چکاوک 398 ارسال شده در 15 آذر، 2011 در گهواره از گریه تاسه می رود کودک کر و لالی که منم هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور از سطح پهن پیشانیم می گذرد خواهران و برادران نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید پنج یا شش ماه خوشبختی جز رضایت نیست به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست از یاد رفته است خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید همین است برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید برای حفظ رضایت نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید پرستوهای مادر قادر به شمارش بچه هاشان نیستند 10
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 هیچ وقت هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند. . 10
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 کاجهای کهن پیامبرانی-نه در اعصار قوم یهود که در صورت سیرت، از ما بزرگ ترند از ما، مایی که عطر کارخانجات فرانسه کفاف زدودن هفت روز تعفن تجریداتمان را نمی دهد به تضادها چشم دوختن،جز سر درد عایدی نخواهد داشت کودکیمان را باختیم، کافی است بو کنیدُ نترسید از تعفن مردارهای پوسیده و نترسید از کرکس ها و کفتارها آنها نانُ گل ِ سرخُ باران را درک می کنند و در خاطرشان حتما کبوتری پریده،یا نشسته است . 11
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من میچرخید، به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!! ای دو صد نور به قبرش بارد؛ مگس خوبی بود... من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد، مگسی را کشتم ...! 14
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 همه اینو می دونن که بارون همه چیز و کسمه آدمی و بختشه حالا دیگه وقتشه که جوجه ها را بشمارم چی دارم چی ندارم بقاله برادرم می رسونه به سرم آخر پاییزه حسابا لبریزه یک و دو ! هوشم پرید یه سیاه و یه سفید جا جا جا شکر خدا شب و روزم بسمه 11
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 بیشتر از اجدادم برای اثبات وجود خدا دلایل اندیشیده ام با این وجود همه روزه نمازم قضا می شود ! اری قضا می شود همه ی مقدساتم در بمباران شیمیایی این قرن کافر ! 10
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی؟ 10
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 ما تماشاچیانی هستیم که پشت در های بسته مانده ایم! دیر امدیم! خیلی دیر.. پس به ناچار حدس می زنیم شرط می بندیم شک می کنیم.. و ان سوتر در صحنه بازی به گونه یی دیگر در جریان است! 10
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم من : نازی بیا نازی : می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟ من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند نگاه کن نازی : یه سایه نشسته تو ساحل من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه نازی : غول انتزاع است. آره ؟ من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش کن نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟ من : بوشو چیکار کنه پیرمرد ؟ باید که بوی تازه چوب بده یا نه ؟ نازی : دیوونه ست؟. من : شده ، می گن تو جشن تولدش دیوونه شده نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستاره را دزدیدند نازی : اینو تو یکی از مجلات خوندی عاشقه؟ من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه نازی : واه من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟ من : نه یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خوراک چیکار می کنن من : سرما می خورن مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه نازی : مادرش سایه یه درخته ؟ من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو من : شنیدی ؟ نازی : آره صدای باده ! داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند و از سگ هایی برام بگو که سیاهند و در عمق شب ها فکر میکنند و راز رنگ گل ها را می دانند من : آه نرگس طلاییم بغلم کن که آسمون دیوونه است آه نرگس طلاییم بغلم کن که زمین هم ... و این چنین شد که پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم و باد حتی آه نرگس طلایی ما را با خود به هیچ کجا نبرد 7
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 15 آذر، 2011 ما آبستنیم در اندرون ِ ما کودکی پیوسته زار می زند در رستوران ها در اجلاسیه ها در تخت خواب ها. گاهی که خیلی جدی می شویم در بحث ها و مجادله ها دستان کوچکی از درون دل و روده ی ما را چنگ می زند گلیم حرف باف شاعران به پشیزی نمی ارزد تلخ می شود دهان روح به وقت بیان حرف های بی معنی کتمان کنید چون عروسان ِ نو شکم ِ بی خدا اما این یکی جز با مرگ زائو کورتاژ نمی شود 8
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 16 آذر، 2011 من زنگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم!ر سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم ، پس هستم این چنین می گذرد روز و روزگار من من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم! 7
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 16 آذر، 2011 امروز ذهنم پر است، از يك ماديان و كره اش فردا، برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت ! 9
Sh.92 3961 ارسال شده در 16 آذر، 2011 میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی. . . ؟ 11
Sh.92 3961 ارسال شده در 16 آذر، 2011 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو 11
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 16 آذر، 2011 سلام خداحافظ! چيز تازه اي اگر يافتيد، بر اين دو اضافه كنيد تا بل باز شود اين در گم شده بر ديوار 8
چکاوک 398 مالک ارسال شده در 19 آذر، 2011 جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید . . 11
.MohammadReza. 19850 ارسال شده در 19 آذر، 2011 صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان... ما از درون زنگ زدیم! 10
سیندخت 18786 ارسال شده در 4 بهمن، 2011 خدایا شکرت ما دیگر فقیر نیستیم.... دیروز پزشک آبادی گفت چشم های پدرم پر از مروارید است 9
Himmler 22171 ارسال شده در 29 اسفند، 2011 [h=1]چراغ[/h]بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت 8
Himmler 22171 ارسال شده در 29 اسفند، 2011 [h=1]بارون[/h]همه اینو می دونن که بارون همه چیز و کسمه آدمی و بختشه حالا دیگه وقتشه که جوجه ها را بشمارم چی دارم چی ندارم بقاله برادرم می رسونه به سرم آخر پاییزه حسابا لبریزه یک و دو ! هوشم پرید یه سیاه و یه سفید جا جا جا شکر خدا شب و روزم بسمه 5
ارسال های توصیه شده