رفتن به مطلب

حالا حکایت ماست...


Neutron

ارسال های توصیه شده

من خودم شروع میکنم:

"کسی مقنی بود و نه مغنی ،و در قعر زمین و نه در روی آن ، روزگار را به کندن چاه می گذراند، ازکم اقبالی و قضا ، او را حاجتی پیش آمد که می بایست از بازار عطر فروشان عبور کند، مرد آن کیفیت که در سوق حاکم بود ندانست و به آن اندر شد، ناگاه از هوش برفت. عوام الناس پنداشتی که او را گیجی در مخ است یا ذات الجمع نموده است و هر کس دوایی تجویز می نمود و بر پوز وبینی او همی مالیدند و او را هوش و حواس به جای خود نیامد،رفیقی که آن معرکه بدید ،تکه ای پهن و تپاله به پوز او رساند که همچون نوش دارو او را افاقه کرد و آنکس بخود آمدی و ..."

 

حالا حکایت ماست. گیر یه سری از افراد افتادیم که انگار اصالت خودشونو یادشون رفته و همش میزنن کاسه و کوزه مونو میشکنند.

  • Like 49
لینک به دیدگاه

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراغ تو

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

 

حالا حکایت ماست...وقتی با یکی کار داری یا دلتنگشی نیست یا اصلا" اهمیت نمی ده بهت...وقتی دیگه زمان اون کار یا اون حس گذشت...پیداشون می شه...:hanghead:

  • Like 37
لینک به دیدگاه

میگن شهر که شلوغ باشه قورباغه هفت تیر کش میشه :ws28:

 

حالا حکایت ماست ، طرف فکر میکنه تو این بازار بلبشوی مملکت می تونه واسه تفکر و اندیشه شاخ و شونه بکشه. فکر کنم باید داستان برتولت برشت در مورد گالیله رو یه بار دیگه بخونه.

  • Like 29
لینک به دیدگاه

خری را که افسارش از زر کنند.....به جای جوش،نقل و گوهر کنند

اگر جبرئیلش کند مهتری..............همانا که دارد نشان از خری

 

توضیح لازم نداره دیگه:sigh:

  • Like 31
لینک به دیدگاه

میگن طرف واسه همه ننه س واسه خودش زن بابا !!

حالا حکایت ماس تو کار خودمون موندیم باید التماس دعای همه رو هم جواب بدیم!! :sigh:

  • Like 27
لینک به دیدگاه

یکی میمرد ز درد بینوایی یکی میگفت آقا رزدک میخواهی!

 

حالا حکایت ماست!داریم از یه درد دیگه میمیریم به زور زردک تو حلقمون میکنن خفه خون بگیریم:sigh:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

می گن آفتابه لگن ۷ دست شام و ناهار هیچی!

حالا حکایت ماست همچین ظاهر هامون رو قشنگ درست می کنیم که هر کی ندونه فکر می کنه دیگه اندشیم! اما همچین که یه نیم نگاهی به درون می اندازیم می بینیم که چقدر پر از خالی است!!

  • Like 22
لینک به دیدگاه

میگن که " آدم هزار کاره کم مایه است"

 

حالا حکایت منه هزار تا کار ریخته رو سرم وقت نمی کنم هیچ کدومو انجام بدم بعد الان اینجام!!

  • Like 17
لینک به دیدگاه

میگن چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامست...

 

حالا حکایت ماست که خروار خروار ذخایر ارزی مملکتمون میره به نمی دونم کجاااااااااااااااااااااا...:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 14
لینک به دیدگاه

می گن طرف دزد خود گمانِ....!!!!:banel_smiley_4:

 

حالا حکایت ماست..هرکاری توی دنیای خصوصیه خودمون انجام می دیم یکی هست که به خودش بگیره و بهش بر بخوره......:hanghead:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

میگن تومون خودمونو کشته بیرونمون مردمو...

 

 

حالا حکایت ماست همه ظاهر قضیه رو میبینند و به به و چه چه! هیشکی نمیدونه درون چه خبره :sigh:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

میگن که طرف با کسی که علی گفت عمر نمی گه!

حالا حکایت این رفیق فابریک ماست ... رفاقتمون رسید به 6 سال ... ذمش گرم.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

به شتر مرغ گفتند : بار ببر , گفت : مرغم . گفتند بپر , گفت : شترم !

 

حالا حکایت ماست!

آقا جان کاری که نمیخوای انجام بدی انجام نده خب چرا بهونه میاری!

  • Like 10
لینک به دیدگاه
  • 5 هفته بعد...

آن‌قدر بارکن که بکِشد، نه آن‌قدر که بکُشد.

 

والا منم خسته میشم!مگه من چه گناهی کردم که اون قسمت پروژه رو دادین به من آخه!!! خب شمام بیاین یاد بگیرین!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

می گویند...شتر در خواب بیند پنبه دانه.....گَهی لپ لپ خورد گه دانه دانه...

حکایت ماست دیگر...دلمان خوش است که انسان می شویم...ولی دریغ از یک رفتار انسانی....مترسک شده ایم در این بیغوله گاه دنیا...

البته این هم صدق می کنه....بُزک نمیر بهار میاد....کُنپوزه با خیار میاد....

میاد؟!!...

 

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

اگر چه رنگ شفق یافت دامنم از اشک

همان ستاره خندان لبم که بودم من

رهی

 

 

حالا حکایته منه!!!!کاملا هم معنیش وصف حالمه....:ws37:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...