moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ باید از عشق بسازم غزلی قابل تو غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو دلی از جنس بهار است که تقدیم تو باد سبز باشی و دلت خانه ی پاییز مباد . 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ میان قلب من عشق تو پیداست لبانت مثل گل خوشرنگ و زیباست مشو غمگین اگر از هم جداییم که بی رحمی همیشه کار دنیاست . 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ برق عشق از خرقه پشمينه پوشى سوخت سوخت جور شاه كامران گر بر گدائى رفت رفت 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ عشق بازى را تحمل بايد اى دل پاى دار گر ملالى بود بود و گر خطائى رفت رفت 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ آن عشوه داد عشق كه مفتى ز ره برفت وين لطف كرد دوست كه دشمن حذر گرفت 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ مرا از تست هر دم تازه عشقى ترا هر ساعتى حسنى دگر باد 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ اندر سر ما خيال عشقت هر روز كه باد در فزون باد 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ حريم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است كسى آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ صبا از عشق من رمزى بگو با آن شه خوبان كه صد جمشيد و كيخسرو غلام كمترين دارد 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ ستم از غمزه مياموز كه در مذهب عشق هر عمل اجرى و هر كرده جزائى دارد 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ راه عشق ار چه كمين گاه كمانداران است هر كه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ ثواب روزه و حج قبول آن كس برد كه خاك ميكده ء عشق را زيارت كرد 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ويرانه خويش بخدا می برم از شهر شما دل شوريده و ديوانه خويش می برم، تا كه در آن نقطه دور شستشويش دهم از رنگ گناه شستشويش دهم از لكه عشق زين همه خواهش بيجا و تباه همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه تجربه و خاطره و گذر عمر 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم! 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ و از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟ دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟ 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ اکنون کجايی ای خود ديگر من؟ ايا در اين سکوت شب بيداری؟ بگذار نسيم پاک تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند. کجايی ای ستاره زيبای من؟ تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده و اندوه بر من چيره گشته است. لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد! از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد! کجايی ای محبوب من؟ اه ؛ چه بزرگ است عشق! و چه بی مقدارم من! 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ رفتی و قصر خيالم را فروريختی رفتی و تاروپود عشق را گسستی رفتی و از رفتنت داغها مانده به اين دل رفتی و از رفتنت گُلها شدند گِل رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته تاروپود عشق،عشق گذشته رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شيرين رفتی و من ماندم وياد ان روزهای ديرين رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان رفتی و ازآن پس نبارید زابر باران رفتی و از رفتنت خشکیدند جویبارها رفتی و از ذفتنت پژمردند گلزاران رفتی و من شدم چون مرغ عشقی تنها رفتی اما،یادت ماند در دلها 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ باز خواندی باز راندی باز بر تخت عاجم نشاندی باز در کام موجم کشاندی گرچه در پرنیان غمی شوم سالها در دلم زیستی تو اه،هرگز ندانستم از عشق چیستی تو کیستی تو 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه ی سنگین ز بار و برگ خامش،بر استانه محراب عشق بود 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده