soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ میبخشید دوستان با اجازتون این گونه احساسات به نظر من ارتباطی با خدا و این حرف ها نداره..........نه این که نداشته باشه لااقل پست اول این مفهوم رو از دید من نمی ده..........این یه نکته........نکته دوم هم این که وقتی کسی به این احساس برسه شاید یکی از بیفایده ترین کارها این باشه که بگیم نه تو اشتباه می کنی زندگی پر از زیبایی و قشنگیه، آینده پز از اتفاقات خوبه........امید داشته باش و امثالهم.......این حرفا دین ما رو (در وجدان خودمون) نسبت به اون آدم شاید کم کنه اما مشکل چندانی ازش حل نمی کنه ..........شاید ویویان یا حالا هر کس دیگه ای که این طور فکر می کنه الان اتفاق خاصی براش افتاده یا اخیرا که به این حس رسیده و هیچ کس جز خودش نمیتونه به خودش کمک کنه...........راه حل عملی دادن خوبه اما حرفای شعار دهنده و امیدوارانه نه نظر من بود دیگه..........میبخشید! :5c6ipag2mnshmsf5ju3 مریم جان منم نگفتم ربطی به وجود خدا یا عدم وجودش داره این بححث بلکه ربطی داره به نتایجی داره که نظام خلقت بی هدف نیست و ما سوای همه ایدوئولوژی هایی که در اصل وجود خدا هست وجود یک کفه ترازوی دیگه (حالا به هر نحوی) به آدم آرامش میده 7 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ البته فکر کنم این پارانویا نیست.این یه جور obsessive behavior هست که ربط خاصی به پارانویا نداره. پارانویا ترس آسیب دیدن خانواده و . . . از عوامل محیطی و افراد دوروبر هست بیشتر. یعنی اینکه هی فکر میکنی یکی به عمد قصد آسیب زدن داشته باشه به خانوادت. به هر حال این نتیجه بررسی من بود...خودمم تا قبل از یکی دو تا تست روانشناسی نمیدونستم اسمش چیه فقط میدونستم یه ترسی هست شاید اونی که تو میگی درستتر باشه اشتباه نقل قول گیری بودهچیزی که مسلمه اینه که عادات و رفتار و افکار آدمی رو نمیشه در یک قالب خاص دسته بندی که و گفت فلان شخص مثلا فلان بیماری رو داره ولی رفتاری از خود نشون بده که رفتار قبلی خودشو نقض کنه شخصی که مبتلا به سرماخوردگی میشه لزوما همه نشانه های این بیماری رو نداره یکی میگیره عطسه میکنه یکی عطسه نمیکنه ولی هر دو سرماخوده اند به هر حال نشانه های اینه: نشانگان روان گیسختگی پارانوئید شامل: • توهم های دیداری، مانند شنیدن صدا • کژانگاری، مانند گمان به این که همکار شما می خواهد شما را مسموم کند • بیزاری • خشم • گوشه گیری • خشونت • دشواری های گفتاری • رییس وار رفتار کردن • اندیشه و کنش خودکشی گفته من برخلاف گفته تو نبود نه سهیل جان..من که گفتم زمینه ش رو دارم بیمارش محسوب نمیشم...این علائم رو هم ندارم هیچ کدومش رو... 8 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ من اغلب همین کارو میکنم ولی تا کی؟ تا وقتی باهاش روبرو بشم؟ چقد تلخه... یکی از دلیلهایی که به خاطرش از این روش بدم میاد... مطمئنم روزی که باهاش رو به رو میشم از نظر روحی برام خیلی بد میشه... مرگ بقیه برام غیر قابل درکه.. و خیلی تلخ... 6 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ مریم جان منم نگفتم ربطی به وجود خدا یا عدم وجودش داره این بححث بلکه ربطی داره به نتایجی داره که نظام خلقت بی هدف نیست و ما سوای همه ایدوئولوژی هایی که در اصل وجود خدا هست وجود یک کفه ترازوی دیگه (حالا به هر نحوی) به آدم آرامش میده سوال من از تو اینه آیا با وجود اعتقاد به هدفدار بودن نظام خلقت و نتایج حاصل از اون مشکلی که در پست اول بود حل می شه؟ 