ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۱ معناـــے شکستــ میشـــوـــے بـعد ازمـــن سروـے که نشستـ میشــوے بعد از من مـــن زنده به گورمیشوم بعد از تو تومــــرده پرستـــــ میشوـے بعد از من 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ مراجاگذاشته اي؛رفته اي. روبه رويم درياست پشت سرم مرداب وآسمان هم آن قدردوراست كه دستم به بال مرغابي هانمي رسد. حالامي گويي چه كنم منتظرت بمانم يابرگردم به آينه؟! 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ همه فکر میکنند این شعرها برای توست حال آنکه من هنووز برای از تو نوشتن مشق میکنم. 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اتفاقِ تازهی منی خدا هم اگر خواست نیفتی بیفت! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چه فرق میکند زمین گِرد باشد یا مسطح وقتی تو هیچکجای آن نیستی؟! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نه برف باریده نه عُمر گذشته و نه من در آسیابْ سفید کردهام موهایم را فقط، روزی که رفتی دنیا تمام شد! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دارد آخرالزَّمان میشود انگار اینطور که تلخ شدهایم همه. کسی نخواهد آمد تو بیا چوب لای چرخ زمین بگذار! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ روزهایم را خیابانهای شهر میگیرند شبهایم را، خوابهای تو. ..." بیولوژی " هم نخوانده باشی میفهمی چه مرگَم شده است! 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ نه شبچَره میخواهم نه گپ و ناردانه فقط یلداترین بوسه از لبهات ! 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ تنهــــــایی ، شاخه ی درختیست پشتِ پنجره اَم گاهی لباسِ برگ میپوشد گاهی لباسِ برف اما، همیشه هست ! 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ نمیرسم به قرار منتظر نباش! سالهاست از قرار رفتهام. 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ مرزها زبانِ فاصله را نمی فهمند. هرچه دورتر میروم نزدیکتر میشوی! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۱ آمدن و رفتنَت هیچ فرقی نداشت ببین! طلوع و غروب خورشید همچنان زیباست 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۱ آرام شدهاَم مثل قایقی شکسته بعد از توفان! 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۱ تمام زندهگیاَش را تاخت زده بود مَرد برای یک شب خوابیدن در شبِ چشمهات. چشمهات اما؛ شب نشد هیچوقت! 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۱ تلاشِ بیهوده نکن! چنان مُردهای در من که مسیح هم اگر عبور کند از تو بیدار نخواهی شد 2 لینک به دیدگاه
Marx 1733 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۱ و از من گذشتی، رفتی رفتی سمتی که نور بود، روشنایی بود. من در تنهایی سمتی که تاریکی بود فرو ریختم و تاریکی افزونتر شد. 2 لینک به دیدگاه
Marx 1733 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۱ به دیدنم بیا امّا دیر به دیر. تو را که می بینم بَندِ شعرهامْ شُل می شود! 2 لینک به دیدگاه
Marx 1733 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۱ بیا قدم بزنیم من با تو تو با هرکه دلَت خواست. فقط بیا قدم بزنیم! دارند تکراری میشوند عاشقانههام بیا دوباره اتفاق بیفتیم! 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۱ شعری نهفته استْ در لبهات که بوویِ نارنج میدهد. بهار که شد به چیدنَت میآیم. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده