رفتن به مطلب

محمدرضا عبدالملکیان


ارسال های توصیه شده

من که سال ها

دلم، برای دیدن یک درخت و

یک پروانه

پَر پَر می زد

 

با این همه ابر و

این همه آرامش و

این همه جنگل

چگونه به خانه باز گردم؟

لینک به دیدگاه

پله پله

پایین می رود

با بالهایش

و فقط پایین می رود

چونان همین پلکان

که همیشه پایین می رود

فقط حیف از بال هایش

که مزه آسمان را نمی چشند

حیف!

لینک به دیدگاه

برای دیدن خوبی

برای خوب شدن

برای خیمه زدن در نگاه یک کودک

هنوز فرصت هست

هنوز می شود از خانه تاخیابان رفت

و چشم را بتماشای واقعیت برد

 

نگاه کن

چگونه می رمد از من نگاه کودکی ام!

به جستجوی کسی باشیم

کجاست گمشده من ؟

هنوز می شود آیینه را تماشا کرد

و خط کشید به روی خطوط ناروشن

لینک به دیدگاه

دل روشنی دارم ای عشق

صدایم کن از هر کجا می توانی

صدا کن مرا از صدف های سرشار باران

صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن

صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است ؟

بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفرکرد ؟

بگو با کدامین افق می توان تاشقایق خطر کرد ؟

مرا می شناسی تو ای عشق !

من از آشنایان احساس آبم

و همسایه ام مهربانی است

و طوفان یک گل مرا زیر و رو کرد.

پرم از عبور پرستو

صدای صنوبر

سلام سپیدار

پرم از شکیب و شکوه درختان

و در من تپش های قلب علف ریشه دارد.

دل من ، گره گیر چشم نجیب گیاه است

صدای نفس های سبزینه را می شناسم

و نجوای شبنم مرا می برد تا افق های باز بشارت

مرا می شناسی تو ای عشق

که در من گره خورده احساس رویش

گره خورده ام من به پرهای پرواز

گره خورده ام من به معنای فردا

گره خورده ام من به آن راز روشن

که می آید از سمت سبز عدالت

دل تشنه ای دارم ای عشق

صدایم کن از بارش بید مجنون

صدایم کن از ذهن زاینده ی ابر

مرا زنده کن زیر آوار باران

مرا تازه کن در نفس های بار آور برگ

مرا خنده کن بر لبانی که شب را نگفتند

مرا آشنا کن به گل های شوقی

که این سو شکستند

و آن سو شکفتند

دل نورسی دارم ای عشق

مرا پل بزن تا نسیم نوازش

مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید

مرا پل بزن تا حضور جوانه

مرا پل بزن تا سحر

تا سبدهای بار آور باغ

دل عاشقی دارم ای عشق

صدایم کن از صبر سجاده ی شب

صدایم کن از سمت بیداری کوه

صدایم کن از صبح یک مرد بر مرکب نور

صدایم کن از نور یک فتح ، بر شانه ی شهر

تو را می شناسم من ای عشق

شبی عطر گام تو در کوچه پیچید

من از شعر پیراهنی بر تنم بود

به دستم چراغ دلم را گرفتم

ودر کوچه عطر عبور تو پر بود

ودر کوچه ، باران چه یکریز وسرشار

گرفتم به سر چتر باران

کسی در نگاهم نفس زد

و سر تا سر شب پر از جستجوی تو بودم

و سر تا سر روز پراز جستجوی تو هستم

صدایم کن ای عشق

صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه !

لینک به دیدگاه

رو به روی من فقط تو بوده ای

از همان نگاه اولین

از همان زمان که آفتاب

با تو آفتاب شد

از همان زمان که کوه استوار

... آب شد

از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا

نگاه تو جواب شد

 

 

روبه روی من فقط تو بوده ای

از همان اشاره‌٬ از همان شروع

از همان بهانه ای که برگ

باغ شد

از همان جرقه ای که

چلچراغ شد

چارسوی من پر است از همان غروب

از همان غروب جاده

از همان طلوع

از همان حضور تا هنوز

 

 

روبه روی من فقط تو بوده ای

من درست رفته ام

در تمام طول راه

دره های سیب بود و

خستگی نبود

در تمام طول راه

یک پرنده پا به پای من

بال می گشود و اوج می گرفت

پونه غرق در پیام نورس بهار

چشمه غرق در ترانه های تازگی

فرصتی عجیب بود

شور بود و شبنم و اشاره های آسمان

رقص عاشقانه ی زمین

زادروز دل

ترانه

چشمک ستاره

پیچ و تاب رود

 

 

هرچه بود٬ بود

فرصت شکستگی نبود

در کنار من درخت

چشمه

چارسوی زندگی

 

روبه روی من ولی

در تمام طول راه

روبه روی من تو

روبه روی من فقط تو بوده ای

لینک به دیدگاه

جای من خالی است

جای من در عشق

جای من ،در لحظه های ِ بی دریغ ِ اولین دیدار

جای من در شو قِ تابستانی ِآن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت

جای من در گرمی دستی که با خورشید،نسبت داشت

جای من خالی است

من کجا گم کرده ام،آهنگ باران را؟

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟

.

.

.

جای من در زندگی خالی است ..

لینک به دیدگاه

با آن نگاه روشن مواج

 

 

دریا اگر سلام نگوید

 

 

نماندنی است.

 

 

در ذهن هر کلام

 

 

اگر رد پای عشق

 

 

راهی نبرده است

 

 

کتابی نخواندنی است
.

لینک به دیدگاه

و دیگر جوان نمی شوم

نه به وعده عشق و

نه به وعده چشمان تو

و دیگر به شوق نمی آیم

نه در بازی باد و

نه در رقص گیسوان تو

چه نامرادی تلخی !

و مگر فراموش می شود

آن بهاری که آمده بود

با رقص شکوفه هایش

و وعده همان بهار

که در کرامت درختان تابستانیش

هیچ سبد و سفره ای

بی نصیب نخواهد ماند

از سرشاری میوه های مهربانیش

لینک به دیدگاه
  • 11 ماه بعد...

جهان را به شاعران بسپارید

 

 

جهان را به شاعران بسپاریدمطمئن باشید

کلمات را بیدار می کنند

و در کرت ها٬ گل و گندم می کارند

 

جهان را به شاعران بسپارید

بیابان و باران

هردو خوشحال می شوند

و هردو جوانه می زنند

از سرانگشت کودکان دبستانی

 

جهان را به شاعران بسپارید

مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و

عاشق می شوند

و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند و

بیدار نمی شوند

 

جهان را به شاعران بسپارید

دیوارها فرو می ریزند و

مرزها رنگ می بازند

درختان به خیابان می آیند

در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند

و پرندگان سوار می شوند و

به همه ی همشهریان

تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند

 

مگر همین را نمی خواستید؟

پس چرا بیهوده معطل مانده اید؟

از تامل و تردید دست بردارید

و جهان را به شاعران یسپارید

 

این قافیه های سرگردان

اگر سر از صندوق ها در نیاورند

پیر می شوند و پرنده نمی شوند

و جهان بی پرنده

جهنمی است که فقط شلیک می کند

 

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

ساعت ۴

فایده ی این عکس ها چیست

اگر صدای در شنیده نشود

اگر تو کفش هایت را درنیاوری

اگر مادرم کنار سماور ننشیند

و اگر من نگویم اسمش فروغ است

فایده ی این عکس ها چیست

اگر پنجره و پرنده همقافیه نشوند

اگر سکوت، ساعت را نشکند

و اگر تو نگویی دیرم شد

و اگر من نگویم

 

این بار به جای روسری

برایت گوشواره می خرم

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

برگرفته از کتاب شعر : حالا که رفته اي...

 

حالا که رفته اي

 

فقط همین را بگو

 

به چندمین درخت که رسیدم

 

تو را بپرسم؟

 

و براي چندمین پرنده

 

یک مشت دانه بریزم

 

تا یک راست بیایم و

 

بر سنگی آوار شوم

 

که بر سینه ات گذاشته است

لینک به دیدگاه
  • 7 ماه بعد...

مهربانی را بیاموزیم

 

 

فرصت آیینه ها در پشت در مانده است

 

 

روشنی را می شود در خانه مهمان کرد

 

 

می شود در عصر آهن

 

 

آشنا تر شد

 

 

سایبان از بید مجنون، روشنی از عشق

 

 

می شود جشنی فراهم کرد

 

 

می شود در معنی یک گل شناور شد

 

 

مهربانی را بیاموزیم

 

 

موسم نیلوفران در پشت در مانده است

 

 

موسم نیلوفران یعنی که باران هست

 

 

یعنی یک نفر آبی ست

 

 

موسم نیلوفران یعنی

 

 

یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی

 

 

می شود برخاست در باران

 

 

دست در دست نجیب مهربانی

 

 

می شود در کوچه های شهر جاری شد . . .

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...