارد و چنين مي نويسد: «دارم ديوانه مي شوم . اگر براي تسكين هيجان خود به غزلسرايي دست نزنم، نفوذ عجيب اين شخصيت خارق العاده را نمي توانم تحمل كنم كه ناگهان پا در زندگاني من نهاده است.» غزلسرايي ملهم از حافظ، سوداي گوته مي شود ، براي آنكه بهتر بتواند غزل سرايي كند،به اين فكر مي افتد كه با آفرينش اثري در عالم خيال به ايران، كشور حافظ و شيراز ، شهر حافظ، سفر كند و ديوان خويش را به عنوان ارمغان سبز روحاني به مردم جهان هديه دهد. از آن پس وي خود را مسافري در ديار شرق مي پندارد و بخش اعظم ابيات ديوانش را با اين تصور مي سرايد كه با كاروان هاي مشك و ابريشم همراه است و از كوره راههاي ناهموار به سوي شيراز پر مي كشد . با گوش جهان مي شنود كه «راهنماي سفر، ترانه هاي شورانگيز حافظ را مي خواند «گونه با واژه هايي دل انگيز اين چنين مي گويد: «آهنگ سفر شيراز كردم تا اين شهر را منزلگه ثابت خويش قرار دهم و ازآنجا چون اتابكان و اميران فارس كه هرچند يك بار به عزم سفرهاي جنگي رو به اطراف مي كردند، گاه گاه راه سفرهاي كوچك در پيش گيرم و باز به شيراز خود برگردم.» حافظ براي گوته «روحي تازه» ،«دنيايي تازه» و شور و شوقي تازه به ارمغان آورد. چه، او را با روح واقعي شرق، با زيبايي فلسفه و ذوق و حكمت ايران آشنا كرد. تحسين ايرانيان «گوته» بعدها از دريچه ي چشم «حافظ» به ايرانيان نيز مي نگرد و خصيصه هاي شعر و ادب و ذوق و هنر را در مردمان اين سرزمين مي بيند آنجا كه مي گويد: «اين خصايص عالي تنها متعلق به شعراي اين كشور نيست، بلكه مي توان گفت كه اصولاً همه ي افراد ملت ايران با ذوق ، نكته سنج و هوشمندند. تاريخ گذشته و داستانهاي ملي اين كشور به خوبي نشان ميدهد كه چگونه گاه شعر يا سخني دلپذير كه في البداهه گفته شده، خشم پادشاهي مقتدر را فرو نشانده و جان عده ي بسياري را خريده است .ذوق و شوري كه آفريننده ي واقعي شعر ايران پر از نمونه هاي ذوق و جمال پرستي مردم اين سرزمين است ...» كوتاه سخن آنكه گوته همچنان درباره حافظ مي نويسد: «ولي اين نكته يقين است كه هر كس يك بار حافظ را بشناسد و با او آشنا شود. در سراسرزندگاني دست از اين يار آسماني بر نخواهد داشت و در راه ناهموار زندگي ، او را راهنماي سفر خواهد كرد... كاش دلدادگان جهان، بيش از سايرين ، از اين درياي بيپايان سخن حافظ مرواريدهاي گران به دست آورند و نغمنههاي آسماني اين سخنگوي مسيحا دم را، بهتر از هر نغمهي آسماني، با آن شوري بشنوند كه جز در نزد دلدادگان واقعي نميتوان يافت. 7 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۱ [h=1]جووانا للی [/h][h=1]ترجمه :جواد علافچی[/h] یوهان و ولفگانگ فون گوته (۱۸۳۲ ـ ۱۷۴۹) شاعر، رماننویس، نمایشنامهنویس و دانشمند جنبش رمانتیسم آلمانی، هر چند فیلسوف به معنای معمول کلمه نبود، به شدت از آثار باروخ اسپینوزا، گوتفرید ویلهلم لایب نیتس، امانوئل کانت و فریدریش ویلهلم فون شلینگ تأثیر میپذیرفت و به شیوهی خود آراء آنها را تفسیر میکرد و در تفکرات خویش جذب و حل میکرد. آراء زیباشناختی گوته در رسالهی نظری منفردی نیامده است، بلکه در سراسر مقالات انتقادی و مکاتبات چندجلدی او پراکنده است. گوته با توصیف طبایع هنری آشفته در اشعار و نمایشنامهها و رمانها و نیز در وجود خویش ـ که از دیدگاه زیباییشناسی رمانتیک مرد آرمانی علم و هنر و ادبیات بود ـ تأثیری عظیم بر ادبیات اروپایی به جا نهاد. زندگانی و روزگار گوته گوته در فرانکفورت در خانوادهای متمکن و معتقد به آیین لوتر به دنیا آمد. از ۱۷۶۵ تا ۱۷۶۷ در دانشگاه لایپزیگ به تحصیل پرداخت و نخستین کمدی خود را در سال ۱۷۶۷ با نام طبع ملون عاشق و تراژدی منظومی با عنوان دوستان گناهکار در ۱۷۶۸ نوشت. با موفقیت نمایشنامهاش، گوتس فون برلیشینگن، که نمونهی شاخص عصر اشتورماوند درانگ (طوفان و شور) رمانتیسیسم آلمانی بود و گاهی آن را نخستین اقتباس تئاتری آلمانی از تراژدی شکسپیری میدانند، در سال ۱۷۷۳ کار ادبی خود را آغاز کرد. در چند سال بعد گوته اشعار و نمایشنامه¬ها و رمانهایی نوشت و مشخصاً به نثری دست یافت که پیشنمونهی شاهکار عظیم او، فائوست (آغاز به سال ۱۷۷۵)، اگمونت (۱۷۸۸) و رنجهای ورتر جوان (۱۷۷۴) به شمار میرود. پس از یک دورهی کوتاه بیماری، گوته به سفر سوییس رفت و از استانهای آلمانی بسیاری دیدن کرد و در راه بازگشت تصدی چند سمت اجرایی سیاسی متوالی را به عهده گرفت. دوستی گوته با گوتفرید فون هردر سبب شد تا از رمانتیسیسم به نئوکلاسیسیسم روی آورد و همین انتقال اندیشه تمامی تحولات هنری و اندیشگی او را در سراسر زندگیش رقم زد. او همزمان با انجام وظایف دیپلماتیک خود، به مطالعات گیاهشناسی، گشت و گذار در ایتالیا و سرایش چندین منظومهی دراماتیک ـ از جمله Tarquato Tasso (1790) و ایفیگینا در تاوروس (۱۷۸۷) ـ پرداخت. وی تحقیق در دگردیسی گیاهان را در سال ۱۷۸۹ نوشت و از ۱۷۹۲ ـ ۱۷۹۱ به نگارش دو جلد از خدمت به علم نورشناسی، در سال ۱۷۹۵ به نگارش الیگاهای رمی و سرانجام از ۱۷۹۶ ـ ۱۷۹۵ به نگارش سالهای کارآموزی ویلهلم مایستر پرداخت. به دعوت کارل آگوست، پرنس وایمار، در سال ۱۷۹۱ تصدی تئاتر سلطنتی را پذیرفت و در ۱۷۹۴ با فریدریش شیلر رابطهای برقرار کرد ـ نخست بر پایهی خصومت و سپس همکاری. گوته در سیزده سال بعدی زندگی خود، برخی از محبوبترین حکایات تمثیلی یا قصههای پریان را نوشت، بخش نخست فائوست را تکمیل کرد (۱۸۰۸)، اشعار و نمایشنامههای بسیاری آفرید و با شیلر مجموعهای از اشعار هجوآمیز با نام تحفهها سرود (۱۷۹۶) و در همان زمان به نوشتن مقالاتی در موضوع نقد هنری و تاریخ هنر برای مجلهی شیلر میپرداخت. در سالهای بعد، گوته دو رمان نوشت: آخیلئوس نامه (۱۸۰۸) و کششهای انتخابی (۱۸۰۹). علاوه بر این، نظریهی رنگها (۱۸۱۰)، یک زندگینامهی شش جلدی با نام زندگی من: حقیقت و شعر (۱۸۲۲ ـ ۱۸۱۱)، سفر به ایتالیا (۱۸۱۶)، سالهای سفر ویلهلم مایستر (۱۸۲۹ ـ ۱۸۲۱)، داستان کوتاه (۱۸۲۶) و بخش دوم فائوست (۱۸۳۲) را نیز به رشتهی تحریر درآورد. زیباییشناسی و نقد هنر از دیدگاه گوته نقدهای کوتاهی که گوته، در مقام مقالهنویس، در باب آثار هنری نگاشه و توصیفهای تحسینآمیز و تحلیلهای تاریخی که از گرایشها و سنتهای هنری ارائه داده نشان از معیار او در سنجش کمال هنری دارد. نقد هنر در جای جای نامههای گوته به معاصرین خود ـ همچون شیلر، شاعر شیفتهی او شارلوت فون اشتاین و ماریان فون ویلمر ـ و نیز در جزوههای بیشمار و مقالههای او در مجلات به چشم میخورد. گوته زیبایی را در هنر با اصولی مشابه اصول سنجش حقیقت در علم میسنجد. زیباییشناسی گوته بیانی است از نظریهی دیگر او دائر بر این که اشکال درونی طبیعت را براساس توازن شمی و تأثیر متقابل نیروهای کیهانی متضاد میتوان شرح و توضیح داد. گوته به شدت متأثر از کتاب نقد نیروی قضاوت (۱۷۹۰) کانت بود، هر چند فلسفهی هنر گوته آشکارا با آراء کانت تفاوت داشت. کانت دو حوزهی هنر و علم را از هم متمایز میدانست، در حالی که گوته بین زیبایی هنری و حقیقت علمی هیچ گونه تفکیکی قائل نیست. اما باید توجه داشت که گوته نسبت به علم دیدگاهی سنتشکن اختیار کرد که با روح حاکم بر اندیشههای سدهی هجده و نوزده متفاوت بود. او کوشید تا فیزیک و دیگر علوم طبیعی را از متافیزیک و آزمایشگری با ابزارهای مکانیکی تفکیک کند. دانش در نظر او عبارت بود از تمییز و توصیف پدیدهها و گرایشهای اولیه از طریق بینش شمی. نمونهای از التزام گوته به روشهای شمی را میتوان در مشاهدهای که به سال ۱۷۸۴ انجام داد و به مقایسهای بصری ـ بیمدد ابزار ـ دست یازید، ملاحظه کرد. گوته مشاهده کرد که ساختمان استخوان آروارهی انسان از حیث آناتومی مشابه میمونهای انساننما و دیگر پستانداران است. در تحقیق در دگردیسی گیاهان، گوته به همین روش برخی از متافیزیکیترین اصول علمی خود را بنا نهاد و دگرگونیهای گیاهان را به وسیلهی درک شمی از گرایشها و تعادلهای متناوب «انبساط» و «انقباض» توضیح داد. همچنین در تحقیقاتی که در مورد نورشناسی و رنگها انجام داد ـ خدمت به علم نورشناسی و Farbenlehre ـ مصرانه اما غیر مقنع، کوشید تا نظریهی تجربی و ریاضیوار نیوتن را مغایر با شم اعلام و آن را باطل کند. ارنست کاسیرر، در نقد آراء ژان ژاک روسو، کانت و گوته با تأکید بر تفاوت میان دیدگاه گوته و کانت در خصوص رابطهی علم و زیباییشناسی، بر نظر گوته ـ که علم را زیباییشناسی و زیباییشناسی را علم میدانست ـ نیز تأکید میورزد: در نظر کانت اصول پیشینی ذوق، همانند اصول پیشینی دانش نظری وجود دارد. بدین سان طبیعت از هنر ـ حقیقت از زیبایی ـ منفک میشود و نمیتوان برایشان یک مخرج مشترک قائل شد. اما در نظر گوته، مرز دقیقی بین این دو حوزه نیست. شعار او شعار ارل شفتسبری (آنتونی اشلی کوپر) است: «زیبایی همهی حقیقت است». به باور گوته، زیبا عبارت است از «ظهور قوانین پنهان طبیعی که اگر آشکار نمیشدند جاودانه از دید ما نهان میبودند». [maximen und Reflexionen، ش. ۱۸۳]. قوانین طبیعت و قوانین زیبایی را نمیتوان از یکدیگر و یا از معنای آنها منفک کرد. در ذهن گوته، بررسی طبیعت طی انتقالی نامحسوس به بررسی هنری میگراید. او پیوسته در میان این دو حوزه حرکت میکرد و همین حرکت و تناوب را مایهی آرامش خاطر میدانست. (کاسیرر، ۱۹۴۵، ص ۸۵) اگر زیباییشناسی گوته «علمی» است، علم او نیز به همان مقدار یا حتی بیش از آن زیباییشناسانه و هنری است. او به طور عام علاقهمند به پدیدارشناسی امور تجربی بود. بنابراین، انسان وسوسه میشود که فلسفهی طبیعی گوته را با همهی دستاوردهایی که در زیباییشناسی به همراه داشت چیزی بیش از شبه علم شاعرانه نپندارد و آن را به دور افکند. انتقاداتی از این دست را یک واقعیت تقویت میکند: گوته در سال ۱۷۶۸، در فرانکفورت، دوران نقاهت بیماریش را میگذراند (او در لایپزیگ بدین بیماری مبتلا شده بود) و با اهتمام تمام به فراگیری اختربینی، علم شیمی، فلسفههای غریبهی هرمسی و عرفان مذهبی پرداخت. در آثار ادبی گوته مسائل علمی و امور فراطبیعی غالباً مکمل یکدیگرند. لذا چنان که از عنوان رمانش، کششهای انتخابی، نیز برمیآید، وی اصلی را به نام «جذب شیمیایی» به روابط انسانی نیز نسبت میدهد و این نکته را که «آیا قرار است این انتساب حقیقی باشد یا مجازی؟» در پردهی ابهام میگذارد. اگرچه امروزه زیادهرویهای گوته را به درون قلمرو فیزیک تأیید نمیکنند، جنبههای دیگری از یافتههای تجربی او را حتی دانشمندان معاصر نیز میپذیرند. شکی نیست که کشف او مبنی بر همریختی استخوانهای میان فک بالایی در میمونهای انساننما و انسان درست است و کشف یک تنهی او در زمینهی ریختشناسی گیاهان خدمتی است جاودان به دانش زیستشناسی، نظریهی رنگها که بر اساس مشاهدات مستقیم و آزمایشهای پدیدارشناسانهی گوته، در مقابل نظریهی مکانیکی و ریاضیوار نیوتن عرضه شده در گفتارهایی در باب رنگ (۱۹۷۷) مورد علاقهی لودویگ ویتگنشتاین قرار گرفته است. به علاوه، بینش گوته نسبت به اشکال و روابط اشیاء اگر نگوییم همهی علم است، شاید بتوان گفت برای علم ضرورتی قابل دفاع است. اگر انتقادی به نظر گوته در مورد علم وارد باشد، از این رو نیست که روش وی به پیشرفتهای علمی منتج نخواهد شد، بلکه بدان علت است که روش او بسیار محدود است و نمیتواند دربرگیرندهی تمامی چیزهایی باشد که امروزه «دانش علمی» مینامیم. ارتباط بین علم و زیباییشناسی، به باور گوته، در الگوی پیشنهادی او برای طبقهبندی شکل آغازین درونی گیاه خلاصه شده است. این الگو که مانند شکل ضروری آثار هنری است، مبنایی برای دستهبندی طرحهای گوناگون گیاهی فراهم آورده ـ به همان گوناگونی که ریختشناسی، رشد و تغییرات متمایز هر یک از گیاهان را نهایتاً توضیح میدهد. گوته فلسفهی خود را مبنی بر وحدت طبیعت و هنر در غزلی در باب آرمان کلاسیک بیان داشته است: طبع و هنر گرچه دشمناند به ظاهر، در بر من یار همدلاند و برادر خشم و غضب رفت از وجودم و اکنون در نظرم هر دواند دلنشین و برابر جهد بزرگان نه وهم و خواب و خیال است دیدهام بسی و آزمودهایم مکرر رنجهکنی جسم و فکر و برآید عاقبت از در تو را طبیعت انور نکته بیاموز از حقیقت فرهنگ جمله به جهد است و رنج فکر میسر (۱۹۱۵، ص ۲۷۱ ـ ۲۷۰) 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۱ پیوستگی هنر و علم در تفکر گوته مستلزم نوعی عینیت در زیباییشناسی و نیز نقد هنر است و در بررسی تاریخ هنر رویکردی علمی میطلبد که از رجحانهای ذهنی برتر است. بنابراین، گوته در مقالهای راجع به شام آخر، اثر گیوتو دی بوندون، علیه ذوق جانبدارانهی منتقدان استدلال میکند: «کاری که باید کرد این است که حاصل کار خود را در هر شکل و صورتی که ظاهر شود تشخیص دهیم و پیوسته به یاد داشته باشیم که گندم از گندم بروید، جو ز جو. این سخن بدان معناست که منتقد منصف و صاحب بصر هنر بنابر میل و اکراه شخصی خود اثری را نمیستاید یا بر آن خرده نمیگیرد بلکه به عکس، داوری خود را همواره بر اساس آگاهی از تاریخ هنر بنا مینهد و به دقت زمان و مکان پیدایش اثر و آخرین تحولات [آن هنر] و همچنین گرایش مکاتب و استادان خاص را ملحوظ میکند».(۱۹۸۶، ص ۶۰). تنها از طریق آشنایی با این برجستگیهای نقد هنر در اندیشهی گوته، امکان دریافت معنای شم آرمان زیباییشناختی در آراء او حاصل میشود. گوته با شور و حرارت شاهکارهای بزرگ هنر اروپایی را میستاید و در ضمن این کار فرصتی به دست میآورد تا اصول زیربنایی زیباییشناسی خود را توضیح دهد. برخی از موضوعات مورد بحث گوته عبارتاند از: ادبیات گوتیک، فرسک شام آخر لئوناردو داوینچی در صومعهی سانتاماری دلاگراتسی در میلان، منظرهی اثر یاکوب فون روزدال، فیلیپ هاکرت و حکاکیهای رامبراند از قصهی تمثیلی کتاب مقدس، سامری خوب. گوته نبوغ شکسپیر را با الفاظ بلیغ میستاید و با جزءنگری بصیرانهی خود شعر لرد بایرون و نیز نمایشنامهها و اشعار پدرو کالدرون دولا بارکا، لارنس استرن و توماس کارلایل را نقد میکند. همچنین نظریهی ادبی و زیباییشناسی افلاطون و ارسطو و نظریههای معاصرین خویش، همچون یوستوس موزر، را به محک نقد میآزماید. گوته در باب هدف و ارزش هنر و همچنین تفاوت بین هنر خوب، هنر بد و هنر میانمایه نظر معینی دارد. در مقالهای که به سال ۱۷۹۸ در مورد مجسمهی لائوکان نوشت، فلسفهی هنر را از منظر خود به تفصیل شرح داد و در قطعهای که ارزش نقل دارد بیانیهی هنرهای زیبا را به گونهای بیان میدارد که بر کار تمامی هنرمندان مورد ستایش وی قابل انطباق باشد: «همهی آثار عظیم هنری وجوهی از آدمی را بازمینمایانند. موضوع مرجح در هنرهای تجسمی بدن انسان است و بحث حاضر ما نیز ناظر به همین هنرهاست. هنر سطوح بسیار دارد و در هر سطح هنرمندانی یافت میشوند. اثر بزرگ هنری تمام ویژگیهایی را که معمولاً به طور منفرد میتوان یافت، در خود جمع دارد». آثار عظیم ادبی کیفیات زیر را منعکس میکنند: صور انسانی بسیار متکامل. بیش از هر چیز، ما [در آثار هنری]، در پی آنیم تا دانشی در مورد بدن آدمی یا از اجزاء و ویژگیها و عملکردهای درونی و برونیاش ببینیم، یعنی شکل و حرکت انسانی به معنای عام کلمه. تفرد، یعنی دانشی در مورد تنوع حاکم بر ظاهر و نقش این اجزاء؛ بدین معنی که [در آثار هنری] برخی ویژگیهای خاص را منفک و برجسته میکنند و در نتیجه شخصیتهای فردی پدید میآید. بدین طریق در بین آثار گوناگون هنری میتوان رابطهی مهم و معتبر برقرار ساخت و در خصوص آثار ترکیبی، چه بسا در میان اجزاء خاص آن اثر رابطهای مهم و معتبر پدیدار شود. موضوع این آثار ممکن است یکی از مقولات زیر باشد: سکون یا حرکت. کلیت یا اجزاء اثر هنری را میتوان در حال سکون ـ در حالت «بودن» ـ یا در حال حرکت ـ «عمل» – و بروز احساسات شدید عرضه کرد. آرمان. برای حصول این عرضهی مطلوب هنرمند باید ژرفنگر، دقیقالنظر و اهل تلاش پیگیر باشد. همچنین باید از وسعت فکر برخوردار باشد تا موضوع کار خود را کاملاً دریابد و آن را در بهترین لحظه تجسم بخشد. چنین هنرمندی توانایی آن را دارد که موضوع را به مرتبهای ورای محدودهی اکنون و اینجا برکشد و آن را بخشی از جهانی آرمانی کند و بدان موضوع، خویشتنداری، اعتدال، بیواسطگی و وقاری درخور این جهان آرمانی ببخشد. آداب. شیوهی تجسم بخشیدن به موضوع، در عین حال باید تابع قوانین فیزیکی هنر نظیر نظم، وضوح، تقارن، تمهید و نظیر اینها باشد تا آن را به چشم بیننده زیبا جلوه دهد، یعنی از حیث زیباییشناسی دارای آداب و نزاکت باشد. حسن. موضوع همچنین باید تابع قانون زیبایی معنوی باشد که خود محصول خویشتنداری و میانهروی است. هنرمندی که آموخته باشد چگونه زیبایی را بیافریند یا مجسم سازد میداند که چه سان باید همه چیز را، حتی کرانههای امور را، بر اساس این قانون موضوع کار خود قرار دهد. اینها ویژگیهایی است که ما از اثر بزرگ هنری انتظار داریم. تصور نمیکنم گزافه باشد اگر با قاطعیت بگویم لائوکون تمامی این شروط را داراست و میتوان کلیهی قوانین فوق را از همین اثر خاص به دست آورد (۱۹۸۶، صص ۱۶ ـ۱۵). آنچه آمد رسالهای کامل در باب زیباییشناسی است که به طور خلاصه در چند بند آمده است. گوته حامی دیدگاه انسانمدارانه است و به شکل انسانی آرمانی اعتقاد دارد و از همین نکته تمامی شروط دیگر هنر بزرگ را استخراج میکند. در «مقدمهی Propylaea» (۱۷۹۸)، یعنی مجلهای ادبی ـ هنری که از این زمان منتشر کرد، دیدگاهی مشابه نظر فوق را بیان میکند: «انسان والاترین و در واقع یگانه موضوع راستین هنرهای بصری است» (همان، ص ۸۱). بنابر دیدگاه گوته، در نقد هنر تأکید به ویژه بر هنرهای تجسمی است. اما به راحتی میتوان ملاحظه کرد که این مفهوم در نزد گوته چنان وسعت مییافت که ترسیم افکار و اعمال انسانی در شاهکارهای شعری، تراژدی، داستان و رمان را نیز دربرمیگرفت. چیزی که به لحاظ روششناسی در تلقی گوته از آرمانهای زیباییشناختی جلب توجه میکند این است که بنابر ادعای او تمام این آرمانها را میتوان به طور شمی از رهگذر تأمل در چنین سرمشق برجسته و واحدی به دست آورد. گوته با ستایش لائوکون، عناصر لازم برای تشکیل هنر بزرگ را از تجربهی خود اخذ میکند، تقریباً به همان روش که در تلقی خود از انواع گیاهان خاص، اشکال لازم و آلی و درونی گیاهان را به طور شمی گردآوری میکند. گوتهی هنرمند، از «طوفان و شور» تا نئوکلاسیسم. تأثیری که گوته بر زیباییشناسی به جا نهاد نتیجهی کارهای عملی و الگووار او و به همان میزان نیز به سبب نظریهی انتزاعی او در باب هنر بود. گوته در کنار استعدادهای استثنایی علمی و ادبی که داشت ـ از جمله در بخش اعظم دورهی نخست زندگی خود ـ کوشید تا مهارت نقاشی خود را نیز به کمال برساند و این آرزویی بود که تا چهل سالگی او را رها نکرد. طرحها، آبرنگها و رنگ روغنها ـ به ویژه آنها که در گشتوگذار در ایتالیا از او باقی مانده ـ گواهی است بر توانایی چشمگیر او. اما چنین مینماید که گوته قادر نبود خود معیارهای هنری خویش را برآورده سازد، پس سرانجام نقاشی را کنار گذاشت و بر ادبیات تمرکز یافت. گوته منبع الهام نسلهای هنرمند رمانتیک آلمان است. نسبت گوته به آلمان را میتوان همانند نسبت دانته به ایتالیا و شکسپیر به انگلستان دانست، اگرچه هنوز دورهی کلاسیک ادبیات آلمان را با نام گوتت سایت میشناسند. فریدریش نیچه چنان گوته را میستود که او را تا مرتبهی هنرمند آرمانی بالا برد. این بدان معنا نیست که سبک هنری گوته و جهانبینی زیباییشناختی او دستخوش تغییر نشد بلکه به عکس، از سالهای اولیهی «طوفان و شور» و بیان احساسات پریشان تا دورهی بلوغ فکری که طی آن گوته با الهام از نوعی رواقیگری یا اسپینوزاگرایی، خلجانهای روح خویش را با زیباییشناسی کلاسیک و وحدت و هماهنگی حاکم بر آن آرامش میبخشد، در آراء گوته حرکتی دیده میشود. این مضمون در بررسی تطبیقی اثر اولیهی گوته، رنجهای ورتر جوان، با شاهکار دراماتیک وی، فاوست، در دورههای بعدی آشکار میشود. ورتر رمانی است در قالب نامه، که گوته در سال ۱۷۷۴ آن را بدون ذکر نام نویسنده منتشر کرد. این رمان شرحی است از گسیختگی روانی و خودکشی هنرمندی جوان بر اثر عشقی بیفرجام و غمانگیز و همچنین اندوهی طاقتسوز که ناشی از حساسیت هنرمند جوان به مصائب این جهان است؛ و افزون براینها، سرخوردگی شدید از این که نمیتواند ژرفترین احساسات خود را به خوبی بیان کند. ورتر تجسم زندگی شخصی گوتهی هنرمند است، تصویری است از عشق سوزان گوته به شارلوت بوف در شهر کوچک وتسلار که گوته در دادگاه عالی آنجا دورهی کارآموزی وکالت خود را میگذراند. گوته این رمان را طی چهار هفته و در نتیجهی مکاتبات خود با نامزد شارلوت بوف، به نام یوهان کریستیان کستنر و نیز شنیدن خبر تکاندهندهی خودکشی یکی دیگر از آشنایان گوته در وتسلار، به نام ک.و یروسالم پدید آورد. بنابراین، ورتر جوان تجسمی است از روح رمانتیکی آلمانی «طوفان و شور». به راحتی میتوان در وجود ورتر ردی از نظریهی آرتور شوپنهاور مشاهده کرد که میگفت با سرکوب دخالتهای ارادهی فردی نبوغ هنری دچار رنج و محنت میشود و تلاش میکند تا به صور افلاطونی که از طریق شهود در طبیعت درک شدهاند ولی مطلقاً به وصف درنمیآیند و تنها در تخیل صورت کامل به خود گرفتهاند، تجسم بخشد. ورتر در یک رشته نامههایی که به دوستش ویلهلم مینویسد توصیف میکند که چگونه به سرعت از اوج شادی و نشاط به نومیدی ظلمانی درمیافتد و در این باره هشدار میدهد. «دوست عزیز، آنچنان شادمانهام، آنچنان مجذوب معنای والای هستی سرشار از آرامش شدهام که هنرم را از یاد میبرم. حتی قادر نیستم در این زمان خطی بکشم و با این حال احساس میکنم هرگز از نقاشی که اکنون هستم بزرگتر نبودهام… آه، ای کاش توان آن را داشتم تا حال خود را بازگو کنم، ای کاش میتوانستم آن همه را که وجود مرا سرشار و زنده و گرم کرده است به روی صفحهی کاغذ برانم، شاید آینهی روحم شود، آن گونه که روحم آینهی خداوند بیکران است! آه دوست من، اما این آرزو مرا خواهد کشت. من در زیر عظمت این رؤیاها هلاک خواهم شد!» (۱۹۴۹، نامهی ۱۰ می، ص ۳) تقریباً در پایان رمان، هنگامی که ورتر تپانچهی خود را پر میکند و آخرین لیوان نوشیدنیاش را سر میکشد، شکایت سر میدهد که نتوانسته است احساس خود را دربارهی معنای مرگ بیان دارد. داستان ملودرام دروننگریهای ورتر ـ به رغم اغراقهای حزنانگیز آن ـ همچنان جذاب میماند، به ویژه آنجا که گوته از قول ورتر میآورد: «چشمانم را برای آخرین بار باز میکنم. افسوس! این چشمها دیگر خورشید را نخواهد دید… شارلوت، چیزی با این حس برابری نمیکند و با این حال، این حس بیشتر به رؤیایی پراکنده میماند، وقتی با خود میگویی ـ این آخرین صبح من است! آخرین! شارلوت، هیچ کلمهای نمیتواند این احساس را آن گونه که سزاوار است بیان کند». (همان، نامهی ۲۰ دسامبر، ص ۱۱۹). در سرتاسر داستان، آلام ورتر او را زجر میدهد. روزمرگی و سیر نزولی زندگی زمینهی یأس ورتر را فراهم میکند و نمیتواند غلیان عواطف خود را به طور کامل نشان دهد. گوته چندین سال به تناوب بر روی نمایشنامهی حماسی خود، فاوست، کار کرد. فاوست دانشمند ـ جادوگر هنگامی که گوته این داستان را بنابر اهداف خود برگزید، شخصیت معمول برخی داستانهای آلمانی بود. میگویند گوته از طریق خیمهشببازی کودکان با این شخصیت آشنا شد. داستان مردی آزمند که با شیطان پیمان میبندد تا به ازاء دانش، ثروت و قدرت نامحدود روح خویش را به او تسلیم کند ـ موضوعی که مورد علاقهی جهانیان است. گوته این درونمایه را چنان پرورد که مسألهی نمایش جایگاه انسان در جهان مادی را با پیچیدگی زیاد، هدف اصلی نمایشنامه قرار داده است. این اثر، هر چند به روشنی شرح حال مؤلف محسوب نمیشود، نمایانگر سیر اندیشهی او از دورهی «طوفان و شور» به نئوکلاسیسم است. فاوست با پشت پا زدن به خواهشهای بیامان نفس خویش که میخواهد از طریق اتحاد نامقدس با مفیستوفلس بر طبیعت سیطره یابد، سرانجام به سازگاری و هماهنگی نائل میشود و در این حال نیازهای غیرطبیعی و افراطیاش فرو مینشیند. فاوست گوته، در مقایسه با تراژدی دکتر فاستوس (۱۵۸۹)، اثر کریستوفر مارلو، قهرمان داستان را چنان ترسیم میکند که عطش سیریناپذیری به دانش دارد، نه به لذت و ثروت. فاوست گوته، برخلاف نیای خود در اثر مارلو، ملعون و مطرود به دوزخ افکنده نمیشود، بلکه ارادهی خود را با نیروهای غیرشخصی طبیعت دمساز و هماهنگ میکند و بدین سان به رستگاری می¬رسد. تغییر شخصیت فاوست در این نمایش¬نامه انسان به یاد اثر دیگر گوته به نام داستان کوتاه میاندازد. در این اثر موسیقی به جانوران وحشی آرامش و تمدن میبخشد و این اگر