sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 چشمانت شور آتشین بودن دستانت نوازشگر و آرام گم کرده ام دلم را در لابلای هزار پیچ نگاهت و قلبم سراسیمه از حضورت تنگی سینه ام را احساس میکند و عشق تجلی بودنت را به رخ فرشتگان میکشد و من تنها توانستم چنین بگویم: خوش آمدی! و نفس رها شد... 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب آيينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا كه دلت با دگران است 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 با تو گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدي من نرميدم نگسستم تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو در افتم باز گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هر گز نتوانم نتوانم 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 اشكي از شاخه فرو ريخت مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب جهان جهنم ما را ، که غرق بیزاری است 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 سرگشته ز یک گناه باید بودن بهر دگری تباه باید بودن هر چند عشق اشتباه است ولی پیوسته در اشتباه باید بودن... 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 چشمانم در نگاهش ساعتها خيره ماند حرفي براي هم نداشتيم زيرا قلبهايمان در حال نجوا بودند نميخواستم خلوتشان را بر هم زنم سكوت را ترجيح دادم تا قلبهايمان درد و دل كنند چشمهايش عمق عشق را فرياد ميزد هوس بوسيدن لبهايش آزارم ميداد عشق مقدسمان را با هوسي زودگذر آلوده نكردم چه عاشقانه بود دیروزم... چه تاریکست امروزم... به آتش می کشم خود را اگر فردا چنین باشد... 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 تو باور می کنی سالهاست من نگريسته ام آخرين بار از عشق تو بود. تو باور می کنی من هيچوقت روی تو را سير ننگريسته ام کوريم هر بار از عشق تو بود. تو باور می کنی. 2
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 دلنشان شد سخنم تا تو قبولش كردى آرى آرى سخن عشق نشانى دارد 2
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 در ره عشق نشد كس به يقين محرم راز هر كسى بر حسب فكر گمانى دارد 2
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 ستم از غمزه مياموز كه در مذهب عشق هر عمل اجرى و هر كرده جزائى دارد 3
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 اشك خونين بنمودم به طبيبان گفتند درد عشقست و جگر سوزد وائى دارد 3
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 مطرب عشق عجب ساز و نوائى دارد نقش هر نغمه كه زد راه به جائى دارد 2
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 ستم از غمزه مياموز كه در مذهب عشق هر عمل اجرى و هر كرده جزائى دارد 2
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 ثواب روزه و حج قبول آن كس برد كه خاك ميكده ء عشق را زيارت كرد 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 عزیز دل تو را با خویشتن یکدل نمی بینم بجز خون دل از این عشق بی حاصل نمی بینم هزاران بار جهد کردم تا به راهت آورم لیکن چه حاصل چه حاصل چون تو را در همرهی مایل نمی بینم به زیبایی و دلداری ندیدم چون تو در خوبان ولی افسوس یکدم همرهت با دل نمی بینم مرا بی خویش کن ساقی به یک همدرد بی پروا بجز پروانه بی دل در این محفل نمی بینم 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 من همون جزیره بودم خاكی و صمیمی و گرم واسه عشق بازیه موجها قامتم یه بستر نرم یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیسه موجها یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا تا كه یك روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی غصههای عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 دردا که غم عشقت آتش زده بر جانم از هجر جگر سوزت خونین شده مزگام بزم دل شبکوران فانوس نمی خواهد خاموش شده فانوس از شبنم چشمانم دیریست دلم هر شب سودای غمت دارد زین عشق نهانسوزت در تهمت و بهتانم من هستی خود جمله پای دل تو دادم دیگر تو چه می خواهی از کیسه و انبانم من نیز نمی دانم این عشق جه منشوریست خود نیز بسان او در گردش و دورانم در دامگه عشقت می گردم و می گردم از سحر لب و خالت حیرانم و حیرانم گفتی تو به من صابر بیرون برو از کویم اما بتو من گفتم می مانم و می مانم ! 2
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 در جواني غصه خوردم هيچ کس يادم نکرد در قفس ماندم ولي صياد آزادم نکرد آتش عشقت چنان از زندگي سيرم کرد آرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد 1
moein.s 18984 ارسال شده در 31 اسفند، 2011 زندگي عشق است ُُعشق افسانه نيست آنکه عشق آفريد ديوانه نيست عشق آن نيست که در کنارش باشي عشق آن است که به يادش باشي 1
ارسال های توصیه شده