رفتن به مطلب

"انسان روشنفکر" کیست؟


ارسال های توصیه شده

یکی از دلایلش مشخصه یعنی یکی از دلائلی که من گمان میکنم

چون توی ایران افرادی به نام روشنفکر سخت پیدا میشن

این اسم روی کسانی گذاشته میشه که در واقع بین سنت و مدرنیته گیر کردن. و البته باید هم تاحدودی بهشون حق داد. در یک جامعه ایدوئولوژیک، از نظریه کندن و به سکولاریسم رسیدن، مسیر دشواری است.

به عنوان مثال آمده اند تا تعصب رو ریشه کن کنند، خودشون روی گفته های میشل فوکو تعصب دارند!

آن کمیک استریپ محشر مانا نیستانی را دیدی؟ تعصب پدربزرگ بروی جکی چان؟

 

آره اون تاپیک رو دیدم.

 

بله حق با شماست.

ولی حرص آدم رو درمیارن وقتی میگن اون موقع ما اشتباه کردیم! icon_razz.gif

  • Like 4
لینک به دیدگاه
من یک چیزی می گم دعوام نکنید چون اصلا قصدم اسپم نیست!:hanghead:

من تعریف مثبتی از روشن فکر ندارم! :sigh: چون هر فردی رو چه در زمان حاضر و چه در گذشته دیدم که بهش گفتن روشن فکر گند زده تو زندگی من و امثال من... :sigh:

بله. اونا رو من بهشون میگم : روشنفکران درباری

  • Like 5
لینک به دیدگاه
آره اون تاپیک رو دیدم.

 

بله حق با شماست.

ولی حرص آدم رو درمیارن وقتی میگن اون موقع ما اشتباه کردیم! icon_razz.gif

 

گرچه این رفتار پذیرفتن اشتباه به نظر من رفتار جالبیه.

 

اما انسان باید همیشه یه درصدی برای اشتباه خودش کنار بذاره

 

حداقلش اینه که روی یه حرف اشتباه پافشاری نمیکنن الان.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

روشنفکر کسی است که بر قامت زور , ردای تقوا نمیپوشاند و بر سر کفر کلاه شرعی نمیگذارد. برای حل معضلات انسان و جامعه , از روش , استحاله معنی , استفاده نمیکند و کلا دوز و کلک بلد نیست.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

روشنفکر ممکنه اشتباه هم بکنه. اما یه اشتباه هست که هیچوقت نمیکنه . روشنفکر هیچوقت قصد فریب دادن خدا رو نمیکنه. یعنی . . . .

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

up ... :ws3:

 

 

اخیرا روشنفکر به عنوان فحش هم استفاده می شه !

مثلا وقتی طرف می خواد بگه من خیلی با تجربه ام و تو هیچی نمی فهمی، می گه بشین سر جات روشنفکر بازی هم در نیار !

 

سوالات :

1) متضاد کلمه روشنفکر چیه ؟

2) کسانی که روشنفکر نیستن، پس چین ؟

3) روشنفکری یه نقطه است یا یه بازه است ؟

  • Like 9
لینک به دیدگاه
up ... :ws3:

 

 

اخیرا روشنفکر به عنوان فحش هم استفاده می شه !

مثلا وقتی طرف می خواد بگه من خیلی با تجربه ام و تو هیچی نمی فهمی، می گه بشین سر جات روشنفکر بازی هم در نیار !

 

سوالات :

1) متضاد کلمه روشنفکر چیه ؟

درمقابل روشن فکر خاموش فکر وجود داره که میشه متحجر

2) کسانی که روشنفکر نیستن، پس چین ؟

همون خاموش فکرن

3) روشنفکری یه نقطه است یا یه بازه است ؟

روشن فکری یه چیز نسبی هست و نمیشه براش نقطه در نظر گرفت

 

در کل روشن فکری خوبه ولی باید ببینی این روشن فکری در چه حدی هست یکی روشن فکریش نسبت به طالبان سنجیده میشه یکی نست به مردم ایران یکی نسبت به مردم کشور های توسعه یافته

  • Like 4
لینک به دیدگاه
up ... :ws3:

 

 

اخیرا روشنفکر به عنوان فحش هم استفاده می شه !

مثلا وقتی طرف می خواد بگه من خیلی با تجربه ام و تو هیچی نمی فهمی، می گه بشین سر جات روشنفکر بازی هم در نیار !