تماماً ملهم از برنامهی شیلر برای تحول اخلاقی انسان، در کتابش با نام در باب آموزش زیباییشناختی انسان (۱۷۹۴) نبوده باشد، موافق با آن است. فاوست در اواخر نمایشنامه، هنگامی که به نفس خود پشت میکند، صلح و سلم لحظهی تجلی را درمییابد و دقیقاً در این زمان در آغوش مرگ است و این درست در تقابل با واپسین ساعات درماندگی و وانهادگی ورتر است. فاوست پس از طغیان درونی در جهت ارضاء هواهای ویرانگر خویش به این موهبت نائل میشود، از مفیستوفلس موقتاً به دامان عشق گرشن پناه میبرد و بسیار میکوشد و ماجراها از سر میگذراند و هر روز کارهای سودبخش به خود تکلیف میکند. فاوست در لحظهی مرگ، یکی ـ دو صحنه پیش از پایان نمایشنامه، همصدا با نظریهی زیباییشناسی و سیرهی هنری گوته، با واپسین کلمات خویش قلمرو طبیی افعال خاص آدمی را میستاید. * این مقاله از منبع زیر گرفته شده است: Giovanna Lelli, “Transculturality: A Problematic Concept: Aesthetics between Islam and the West”, in: Grazia Marchiano and Raffaele Milani (eds), Frontires of Transculturality in Contemporary Aesthetics, Proceedings Volume of the Intercontintinental Conference University of Bologna, Italy October 2000 (Trauben, Turin, Italy, 2001), pp 465 – ۴۷۵. همچنین ر.ک: http:// www3. unibo. it / transculturality/ files/ 39% 201 elli. PDF. منبع: نیم سالنامه زیباشناخت 5 لینک به دیدگاه
layla 639 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۱ دیدش تو کتابهای ورتر و فاوست جالب بود واسم...... ممنون اطلاعاتتون مفید بود.:icon_gol: 6 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۱ [h=3]دانلود فیلم فاوست - بر اساس نوشته گوته 2011 و نسخه 1926 با لینک مستقیم[/h] 6 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ برگزیده ای مختصر از سخنرانی توماس مان به مناسبت صدمین سال مرگ گوته در فستیوال گوته، در وایمار ، مارس ۱۹۳۲ گوته در حال نوشتن جان سپرد. در آخرین رویاهای مبهم زندگی آگاهانه اش، کاری را که به کرات توسط دست خط خویش و یا به کمک دیگری انجام داده بود تکرار می کرد ؛ یعنی می نوشت، یاد داشت می کرد و کاری می کرد تا حقیقت ِ سخت در روح حل شود، یا تجلیات روح به صورت حقیقت ِ سخت حفظ گردد . وی تا آخرین نفس یک نویسنده باقی ماند . یعنی همان چیزی که از روز اول بود . همان وقت در یکی از رسالات خویش با ملاحظه ی تحرک خلاقه ی درونی اش از شادی فریاد برداشت : « من به راستی برای نوشتن به دنیا آمده ام ! وقتی افکارم بر صفحه ی کاغذ نقش می بندد خود را خوشبخت تر از همیشه احساس می کنم » وی در غروب زندگانی خویش نیز از این عقیده تخطی نکرد ، وقتی که در دوران پیری پس از خواب کوتاه شبانگاه ، سحرگاه بر می خواست و از مغزش آخرین نتهای فاوست را چون موسیقی آسمانی بیرون می کشید ، روزی یک پاراگراف کوچک و حتی کمتر می نوشت و این چنین پایان زندگی اش را با این سطور با آغازش پیوند می داد: فرود آی فرود آی بر ما تو ای بی مثال . امرسون شکسپیر را بزرگترین شاعر می داند ، ولی از گوته که عظمت شعری مردم آلمانی زبان در او به اوج خود می رسد ، به عنوان بزرگترین نویسنده یاد می کند . خود ِ گوته در ۶۶ سالگی این طور می نویسد : « آن کس که بر مفهوم تاریخ آگاهی کامل دارد ، می داند که تجسم روح و یا روح بخشیدن به جسم و ماده پایانی ندارد ، بلکه دائما در میان پیامبران ، معتقدان ، شاعران ، سخنرانان ، هنرمندان ، و دوستان هنر متجلی می گردد . تجسم روح و یا روح بخشیدن به جسم و ماده ، وگاه هر دو آنها ، در دورانهای مختلف زندگی وجود داشته اند . » وقتی من از گوته ی نویسنده سخن می گویم ، لغت نویسنده را فقط به عنوان صفت مشخصه ی دوران حیات شاعر به کار می برم ، و این واژه ی معمولی ، عمومی و کامل را به لغت ِ پر طمطراق شاعر ، با مفاهیم مختلفی که از آن مستفاد می شود ، ترجیح می دهم . گوته عملا زندگی کرد ، یک موجود بشری ، و یک انسان ، و بلاخره یک نویسنده بود . این سرنوشت گوته بود ، و او نه تنها این سرنوشت را پذیرفت ، بلکه آن را دوست داشت و به آن مباهات می کرد ، و با وجود تمام مصائب و مشکلات ، آن را می پذیرفت . گوته خود در این باره در سال ۱۸۲۰ ، یعنی در ایام پیری ، چنین نوشت : « نویسنده بودن مرضی لاعلاج است و بیشترین کاری که می توان کرد این است که با آن کنار بیاییم » و در یکی از لحظاتی که حالت ضد ِ ادبی بر او غالب شده بود ، چنین گفته است : « نوشتن سوء استفاده از زبان است و برای خویش خواندن ، جانشین تاسف آوری است برای صحبت درست و حسابی . انسان جز از طریق شخصیت ِ ظاهر ، تاثیری بر اطرافیان خویش ندارد . » ولی آیا همین موضوع در زمینه ی ذهنیات مصداق ندارد ؟ گوته می دانست و می گفت که فقط از طریق شخصیت و منش نویسنده است که اثری عملا صاحب تاثیر می شود و به صورت یک اثر عظیم فرهنگی در می آید . « شخص برای این که بتواند کاری انجام دهد ، بایستی کسی باشد . »این فرمول قاطع او در مورد کیفیت پیدایش آثار خلاقه بود .خلاقیت گوته از از ظرفیت فوق العاده ی او سرچشمه می گرفت . احساس قدر شناسی و تحسین در وجود او به صورت نبوغی مثبت جلوه گر می شد و این را از محاورات او با اکرمان ۱ در مورد بزرگ مرد ایتالیایی مانزونی ۲ ، درک می کنیم . این تحسین و قدر شناسی یکی از ارکان قدرت خلاقه ی هنری اوست . همین خصلت او بود ، که سبب شد وقتی مراثی ِ پروپرتیوس ۳ را خواند به فکر خلق اثری نطیر آن افتاد . به قول خودش ، او نمی توانست چیزی را بدون وسوسهه ی خلق اثری مشابه بخواند و نصیحت او به هنرمندان این است که هیچ گاه تماس خود را با شاهکارها قطع نکنند ، تا روح خلاقه ی آنان در اوج خود بماند و از سقوط آن جلوگیری شود .او لغت zuruckschwanken « یعنی باز ماندن و به عقب برگشتن » را به کار برد . در این لغت احساس خطری وجود دارد که حتی گوته ی بزرگ نیز با آن آشنا بوده است . این عبارت معرف یک نوع تواضع ، کوشش مداوم ، آموزش ، اقتباس و تقلید است تا به حدی که حتی از گم کردن شخصیت واقعی خویش نیز هراسی به دل راه نمی دهد ، بلکه با اعتماد به نفس شادمانه به سوی نیروهای خلاقه پیش می رود . گوته به شدت از رنج دادن به دیگران اکراه دارد . او در این یا ره به اکرمان می گوید : « فقط اگر فکر و تعلیم و تربیت واقعی در دسترس همه بود کار شاعر رونق می گرفت ؛ در آن صورت شاعر همیشه می توانست آنچه را در دل دارد بگوید و از بیان حقیقت روگردان نباشد . ولی با وضع موجود ، نویسنده بایستی همواره با در نظر گرفتن اینکه همه کس می تواند به اثری که او به وجود آورده دسترسی پیدا کند ، احتیاط کامل به جا آورد و مواظب باشد که مبادا چیزی بگوید که احتمالا اکثریتی را مورد اهانت قرار دهد . » گوته یک معلم مادر زاد بود . دو شاهکار بزرگ زندگی او یعنی فاوست و ویلهلم مایستر دلایل قاطعی بر این حقیقت هستند . به ویژه در ویلهلم مایستر ، نشان می دهد که چگونه تمایل به نوشتن زندگینامه تبدیل به اعتراف و تصویر خویش کشیدن می شود ، عمومیت پیدا می کند ، صورت خارجی پیدا می کند ، سیاستمدارانه می شود و بیان آموزشی پیدا می کند . ولی یک روش و یا حرفه در جهت تربیت و پرورش دیگران از هماهنگی های درونی سرچشمه نمی گیرد بلکه بر عکس از تردیدها / ناهماهنگیها و مشکل شناخت نفس خویش سر چشمه می گیرد . تمایل به تعلیم را در شخصیت شاعر – نویسنده می توان حاصل اعتراف به عدم اطمینان و قیول انحراف از مسیر اصلی ، و در عین حال احساس مسئولیت در قبال تمام بشریت و پذیرش نفس خویش به عنوان نماینده ی آن دانست . گوته می گوید : « سمبولیسم واقعی آنجا نهفته است که جزء نماینده ی کل می شود . » ۱. john peter eckermann محقق و مولف آلمانی که مدتها منشی گوته بود ۲. alessandro Manzoni مولف ایتالیایی ۳. شاعری قصیده سرا ۴. منبع : مقالات توماس مان / ابوتراب سهراب برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۲ اميل لودويگ برگردان: حسن شهباز شارلوت فن اشتاينcharlot von stein در دوران عمر هشتاد و دو سالۀ گوته، تنها زني است که تمام جسم و جان شاعر را تسخير کرده است و عشقي را که وي به پاي اين زن اهدا کرد، به هيچ زن ديگري نبخشيده است. او همسر يک اشرافزاذۀ ثروتمند بود که از ذوقيات بري بود و در برابر درياي احساس فهم و نکته داني شارلوت، وجودي کاملاً بيگانه به شمار ميآمد. اختلاف سن او براي گوته مهم نبود. وقتي ولفگانگ در شانزده سالگي محيط تحصيلي را ترک ميگفت، شارلوت بيستوسه ساله بود و صاحب يک پسر. در مدت هشت سال بعد که گوته با او روبهرو شد، او هفت فرزند به دنيا آورده بود و سخت رنجور و بيمارگونه بود. به همين سبب ديدارش با مرد جواني مانند گوته، آمال خفته را در دلش بيدار کرد. گوته در آن زمان مرد بسيار جذابي بود و شخصيت و شهرت و شيوۀ بيان او در بيننده اثر ميگذاشت. ولفگانگ قامتي بلند و انداميبرازنده داشت. چشمان قهوهگون و موي و ابروي قهوهگون او بر زمينۀ پوست سپيد، تناسبي دلپذيرتر داشت. بينياش «اندکي» عقاب گونه بود و سيمايش برروي هم، زيبايي مردانه يونانيان اصيل را نشان ميداد تا نژاد پاک ژرمن که از نياکانش به ارث رسيده بود. هميشه خوب لباس ميپوشيد و همواره آراسته و متمايز جلوه ميکرد. در طول ده الي يازده سال اقامت گوته درويمار، گوته بارها تصميم گرفت اين سرزمين را ترک گويد، اما اين جاذبه رهايي ناپذير شارلوت بود که نميگذاشت او اين محيط را ترک کند. محققان نميتوانند با صراحت بنويسند که چه نوع رابطهاي بين اين دو تن دلباخته وجود داشته اما ترديد نيست که عشق گوته به او، عشق برادر به خواهر نبوده است و نامههاي بيشمار او حکايتگر اين واقعيت است( بريتانيکا تعداد نامهها را1.500 ذکر ميکند و اميل لودويگ1.700 ) اين زن دلباختۀ روح