رفتن به مطلب

حسین پناهی


چکاوک

ارسال های توصیه شده

چه گلی ر ُ اگه پر پر بکنی،شیر بزت می خشکه!

من باید برگردم،

تا به مادرم بگم:

من بودم که اون شب

شیر برنج سحریت ُ خوردم!

تا به بابام بگم:

باشه !باشه،نمی خواد کولم کنی!

گندما رُ تو ببر،من به دنبالت میام!

قول میدم که نشینم خونه بسازم با ریگ،

دنبال ِ مارمولکا،نرم تا اون ِ کوه!

من می خوام برگردم به کودکی!!!

نازی:دیگه چی؟

کم ُ کسری نداری؟دیگه چیزی نمی خوای؟

من:کمکم کن!نازی!

نازی:ما باید خوب بخوابیم تا بتونیم فردا،برسیم به کارمون!

اگه ما کار نکنیم چه طوری جوراب ُ شلغم بخریم؟

من:های!آهای!

به هیچی اعتماد نکن!

اگه خواستی از خونه بری بیرون،

بی چراغ دستی ُ بی کلاه ُ شال بیرون نرو!

ممکنه ،خورشید یهو خاموش بشه،

یا این که سقوط کنه،

یا یهو یخ بزنه!

ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟

نازی:خودت ُ میشناسی؟

من:من خودم یک سایه ام!

مازی:من و چی؟یادت میام؟

من:سایه یی در سایه ی یک سایه!

نازی:چی شد یهوواکی؟

من :چیزی نیست!

تو سرم،روی شاخ ممکن،بوف کور می خونه،

اون ورش تو جاده ی ناممکن برف ریز می باره!

تو هستی ِ پیچ اضافه آوردم.....

نمی دونم اون پیچ،مال بود ِ یا نبود؟

گمونم باز فلسفه م عود کرده!

نازی:واه!خدا مرگم بده!هِگِلِت؟

من:نه بابا ! هِگِل ُ یه بار عمل کردم رفت پی کارش،

با پول گوش واره های تو و عینک ته استکانی ِ خودم!

نازی:سرت خارش نداره؟

نمی خوای شاخ درآری؟

من:مگه من کرگنم؟

آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره!

البته یادم هست،

این که ما مستعد ِ تبیلیم!

نازی:نگاه کن!من ُفرشته رو می بینی؟

من:نه بابا!تو آدمی!

نازی:رنگ چشمم؟

من:میشی!

نازی:قد؟

من:قد یه سرو!

نازی:اصل و تبار!؟

من:ایرانی!

نازی:ما چرا دماغامون پنگوله؟!

رنگمون قهویهه؟

پاهامون باریکه؟

من:چونکه از نژاد ِ زرتشت هستیم!

نازی:خسته یی از هیات رنگینم؟

من:نازی جان!مرغ ِ عشق از قفسش در رفته!

شیرین خانوم توی حموم سونا،حوصله ش سر رفته!

اون هم از فرهادش!

تیشه ش ُ داده به اسمال آقا،

جاش یه دیزی خورده بی نعنا،بینعنا!

مفش ُ رو گل سرخ فین می کنه!

نازی:جواب منو بده!

خسته یی از هیات رنگینم؟

من:نه!

نازی :قسم بخور!

من:جان ِ سکوت!

نازی:بی باکی یا بزدل؟می ترسی از فردا؟

روز ِ نو، روزی ِ نو؟راه نو،گیوه ی نو؟میترسی؟

من:میدونم!

باز داری جوش می زنی که زبونت لال ِ لال،

یه وقت ارسطوم نباشه!

نازی:واه !واه !واه!

افاده ها طبق طبق!

سگا به درش وقُ وق!

خودش ُ با کی داره طاق میزنه!

من:خودم و با کی دارم طاق میزنم؟!

ارسطو آدم بود!

ددون داشت!

تو خونش آهن بود!

مثل یه سنگ که آهن داره!

هر وقت که خواب کم داشت،چشماش قرمز می شد!

فلسفه یعنی رنج!

افتخاره که بگی رنجورم؟!

نازی:رنچ یعنی خورشید!

اگه خیلی دلخوری از اغراق،رنچ یعنی فانوس!

رنج یعنی امکان!یعنی خانه!

یعنی شربت و قرص و دوا!

رنچ یعنی یخچل!

رنج یعنی ماشین!

سنگ چخماق بهتره،یا کبریت؟!

پیهسوز روشن تره،یا چلچراغ؟

تلفن راحتنره ،یا فریاد؟

وقتی فهمیدم زمین،

توی تسبیح کرات یک دونه ست،

جنسش هم از خاکه،

سنگش هم جورواجوره،

ماهی ُ علف داره،

بهار ُ پاییز داره،

خیالم راحت شد!

دیگه وقت زایمان نمی ترسم از آل،

چون به بازی چپم سرم خون میزنن!

نمی ترسم از غول!

نمیترسم از سِل!

چون در کودکی واکسینه شدم!

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 88
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خوش بختم !خیلی هم خوشبختم!

من:کارکردن یه چیزه و خوش بختی یه چیز دیگه س!

نازی:عاشق ِ خرابه و تاریخی؟!

کاروان های شتر،خمره های کهنه،سکه های زنگار؟

من: یعنی چه این حرفا؟

نازی:شرق ِ ذهنت،ابن ِ خلدونت نیس؟

من: تو اصلا ویرونه میبینی،

تا برای سوسمارش جا تعیین بکنی؟

من گفتم ویرانه،

منظورم تجزی بد،

جای سوسمارش هم تحلیلم!

حالیت نیست!مثل ِ این که بعضی چیزا حالیمه!

کهنه در برکه ی نو غلت می زنه و نو می شه!

نازی:قلبت بهتر از چشمات می بینه؟

من : چی چی یو؟

نازی: حقیقت ُ

من:حقیقت یه لحظه س:تفسیر یه تعبیره!

نازی: نمی شه یه لحظه ر ُ کشش بدیم؟!

من:کش به درد تنبون کانت می خوره!

کش یعنی سردرد!

کش یعنی سیگار!

کش یعنی تکرار!

کش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف،

که یه روزی لای اون شکلات پیچیده بود!

ما چرا میبینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟

سردمه!!!!مثل موری که زیر بارون تند،

رد بوی خط ِ راه لونه ش و می جوره!

عین هستی و زوال!

این قدر پاپیچم نشو!

نازی:بینمون دو تا ننو می شه گذاشت!

باقالا بار بذارم،هستست وتغییرش بدم؟

من:پِرُدُن معده ی هستیو داغون میکنه!

عینهو کارل ماکس که با جای ارزن،

تخم مرغ به خورد مرغا می ده!

__________________

لینک به دیدگاه

نازی:دِ!!!؟

من:جونِ تو!!!

نازی:اگه پاتانجالیه،الک بدم روحت و پالایش بدی؟!

من:اسب دریایی روحم تو ساحل برق میزنه عین سراب!

روح ِ من پاکه،

مثل ِ دل تو!

مثل چشِ سگ!

مثل دست نوزاد!

سردمه!!!

مثلِ آغاز ِ حیات ِ گل ِ یخ!

نازی:جشن ِ مرگم برپاست!

این هم ازهم راهم!

من به دنبال دوای خودمم،

ورنه این ُ ازبرم...

این که هر کی خودشه!

من:سردمه!!!

مثلِ آغاز ِ حیاتِ گل یخ!

نازی:چه کنم؟ها؟چه کنم؟

شلغم ُ لبوی هیچ وقت،

از کجا گیر بیارم؟!

برم از گینه ی بیسائو خاک بیارم،

بریزم روی سرم!!!

من:خاک وطن که بهتره!

توی هر نیم وجبش هزار تا فامیل داریم!

سعدی ُ فردوسی،

نادر ُ سبکتکین،

لطفعلی خان ُ رهی،

سگ ِ اصحاف کهف،

گاو ِ سامری ها،

خر عیسای مسیح،

زین ِ فرسوده ی رخش رستم،

کفش های چنگیز،

خنجر اسکندر،

جیگر پاره ی سهراب ُ دل تهمینه،

چرک نویس ِ غزلای حافظ،

مهر باران شسته ی مولانا،

اشک مجنون ُ مزار لیل،

صورت قرضای شیخ ابوسعید،

شب کلاه تاجر همسایه ی عطار نیشابوری،

تسبیح گسسته ی عین القاضات،

قرصای سردرد و سردرد و سر ِ ابوعلی،

سکه های حاج آمیز حاتم،آقا به تو چه!

صندوق جواهر خانم ملوک-دِ بیا_!

تابلوی رنگ روغن استاد - به !به!چی چی شد؟

جوهر مکتوبه ی مرقومه ی منظوره ی اخراج تاتار،

با ید ِ منصوره ی ممدوحه شاه سلطان ابن سلطان ابن سلطان ،ابن سلطان ابن سلطان این سلطان -وای خدا مرگم بده!-

تراش مدادای رابرت گراند،

فندک اسقاطی جان کندی،

کاغذ لیلی پوت ِ مارکوپولو،

فتق بند پدر سلطان حسین،

هسته ی خرماهای سعد وقاص،

استکان نعلبکی الاطروش،

آخور ِ اسب ُ الاغ ِ منصور،

بی شمار بابای شل از سگ دو،

بی شمار مادر کور از گریه،

بی شمار کودک اسهال بی سوت سوتک،

بی نهایت تابوت،

تازه جنس خاکش هم مرغوب،

روی سر میچسبه،

عین شاخ رو سر گاو،

عین شب رو دل خاک،

عین چشما و نگاه!

مگه با توپ و تفنگ جداش کنن!

جوهر وجود سر،

ذات ِ خاکِ وطنه!

سردمه!!!

مثل یک سیب لهیده تو بخچال سونی!

عین آمال ُ محال!

این قدر پاپیچم نشو!

نازی:بینمون دو تا ننو میشه گذاشت!

دوست داری بریم بیرون؟

لینک به دیدگاه

یه کمی گردش بکنیم،

همه چی از یاد ببریم؟

دستا رو حلقه کنیم؟

سفارش بلال بدیم؟

بغل ِ دریاچه،

عکس ِ رنگی بندازیم؟

ابرا را؟

یادته میگفتی:

ما شعر مطلق آفاقیم؟

چی مون از خرسای قطبی کمتره؟

من:چه طوره وام بگیریم ُ

خرده بورِژوا بشیم؟

بی خیال تاریخ!

بی خیال انسان!

بی خیال تشنه ها و دریا !

بی خیال گشنه ها و صحرا !

نازی:خیلی خوبه به خدا!

نوکر کلفت میگیریم هفده تا!

تو برای نوکرات چکمه بخر!

همه ی لباسام و یه جا میدم به کلفتام!

شام که خواستی بخوری دستمال بزن به گردنت!

در و دیوار پر از تابلو کنیم!

تابلوی رود ُ درخت،

تابلوی فرشته های تپلی!

هر وقت دیدم خسته یی من موزیک ِ باخ می ذارم!

درشکه سوار میشیم!

من می گردم دنبال چترم!

تو من و صدا بزن:

آناکارنینا!بیا

دستم و این جوری میگیرم تا که میشی ُماشا ماچش کنند!

بعدش هم بشون میگم:

برین خونه !بچه ها!

قهوه تون سرد میشه ها!

بشتابیم ولی آهسته!

من:ل.تولستوی با زبونی که به نافش می رسه،

تو کویر جنگ و صلح

یه گوشه نشسته و خربزه قاچ قاچ میکنه!

سرش عین سردار!

ریشش عین پرچم!

دلش عین سایگون در اولین شب سقوط!

نازی:زنده یعنی زندگی!

این دیگه فلسفه نیست!

من:از قضا فلسفه ی دیویده!

نازی:خب؟عیب و ایرادش چیه؟

من:دِ جیگر!!!

هنری دیوید جیب بره!

همه اش هی برای بال و پرواز ملودرام می بافه!

تا به بشر حالی کنه،

سی سنت پول قرض می خواد که بره والدن پوند،

یه بال برشته ی مرغ بخوره!

احساس بودن کنه!

بستنی لیس بزنه!

بودُ بقا اسطوره س!

لینک به دیدگاه

زیبایی اسطوره اس!

یا که آن سرخی ِ سیب،

یا که این خنجر ِ سرخ!

بنده ی چند تا خدا باید بشیم؟

نازی:تو،دلت تاریکه!

توماشو نشی یه وقت!

بگیرن به جرم ِ بی دینی،

بیست و هفت سال زندونت کنن!

ما که اوربانوس هشتم نداریم،

تا که شفاعتت کنه؟

به خدا ایمون داری؟

من:خدا،تو جوانه ی انجیره!

خدا تو چشم پروانه س،وقتی از روزنه ی پیله،

اولین نگاهش به جهان می افته!

خدا بزرگتر از توصیف انبیاس!

بامِ ذهن ِ آدمی حیاط خانه ی خداس!

خدا به من نزدیکه،

همین قدری که تو از من دوری!

نازی: برم زیر آسمون،

روسریم و بردارم؟

موهامو افشون بکنم؟

تاباهارتا مثل دود ظاهر بشه،

برامون نمایش اجرا بکنه؟

پیرمرد ِ خوبیه!خیلی هم با نمکه!

یه جوری گریه میکنه،

که میمیری از خنده!

من:حرف نمایش ُ نزن

آرتیسته عی خودش ُ جر میده

تا به بشر حالی کنه،

این همه بود ُ نبود بسه دیگه!

یه کمی هم

به چه بود فکر بکنین!

اون وقتش تو سالن،

لیدی خانوم با سگش لاس میزنه!

مادرش پشت سرش

میزنه به صندلی که دخترش چشم نخوره!

بعدش هم خیلی یواش ،

زیر ِ گوش ِ کانگوروش غر میزنه:

لیدی ُ دیدی کافی؟

شش ماهه آبستن ِ توله سگ ِ بی عرضه !

سردمه!!!

مثل یک سگ که تو یه جنگ سگی،

حس بویاییش،رفته باشه از دست !

عین ِ فیلسوف ُ سوال!

این قدر پاپیچم نشو!

نازی:بینمون دو تا ننو میشه گذاشت!

خوش به حال تجرید،

چون هر کس رو مدار ِ خودشه!

به خیال ِ تو چنار ،گنجیشک ُ می فهمه ؟

لاکپشت برا میگو جشن ِ تولد میگیره؟

حاجی لک لک عاشق دختر درنا میشه؟

کبوتر جنازه ی پروانه ر ُ توی تابوت میذاره؟

تابستون،دنبال ِ روح ِ مگس مرده میره می گرده؟

به بهار چه که پلنگ سر زا رفته؟

لینک به دیدگاه

زمستون میشینه و برای جغد دل تنگ،تار و سنتور میزنه؟

تو عروسی ِ دو خرس ،فیل عربی میرقصه؟

گربه کِی به خاطر سر و صداش تو نیمه شب،

از پیرمرد تنها

که دو ساعت تو سکوت فکر کرده تا اسم زنش یادش بیاد،

عذر خواهی کرده؟

آرزوی گل نسرین اینه

که به جای گل و نسرین،جوجه تیغی باشه!

من:سردمه!!!

مثل یک بابونه،

که تو گوش تُردش،

باد هی می خونه: خوشگله!

سرنوشتت اینه

تو دهن ِ پازن ِ پیر،آب بشی!

آفتاب ُ از یاد ببری،خواب بشی!

فردا صبش ناغافل،یه پشکل ِ ناب بشی!

عین ِ شاعر و نال!

این قدر پا پیچم نشو!

نازی:بینمون دو تا ننو میشه گذاشت!

من:ما چرا میبینیم؟

ما چرا میفهمیم؟

ما چرا میپپرسیم؟

نازی:مگس هم میبینه!

گاو هم میبینه!

من:می بینه که چی بشه؟!

نازی:که مگس جای قند،نشینه رو منقار ِ شونه به سر!

گاو به جای گوساله ش کره خر و لیس نزنه!

بز بتونه از دور بزغاله ش و بشناسه!

خیلی خوبه که ما هم می بینیم،

ورنه خب!کفشامون لنگه به لنگه می شد!

اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه؟

که سیاه یعنی چه؟

سرمون-طاق-میخورد به در!

پامون می گرفت به سنگ!

از کجا می دونستیم بوته یی که زیر پامون له می شد،

کلم ِ یا گل ِ سرخ؟

هندسه تو زندگی،کندوی زنبور چشم ِ آدمه!

من:درک ِ زیبایی درکی زیباست!

سبزی سرو فقط یک سین از الفبای نهاد بشری!

حرمت ِ رنگ گل و از رنگ گلی گم گشته ست!

عطر گل خاطره ی عطر کسی ست که نمیدانیم کیست!

می آید یا رفته است؟

چشم،با دیدن ِ روخانه جاری نمیشه!

بازی زلف دل و دست ِ نسیم افسونه!

نمی گنجه کهکشون در چمدون حیرت!

آدمی حسرت ِ سرگردونه!

ناظر هلهله ی باد و علف

هیجانی ست بشر!

در تلاش روشن ِ باله ی ماهی با آب،

بال ِ پرنده با باد،

برگ ِ درخت با باران،

پیچش نور در آتش!

آدمی صندلی سالن مرگ ِ خودشه!

چشماش ُ می بخشه تا بفهمه که دریا آبی ست!

دلش ُ می بخشه تا نگاه ِ ساده ی آهو را درک بکنه!

سردمه!!!

مثل پایانِ زمین!

عین عارف ُ سفال!

این قدر پاپیچم نشو!

نازی:بینمون دو تا ننو میشه گذاشت!

من:ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم

 

نازی:گربه هم می فهمه!

رود هم میفهمه!

سنگ هم می فهمه!

میگی نه؟

خب دم گربه ر و لگد بکن!

سنگ و صیقل بده و بوداش کن!

اگه وارونه ش کنی شکل یه خمره می شه!

خمره رو خرد بکنی خاک میشه!

خاک هم می فهمه!

باد هم میفهمه!

ار بخوای به آشیون یه کلاغ نزدیک بشی به جوجه ش دست بزنی،

چشمت و در میاره!

همچی قارقار میکنه که انگاری دختر شاه پریون،سر هفتا دختر،یه پسر کاکل زری زاییده!

کز کردی تو شونه هات و خودتو میبینی!

پرده ی پنجره ی چشمات و وردارو ببین دنیا را!دیدنیه!

چشم ما رفتینه!

زندگی مهلت ِ پرسیدن به ماها نمیده!

من:این جهانی که همش مضحکه و تکراره،

تکه تکه شدن ِ دل چه تماشا داره؟

دیده ام دیدنیه دنیا را!

چرخه و چرخش و پرگاره!

خیابون مهم تر از پاهای ژان پل سارتره!

منظورم رفته و جای رفته!

چمن از نگاه ِ پابلونرودا جدی تره!

منظورم سیر ِ و نطل گله ِ سیر!

سیستم سرگیجه ی کار و حقوق،

لذت جویدن و مزه ی کافکا را خنثی کرده!

منظورم غریزه و قانونه!

تک پا رفتن ِ همسایه ی وانگر اون ُ دل خور کرده!

منظورم رابطه و دریافته!

سرویس کامل بشقابای مادام بواری،

هنر ِ آشپزیش و لوث کرده!

منظورم عاطفه و تکنیکه!

پشت این پنجره،علم،

چتر ِ شک دستشه و از آفتاب حرف میزنه!

با کت ِ وارونه در باب ِ حواس!

با کفش لنگه به لنگه در باب ِ جهت!

با هیاهو در بابِ سکوت،تِز می ده!

پشت ِ این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست!

سردمه!!!

مثل یک چوب ِ بلال،

که تو قبرستون افتاده باشه!

عین کودک و خیال!

این قدر پاپیچم نشو!

لینک به دیدگاه

نازی:بینمون دو تا ننو میشه گذاشت !

پس چرا مورچه دونه میبره؟

همچی تند و تیز میره که انگاری اگه نره،

چرخ دنیا پنچره؟

جیرجیرک که برای کی میخونه؟

شب چرا تاریک؟

ماه چرا طلاییه؟

گل چرا رنگینه؟

آفتاب گردون بی جهت میگرده؟!

کبوتر بی خودی میچرخه؟

بغ بغوش بی معناس؟

همین جوری رو پارچه عکس شقایق میکشن؟

موشه بی هیچ لذتی بچه میزاد؟

خودت گفتی،بعدش هم خندیدی!

ژآن پل سارتر از پادگان در می رفت،

تا بره با سیمون خانومش شام بخوره!!!

شب و روز تو گوش ِ واگنر

دهل نت میزدن؟

کافکا هیچ وقت نخندید ؟

گل رز را نشناخت؟

شعاع طلایی خورسی و درک نکرد؟!

عر عر بچه ی همسایه ش و هیچ وقت نشنید؟

دلمون،هندونه!

فکرمون ،هندونه!

روحمون ،هندونه!

با یه دست سرنوشت،

یکیش و برداریم بسه!

بابا!اصلا به ما چه که حاجی لک لک ،

عاشق دختر درنا می شه یا نمیشه!؟

میگی ما برای روح مار و مور حلوا خیرات بکنیم؟!

فرق ما با اونا اینه که ما فقط حرف میزنیم!

لطف ِ حرف هم مایه ی دردسره!!!

من:نازی

نازی:نازی مرد!!!

من:اون همه دویدن و سراب!

این همه درخشش و سیاه!

تا کجا من اومدم؟!

چه طوری برگردم؟

چه دراز ِ سایه ام!

چه کبود ِ پاهام!

من کجا خوابم برد؟!

یه چیزی دستم بود،کجا از دستم رفت؟

من میخوام برگردم به کودکی...

قول میدم که از خونه،

پام و بیرون نذارم، سایه م و دنبال نکنم!

تلخ ِ تلخم مثل یک خارک سبز!

سردمه و میدنم هیچ زمانی دیگه خرما نمیشم!

چه غریبم روی این خوشه ی سرخ!

من میخوام برگردم به کودکی!

نازی:نمیشه!!!کفش ِ برگشت برامون کوچیکه!

من:پا برهنه نمیشه برگردم؟

نازی:پل ِ برگشت توان وزن ما را نداره!

برگشتن ممکن نیست!

من:برای گذشن از ناممکن،کی و باید ببینم!؟

نازی:رویا رو!

من:رویا رو کجا زیارت بکنم؟

نازی:در عالم خواب!

من :خواب به چشمام نمیاد!

نازی:بشمار!

تا سی بشمار!

یک و دو!

من:یک و دو!

نازی:سه وچار!

من :سه و چار!

نازی:پنج و شش!

من :پنج و ...شش!

نازی:هفت و هشت

من:...هفت و....هشت!

نازی:نه و ده!

من:....ن ُ ....هُ....دَ...!

لینک به دیدگاه

باز هم منُ نازی

 

من: بقچه ی مسافرت می بندی؟

نازی: آره اگه خدا بخواد می خوام برم جنوب!

من: با تب ِ توُمووُ خون ریزی؟

کی میخوای برگردی؟

نازی: سه میلیون سال دیگه!

من: سه میلیون سال دیگه!!!

چه طوری پیدات کنم؟

نازی: با قطار بیا جنوبُ

آن جا پیاده شو!

هر جا بابونه دیدی،بو کن!

من اون جام!

لینک به دیدگاه

غلتِ نازی،منُ دکترُ مدادِ زردم

من:های!

دکتر:هوی!

من:شما کی هستین؟

دکتر:قطب نما!

به عبارتی دیگر معرفِ گل ها،

مادرِ مرتعِ خوش بختی،

مشوقِ پروار شدن!

هنوز نشناختین؟

من:نع!

دکتر:...ببین!عزیزِ من!

اگه به چرخ ِ قطار ها دقت کنی

گوشه اش با حروف ِ قرمز نوشته شده کنترل شد!

ما مامور کنترلیم!

من دکترم!

من:خب!که چی بشه؟

دکتر:....مرد حسابی!

افلاطون نتونست بگه که چی بشه!

او وقت من میتونم!

من:با کی کار داشتین؟

دکتر:می شه گفت با خودم!

من:جالبه!شما تو خونه ی من،

با خودتون کار دارین؟

دکتر: من؟

من: بله؟

دکتر: ما همه بادوم یک درختیم!

من: .... این همون جرعه آیسه که

از آفتابه ی کلام

به حلقوم مرغ ِ اخلاق می ریزن

و بعد خِر خِر خِر سرش ُ می برن!

دکتر: ما با هم هم سفریم!

من:باور نمی کنم!

دکتر :چرا؟

من:چون هیچ انسانی،

قادر به ادامه ی هیچ انسانی نیست!

دکتر:هست!

من:نیست!

دکتر:هست!

من نیست!

آه!

خنده های بی دلیل!

گریه های بی دلیل!

خیرگی ها،خیرگی ها،خیرگی ها!

خیرگی ها و سکوت!

خیرگی و افقِ سرخِ غروب!

خیرگی و علف ترد بهار!

خیرگی و شبح کوه و درختان در شب!

خیرگی و چرخش گردن جغد!

خیرگی و بازی ستاره ها!

خنده بر جنگ بز ُگیوه ی پهن مادر!

گریه بر هجرتِ یک گربه از امروز به قرنی دیگر!

خنده بر عر عر خر!

دکتر:این شعر که خواندید،

سروده ی دیروز منه!

من:نع!این زندگی ِ امروز منه!

دکتر:در شمال ابریشم آبی مرسوم است

و در جنوب کتانِ زرد!

ما ساکنین این خرس گسترده ،

همه سرما خورده ی یک زمستانیم!

دکتر:نه...این زندگی فردای من !

پس هست!

من:نیست!

دکتر:هست!

من:نیست!

دکتر :بی شعور!

احترام به بزرگتر واجبته!

من:بله هست!

دکتر:چیزی گفتین؟

من:این دردمه!

دکتر:شما گریه میکنید؟

من:ابدا!

دکتر:خب!حالا با همه ی هوشُ حواس

به سوالاتم جواب میدی؟ها؟

من:ها!

دکتر:شام چی خوردین؟

من:یه دونه سیب ِ سبز!

دکتر:استیکش کنید!

من:چه جوری؟

دکتر:چه جوری نداره!

یه مقدار پول ور می دارین می رین قصابیُ مقداری گوشت می خرین!

بعد هم گوشت و میارین...

من:گوشت!

دکتر:تکرار کنید؟

من: گوشت!

دکتر:گیاه خوارید؟

من:نه!

دکتر: شما بره ها را بیشتر ازگوسفندان دوست دارید درسته؟

من:تماشای بره،ده برابر خوردن بره کباب بهم نیرو میده!

دکتر:چی خواندید؟

من:شامگاه بت ها!

دکتر:می تونستید به جاش آواز بخوندید!

من:خوندم!

دکتر:چی خواندید؟

من:چیست این افسانه ی هستی؟

خدایا چیست؟

پس چرا آگاهی از این قصه،

ما را نیست؟

کس نمی داند کدامین روز می آید!

کس نمی داند کدامین روز می میرد!

دکتر: آواز دیگه یی هم تو این دنیا وجود داره!

من:مثلا؟

دکتر:سحر که از کوه ِ بلند

جام طلا سر می زنه!

بیا بریم صحرا که دل

بهر تو پر پر می زنه!

من:چون مال ِ دوران میان سالیه!

دکتر:نه!چون یک تصور ممکن و معقوله!

چون طلا توشه،

چون افقش روشنه،

چون توش درخشش هست

و قابلیت تکرار داره!

ها؟

من:ها!

دکتر:پرنده شو ببینم!

حالا توصیف با من،احساس با شما!

من:بله!

دکتر:زمین!

من :حباب،توپ!

دکتر:دریا!

من:کاغذ،قوطی زنگار،بنفش،کودکی عینهو فرش یه گوشه ی دریا رو گرفتهو زیرش و نیگاه میکنه...

دکتر:فقط!احساس در لحظه!

من:بله!

دکتر:کوه!

من:علف های خشک،سایه ی سنگ،زنبور تشنه،بوی ترش روباه مرده!

دکتر:گرمای چهل درجه؟

من:پای برهنه!ماستِ خنک،تاپتاپ دل تیهو،خیار سبز زیر مَشک،چشمه های آب گرم،زالو...

دکتر:میونه ت با حبوبیات چه طوره؟

من:خوب،

خیلی خوب،

گندم برشته را خیلی دوست دارم،از اون بیشتر گِمَکُ!

دکتر:این گِمَک آیا همون گندم نیمه برشته است؟

من:نع!برنجِ یه جوری برشته است!

دکتر:چائیت را با چند قند می خوری؟

من:با چار قند!

دکتر:توکدوم شهر دوران دبیرستانت گذراندی؟

من:بهبهان!

دکتر:تکرار کنید!

من:بهبهان،بهبهان،بهبهان....

دکتر:بهبهان از نظر احساستون چه رنگیه؟

من:بنفش!

دکتر:تا حالا عاشق شدی؟

من:عاشقی که شدن نداره!

دکتر:بودین؟

عاشقی که بودن نداره!

دکتر:باباجون!

منظورم اینه که تا حالا شده دل به کسی ببندی؟خوش حال ِ حضور کسی بشی؟دل تنگ دوری کسی بشی؟برات نامه بنویسه از زیبایی ها؟براش چاخان کنی از زیبایی ها؟

من:خوب بعله...

ولی اسم اون احساس که عشق نیست!

دکتر:جالبه!

مایلم تعریفتون و ار عشق بدونم!

من:بپرسین راحت ترم!

دکتر:اسم آن رابطه را شما چی میذارین؟

من:فرادوستی!

دکتر:این فرا دوستی یعنی چی؟

من:تکمیل نداشته های خود،با حضور کسی که نداشته هات و هم راه داره!

دکتر:اون در سرشت بدهکارته؟

من:نه،جفتمون بازیگر تئاتر راز بقاییم!

دکتر:مطلق!

من:ابدا...نسبی...نسبتا!

دکتر:شما گریه میکنید؟

من:این دردمه!

دکتر:آیا این فرا دوستی،میتونه معنایی به غیر از عشق داشته باشه؟

من:به غیر از عشق هر معنایی میتونه داشته باشه!

دکتر:مثلا؟

من:چه جوری میشه برای یک مفهوم درک نشده مثل زد؟

عشق عصاره ی عالی ترین و ناب ترین احساسات بشریه!

دکتر:کلمه ی بشر را در این حماه به خاطر می سپاریم!

من:بسپاریم،ولی شایسته ی اون عصاره ناب،اون احساس پیدایش شده،خودِ انسان نیست!

دکتر:دو قدم عقب موندم!

من:وایسادم....دلخور میشین اگه این مبحث رو چیپ کنم؟

دکتر:البته...البته که دلخور میشم!

من:ولی چیپش کردند،قرن هاست!

دکتر:هم راهتم!

من:یه بنده خدایی اسم پسرش و میذاره رستم و خودش در میره!

ما در حال فراریم!دکتر!

دکتر:ولی شایسته ی اون عنوان وجود داره!

من:نع!

دکتر:چرا؟

من:نع!

دکتر چرا؟

وجود داره بی شعور!آسمون برای شما آبیه!زمین برای شما قهوه ییه!گل هوس کنی رنگ وا رنگ!عطر واعطر!میوه هوس کنی،سرخ ُ سبزُ بنفش!

شیرین و ملس و شور!

دلت گرفته؟

چشم بدوز به کهکشان ها،دوران ها!

کلاغ برای شما رو شاخه میشینه!

بارون،سنگِ دل شما رو صیقل میده!

آدامس تعارف کنند ممنونی!

اون وقت یه عالمُ هدیه ات کردند بی منت!

چه جوری میخوای جبران کنی؟

اساسا اسم این بخشش ُ چی میذاری؟

من از اخلاقیات چیز زیادی نمیدونم!

علم تشریح چوری منُ ساخته که هیچ وقت زیادی احساساتی نشم!

همین امروز با زنم بگو مگو داشتیم!

چون عاشق سیره!

پس گاه دهان عشق بوی سیر میدهد!

من:موافقم!

دکتر:ساکت...لبُ کلام،

همین قدر می دونم یه قدرتی هست که خیلی دوستمون داره!

خیلی در بیان ما محدوده!

ولی خیلی ها هستند که معیار سنجش دارند!

نه؟

من:...بله!

دکتر:خب !بیایم پایین!تو حریم خودمون!

من:در حریم خودمون عالی ترین معنا ها برای دوست داشتن،

خواستن کسی ست با همه ی خوسته هایش بی هیچ منتی!

دکتر:نمونه ی عینی داری؟

من:در اشل کوچکش بل!

دکتر:کیه؟

من:زنم...

دکتر:اسمش کیه؟

من:نازی!

دکتر:این اخمت برا چی بود؟

من:یه نوع تعصبه!

دکتر:من چیزی گفتم؟

من:نه!

دکتر:خب حالا سرفه کنید!

دندونات و نشون بده!

حالا هی پاشو بشین!

تا بیست بار!

دکر:شما گریه میکنین؟

من:این دردمه....

دکتر:هشت هشتا؟

من:شصت و چهار تا!

دکتر:مرکز استان چهارمحال بختیاری؟

من:شهرکرد!

دکتر:این جمله مال کیه؟

من:گوته!

دکتر:کدام جمله؟

من:پروردگارا!مرا نور بیشتر عنایت بفرما..درسته؟

دکتر:بگذریم....

دبستان که میرفتید کدوم مداد رنگیتون زودتر تموم می شد؟

من:زرد!

دکتر:گریه میکنید؟

من:این دردمه.....

دکتر:باید به عرضتون برسونم ریه هاتون سالمند!

به سلامت یک گوزن که در ارتفاعات آلپ به چرای صبح گاهی مشغوله!

کبدت شفافه،عینهو کبد دلفین!

آهن خونت میزونه!قلبت پیتپه عینهو قلب بچه ی یک روزه ی لک لک!

مغزت گردوی نوبر!

وجدانا دندونات و خریدارم!

مجازی تا بیست بچه درست کنی!

تنها معجزه ی علم پزشکی اینه که به بشر توصیه کنه پیوسته بر مدار خود بچرخید!اگر قصد حمل بار اضافه دارید،به وجودتون واگن اضافه کنید!یه بیمار خوب،هم میتونه محرم پزشکش باشه!میخوام یه راز و برات فاش کنم!

قوی تر از عاشقی،ایمان ِ عاشق باش مومن...

بیمار عاشق،

آن چنان آسوده می میره

که هیچ پزشکی به آن آسودگی نخواهد خوابید!

از عضو عضو بدن مراقبت کنید!

به همان قدرت که شیر ها

از سنگ سنگ ِ قلمرو حیات خود مراقبت میکنند....

آمین

من:آمین!

دکتر:چیزی گفتین؟

من:نه،گفتم آمین....ویزیتتون چه قدر میشه؟

دکتر:هر چی موجود داری!

__________________

لینک به دیدگاه

آن شب موقع خداحافظی!

دستِ دکتر در دست من جا ماند!

من دستش را به بیرون پرت کرده!

نازی یک مرتبه از خواب پرید!

من:بخواب!بخواب هنوز نصف شبه!

نازی:خواب دیدم با کسی بگو مگو میکردی،سر یک مداد زرد!

ماجرای شبی که من فلسفه م عود کرده بود ُ...نازی،میخواست با وسترن بازی درمانم کنه و حای کلاه،دیگ گذاشته بود سرش!

نازی:هی!اقاهه!

تو لبی؟

دشنه خوردی از پشت؟

بی وفا قالت گذاشت،یا ضامن دارتُ گم کردی؟

اگه خیلی داغونی،باقالی بار بذارم هستیتُ تغییرش بدم!

این حاها هر چی بخوای،فت و فراوون و زیاده!

اِلا یه جو معرفت!

چاکرتیم بی منت!

اگه هم پاتانجالیه،الک بم رحت و پالایش بدی ها؟

حاجیت اوساست تو رفوی قالی!

از همین دور میشه دید،تارو پودت،شده خاک خالی!

همچی الک بشی که با روز اولت مو نزنی!

عین روز ازلت تا ابدت!

آخ که جای خلم،داره آبم میکنه،جون تو دیوانه ایم !

من:خالکوبیت چیه؟

نازی:عکس یه عقرب سیاه،بالای عقرب نوشتم:تا پول داری رفیقتم ،قربون بند کیفتم!

حرف تو حرف آوردنت مردونه نیست!

الک آره یا نه؟

من:هزینه ش چند تومنه؟

نازی:تا چی بخوای؟

من: من فقط دویست ریال پول دارم!بیست تومن!

نازی:بیست تومن؟

خب-بچه ام!-با این پول ،دندونت ُ نمی کشن!برو بالا!

بلک استون می کشی،البته ببخشین،معطر رژ لبه!

من:بنداز دور اون سیگار واموندت ُ!

چشم کورم روشن!

همه ی دل خوشیام تو این دنیای جلف ِ قرتی ،دل ِ بی غش تو بود!

این ژست و ادا و اطوار و سیگار و کی دیگه یادت داده ها؟

.قتی خوابم به گمونت خوابم؟

نمیدونی میدونم،هفت روز ِ که نماز محبت ُ با تیمم میخونی؟با چهل تا خمیازه!اون هم قضا!رودربایستی نکن!

رفیقی یه دست شلم بازی کنیم؟

سر ِ دل ُدل خواه!

هستی یا نیستی؟بگو!

میونت با یه گیلاس سگ کش چطوره؟!

مزه اش م خون ِ رگِ رفاقتم!

لوطی باش!

شلم بریم یا پوکه؟

بیست و یک هم حال میده!

بیا رو به روم بشین!دیگه حال گیری نکن!

نازی:حاضرم!

من:پاشو از جلوچشمم،

گور گمگشته ت ُ گم کن!آشغال!

نازی:چرا گریه میکنی؟

من:پاشو از جلوچشمم،

گور گمگشته ت ُ گم کن!آشغال!

نازی:چرا گریه میکنی؟

کارد ُبذار زمین،میترسم!

من:واسه این که زندگیم و باختم!

نازی:اون کارد و بذار زمین ،میترسم!

من:کارد که وحشت نداره!

نازی:می خوای چه کار کنی؟

من:بکشمت!

نازی:چه جوری؟

من:میبینی...دل ُ در میارم میذارم جلوی سگ!

نازی:میخواستم حالت و بهتر کنم!

اینا رو خودت بهم دادی!یادت نیست؟

هیچ کدومش برا من آسمون نبود!

بخصوص سیگارش! خنده هام یادت نیست؟!

آخرین خنده،سرم داد کشیدی:بی شعور!

پک زدن به سیگار فرضی انقدر سخت ِ برات!

من چه میدونستم!

این کیه،اون کدومه؟!

من چه میدونستم که هگل معناش چیه؟

لِ تولستوی چی میگه؟

پردون اسم غذاس ،یا آدم؟

اون کی بود؟

...ها افلاطون!

تا با قاف عوضی میگفتم،

استکان و پرت کردی تو صورتم!

بالا تر از دستم سوخت!

تو خودت گفتی ما آئینه ی هم باشیم!

شیشه خام بودم،صاف بودم!

خون ِ دل جیوه ی اون روش کردم،

تا برات آئینه بشم!

نشدم؟

برای دل خوشیات!

می خوسانی هر چی بخوای وا گوکنم!

نشون بدم!

مثل یه کودک یازده روزه خواب بودم!

پاک بودم!

قیلُ قال تو من ُ زهره ترک کرد !یادته؟

بعد بیدار شدم!

من:من؟

نازی:آره!من!

آدم طوطی نیس که هر چی از اون میخوان بگه!

آدمی دل داره!

خاطر ُ خاطره و یاد،

چه معنا دارن؟

بی سوادم؟

مگه آن روز که انگور تو سبد می برم!

من بودم گفتم :سلام؟

چرا آن روز سیاه که پدرم فوت کرده بود،گریه میکردی برام؟

چرا آن روز که برای لیلا

تو عروسیش کل میزدم

گفتی نازی نازی ام؟

همیشه و همه جا،

تو جالیز،زیر بار هیزم،وقت جمع کردن پشکل ُ تاپاله و چِلو،

صد حای دیگه،صد بار دیگه

مگه من بهت نگفتم که کلاس پنجمم؟

ولی هوشم خوبه!این گفتم یا نه؟

مادرم یادم داد

مردم و حفظ بکنم!

مثل نماز

مثل دعا!

مثل کتاب تاریخ!سطر به سطر!

غلطات و هم دیگه از بر شدم!

نمیخواستم بهت بگم!

اما حالا میگم،

هر چه باداباد!

آدمی و قسمتش!

هیچ میدونی ممکن و میفهمم؟

محال و حالیم میشه؟

هیچ میدونی که میدونم،

هووی جاذبه اسمش دافعه ست؟

نصف شبپا میشم میشینم،

هیچ می دونی چرا؟

هیچ میخواستی که بدونی که چرا؟

اون هم کی؟

هیچ میدونی که من هم معنا دارم؟

معنام چیه؟

من:نازِ هر چی نازه!

نازی:یحیا!جونِ مادرت گولم نزن!

دیگه بسه!

من هیچی نیستم،

مگه پوسته ی پوک ِ جیرجیرک و جود خود تو!

من دارم به جای کس دیگه یی که خودم نیست،راه میرم،حرف میزنم!من یه گم شده ام!میدونی از کی من خودم و گم کردم؟

میدونی کجا؟روی یه زین،زیر چوب ِ ملا!توی بله!من همیشگی نیستم!

سایه دخترک قصه ی از یاد رفته!

من:..خب!برو!

...تو هم برو...

تو تاریکی یه جوری میپلکیم!

با سرما می سازیم!

نازی: کجا برم؟

چمدونی داریم که بشه،این همه غربت ُ تنهای ُ دل تنگی رُ توش جا داد؟

اصلا پیش کی برگردم؟

مادرم؟اون که اسمش ُ از روی سنگ پاک کرده!

پدرم؟فرض کن زنده بشه! اصلا من ُ می شناسه؟

اسمم و میدونه؟

چه طوری ثابت کنم که دخترشم؟

یادگار مادرم،چشمام بود؟

کور شدن از خون ُ اشک!

یادگارِ پدرم مهر و وفا،

که این وانفسا!

عین آیینه شکوندیش به سنگِ تهمت!

من:بی خودی....سترن ُ درام نکن!

نازی:مردشور همه شون ُ ببرن!

دیگه خسته ام کردی!

این کفره؟

حق ندارم خستگی در کنم؟

با درد دل!

با اشگ چسم!

توی این شهرِ بزرگ دو نفر میشناسم!

که به تب میگن تو

به شب میگن شو!

من:گیج ِ گیجم،همه چی یادم رفت!

نازی:دارینوش ِ گیجی یات،

اشک ِ چشم خودمه!بی منت!

تو هر چی دلت میخواد بهم بگو!

ولی من

باید درمونت کنم!

لینک به دیدگاه

آخرین گفت ُ گوی من ُ نازی...

 

 

من:چائیتُ ریختی رو پام!

چته که دستپاچه یی؟

نازی:روم سیاه،شعر گفتم!

من:...تو خودت غزال ِ هر چی غزلی!

نازی:چاخان ُ بلوف ما را چیپ میکنه!

من:کهنه گفتی یا جدید؟

نازی:نه،جدید،ده دقیقه نمیشه!

من:منظورم سبکش بود؟!حالا شعرت چی هست؟

نازی:آی!خبر!خبر!

دو کوچه بالاتر،

یه مردی عیالش ُ کشت با تبر

سرِ خرجی ُ ممر!

آخ !چه قدر سخت ِ براش!

دم بختن دختراش!

آخ چه قدر سخت ِ براش

دم بختن دختراش...

من:سوژه اش مستنده؟

نازی:سوژه اش ُ از وانتی یاد گرفتم:

آی!بدو!سبزی آش

هندونه...

من:عالی بود!

ولی جای شعر و سوژه،به غذات فکر بکن که نسوزه،شور نشه!

حالا نوبت ِ منه!

یه خبر دارم،

بگم؟

قطعا سکته میکنی

مشتُلُق داره!

دخترم!

قضات بخوره تو سرم!

تو غربت حالت خوشه؟

ار برنج کم آوردی بگو،

تا من برات پستش بکنم!

اصغرو با موتورش چپ کرده!

موایل ظفرخان ُ گاو خورده!

خداخواس برنوشُ با تلویزیون ِ بیست اینچ طاق زده!

خر ممد حسن،

رفته زیر تریلی!

دایی عبدلت داره ،پول جمع میکنه که کاندیداتور بشه!

باز هم بگم؟

سیف الله یه خونه ساخته،میونش اِل داره!

عقرب بیداد میکنه!

...چرا گریه میکنی؟دروغ میگم؟!

نازی:نامه های بابامُ مسخره میکنی چرا؟

من:یادت نیست؟بابای تو بابای منم هست!

از ده بیا بیرون!

کلاس گمونت و ببر بالا !

نازی:اعظم تو کنکور قبول شده؟

من:از ده بیا بیرون!

نازی:سرطان بی بگم درمون شده؟

من:خیلی پرتی..به ذهنت وسعت بده!

بدو تو فلسفه و حکمت شعر!

نازی:سرم داره گیج میره!

من:درمونش دارینوشِ!

خب!بگو منتظرم!

نازی:گنج پیدا کردی؟

من:مسخره کنی طلاقت میدم!

...یه راهنماییت میکنم!

ستاره ها و دارینوش!

نازی:مجتبا حرفی زده؟

من:آره اما یه کمی فاصله داری!

نازی:مصطفا میخواد عروسی کنه؟

من:کی به اون زن میده؟

نازی:خیلی هم دلشون بخواد،

مهربون و پاک و خوش قلب و هنرمند هم که هست!

من:...این قدر خاله زنک فکر نکن!

نازی:نکنه یغما یه شعر تازه خونده تو گوشت؟

من:آره!این یه بخش خیلی گنده از شادیمه!دیگه چی؟

نازی:دو مرغابی در مه،نوبَل برده؟

من:نوبَل نه نوبل!

داری دستم میندازی؟

نازی:نه به حاک ِ مادرم!

من:داری نزدیک میشی!

گرچه خیلی دوری!

نازی:بدبختی!!!

نمیشه خودت بگی؟

من:من خودم تنهایی معنا ندارم!

با توکامل میشم!

نازی:داریم بچه دار میشیم؟

من:اولا ما هیچ وقت بچه دار نمیشیم!

ثانیا!من باید حامله شم یا سرکار؟!

فکر کن بعد حرف بزن!

نازی:خودت بگو!

من:گبه ی مهریت و میفروشیم پیت میخریم!

نازی:بفروش!حالا چی هست؟

من:غش نکنی!

نازی:نه ،صبر کن دعا بخونم...خب بگو!

من:قرار دارینوش،جاودانه مون کنه،با چاپ کابوس ها!

نازی:یعنی چی؟

من:تا ابد زنده میمونیم!نازی!

نازی:تا ابد جند سال میشه؟

من:تا زمین هست و زمان!

نازی:آخرش چی؟

من:تا زمین مرد ،ما هم میمیریم!

نازی:چو می اندازیم که زمین فوت کرده

من:همین جوری نمیشه!

باید مشورت کنم!

ورنه گم نام میمونیم!

نازی:سر پیری اسم و رسم میخوایم چه کار؟

من:آره خب راس گفتی!

پس دیگه.....

بزن بریم!

لینک به دیدگاه

ای طبیب زخمهای بی علاج

ای قرار بی قراری ها بیا

کس نمی فهمد زبانِ زخم را

ای دوای زخم کاری ها بیا !کفش های اتشینت در بغل

باز می دانم که در خوابم هنوز

تاول دستم نشان دست توست

بی قرار وگیج و بی تابم هنوز !

من درختِ شعر نابت میشوم

سایه سارِ واژه وارسته ات

فال می گیرم خیالِ خویش را

در نگاهِ بیقرار و خسته ات !قایق دریای ذهنت می شوم

تا کران بی کران هر نورد

گو به خشم آید همه امواج ها

جان سپر می سازم از بهر نبرد !

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 1 سال بعد...
  • 1 ماه بعد...
  • 1 سال بعد...

ساعت پنج ُ دو دقیقه ی بامداد است !

از سر ُ صدای گربه ها در آن سوی پنجره

احساس ِ آرامش می کنم !

نفس ِ سرد ِ مرگ را بر گردنم احساس می کنم !

گاه به سرم می زند که خانه را به آتش بکشانم ،

تا او را بسوزانم ...

ولی خودکشی

 

بدترین ُ تابلوترین جلوه ی خودخواهی ُ غرور است !

 

از : حسین پناهی

لینک به دیدگاه

هم چنان حالم خوب نیست !

احساس می کنم شکست خورده ام ،

 

در زمان ُ در عرض !

از که ؟ صحبت ِ کَس نیست ...

نمی دانم ... احساس می کنم ،

 

کلمه ی ابد گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

از : حسین پناهی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...