moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 باید از عشق بسازم غزلی قابل تو غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو دلی از جنس بهار است که تقدیم تو باد سبز باشی و دلت خانه ی پاییز مباد . 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 میان قلب من عشق تو پیداست لبانت مثل گل خوشرنگ و زیباست مشو غمگین اگر از هم جداییم که بی رحمی همیشه کار دنیاست . 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 برق عشق از خرقه پشمينه پوشى سوخت سوخت جور شاه كامران گر بر گدائى رفت رفت 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 عشق بازى را تحمل بايد اى دل پاى دار گر ملالى بود بود و گر خطائى رفت رفت 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 آن عشوه داد عشق كه مفتى ز ره برفت وين لطف كرد دوست كه دشمن حذر گرفت 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 حريم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است كسى آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 صبا از عشق من رمزى بگو با آن شه خوبان كه صد جمشيد و كيخسرو غلام كمترين دارد 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 ستم از غمزه مياموز كه در مذهب عشق هر عمل اجرى و هر كرده جزائى دارد 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 راه عشق ار چه كمين گاه كمانداران است هر كه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد 3
moein.s 18984 ارسال شده در 25 اسفند، 2011 ثواب روزه و حج قبول آن كس برد كه خاك ميكده ء عشق را زيارت كرد 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ويرانه خويش بخدا می برم از شهر شما دل شوريده و ديوانه خويش می برم، تا كه در آن نقطه دور شستشويش دهم از رنگ گناه شستشويش دهم از لكه عشق زين همه خواهش بيجا و تباه همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه تجربه و خاطره و گذر عمر 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم! 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 و از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟ دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟ 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 اکنون کجايی ای خود ديگر من؟ ايا در اين سکوت شب بيداری؟ بگذار نسيم پاک تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند. کجايی ای ستاره زيبای من؟ تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده و اندوه بر من چيره گشته است. لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد! از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد! کجايی ای محبوب من؟ اه ؛ چه بزرگ است عشق! و چه بی مقدارم من! 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 رفتی و قصر خيالم را فروريختی رفتی و تاروپود عشق را گسستی رفتی و از رفتنت داغها مانده به اين دل رفتی و از رفتنت گُلها شدند گِل رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته تاروپود عشق،عشق گذشته رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شيرين رفتی و من ماندم وياد ان روزهای ديرين رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان رفتی و ازآن پس نبارید زابر باران رفتی و از رفتنت خشکیدند جویبارها رفتی و از ذفتنت پژمردند گلزاران رفتی و من شدم چون مرغ عشقی تنها رفتی اما،یادت ماند در دلها 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 باز خواندی باز راندی باز بر تخت عاجم نشاندی باز در کام موجم کشاندی گرچه در پرنیان غمی شوم سالها در دلم زیستی تو اه،هرگز ندانستم از عشق چیستی تو کیستی تو 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه ی سنگین ز بار و برگ خامش،بر استانه محراب عشق بود 3
ارسال های توصیه شده