9 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ و این است عاقبت آتئیست بودن یاس و نا امیدی و paranoia:vahidrk: اتفاقا چند وقتیه که میخواستم یه تاپیک بزنم و از دید شماها به دنیا نیگا کنم منتهی حوصلشو نداشتم عقاید ما حتی اگه توهم هم باشه حداقل تو دنیا دستو پا گیر ما نمیشه قرار نیست که چون ما نمیبینیم پس وجود ندارد....الحق که بزرگترین قاتلان این دنیایید شوما ها شاید عاقیت آتئیست بودن به پوچی رسیدن باشه ولی موضوع اینه که زندگی همینه. من نمیخوام خودمو گول بزنم و بگم نه، دنیای دیگه ای هست که اگه عزیز من مرد، میره اونجا و منتظر من میمونه. این فقط خودگول زنکه. شاید حالمو خوب کنه ولی وجدانمو آزار میده، کاش یکی ثابت کنه که هست، کاش داروی عمر جاودان تولید بشه، کاش هیچ کدوم از عزیزان من نمیرن. 10 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ مریم جان منم نگفتم ربطی به وجود خدا یا عدم وجودش داره این بححث بلکه ربطی داره به نتایجی داره که نظام خلقت بی هدف نیست و ما سوای همه ایدوئولوژی هایی که در اصل وجود خدا هست وجود یک کفه ترازوی دیگه (حالا به هر نحوی) به آدم آرامش میده به نظرت هدف از نظام خلقت چیه ؟ 10 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ سوال من از تو اینهآیا با وجود اعتقاد به هدفدار بودن نظام خلقت و نتایج حاصل از اون مشکلی که در پست اول بود حل می شه؟ بدون شک حل میشه خانواده من شاهد از دست دادن دو تا از عزیزترین کسانشون بوده و به نظر من تنها عاملی که باعث نشد مادر من به جنون نرسن اعتقاد به وجود دنیای باقی بود اعتقاد به قدرت (من میگم انرژی بینهایت آگاهانه)لایزالی که مرگ رو مرحله ای از مسیر ادمی قرار داده شاید عاقیت آتئیست بودن به پوچی رسیدن باشه ولی موضوع اینه که زندگی همینه. من نمیخوام خودمو گول بزنم و بگم نه، دنیای دیگه ای هست که اگه عزیز من مرد، میره اونجا و منتظر من میمونه. این فقط خودگول زنکه. شاید حالمو خوب کنه ولی وجدانمو آزار میده، کاش یکی ثابت کنه که هست، کاش داروی عمر جاودان تولید بشه، کاش هیچ کدوم از عزیزان من نمیرن. ویویان عزیز چطور با این حدت میگی حرفای من گول زدنه؟ چیزی که مبرهنه اینه که نه تو نه من نمیتونیم عقیده خودمونو با منطق(نه با عرفان) اثبات کنیم پس چرا عقیده منو نقض میکنی؟ معمولا اگه بخوان چیزی رو از آدم بگیرن باید جایگزین بهتری بهش بدن .....عقایدی که تو داری جز ناامیدی چیزی به آدم القا نمییکنه که خودت هم اقرار کردی به نظرت هدف از نظام خلقت چیه ؟ حسین جان هر کی برداشت خودشو داره هدف خلقت هم مثل وجود خدا چیزی جز گمانه زنی نیست(حداقل برای شعور ما- همانطور که ریاضیات مهندسی رو بچه 6 ساله نمیتونه بفهمه و باید معرفت خودشو زیاد کنه تا بفهمه ) چیزی که هست اینه که ما وجود داریم و وجود از عدم ناشی نمیشه به نظر خودم رسیدن به درجه انسانیت جایی که وجود آدمی با فضایل همسو بشه ....تهی از هر چی حرص و آز و خلم 13 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ بدون شک حل میشهخانواده من شاهد از دست دادن دو تا از عزیزترین کسانشون بوده و به نظر من تنها عاملی که باعث نشد مادر من به جنون نرسن اعتقاد به وجود دنیای باقی بود اعتقاد به قدرت (من میگم انرژی بینهایت آگاهانه)لایزالی که مرگ رو مرحله ای از مسیر ادمی قرار داده این که آدم به یه درجه ای از اعتقاد قلبی به هر موضوعی برسه و اون رو قبول داشته و بتونه تو شرایط زندگیش به کار بگیره و ازش استفاده کنه، قابل تقدیره. حتی اگر دیگران قبول نداشته باشن، باور داشته باشه و اون رو درست بدونه. وتا زمانی که مزاحمتی برای دیگران ایجاد نکرده باشه (چه مستقیم چه غیر مستقیم) بنا به اون باور زندگیش رو جلو بره واقعا ارزشمنده. جدی میگم یاد یه پستی از اسپاو افتادم..