گوته بود نه جسم او، و گوته هم عاشق روح او بود نه تن او. در اين رابطه هرچه که زيبا بود و ثمر بخش، وجود داشت. آميزش آنها بدين صورت بود که دو روح آسماني با هم تجانس دارند. همديگر را ستايش ميکردند از راه چشم، از راه گوش، از راه همۀ حسها در ديدارهاي هر روزي. مجبور بودند جدا از هم زندگي کنند و در عين حال نه چندان جدا. دو سرشت و طبيعت کاملاً متفاوت، به خصوص در دامنۀ تسليم به هواهاي نفساني، محصور در يک محفل محدود، محبوس در يک فضاي ممنوع، پر از تعصب و فريب و نيرنگ، و ناگزير درون چنين معاشرتي جز تلخکاميو نامرادي بر نميخاست که هر دو متقابلاً رنج ميبردند. عشق اين دو تن قصۀ کامروايي و وصلت نبود که به هجران و سيه روزي منتهي شود. حکايتي بود طولاني و نابرابر که در آن يکصد لحظۀ وجد وجود داشت و يک هزار ساعت رنج. فن اشتاين زني بود کوچک اندام، ظريف، جذاب، بهيچوجه زيبا نبود اما بر چهرۀ بيضي و آرام بخش او جذبهاي بود که افسون ميکرد. زماني که گوته نخستين بار او را ديد، وي سي وسه ساله بود، به مراتب حساستر، سريعالتأثيرتر، غير زمينيتر و رنجش پذيرتر از آنچه سالها بعد شد. زني نبود در سالهاي شکوفايي خود، در اوج جذبۀ خود؛ اما موجودي بود تن به قضا داده و خيال پرداز. آهنگ سخنش آرام بود و دلنشين، از آن زناني بود که با تقوي بود و رنج ميبرد. جدي بود و در عين حال ملايم. بانوي ادب دان دربار بود . به حکم آنچه دربارهاش گفتهاند، هيچکس نميتوانست تصور کند زني که آنچنان با شور و هيجان ميرقصد، ساعتها در آرامش مهتاب بنشيند و نيمه شبان با صلح خدا بخشودۀ دل خويش به گفتگو بپردازد. لبانش ظريف و کمينازک، گيسوانش سياه و چشمانش سياه و چشمان درشت ايتالياييش با گونه همسان بود. وقتي گوته بر او نظر ميانداخت و يا عميق مينگريست، چشمان او در موجي از آتش غوطه ميخورد که در آن حال نه شعله ميپراکند و نه خاموش ميشد. مثل گوته آتشين مزاج نبود و در عين حال مثل خواهر گوته عاري شور جنسي نبود. بهترين عکسهايي که از او باقي مانده، به بيننده اعلام ميکند که او و زني است رها گشته از خواب و خيال، نه يک زن سرد مزاج. دلبستگي گوته به مادام فن اشتاين خيلي سريع آغاز شد.ماه دسامبر بود که شاعر افسرده دل در غم دوري لي لي گيسو طلايي اشک ميريخت و شعر ميسرود؛ در ماه ژانويه با شارلوت سيه موي سيه چشم باب آشنايي گشود و يک ماه بعد نامههايش متضمن چنين جملاتي بود: پريشان شدم وقتي ديدم از سوي تو هيچ سخن اميد بخشي نميرسد. خانم گرامي، مانع نشو از اينکه دوستت بدارم. اگر روزي کسي را يافتم که بيشتر از تو دوست داشتم آن وقت... تو را به حال خود خواهم گذاشت. شايد همۀ اينها توهم و پندار باشد، نميدانم. امروز که احساس من چنين است. اگر تغييري پيدا شود از تو پنهان نخواهم کرد، در عين حال غصه ميخورم که چرا تو را به اين حد دوست دارم و فقط تو را... اين گفتۀ متفکران است که الهۀ شعر، براي آنکه طبع سخن آفرين شاعري را به فيض بخشي بکشاند، دلش در گرو مهر دلداري ميسپارد. آيا گوته، شاعر بزرگ و افتخار ملي آلمان ميتواند از اين قاعده مستثني باشد؟ شارلوت فن اشتاين احساس سخنسراي جوان برانگيخته بود تا پياپي قلم خود را بخاطر او با کاغذ آشنا کند: به من بگو: سرنوشت را چه خيالي در سر است؟ به من بگو: کدامين نيرو من و تو را به سوي يکديگر کشاند؟ تو گويي دورانهاي گذشته که من و تو خويش يکديگريم، خواهري مهربان يا همسري دلبند؟ و من هرچه هستم، تو آيندهام را تعيين کردي تو روانم را به هيجان آوردي اکنون که چنين است، مرا بخوان، با نگاهي. اي که سرنوشتم را ميداني، مرا بپذير خون تب آلودم را بخواه. دستم را به دست بگير و به سوي خود بکشان اجازه بده در آغوش فرشته آسايت مکان گيرم و در پناه محبت تو، محنتهاي عمر را از ياد ببرم. اما آشنايي بانو فن اشتاين براي گوته از اين برتر و والاتر بود: دو درام مشهور او به نام تاسو و ايفي ژني که هر دو قهرمانش زن است به خاطر او به وجود آمد و در داستان ويلهلم مايستر نيز شارلوت فن اشتاين الهام بخش شاعر است. شارلوت براي شاعر جوان مانند يک آموزگار مهربان بود و آن دانشي که وي به گوته ميآموخت، ديگران قادر نبودند به او بدهند. شارلوت رسوم اغنيا و سلوک درباريان را به او ياد ميداد. از او ميخواست تا کارهاي روزانهاش را به وي گزارش دهد و چون گوته به سهولت نميتوانست دلدار خود را ببيند، به وي نامه مينوشت. شارلوت هر هفته و هر ماه فکر تازه به او ميداد و در همان حال ميکوشيد احساسات تند و آتشين او را از طريق اندرز آرام کند. گوته به درستي نميدانست او را خواهر خود بنامد و يا معشوقۀ خود، و شايد تحت تأثير همين فکر بود که نمايشنامه يک پردهاي «برادر و خواهر» را نگاشت و در همان شرايط اشعار عاشقانه بسيار براي او سرود. برگرفته از کتاب: تارخ يک مرد - نشر: علمي حروفچين: مينا محمدي برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده