رفتن به مطلب

محمدرضا عبدالملکیان


ارسال های توصیه شده

بی‌آنكه چیزی گفته باشی

از همین كوچه آغاز می‌شود

توقف می‌كنم

چراغ كدام خانه روشن می‌شود

برای شعری كه به سراغم آمده است؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو چرا می‏جنگی؟

پسرم می‏پرسد،

من تفنگم در مشت،

کوله‏بارم بر پشت،

بند پوتینم را محکم می‏بندم

مادرم، آب و آیینه و قرآن در دست،

روشنی در دل من می‏بارد

پسرم بار دگر می‏پرسد،

که چرا می‏جنگی؟

با تمام دل خود می‏گویم:

تا چراغ از تو نگیرد دشمن

  • Like 4
لینک به دیدگاه

با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت با هر چه رود راه تو را می توان سرود بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دست های عاشق تو می توان گشود

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زیبا

زیبا هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید

دلتنگی مرا

 

زیبا

هنوز عشق

در حول و حوش چشم تو می چرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را

با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دل ها معنا شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت

در تندباد عشق نلرزد

 

زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را

احساس می کنم

آنگونه عاشقم که نیستان را

یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

 

زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو هستم

 

زیبا

کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره ی عشق

بنشان مرا به منظره ی باران

بنشان مرا به منظره ی رویش

من سبز می شوم

 

زیبا ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق

بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهاروار

چشم از تو بود و عشق

بچرخانم

بر حول این مدار

 

زیبا

زیبا تمام حرف دلم این است

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

در هر کجای عشق که هستی

آغاز کن مرا

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...
  • 2 ماه بعد...

رو‌به‌روی من فقط تو بوده‌ای

از همان نگاه اولین

از همان زمان که آفتاب

با تو آفتاب شد

از همان زمان که کوه استوار

آب شد

از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا

نگاه تو جواب شد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من دلم برای آن شب قشنگ

 

من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود

 

آن سیاهی و

 

سکوت

 

چشمک ستاره های دور

 

من دلم برای "او" گرفته است...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مهربانی را بیاموزیم

فرصت آیینه ها در پشت در مانده است

روشنی را می شود در خانه مهمان کرد

می شود در عصر آهن

آشناتر شد

سایبان از بید مجنون٬

روشنی از عشق

می شود جشنی فراهم کرد

می شود در معنی یک گل شناور شد

 

 

مهربانی را بیاموزیم

موسم نیلوفران در پشت در مانده است

موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست

یعنی یک نفر آبی است

موسم نیلوفران یعنی

یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی

می شود برخاست در باران

دست در دست نجیب مهربانی

می شود در کوچه های شهر جاری شد

می شود با فرصت آیینه ها آمیخت

با نگاهی

با نفس های نگاهی

 

 

می شود سرشار از رازی بهاری شد

جای من خالی است

جای من در عشق

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

 

 

جای من خالی است

من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟

 

 

می شود برگشت

تا دبستان راه کوتاهی است

می شود از رد باران رفت

می شود با سادگی آمیخت

می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد

می شود کیفی فراهم کرد

دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید

در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد

من بهار دیگری را دوست می دارم

 

 

جای من خالی است

جای من در میز سوم٬در کنار پنجره خالی است

جای من در درس نقاشی

جای من در جمع کوکب ها

جای من در چشم های دختر خورشید

جای من در لحظه های ناب

جای من در نمره های بیست

جای من در زندگی خالی است

 

 

می شود برگشت

اشتیاق چشم هایم را تماشا کن

می شود در سردی سرشاخه های باغ

جشن رویش را بیفروزیم

دوستی را می شود پرسید

چشم ها را می شود آموخت

مهربانی کودکی تنهاست

مهربانی را بیاموزیم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

با هرچه عشق

نام تو را می توان نوشت

 

با هر چه رود

 

راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست

 

که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو

می توان گشود

  • Like 3
لینک به دیدگاه

حـالـا کـه رفـتـه ای

 

ایـن من نـیـسـتـم کـه نـدارمـت . . .

 

تو هـسـتـی . . .

 

هـمـیـشـه . .

 

هـمـه جـا . . .

فـقـط در آغـوش ِ دیـگـری . . . !

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

زیبا هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید

دلتنگی مرا

 

زیبا

زیبا هنوز عشق

در حول و حوش چشم تو می چرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را

با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دل ها معنا شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت

در تند باد عشق نلرزد

 

زیبا

آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را

احساس می کنم

آنگونه عاشقم که نیستان را

یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

 

زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو هستم

 

زیبا

زیبا کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره عشق

بنشان مرا به منظره باران

بنشان مرا به منظره رویش

من سبز می شوم

 

زیبا ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق

بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهاروار

چشم از تو بود و عشق

بچرخانم

بر حول این مدار

 

زیبا تمام حرف دلم این است

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

در هرکجای عشق که هستی

آغاز کن مرا

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...