اگر اشتباه نکنم میگفت توی جواب پست یه کس دیگه که : من باوری به مذهب ندارم اما چه طوری و از کجا میتونی منبعی رو بهتر برای رسیدن به آرامش توی لحظات سخت این چنینی پیدا کنی (مضمون حرفش این بود که تو ذهنم مونده بود) 7 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ به نظر من باید واقعیات رو چه بد و چه خوب پذیرفت... و ناامیدی بدترین شکنجه روح خواهد بود... من به زندگی بسیار ایمان دارم و معتقد هستم که زندگی به نوع نگاه ما به اون شکل میگیره... کیفیت زندگی هر کسی رو میتونی به نوع نگاهش به زندگی درک کرد.. زندگی بدون سختی هم بسیار ملال آور خواد بود... و اینکه فراموشی هم بسیار نعمت بزرگیه.. حداقل در این مورد خاص! 7 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ ویویان عزیز چطور با این حدت میگی حرفای من گول زدنه؟ چیزی که مبرهنه اینه که نه تو نه من نمیتونیم عقیده خودمونو با منطق(نه با عرفان) اثبات کنیم پس چرا عقیده منو نقض میکنی؟ معمولا اگه بخوان چیزی رو از آدم بگیرن باید جایگزین بهتری بهش بدن .....عقایدی که تو داری جز ناامیدی چیزی به آدم القا نمییکنه که خودت هم اقرار کردی تقریبا برام ثابت شده که دنیای بعد از مرگی وجود نداره، بیشتر هم از طریق همین احساسات خودم به این نتیجه رسیدم، مطمئنا انسانهایی که فرضیه وجود دنیای بعد از مرگ رو ساختن مثل من از عدم میترسیدن، من با عدم خودم کنار اومدم، پذیرفتم که عاقبتم در نهایت مثل قبل از تولدم هست. اگه خودم همین الان بمیرم، یا بهم بگن 5 دقیقه دیگه زنده نیستی کوچیکترین ناراحتی نخواهم داشت. من نمیخوام بحث اعتقادی کنم، فقط به یقین رسیدم که جز این نیست، به نظرم بعد از مرگ دنیایی وجود نداره. الان هم برای خودم نگران نیستم، برای عزیزان زندگیم ناراحت و نگرانم اگه قرار باشه قبل از من بمیرن. عقاید من چیزی نیست که در ازای چیزی از کسی دریافت کرده باشم، چیزیه که خودم بهش رسیدم و نمیتوونم تغییرش بدم. مطمئنا دیگران هم تا خودشون به نتیجه ای نرسن نمیتوونن چیزی رو از کسی دریافت کنن و وقتی هم بهش برسن چه ناامید کننده باشه و چه شادی بخش بازم بهش اعتقاد دارن مگر اینکه خودشون رو گول بزنن. 4 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ اعتقاد به یک دین هم اگر واقعی باشه نمیتونه کمکی بکنه... چون مثلا دینی که بعد از مرگ رو برای کسی که از نظر اون دین گناهی انجام داده سخت عذاب آور نشون میده کجاش به آدم آرامش میده؟؟؟ جهنمش؟ شب اول قبرش؟ من ندیدم انسان معتقد به دین با مرگ عزیزش ناراحت نشه! یا کمتر از یه بی دین ناراحت بشه! 8 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ و دقیقا وقتی می ترسی و تو اوج ناباوری اتفاق می افته...همه ی دلبستگیهات میرن...به سادگی...من چرا این قدر فاز منفی ام این روزها اما می خواستم بگم می فهمم و نمی دونم چرا باید زندگی کنیم؟ تنها چیزی که الان منو زنده نگه میداره یه جور حسه که انگار بهش میگن امید...اما زیاد شبیه امید نیست... 3 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی خواهد و پس میزند. - مرگ، همه هستی ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان میکند نه توانگر می شناسد و نه گدا. - به نظرم می آمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمی دهند. - مرگ، مادر مهربانی است که بچه ی خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده، نوازش میکند و می خواباند. - مرگ بهترین پناه دردها و غمها و رنج ها و بیدادگری های زندگانی است. - انسان چهره مرگ را ترسناک کرده و از آن گریزان است. - ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگانی نجات می دهد. - مرگ مانند وسیله ای که ظاهراً می تواند به عدم امکان حیات پایان بخشد، دخالت می نماید. - جامه مرگ، جامه ای است که عشوه زیبایی آن را به چیز رغبت انگیزی تبدیل می کند. - ای مرگ، تو فرستاده سوگواری نیستی، تو درمان دلهای پژمرده هستی. - اگر مرگ نبود فریادهای نا امیدی به آسمان بلند می شد، به طبیعت نفرین می فرستاد. - ای مرگ، تو پرتو درخشانی اما تاریکت می پندارند. - عشق و مرگ با هم آمیخته است. - تنها مرگ است که دروغ نمیگوید. - مرگ، سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می دهد. زندگیم با صادق هدایت معنی پیدا میکنه. هیچ شخصیتی رو به اندازه هدایت دوس ندارم.وقتی از مرگ میگه ازرائیل رو جلو چشمام میبینم.احساس میکنم دنیایی قشنگتر از دنیایی اون وجود نداره.برامم فرقی نداره که خدا رو قبول داشته یا نه یا مسلمون بوده یا نه.حرفاش داستاناش و تفکرش برام مهمه و ........ آخ صادق چرا رفتی.............. 2 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ برام یه سوال پیش اومده که چرا آدمی باید از طرز تفکری تبعیت کنه که زندگی رو براش سخت کنه؟ تفکری که زندگی رو برای آدم سخت کنه ارزشی داره اصلا بهش فکر کرد؟ یا اصلا انتخابش کرد؟ خب چه فرقی با عرفان های ساختگی داره؟ همه ی مکاتب اومدن تا یه راه و روش زندگی برای بهتر زندگی کردن بدن توی زمان خودشون. چرا آدم نباید خوبی های زندگی رو ببینه؟ چرا نباید به جای اینکه با چاقو میوه ببره و لذت خوردن میوه رو حس کنه، با چاقو بزنه تو شکمش؟ انصافا اینکه چون زندگی برام سخت شده باید مرگ رو انتخاب کنم ، این تفکر درسته؟ این تفکر به نظر من یک تفکر عاجزانه و فرار از حل مسئله اس. و علاوه بر اون دین نداشتن الزاما مساوی با پوچی نیست! بابا آدم با امیده که زنده است. فکر کردن به مرگ به نظر من یک تفکر منفعلانه اس من ترجیح میدم به زندگی فکر کنم! چون فکر کنم همین یه بار فرصتشو دارم! 15 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ به نظر من باید واقعیات رو چه بد و چه خوب پذیرفت...و ناامیدی بدترین شکنجه روح خواهد بود... من به زندگی بسیار ایمان دارم و معتقد هستم که زندگی به نوع نگاه ما به اون شکل میگیره... کیفیت زندگی هر کسی رو میتونی به نوع نگاهش به زندگی درک کرد.. زندگی بدون سختی هم بسیار ملال آور خواد بود... و اینکه فراموشی هم بسیار نعمت بزرگیه.. حداقل در این مورد خاص! مرسی اسماعیل منو یاد این جمله انداختی : the first thing (step)is to accept life as it is . 11 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ ولمون کنین بابا!!! این چه طرز تفکریه؟ من چرا هستم چون قراره نباشم؟ خوب میمیرن که بمیرن؛ ما هم میمیریم، ما با خاطرات گذشتگاه آه میکشیم و لبخند میزنیم، و آیندگان با خاطرات ما! چرا فکر میکنید حتما باید دنیای دیگه ای باشه تا از زندگی لذت ببریم؟ وقتی 1 ثانیه دیگه هم وجود داشته باشه میشه ازش لذت برد، اصلا مهم نیست من همین الان بمیرم یا 100 سال دیگه و اصلا مهم نیست بعد از مرگم چی میشه جهانی هست یا مثل شمعی که در تاریکی خاموش میشه ما هم خاموش میشیم یا نه تو ذهن خودمون محبوس میشیم و یا هر چیز دیگه ای، همین مجال "بودن" یافتن خودش لذت بخشه؛ همین که مجال "فکر کردن" پیدا کردیم نهایت خوشبختیه، هدف نظام خلقت برای من پیدایش "من" هست و تاثیری که روی محیط اطراف میزارم 9 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ برام یه سوال پیش اومده که چرا آدمی باید از طرز تفکری تبعیت کنه که زندگی رو براش سخت کنه؟تفکری که زندگی رو برای آدم سخت کنه ارزشی داره اصلا بهش فکر کرد؟ یا اصلا انتخابش کرد؟ خب چه فرقی با عرفان های ساختگی داره؟ همه ی مکاتب اومدن تا یه راه و روش زندگی برای بهتر زندگی کردن بدن توی زمان خودشون. چرا آدم نباید خوبی های زندگی رو ببینه؟ چرا نباید به جای اینکه با چاقو میوه ببره و لذت خوردن میوه رو حس کنه، با چاقو بزنه تو شکمش؟ انصافا اینکه چون زندگی برام سخت شده باید مرگ رو انتخاب کنم ، این تفکر درسته؟ این تفکر به نظر من یک تفکر عاجزانه و فرار از حل مسئله اس. و علاوه بر اون دین نداشتن الزاما مساوی با پوچی نیست! بابا آدم با امیده که زنده است. فکر کردن به مرگ به نظر من یک تفکر منفعلانه اس من ترجیح میدم به زندگی فکر کنم! چون فکر کنم همین یه بار فرصتشو دارم! خب اگه قرار باشه یه فرصتی که داری اون چیزی نباشه که میخوای چی؟ این لذت بردن از زندگی که میگی خیلی خوبه همه مون تجربه اش کردیم...اما اون لذت بدون این که تو توش نقشی داشته باشی از دست میره...اون وقت هر فکری که به ذهنت بیاد حتی اگه مرگ باشه خیلی بی منطق به نظر نمیرسه... 6 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ خب اگه قرار باشه یه فرصتی که داری اون چیزی نباشه که میخوای چی؟این لذت بردن از زندگی که میگی خیلی خوبه همه مون تجربه اش کردیم...اما اون لذت بدون این که تو توش نقشی داشته باشی از دست میره...اون وقت هر فکری که به ذهنت بیاد حتی اگه مرگ باشه خیلی بی منطق به نظر نمیرسه... این همون تفکر فرار از حل مسئله است که گفتم ما میخوایم روی اشتباهات خودمون سرپوش بذاریم با ربط دادن همه چیز به محیط خودمون رو خلاص می کنیم یا میریم میشینیم دعا میکنیم که کارامون درست بشه یا فکر خودکشی می زنه به سرمون که از این وضع خلاص شیم جفتش یکیه هیچ کدوم نتونسته مسئله رو حل کنه. میدونی مثل چی میمونه یه پسربچه ای که مجبوره درس بخونه ، شرایطش ایجاب میکنه که درس بخونه خودشم نمیخواد که درس بخونه ولی مجبوره. دم امتحان که شده درس نخونده، یا میره دعا میکنه که نمره اش 20 بشه یا نمیره سر امتحان! اما نمیشینه درس بخونه!!! انفعال به این میگن. 7 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ برام یه سوال پیش اومده که چرا آدمی باید از طرز تفکری تبعیت کنه که زندگی رو براش سخت کنه؟تفکری که زندگی رو برای آدم سخت کنه ارزشی داره اصلا بهش فکر کرد؟ یا اصلا انتخابش کرد؟ خب چه فرقی با عرفان های ساختگی داره؟ همه ی مکاتب اومدن تا یه راه و روش زندگی برای بهتر زندگی کردن بدن توی زمان خودشون. چرا آدم نباید خوبی های زندگی رو ببینه؟ چرا نباید به جای اینکه با چاقو میوه ببره و لذت خوردن میوه رو حس کنه، با چاقو بزنه تو شکمش؟ انصافا اینکه چون زندگی برام سخت شده باید مرگ رو انتخاب کنم ، این تفکر درسته؟ این تفکر به نظر من یک تفکر عاجزانه و فرار از حل مسئله اس. و علاوه بر اون دین نداشتن الزاما مساوی با پوچی نیست! بابا آدم با امیده که زنده است. فکر کردن به مرگ به نظر من یک تفکر منفعلانه اس من ترجیح میدم به زندگی فکر کنم! چون فکر کنم همین یه بار فرصتشو دارم! داره از مرگ بقیه خانواده کسایی که دوستشون داره میگه! نه خودش!!!!! 5 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ داره از مرگ بقیه خانواده کسایی که دوستشون داره میگه! نه خودش!!!!! من از این جمله این رو برداشت کردم: میترسم، وحشت زده ام، چرا باید زنده بمونم؟ وقتی قراره در نهایت درد و رنج از دست دادن عزیزانمو تحمل کنم چرا زنده بمونم؟ وقتی قراره پیر شم... یعنی تو چیز دیگه ای برداشت کردی؟ 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده