رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

e30c10d584a64e8c92b7.JPG

 

 

در گهواره از گریه تاسه می رود

کودک کر و لالی که منم

هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور

از سطح پهن پیشانیم می گذرد

خواهران و برادران

نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید

همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید

پنج یا شش ماه

خوشبختی جز رضایت نیست

به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر

گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست

از یاد رفته است

خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید

همین است

برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید

برای حفظ رضایت

نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید

پرستوهای مادر قادر به شمارش بچه هاشان نیستند

  • Like 10
  • پاسخ 88
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

هیچ وقت

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه سیبی

که به خاطر لرزش دستانم

در زیر آواری از رنگ ها

ناپدید ماند. .

  • Like 10
ارسال شده در

634494519798437500.jpg

 

کاجهای کهن

پیامبرانی-نه در اعصار قوم یهود

که در صورت سیرت، از ما بزرگ ترند

از ما،

مایی که عطر کارخانجات فرانسه

کفاف زدودن هفت روز تعفن تجریداتمان را نمی دهد

به تضادها چشم دوختن،جز سر درد عایدی نخواهد داشت

کودکیمان را باختیم،

کافی است

بو کنیدُ نترسید از تعفن مردارهای پوسیده

و نترسید از کرکس ها و کفتارها

آنها نانُ گل ِ سرخُ باران را درک می کنند

و در خاطرشان حتما کبوتری پریده،یا نشسته است .

  • Like 11
ارسال شده در

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

  • Like 14
ارسال شده در

همه اینو می دونن

که بارون

همه چیز و کسمه

آدمی و بختشه

حالا دیگه وقتشه

که جوجه ها را بشمارم

چی دارم چی ندارم

بقاله برادرم

می رسونه به سرم

آخر پاییزه

حسابا لبریزه

یک و دو !‌ هوشم پرید

یه سیاه و یه سفید

جا جا جا

شکر خدا

شب و روزم بسمه

  • Like 11
ارسال شده در

بیشتر از اجدادم

 

برای اثبات وجود خدا دلایل اندیشیده ام

 

با این وجود همه روزه نمازم قضا می شود !

 

اری قضا می شود همه ی مقدساتم

 

در بمباران شیمیایی این قرن کافر !

  • Like 10
ارسال شده در

بی تو

نه بوی خاک نجاتم داد

نه شمارش ستاره ها تسکینم

چرا صدایم کردی؟

  • Like 10
ارسال شده در

ما تماشاچیانی هستیم

که پشت در های بسته مانده ایم!

دیر امدیم!

خیلی دیر..

پس به ناچار

حدس می زنیم

شرط می بندیم

شک می کنیم..

و ان سوتر

در صحنه

بازی به گونه یی دیگر در جریان است!

  • Like 10
ارسال شده در

نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم

من : نازی بیا

نازی : می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست

که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟

من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند

نگاه کن

نازی : یه سایه نشسته تو ساحل

من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه

نازی : غول انتزاع است. آره ؟

من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش کن

نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا

راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان

من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره

نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟

من : بوشو چیکار کنه پیرمرد ؟

باید که بوی تازه چوب بده یا نه ؟

نازی : دیوونه ست؟.

من : شده ، می گن تو جشن تولدش دیوونه شده

نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم

من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند

نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره

من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستاره را دزدیدند

نازی : اینو تو یکی از مجلات خوندی

عاشقه؟

من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه

نازی : واه

من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟

من : نه

یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه

نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خوراک چیکار می کنن

من : سرما می خورن

مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه

نازی : مادرش سایه یه درخته ؟

من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو

من : شنیدی ؟

نازی : آره صدای باده ! داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند

و از سگ هایی برام بگو که سیاهند

و در عمق شب ها فکر میکنند و راز رنگ گل ها را می دانند

من : آه نرگس طلاییم بغلم کن که آسمون دیوونه است

آه نرگس طلاییم بغلم کن که زمین هم ...

و این چنین شد که

پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم

و باد حتی آه نرگس طلایی ما را

با خود به هیچ کجا نبرد

  • Like 7
ارسال شده در

ما آبستنیم

در اندرون ِ ما

کودکی پیوسته زار می زند

در رستوران ها

در اجلاسیه ها

در تخت خواب ها.

گاهی که خیلی جدی می شویم

در بحث ها و مجادله ها

دستان کوچکی از درون

دل و روده ی ما را چنگ می زند

گلیم حرف باف شاعران

به پشیزی نمی ارزد

تلخ می شود دهان روح

به وقت بیان حرف های بی معنی

کتمان کنید چون عروسان ِ نو شکم ِ بی خدا

اما این یکی جز با مرگ زائو کورتاژ نمی شود

  • Like 8
ارسال شده در

من زنگی را دوست دارم

ولی از زندگی دوباره می ترسم!

دین را دوست دارم

ولی از کشیش ها می ترسم!

قانون را دوست دارم

ولی از پاسبان ها می ترسم!

عشق را دوست دارم

ولی از زن ها می ترسم!

کودکان را دوست دارم

ولی از آینه می ترسم!ر

سلام را دوست دارم

ولی از زبانم می ترسم!

من می ترسم ، پس هستم

این چنین می گذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم

ولی از روزگار می ترسم!

  • Like 7
ارسال شده در

امروز

ذهنم پر است،

از يك ماديان و كره اش

فردا،

برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت !

  • Like 9
ارسال شده در

میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ

 

این بود زندگی. . . ؟

  • Like 11
ارسال شده در

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند

چون من که آفریده ام از عشق

جهانی برای تو

  • Like 11
ارسال شده در

سلام

خداحافظ!

چيز تازه اي اگر يافتيد،

بر اين دو اضافه كنيد

تا بل باز شود اين در گم شده بر ديوار

  • Like 8
ارسال شده در

جا مانده است

چیزی جایی

که هیچ گاه دیگر

هیچ چیز

جایش را پر نخواهد کرد

نه موهای سیاه و

نه دندانهای سفید . .

  • Like 11
ارسال شده در

صفر را بستند

تا ما به بیرون زنگ نزنیم

از شما چه پنهان...

ما از درون زنگ زدیم!

  • Like 10
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

خدایا شکرت

ما دیگر فقیر نیستیم....

دیروز پزشک آبادی گفت چشم های پدرم پر از مروارید است

  • Like 9
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

[h=1]چراغ[/h]بیراهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و می کشید

زین بعد همه عمرم را

بیراهه خواهم رفت

  • Like 8
ارسال شده در

[h=1]بارون[/h]همه اینو می دونن

که بارون

همه چیز و کسمه

آدمی و بختشه

حالا دیگه وقتشه

که جوجه ها را بشمارم

چی دارم چی ندارم

بقاله برادرم

می رسونه به سرم

آخر پاییزه

حسابا لبریزه

یک و دو !‌ هوشم پرید

یه سیاه و یه سفید

جا جا جا

شکر خدا

شب و روزم بسمه

  • Like 5

×
×
  • اضافه کردن...