رفتن به مطلب

رضا کاظمی


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 146
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شب‌ها کمی بخوابْ تصدقت!

این‌طور که چشم‌هات کاسه‌ی خون است

آسمانم را هر صبح

غروب می‌کنی.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

درها و پنجره‌ها، باز

پرده‌ها، در باد

 

خانه، درهم‌ریخته و خراب.

 

حتمن تو رفته‌ای

وگرنه

 

هیچ توفانی نمی‌توانست با خانه چنین کند!

لینک به دیدگاه

نه باد می‌آید، نه نسیم

نه در باز است، نه پنجره‌ها،

اما پرده‌ها تکان می‌خورند

قابِ عکس‌ها برق افتاده‌اند

و عطرِ خوشی در هواست.

نه، خیالات نیست؛

تو حتماً جایی دور از این‌جا

داری صندوقچه‌ی خاطره‌هات را گردگیری می‌کنی !

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

تنهایی

 

 

مثلِ بارانِ پاییزی

 

وسوسه‌ی قدم‌زدن است در خیابان؛

 

که می‌روی، و باز می‌‌گردی؛ و تازه می‌فهمی:

 

خیس شده‌ای، تا مغزِ استخوان‌هات!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

به‌وقتِ تنهایی:

 

مَرد، زیرِ باران سیگار می‌کشد

زن، پشتِ پنجره.

اما، نه بارانْ مهم است،

نه مرد، نه پنجره، نه زن.

مهمْ

تنهایی است، که دود می‌شود!

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 8 ماه بعد...

اولین‌ها و آخرین‌ها

هیچ‌وقت از یاد نمی‌روند

مثل اولین و آخرین بوسه‌های تو

که طعمِ گُلاب می‌دادند وُ

صابونِ ارزان‌قیمت وُ

کافورِ غسال‌خانه!:hanghead:

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...