viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ تنها بود. خوابش نمیومد، این دست و اون دست میکرد بلکه خواب به چشماش بیاد. شب آرومی بود ولی او دلهره داشت، به خود میگفت: نکنه یه وقت زائو بیاد. اگه میمومد شاید یه فاجعه به بار میاورد. ساعت از دو گذشته بود. خواست اس ام اس بده بهش ولی باز یاد خواهش و درخواست هاش میفتاد و حرص میخورد. :بچه پررو، بیا تو رختکن!، آخه احمق محل کار جای این خربازیاست. با این همه دوربین که جا به جا نصب کردن، سلانه سلانه بره تو اتاق رختکن پیش آقا. فرداش هم آبروریزی راه بیفته و ماتحت اول و آخرشو به هم بدوزن. کثافت، چه ... کرده برام.... و کم کم پلکاش رو هم رفت... با صدای بلندی از خواب پرید، چه خبر شده؟ در زایشگاست؟ وای خدا، زائو نباشه. پا شد، روپوششو پوشید، مقنعه رو روسری وار سر کرد و گوشی رو برداشت. : کیه؟ :باز کن، زائو آوردم. آقای رضایی بود. دکمه رو زد؛ رفت سمت در. زنی جوان و لاغر با شکم بالا اومده دراز کشیده رو برانکاد رو آوردن. :چندماهته؟ : 9 ماه و دو هفته، به دادم برس، دارم میمیرم، داره میاد. همونجا معاینه کرد. :وای خدا، فوله. برانکارد رو برد جلو در اتاق زایمان و برگشت : شما برو از پذیرش قبض بگیر. به همراه مریض گفت. باید زنگ بزنه به خانم دکتر. :الو، شب بخیر خانم دکتر. بیمار اومده، خون ازش میاد، فکر کنم فول باشه. ... احساس کرد داره یخ میکنه. :خودم زایمانو بگیرم؟ یه آن فکر کرد :لباسامو میپوشم و میرم خونه، من نمیتوونم. این زنه چرا اینجا وایساده. :خانم اینجا چی میخوای، برو بیرون. ترسیده بود. تا حالا تنهایی این کار رو نکرده بود. میکروفون رو برداشت و خدمه رو پیج کرد. رفت طرف اتاق زایمان. خدایا چرا باید این بلا سر من بیاد؟ به زن زل زده بود. زن ناله میکرد و کمک میخواست. دوست داشت همونجا وایسه و هیچ کاری نکنه. فقط خیره بشه به زن. چشماش میسوخت، حسی بهش میگفت بزنه زیر خنده، بلند بخنده. قدرت فکر کردن رو از دست داده بود. : میتونی وایسی و بری تو اتاق؟ :نمیتونم. زن جیغ کشید. کفشای زن رو در آورد. رفت دمپایی آورد. پای زن کرد، زیر بغلشو گرفت :باید راه بری. زن گشاد گشاد رفت تو اتاق. از پله های تخت رفت بالا و دراز کشید. از کمد لباسای استریل رو در آورد و پوشید. تنهایی سخت بود. چشماش هنوز میسوخت، احساس بی عاطفگی میکرد. بی رحم شده بود. آستین رو پای زن کرد. زن رو معاینه کرد. وای خدا، سر بچه پیداست، دهنش خشک شده بود...زن جیغ کشید، احساس میکرد حرف بزنه، صداش در نمیاد. زن باز جیغ کشید. :زور نزن... فریاد بود، تعجب کرد. انتظارشو نداشت. :خانم زور نزن. نفس عمیق بکش، نفس بکش، از بینیت هوا بده تو، از دهنت بده بیرون. همینطور خوبه. احساس کرد ماسکش خیس شده، :عرق کردم... چشام چرا میسوزه؟ دارم گریه میکنم. تعجب کرد، آخرین بار که گریسته بود رو یادش نمیومد. شاید هیچ وقت. یکی اومد تو، نشناخت، :خوبی؟ چیزی نگفت. دستشو گذاشت رو شکم برآمده زن و ماساژ داد. زن جیغ کشید. :معلومه تا حالا چندتا شکم زاییده، از جیغاش مشخصه... باز صدای خودشو شنید :زور نزن. نفس بکش تا به بچه ت هوا برسه. هروقت دردت گرفت زور بزن. زن نفس میکشید و درد...زور میزد و فریاد، :آفرین، همینطور خوبه. یه کم دیگه تا لازم نباشه بخیه بزنم برات. دوتا زور دیگه بچه ت میاد. چرا صدام نمیلرزه؟ من که دارم گریه میکنم. زن دوباره جیغ کشید، خدمه فشار داد شکمشو، سر بچه تو دستش بود، چشاش هنوز میسوخت :نفش بکش، نفش بکش که بچه ت خفه نشه... زن داشت میمرد از زور، :هیچ وقت همچین کاری نمیکنم. هرگز بچه دار نمیشم. با دو دست بچه رو گرفت، زن زور میزد، او بچه رو گرفته بود، آروم میکشید. تن مادر رو قیچی کرد تا بچه بیرون بیاد، :اه، باید بخیه هم بزنم. سر بچه کامل بیرون اومد، مادر جیغ کشید و بچه با تنی سفیدک زده و آغشته به خون مادر بیرون اومد. رابط جسم طفل با مادر رو قیچی کرد و مادر آروم شد... او دیگر چشمانش نمیسوخت... پ.ن: خوشحال میشم نقداتونو بخوونم. 11 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ راستش من زیاد چیزی دستگیرم نشد . اگه غیر از یک زایمان پیامی هم داره با قاطی شدن ادمهای داستان نمیفهمم چی به چی شد ؟!!! اگه توضیحی بدی ممنونم 2 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ راستش من زیاد چیزی دستگیرم نشد . اگه غیر از یک زایمان پیامی هم داره با قاطی شدن ادمهای داستان نمیفهمم چی به چی شد ؟!!! اگه توضیحی بدی ممنونم فقط شرح یک زایمانه، و احساسات ماما، غیر از ماما و زائو شخصیت دیگه ای وجود نداره. سپاس که اومدی، افراد دیگه ای هم گفته بودن گنگه. 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ فقط شرح یک زایمانه، و احساسات ماما، غیر از ماما و زائو شخصیت دیگه ای وجود نداره. سپاس که اومدی، افراد دیگه ای هم گفته بودن گنگه. یه خورده ساختار داستان ادم رو گیج میکنه ببین 1...زن گشاد گشاد رفت تو اتاق. از پله های تخت رفت بالا و دراز کشید. 2.... از کمد لباسای استریل رو در آورد و پوشید. تنهایی سخت بود. چشماش هنوز میسوخت، احساس بی عاطفگی میکرد. این دو جمله فورا پشت سر هم اومده اولش به نظر میاد داره از یه نفر حرف میزنه ولی دو نفرند اولی زائو دومی ماما 2 لینک به دیدگاه
DavOOd_TiTaN 10472 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ خب تحمل کردن مادر رو نشون میداد واقعا بهشت زیر پای مادر 1 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ یه خورده ساختار داستان ادم رو گیج میکنه ببین این دو جمله فورا پشت سر هم اومده اولش به نظر میاد داره از یه نفر حرف میزنه ولی دو نفرند اولی زائو دومی ماما از داستانای گنگ خوشم میاد. که بیشتر بر مبنای مونولوگ درونی شخصیت اول باشه. 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ از داستانای گنگ خوشم میاد. که بیشتر بر مبنای مونولوگ درونی شخصیت اول باشه. ولی اینجا یکی دیگه کنارش هست که بیشتر از اولی منولوگ داره 1 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ ولی اینجا یکی دیگه کنارش هست که بیشتر از اولی منولوگ داره کی؟ لینک به دیدگاه
عاطفه کوچولو 2896 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ بيچاره مامانا خدا چرا اين جوري خلقشون كرده كه اين قدر درد بكشن :w74: لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ همون ماما اون ماما شخصیت اوله دیگه 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ اون ماما شخصیت اوله دیگه من اون پاراگراف اول رو که خوندم فکر کردم از زبون زائو هست بخصوص که خواسته بره رختکن و اون حرفا ... الان مجدد خوندم دیدم از زبون ماماست .:icon_pf (34): ولی خانم دکتره نامردی کرده یه سری نزده . 1 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ من اون پاراگراف اول رو که خوندم فکر کردم از زبون زائو هست بخصوص که خواسته بره رختکن و اون حرفا ... الان مجدد خوندم دیدم از زبون ماماست .:icon_pf (34): ولی خانم دکتره نامردی کرده یه سری نزده . شیفت شب دکتره فقط خیلی ضروری باشه سر میزنه. 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ شیفت شب دکتره فقط خیلی ضروری باشه سر میزنه. اگه انکال باشه وتوی خوابگاه بیمارستان باید بیاد . 1 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ اگه انکال باشه وتوی خوابگاه بیمارستان باید بیاد . نمیاد. لینک به دیدگاه
::: شیـــما ::: 6955 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ مگه مجبوری بچه بیاری با اینهمه عذابخیلی راحت توصیفش کرده ب نظرم سخت تر از حرفا باشه 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ نمیاد. خیلی بده که نمیاد . اصلا رزیدنت اگه هست یعنی مقیم بیمارستانه وقتی کشیکه باید فقط توی بخشو درمانگاه باشه . اونکه باید بخوابه اونیه که خونه رفته و اونکه بیمارستان کشیکه باید در تمام مدت بیدار باشه تا کشیکش تموم میشه :vahidrk: 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ خیلی بده که نمیاد . اصلا رزیدنت اگه هست یعنی مقیم بیمارستانه وقتی کشیکه باید فقط توی بخشو درمانگاه باشه . اونکه باید بخوابه اونیه که خونه رفته و اونکه بیمارستان کشیکه باید در تمام مدت بیدار باشه تا کشیکش تموم میشه :vahidrk: اینجا فرق داره میرن خونه:icon_razz: داستانش خیلی راحت توصیف کرده بود درد زایمان کشندس ادم هر دقیقه مرگ و لمس میکنه 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ از زبون یک ماما خوب توصیفش کرده بود ولی فکرمیکنم از زبون زائو باشه وحشتناک تر باشه ولی خب نکته جالبش اینه زنها بعداز این همه درد بازم دلشون میخواد بچه بیارند انگار بعضیهاشون مرض دارند خودشونو لت و پارکنند. بالاخره ازیک جایی باید شروع میکرده مامایه دیگه.. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده