ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ دلم باران می خواهد و چتری خراب و خیابانی که هیچ گاه به خانۀ تو نرسد! 15 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ هرچه میکنم بدیهات یادم نمیآید دیگر. آلزایمر گرفته باشم انگار؛ نه؟! 11 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ تا دست به قلم میبَرَم سراغِ تو را میگیرند کلمات. 8 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۰ سرد است هوا پنجره را ببند خودم برایت میبارم. 9 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۰ وقتی پاییز چهار فصلِ سال باشد آخرِ تنهایی استْ بیتو قدم زدن! 9 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۰ چهقدر شراب ریختهای به چشمهات مگر که هر روز میگیرندَم به جُرمِ مستی؟! 9 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۰ بگذار ببووسمت نگران نباش کسی ما را نمیبیند این شعرها همه سانسور میشوند! 8 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۰ شیارِ دستهاش را نشان میدهد پدر: "هنوو گُشنهگی نکشیدی عاشقی یادت بره!" اما از ابرِ چشمهاش چکّه میکند تصویرِ زنی جوان! 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ راه میروی و شهر اردیبهشت میشود. 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ گناه نکرده تعزیر میشوم حال آنکه تو با هزار شیشهی شرابْ در چشمهایت آزادانه در شهر قدم میزنی! 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ نمیرسم به قرار منتظر نباش! سالهاست از قرار رفتهام. 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۰ تو رفتهای و من از تنهایی کَکَم هم نمیگزد دیگر! * حالا باز هم بگو دروغ گفتن بلد نیستی! 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۰ مرزها زبانِ فاصله را نمیفهمند. هرچه دورتر میروم نزدیکتر میشوی! 1 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۰ همه میگویند: چه مهربان است این مَرد! و کسی نمیداند لبخند تو است رووی لبهام وقتی آنسووی دریاها یادم میکنی. 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۰ هر کجا بروی مرا خواهی دید یک شب تمام شهر را دیوانهوار با خیالات قدم زدهام. . . 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۰ حالا که رفتهاَم هر روز پشت پنجره میایستی به « شاید دوباره برگردد! » فکر میکنی. چه فایده! هیچکس حتا به اشتباه دو بار به کوچهی بُنبست نمیرود! 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ پشت پنجرهاَم هر صبح عشق را بیدار میکنند قُمریها 1 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ به هر طرف میچرخد تو را میبیند آفتابگردانی که خورشید هم حسرتِ سرگردانیش را میکشد! 1 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ خدا عاشقَت شده استْ یقین وگرنه هیچوقت اینهمه دیر نمیکردی! 1 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۹۰ این که می نویسم نامه نیست،خیال است کاش به انتهای سطرها که می رسم تو لااقل خیال نباشی بیایی! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده