رفتن به مطلب

شرح یک زایمان


ارسال های توصیه شده

تنها بود. خوابش نمیومد، این دست و اون دست میکرد بلکه خواب به چشماش بیاد. شب آرومی بود ولی او دلهره داشت، به خود میگفت: نکنه یه وقت زائو بیاد. اگه میمومد شاید یه فاجعه به بار میاورد. ساعت از دو گذشته بود. خواست اس ام اس بده بهش ولی باز یاد خواهش و درخواست هاش میفتاد و حرص میخورد. :بچه پررو، بیا تو رختکن!، آخه احمق محل کار جای این خربازیاست. با این همه دوربین که جا به جا نصب کردن، سلانه سلانه بره تو اتاق رختکن پیش آقا. فرداش هم آبروریزی راه بیفته و ماتحت اول و آخرشو به هم بدوزن. کثافت، چه ... کرده برام.... و کم کم پلکاش رو هم رفت...

با صدای بلندی از خواب پرید، چه خبر شده؟ در زایشگاست؟ وای خدا، زائو نباشه. پا شد، روپوششو پوشید، مقنعه رو روسری وار سر کرد و گوشی رو برداشت. : کیه؟

:باز کن، زائو آوردم. آقای رضایی بود.

دکمه رو زد؛ رفت سمت در. زنی جوان و لاغر با شکم بالا اومده دراز کشیده رو برانکاد رو آوردن.

:چندماهته؟

: 9 ماه و دو هفته، به دادم برس، دارم میمیرم، داره میاد.

همونجا معاینه کرد. :وای خدا، فوله.

برانکارد رو برد جلو در اتاق زایمان و برگشت

: شما برو از پذیرش قبض بگیر. به همراه مریض گفت.

باید زنگ بزنه به خانم دکتر.

:الو، شب بخیر خانم دکتر. بیمار اومده، خون ازش میاد، فکر کنم فول باشه. ...

احساس کرد داره یخ میکنه.

:خودم زایمانو بگیرم؟ یه آن فکر کرد :لباسامو میپوشم و میرم خونه، من نمیتوونم.

این زنه چرا اینجا وایساده.

:خانم اینجا چی میخوای، برو بیرون.

ترسیده بود. تا حالا تنهایی این کار رو نکرده بود. میکروفون رو برداشت و خدمه رو پیج کرد. رفت طرف اتاق زایمان. خدایا چرا باید این بلا سر من بیاد؟

به زن زل زده بود. زن ناله میکرد و کمک میخواست. دوست داشت همونجا وایسه و هیچ کاری نکنه. فقط خیره بشه به زن. چشماش میسوخت، حسی بهش میگفت بزنه زیر خنده، بلند بخنده. قدرت فکر کردن رو از دست داده بود.

: میتونی وایسی و بری تو اتاق؟

:نمیتونم.

زن جیغ کشید. کفشای زن رو در آورد. رفت دمپایی آورد. پای زن کرد، زیر بغلشو گرفت

:باید راه بری.

زن گشاد گشاد رفت تو اتاق. از پله های تخت رفت بالا و دراز کشید.

از کمد لباسای استریل رو در آورد و پوشید. تنهایی سخت بود. چشماش هنوز میسوخت، احساس بی عاطفگی میکرد. بی رحم شده بود. آستین رو پای زن کرد. زن رو معاینه کرد. وای خدا، سر بچه پیداست، دهنش خشک شده بود...زن جیغ کشید، احساس میکرد حرف بزنه، صداش در نمیاد. زن باز جیغ کشید.

:زور نزن...

فریاد بود، تعجب کرد. انتظارشو نداشت.

:خانم زور نزن. نفس عمیق بکش، نفس بکش، از بینیت هوا بده تو، از دهنت بده بیرون. همینطور خوبه.

احساس کرد ماسکش خیس شده، :عرق کردم... چشام چرا میسوزه؟ دارم گریه میکنم. تعجب کرد، آخرین بار که گریسته بود رو یادش نمیومد. شاید هیچ وقت.

یکی اومد تو، نشناخت،

:خوبی؟

چیزی نگفت.

دستشو گذاشت رو شکم برآمده زن و ماساژ داد. زن جیغ کشید. :معلومه تا حالا چندتا شکم زاییده، از جیغاش مشخصه...

باز صدای خودشو شنید

:زور نزن. نفس بکش تا به بچه ت هوا برسه. هروقت دردت گرفت زور بزن.

زن نفس میکشید و درد...زور میزد و فریاد،

:آفرین، همینطور خوبه. یه کم دیگه تا لازم نباشه بخیه بزنم برات. دوتا زور دیگه بچه ت میاد.

چرا صدام نمیلرزه؟ من که دارم گریه میکنم.

زن دوباره جیغ کشید، خدمه فشار داد شکمشو، سر بچه تو دستش بود، چشاش هنوز میسوخت

:نفش بکش، نفش بکش که بچه ت خفه نشه...

زن داشت میمرد از زور، :هیچ وقت همچین کاری نمیکنم. هرگز بچه دار نمیشم.

با دو دست بچه رو گرفت، زن زور میزد، او بچه رو گرفته بود، آروم میکشید. تن مادر رو قیچی کرد تا بچه بیرون بیاد، :اه، باید بخیه هم بزنم. سر بچه کامل بیرون اومد، مادر جیغ کشید و بچه با تنی سفیدک زده و آغشته به خون مادر بیرون اومد. رابط جسم طفل با مادر رو قیچی کرد و مادر آروم شد...

او دیگر چشمانش نمیسوخت...

 

 

پ.ن: خوشحال میشم نقداتونو بخوونم.

لینک به دیدگاه

راستش من زیاد چیزی دستگیرم نشد . اگه غیر از یک زایمان پیامی هم داره با قاطی شدن ادمهای داستان نمیفهمم چی به چی شد ؟!!! اگه توضیحی بدی ممنونم

لینک به دیدگاه
راستش من زیاد چیزی دستگیرم نشد . اگه غیر از یک زایمان پیامی هم داره با قاطی شدن ادمهای داستان نمیفهمم چی به چی شد ؟!!! اگه توضیحی بدی ممنونم

 

فقط شرح یک زایمانه، و احساسات ماما، غیر از ماما و زائو شخصیت دیگه ای وجود نداره. :icon_gol:

سپاس که اومدی، افراد دیگه ای هم گفته بودن گنگه.

لینک به دیدگاه
فقط شرح یک زایمانه، و احساسات ماما، غیر از ماما و زائو شخصیت دیگه ای وجود نداره. :icon_gol:

سپاس که اومدی، افراد دیگه ای هم گفته بودن گنگه.

 

یه خورده ساختار داستان ادم رو گیج میکنه ببین

 

1...زن گشاد گشاد رفت تو اتاق. از پله های تخت رفت بالا و دراز کشید.

2.... از کمد لباسای استریل رو در آورد و پوشید. تنهایی سخت بود. چشماش هنوز میسوخت، احساس بی عاطفگی میکرد.

 

 

 

 

این دو جمله فورا پشت سر هم اومده اولش به نظر میاد داره از یه نفر حرف میزنه ولی دو نفرند اولی زائو دومی ماما

لینک به دیدگاه
یه خورده ساختار داستان ادم رو گیج میکنه ببین

 

 

این دو جمله فورا پشت سر هم اومده اولش به نظر میاد داره از یه نفر حرف میزنه ولی دو نفرند اولی زائو دومی ماما

 

از داستانای گنگ خوشم میاد. که بیشتر بر مبنای مونولوگ درونی شخصیت اول باشه. :icon_redface:

لینک به دیدگاه
از داستانای گنگ خوشم میاد. که بیشتر بر مبنای مونولوگ درونی شخصیت اول باشه. :icon_redface:

ولی اینجا یکی دیگه کنارش هست که بیشتر از اولی منولوگ داره

لینک به دیدگاه
اون ماما شخصیت اوله دیگه :banel_smiley_4:

 

من اون پاراگراف اول رو که خوندم فکر کردم از زبون زائو هست بخصوص که خواسته بره رختکن و اون حرفا ... الان مجدد خوندم دیدم از زبون ماماست .:icon_pf (34): ولی خانم دکتره نامردی کرده یه سری نزده .

لینک به دیدگاه
من اون پاراگراف اول رو که خوندم فکر کردم از زبون زائو هست بخصوص که خواسته بره رختکن و اون حرفا ... الان مجدد خوندم دیدم از زبون ماماست .:icon_pf (34): ولی خانم دکتره نامردی کرده یه سری نزده .

 

شیفت شب دکتره فقط خیلی ضروری باشه سر میزنه. :w16:

لینک به دیدگاه
نمیاد.

 

خیلی بده که نمیاد . اصلا رزیدنت اگه هست یعنی مقیم بیمارستانه وقتی کشیکه باید فقط توی بخشو درمانگاه باشه . اونکه باید بخوابه اونیه که خونه رفته و اونکه بیمارستان کشیکه باید در تمام مدت بیدار باشه تا کشیکش تموم میشه :vahidrk:

لینک به دیدگاه
خیلی بده که نمیاد . اصلا رزیدنت اگه هست یعنی مقیم بیمارستانه وقتی کشیکه باید فقط توی بخشو درمانگاه باشه . اونکه باید بخوابه اونیه که خونه رفته و اونکه بیمارستان کشیکه باید در تمام مدت بیدار باشه تا کشیکش تموم میشه :vahidrk:

 

اینجا فرق داره میرن خونه:icon_razz:

داستانش خیلی راحت توصیف کرده بود درد زایمان کشندس ادم هر دقیقه مرگ و لمس میکنه:4564:

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

از زبون یک ماما خوب توصیفش کرده بود

ولی فکرمیکنم از زبون زائو باشه وحشتناک تر باشه

ولی خب نکته جالبش اینه زنها بعداز این همه درد بازم دلشون میخواد بچه بیارند انگار بعضیهاشون مرض دارند خودشونو لت و پارکنند.

 

بالاخره ازیک جایی باید شروع میکرده مامایه دیگه..

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...