 

سوالات :

1) متضاد کلمه روشنفکر چیه ؟ روشنفکر دینی :ws3:

2) کسانی که روشنفکر نیستن، پس چین ؟ روشنفکر دینی:whistle:

3) روشنفکری یه نقطه است یا یه بازه است ؟

یه طیف رنگیه:ws37:
  • Like 3
لینک به دیدگاه
up ... :ws3:

 

 

اخیرا روشنفکر به عنوان فحش هم استفاده می شه !

مثلا وقتی طرف می خواد بگه من خیلی با تجربه ام و تو هیچی نمی فهمی، می گه بشین سر جات روشنفکر بازی هم در نیار !

 

سوالات :

1) متضاد کلمه روشنفکر چیه ؟

2) کسانی که روشنفکر نیستن، پس چین ؟

3) روشنفکری یه نقطه است یا یه بازه است ؟

درود بر شما

1-روشنفکر نما

2-یه بازه هست برای خودش از روشنفکر نما گرفته/سیب زمینی/رادیکال مذهبی(او مای گاد)و...به احترام دوستان گوسفند رو نگفتم..

3-نقطه هست مثل دکتر شریعتی/بحث سر روشنفکریه پس به انسان کامل و نخبه سیاسی و.. کار ندارم:w000:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

تاپیک خوب از زیر خاک آپ می کنیم:ws37:

جالب ترین قسمت برای من در این نوشته این بود که روشنفکری که در خیلی جاها به عنوان درمان مطرح می شه خودش دارای چالش ها و عواقبی هست.در حالی که الان در جامعه روشنفکری به عنوان یک سمبل و عامل بی عیب و نقص دیده می شه.:ws37:

 

چرا تلاشهای روشنفکری در ایران، با توجه به وقت و هزینه زیادی که روشنفکران و تحلیلگران بابت آن می پردازند، کمترین انتظارات را نیز بر نمی آورد و با وجود ورود مفاهیم زیادی در فرهنگ روشنفکری ایران و باز تعریف آن توسط روشنفکران، ما تقریبا هیچ بازخوردی از این تلاشها را در سطح جامعه نمی بینیم. همین دغدغه باعث شده است سوژه تحقیقم را همین چرایی بایر بودن زمین روشنفکری ایران قرار دهم که با وجود بارش زیاد، کمتر گیاهی درونش می روید.

چالشهای تاریخی:

سعی کرده ام در این مقاله دنبال یافتن ترکیبی از عوامل مختلف باشم که جامعه و انسان ایرانی را ساخته است. این نکته را پیشفرض گرفته ام که یک جامعه فرایند عینی یک اندیشه است. به بیانی دیگر جامعه نمود مادی اندیشه هاییست که مردم آن جامعه دارند. هرچه میزان بالندگی و زایش اندیشه موجود در بین شهروندان بیشتر باشد ما جامعه را در گونه های مختلف زیستی اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، آموزشی و … پیشرو و موفقتر می یابیم.

اندیشه حاکم برجمع برای فربه تر شدن نیازمند یک نوع نگاه انتقادی به خود است تا بتواند ضعفهای خویش را بشناسد و در جهت رفع آن برآید. این نگاه انتقادی به خود تنها می تواند از راه گفتگوی میان اندیشه های موجود در آن جامعه تحقق یابد. یعنی ما باید بتوانیم برای اندیشه هایی که دارای استدلال هستند فضایی ایجاد کنیم تا بتوانند خود را در یک میدان آزاد و بی خطر به نمایش بگذارند و از این نمایش آزاد که به یک بازخورد طبیعی و سالم خواهد انجامید، اندیشه ی ترکیبی برتر را بدست آوریم.

ولی تفکر انتقادی نیازمند یک پیش شرط های سیاسی، فرهنگی و زیستی است که من تنها می توانم نمونه هایی که پیدا کرده ام را برایتان در اینجا نام ببرم. البته تلاشهایی از این دست چند سالی است که آغاز شده است و من با بهره از آن تلاشها و افزودن چند “خود انگاشت” تازه، توانسته ام چند چالش تاریخی در شکل گیری فرهنگ و اندیشه جمعی را به اختصار در زیر نام ببرم.

در یک نگاه اجمالی می شود دو برجسته گی را در نوع زندگی مردم ایران در تاریخ پیدا کرد: ۱- اغلب مردم ایران کشاورز بوده اند. ۲- ایران نقطه متصل کننده شرق و غرب بوده و راه ابریشم از ایران میگذشته است.

خصوصیت اول مردم ما را سخت کوش، سر به زیر و فرهنگ دوست بار آورده است که هر روز صبح نگاهش به آسمان است که ببارد تا او بتواند محصول بیشتری برداشت کند. او هرگز دست از زمین خود نمیکشد چرا که تنها نقطه کسب روزی اش زمین اوست. شاید منشا قناعت ایرانی همین نگاه رو به زمین او باشد. اتکای بیش از حد ما به زمین و آنچه از آن می روید ما را در نگه داشتن آن حساستر و ترسوتر می کند. یک ترس جمعی و تاریخی در ما وجود دارد که گویی همیشه یک بیگانه قصد دارد خانه و کاشانه ما را با خود ببرد.

همین سربه زیر بودن همانقدر که ترس تاریخی ما را تشدید می کند ما به سمت و سوی ادبیات، هنر و مذهب سوق می دهد. چرا که اینها در ما زیباییهای انتزاعی و دلگرم کننده ایجاد می کنند. ما دارای گنجینه عظیمی از ادبیات و عرفان و هنرهای کلاسیک هستیم که شاید کمتر نمونه ای از آنها در جهان باشد. همین وجه مشترک تاریخی، زبان و فرهنگ ما را از توصیف دقیق علمی و فلسفی باز میدارد و نگرش احساسی که جزء لاینفک هنر و مذهب و ادبیات است باعث می شود که یکسره اندیشۀ اجتماعی و سیاسی را فراموش کنیم و یا بدست یک سلطان بسپاریم. این سلطان محصول همان ترس جمعی هم می باشد!

به گواه تاریخ زمامداران ما تنها رمز مشروعیت و حتی در بیشتر برهه های تاریخ، مقبولیت شان نیز تکیه بر قدرت داشته است و هرگز خرد و اندیشه باعث نشده است که شهروندی به زمامداری برسد. از اینرو نگاه حاکمیت به مردم صرفا از موضع قدرت و نگاه مردم به حاکمیت از موضع ضعف و اطاعت است.

با اینکه به این نوع رابطه از جهات گوناگون می توان نگریست ولی یک نتیجه کاملا واضح فرهنگی برای ما به بار آورده و آن رواج دوروئی و دروغ در زندگی اجتماعی ما است. چون مردم برای حفظ جان خویش مجبور به تایید حاکمیت قدرتمند بوده اند و به همین دلیل در بیشتر دوره های تاریخی نظر و اندیشه ی خود را پنهان کرده اند. این روال باعث شکل گیری و ثبات “دروغ” در شخصیت تاریخی ما شده است. بطوریکه حتی ما اعتمادی به همزیستان خود در اجتماع نداریم و دروغ یکی از فاکتورهاییست که در بین ما تعیین تکلیف می کند.

این مهمترین عامل بلوکه شدن تفکر انتقادی در تاریخ ما است و ما هرگز قادر به تعامل اندیشه های خود با دیگران نبوده ایم چون مجبور بوده ایم که به سبب ترس از جان خویش دروغ بگوییم؛ به نحوی که در بیشتر دوران زندگی خود اگر حرفی از روی واقعیت زده باشیم، با مشکلات فراوان روبرو بوده ایم.

 

خصوصیت دوم تاریخی ما این است که ما به لحاظ جغرافیایی، حد فاصل دو دنیای شرق و غرب بودیم و همه تبادلات اقتصادی باید با واسطه ی ایرانیان، صورت می گرفت. این ویژه گی البته همانقدر که منفعت زیادی برای آندسته از مردمان که در مسیر راه ابریشم بودند، داشت. موجب شکل گیری یک شخصیت ویژه برای ما شد.

این شخصیت چیزی نیست جز روحیه ی “دلالی”. از دستی به دست دیگر و از این راه روزی خویش بدست آوردن. این خطرناکترین ضره ای بوده است که ما هم در فرهنگ و هم در اقتصاد از آن ضربه دیده ایم. نگاه مردم و متولی قدرت به امر تجارت هرگز گرداندن امور شهروندان نبوده است بلکه منفعت طلبی تاجر حرف اول را در این نگاه میزند. انگار واسطه گری و یک شبه پولدار شدن و از بابت تلاش دیگران نان خوردن یا شغل ماست، یا آرزوی ما.

منفعت طلبی چالش بزرگ تاریخی ما برای رسیدن به گفتمان انتقادی است و حتی بیشتر از آن مانع بزرگ آرامش اقتصادی جامعه ای است که می خواهد بنشیند و خود را در خود مورد انتقاد قرار دهد. حتی قناعت ایرانی نیز در بیشتر نمونه هایش تلاش برای ثروت اندوزی منفعت طلبانه است نه به قصد سازندگی و آرامش بلکه تنها با هدف انبار خویش اندوختن.

 

چالشهای جامعه روشنفکری:

نگاه جریان روشنفکری در ایران هرگز یک نگاه رو به مردم نبوده است اگرچه در غالب گفتمانهای روشنفکری، سوژه اصلی مردم هستند که در باره آنها صحبت می شود ولی روی سخن هرگز با آنها نیست. روشنفکران ما بجای تعریف حوزه عمومی و ترسیم مختصات حقوق مدنی او یکسره به سراغ حاکمیت رفته اند و در مورد جایگاه آن به چانه زنی پرداخته اند. جایی هم که در باره ی خواسته ی مردم به اختلاف نظر بر می خورند، گفتگوها به نحوی است که مورد مناقشه که مردم هستند، نمی توانند با شرایط مجادله ارتباط برقرار کنند. البته این موضوع یکسره مشکل روشنفکری نیست و سطح آگاهی غالب مردم ما بدلیل بافت یکدست و یکسوی رسانه های حکومتی در مرتبه ی بسیار پایینی قرار گرفته است.

«جامعه ما در دنیای جدید نتوانسته جامعه مدنی و حوزه عمومی مناسب خود را خلق کند. طرفداران آزادی گفتمان تسخیر دولت و حاکمیت را عمده و اصلی کرده و منازعه اساسی میان ناخدای آزادی با خدای استبداد را در بالاترین سطح قلۀ قدرت هدف قرار داده و به نوعی نزدیکترین راه برای استقرار دموکراسی را دنبال کردند که البته نزدیکترین راه بهترین مسیر نیست و گاه راه نزدیک چون صخره ای صعب العبور می نماید. در حالی که هر جریان به میزان پایگاه اجتماعی قوی در حوزه عمومی از طریق سازمان دادن نیروهای طرفدار در حوزه عمومی و نهادهای مدنی می تواند با حکومت از حق و سهم خواهی معقول سخن بگوید» (قدرت و حوزه عمومی – تقی رحمانی ص ۲۷)

اگر از زاویه دیگر هم بخواهیم به ناکارآمدی اندیشه های روشنفکری در دوران معاصر نگاه کنیم نوع نگاه ویژه ی حاکمیت به عرصه اندیشه و فرهنگ است که زیر مجموعه بزرگی از هنر و ادبیات و علوم انسانی را شامل می شود. این نه تنها موضوع جدیدی نیست بلکه همه اندیشمندان حوزه سیاست بر این نکته اتفاق نظر دارند که حکومتهای ایدئولوژیک از آنجایی که بر مبانی معنوی و عقیدتی خود را پایه ریزی کرده اند هرگز حاضر به واگذاری عرصه اندیشه به تکثرگرایان و آزاد اندیشان نیستند.

با نگاه دقیقتر به حکومتهای ایدئولوژیک یک ویژگی منحصر بفرد را می توان در آن مشاهده کرد و آن این است که مدتی که از ثبات حاکمیت می گذرد از آنجا که این نظام نیاز به روزآوری دارد رو به سوی علم می کند و در راستای همین نگاه علم را در خود می بلعد و هر آنچه که مدنظر دارد از زبان علم به بیرون عرضه می کند. شاید علوم طبیعی به لحاظ نتایج ملموس و قابل فهمتر زیاد مورد توجه حکومت قرار نگیرد ولی علوم انسانی و هر آنچه به فرهنگ مربوط می شود به دلیل ویژگی کلی بودن و عقیدتی شدن به راحتی بلعیده می شوند. اینجاست که نظریه هایی موافق با دیدگاه ایدئولوژیکی حاکمیت، یکسره علمی و ممتاز شمرده می شوند و هر نگاه دیگری که خود را در تعارض با پیشفرضهای ایدئولوژیکی حکومت قرار دهد، غیر علمی قلمداد می شود. در اینجاست که تراژدی دموکراسی در ایران رقم خورده است و اندیشمندان علوم انسانی متفاوت با حاکمیت تحت تعقیب و مجازات واقع شده اند و حتی نمونه های صدور حکم اعدام هم داریم.

چالش دیگر جامعه روشنفکری، زیست بومی آن می تواند باشد. یکی از علاقمندیهای من در حوزه روشنفکری، بحث وضعیت بومی بودن روشنفکر است. آنچه از عموم روشنفکری ما برداشت می شود چیره دستی و همچنین علاقمندی ویژه به تاریخ و سرنوشت اندیشۀ سیاسی مدرن در غرب می باشد. جاذبه های مدرنیته و زیباییهای ورود به دوران پسامدرن چنان جامعه روشنفکری ما محو تماشای خود کرده که حتی بدیهییات زیست بومی را از یاد ما برده است.

اگر نگاهی به تحلیلهای بنیادی روشنفکران ما بیاندازیم به نوعی تحلیل بر می خوریم که تصویرگر مختصات جامعه ای می باشند که برای ما حالتی آرمانی و دور از تصور دارد. تصاویری که از مفاهیمی همچون آزادی، دموکراسی، حقوق برابر، اقتصاد آزاد، فرصت برابر و…، برای ما به نمایش در می آید چنان دست نایافتنی هستند که با توجه به دغدغه بودن این مفاهیم، هنوز بهره لازم و رهیافت اساسی برای دستیابی بدانها را نیافته ایم.

همین زیست غیربومی ما باعث شده است که نه تنها ادبیات مشترک خود را با مردم از دست بدهیم بلکه خواسته ایم از همین برداشت نقد ناشده و خام برای خود جایگاه ویژه ای بسازیم. جایگاهی که متاسفانه دارای مرتبه ی عقلانی تر از فهم عموم است. چه آنزمان که یکسره سر به سوی ایدئولوژیهای دهۀ ۷۰ میلادی داده بودیم نمی دانستیم که قرار است به کجا برویم و نه در امروز که گذار را به زایشی دردآلود تبدیل کرده ایم که بیش از یکصد سال به طول انجامیده است.

امروز یک تلاش مستند و باحوصله برای تبیین دلایل زوال اندیشه در ایران و از دیگر سوی آموزش دانش سیاسی به مردم از سوی چند اندیشمند، آغاز شده است، این نگاهها اگرچه با ابزار مدرن به نقد سنت پرداخته است ولی روبه سوی بومی شدن می رود و روز به روز حجم بیشتری از تولیدات نوشتاری و گفتاری و تدریسی روشنفکران را در بر می گیرد. ولی هنوز این نهال نورس برای شناسنامه دار شدن ، نیازمند توجه و اقبال بیشتری است.

یکی از چالشهای اساسی جامعه ی روشنفکری ما که شاید بنا بر نظر بسیاری از ویژگیهای آن است، بسته بودن فضای آن می باشد بطوریکه همه صحبتها و چالشها در یک چرخه ی محدود در حال گردش است و به ندرت روزنه ای پیدا می شود دیگرانی که بیرون از این دایره هستند وارد این حلقه شوند. وقتی موضوع جدیدی مساله می شود تنها عده محدودی دربارۀ آن اظهار نظر می کنند و جالب است که همین تعداد محدود در دایرۀ بزرگتری این حرفها را می خوانند و می شنوند. به بیان ساده، صدای روشنفکران ما را تنها روشنفکران می شنوند. در بسیاری از آثار اندیشمندان وطنی می بینیم که از هرگونه نقد و نظر اصحاب قلم و اندیشه استقبال می کنند ولی بافت فرهنگی و رسانه ای ما به نحوی است که نظر ارائه شده کمترین و گاه هیچ بازخورد نداشته است.

با توجه به فصلهای مختلفی که می شود بر این چالش گشود، نقش رسانه ها نیز قابل تامل است. جامعه روشنفکری ما برخلاف تصور عموم کمترین بهره را از اصحاب رسانه دارد. بزرگترین بنگاههای رسانه ای کشور که در ید قدرت حاکمیت هستند، تکلیف خود را مدتهاست که با جامعه ی روشنفکری مشخص کرده اند و چند تئوریسین که از مفسران اندیشه ی حاکم هستند را برای جهت دهی آثار خود انتخاب کرده اند. در این رسانه ها بدلیل فضای سنگین امنیتی که نتیجه یک حاکمیت ایدئولوژیک است درصد پذیرش اندیشه های مخالف صفر می باشد.

از رسانه های حکومتی که بگذریم بزرگترین پایگاه رسانه ای مطبوعات هستند که آنهم در زیر سایه ی سازمانهایی که بطور غیرمستقیم مجری پیاده کردن هدفهای فرهنگی ایدئولوژی حکومتی، مجبور به خود سانسوری و حذف می شوند.

رسانه های الکترونیک هم بدلیل گستره و درصد نفوذ ضعیفشان هنوز نتوانسته اند تاثیر ملموسی در جامعه روشنفکری سبب شوند.

 

آیا جامعه روشنفکری ما می تواند خود را اصلاح کند؟

این میتواند یک دغدغه بجا و عقلانی باشد که با وجود همه مشکلات و چالشهایی که روبروی جامعه روشنفکری ما وجود دارد آیا می توانیم خود را روزآمد کنیم و همزمان با جامغه روشنفکری جهان پوست بیاندازیم؟ با نگاهی که نگارنده به این مساله دارد، جواب منفی است. بگذاریم این پرسش را با طرح یک موضوع دنبال کنیم. اصلا چرا انقلاب توسط ایدئولوژی صورت می گیرد؟ هر مجموعه ایدئولوژیک بالاخره در وضعیتی قرار می گیرد که می خواهد برای پیاده کردن افکار خود یا موافق کردن دیگران با اندیشه های خود انقلاب کند و یا به نوعی با فساد مبارزه کند. پس ایدئولوژی مجبور به انقلاب است چون برای موافق کردن جهان با خود ناگزیر به انقلاب است. این انقلاب نشانه آن است که نظام غالب همه ابزارهای خوشبختی و سعادت شهروندان را با خود دارد و اگر ظریفتر باشیم برای پیاده کردن همین ایده ها آمده است. اینجاست که جواب منفی ما به روزنه پیشرفت برای روشنفکران در حکومتهای ایدئولوژیک، واضح می شود.

لازمه روزآمد شدن یک اندیشه، پذیرفتن کهنگی و پاسخگو نبودن آن است در صورتی که حاکمیت اصولگرا که امروز در کشورهایی مثل ایران با آن مواجه ایم بهیچعنوان زوال و انحطاط اندیشه را برنمی تابند تا بخواهند برای اصلاح آن بهایی به روشنفکران منتقد و دگراندیش بدهند.

در صورتی که اگر سازمانهای فرهنگی و دستگاههایی که بصورت مستقیم متولی آموزش و فرهنگ هستند، نگاه بازتری به این عرصه ها داشتند و اجازۀ رنگی شدن فضا را می دادند، همین خصلت و نگاه ایرادهای خود را اصلاح می کرد و با نقد خویش، به راحتی پوست می انداخت. مگر بالندگی و سعدت انسانها هدف غایی یک ایدئولوژی نیست؟ خب، براحتی می توان از همه ابزارها حتی رای مخالف و منتقد هم برای اصلاح سیستم کمک گرفت و بصورت خودکار مجموعه را روز آمد کرد.

متاسفانه ما از هنر مدارا دور هستیم و این بی هنری از کوچکترین اجتماع انسانی ما که خانواده است، خود را نشان می هد. همین بی هنری در اشلی بزرگتر به نام جامعه خودش را نشان می دهد. جامعه روشنفکری ما هم با تمام چیره دستی خود در شناختن دنیای جدید، این بی هنری ذاتی را در شناسنامه دارد.

هنوز روشنفکران ما نتوانسته اند بر سر یک میز بنشینند و زوایای تاریک زوال فرهنگ و اندیشه در ایران را با هم کشف کنند. که شاید این مساله هم ناشی از عدم اعتماد ملی به سبب ریشه دار بودن خصلتهای دروغ گویی و منفعت طلبی در بین ما است.

 

دور نمای جامعه روشنفکری:

به گمان من عیب بزرگ ما در ترسیم فضای آینده کشور، مطرح کردن امروز بعنوان یک لحظه ی تاریخی یا سرنوشت ساز است. این طرز تلقی باعث می شود که به ناگاه خود را تا بلندایی ببریم که بخواهیم تاریخ را تفسیر و نتیجه آنرا از امروز معلوم کنیم. این اشتباهی بود که چپ ها مرتکب شدند و آنرا به جامعه با سواد و تاثیر گذار ما تزریق کردند. حاصل آن جز تصمیمهای سریع و حرکتهای سطحی و آنی نبود. مجموعه ی همه این اشتباهات ثمره ای جز منفک شدن جامعه روشنفکران از هم و مردم و گوشه نشینی نداشت.

ما فقط نتوانسته ام درون خود را با بیرون خود یکدست کنیم. یعنی ظواهر مدرنیته در همه جای جامعه ایرانی ریشه دوانده است ولی ما نیازمند یک روش برای بالا بردن تفکر انتقادی در جامعه هستیم تا بتوانیم اندیشه متناسب با زندگی در دوران مدرن را در خود بپذیریم.

دورنمای جامعه روشنفکری اگر به سمت خود انتقادی برای رهیافت به جامعه ی سالمی باشد، می توان روشنی و تابناکی آنرا از امروز به فال نیک گرفت. روحیاتی همچون “دروغ”، “منفعت طلبی”، “ترس جمعی”، “فقدان مدارا” و … نیازمند یک موشکافی دقیق تاریخی است که در صورت بازکاوی و درمان می تواند موفقیت جامعه روشنفکری را منفک از رای حاکمیت تضمکین کند.

 

منابع:

محمدعلی همایون کاتوزیان؛ استبداد، دموکراسی، و نهضت ملی، نشر مرکز، ۱۳۷۲.

حمید عضدانلو؛ موانع تاریخی توسعه‌ی عقلی، حکایت توسعه نیافتگی ما، نشریه نامه، شهریور ۸۵

تقی رحمانی؛ قدرت و حوزه عمومی؛ جزوه

صادق زیبا کلام؛ سنت و مدرنیته، نشر روزنه، ۱۳۷۸

صادق زیبا کلام؛ ما چگونه ما شدیم؟، نشر روزنه، ۱۳۷۳

 

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

[h=1]رحیم سرکار[/h]

در هر جامعه ای، معمولاً سه دسته افراد زندگی می‌کنند؛ آدم‌هایی که تولید فکر نمی کنند و بیشتر دنباله رو هستند، کسانی که خود به تولید فکر و اندیشه می‌پردازند و همچون چراغی راهنمای جامعه هستند و بالاخره کسانی که نه خود تولید فکر می کنند و نه از فکر دیگران استفاده می‌کنند، این‌ها کسانی هستند که باری به هر جهت زندگی می کنند.در هر جامعه‌ای کسانی که به تولید فکر و اندیشه می‌پردازند، بسیار اندک هستند که اصطلاحاً به آنها روشنفکر می گویند. روشنفکر، نه مطیع محض افکار جامعه است و نه باری به هر جهت زندگی‌می‌کند. این قبیل افراد معمولاً سرمایه‌‌های انسانی هر جامعه به حساب می‌آیند؛ سرمایه‌هایی که جامعه با بهره گیری از افکار نو و تولیدی آنها، از کجرویها رهایی پیدا می‌کند و راه اصلی را می یابد.

 

جامعه‌ی رو به تکامل ، جامعه‌ای است که روشنفکران آن جامعه، نقش اصلی را در آن ایفا می‌کنند و برعکس جامعه ای که رو به انحطاط می رود، جامعه‌ای است که قادر نیست از افکاراندیشمندان و روشنفکران خود استفاده کند.

 

روشنفکر در تعریف عرف به کسی اطلاق می‌شود؛ که اولاً «نسبت به وضع موجود معترض است»، ثانیاً« می‌کوشد آنچه را که بهتر است، جایگزین وضع نامطلوب جامعه کند».

 

روشنفکران برتر، معمولاً از مرزهای جغرافیایی کشور خود فراتر می روند و تاثیر گذار همه جوامع انسانی هستند. به عنوان مثال مارکس وبر، به عنوان یک روشنفکر، هرگز متعلق به مردم خود نیست؛ بلکه هم اکنون افکار و اندیشه‌های وی در بسیاری از کشورها تدریس می شود؛ در مقابل روشنفکرانی هستند که در محیط زندگی خود نیز ناشناخته هستند، و اگر چه ممکن است صاحب دیدگاهی تازه باشند؛ اما قدرت انتقال اندیشه‌های خود را ندارند.

 

سالها پیش مرحوم شریعتی، رسالت روشنفکر را «تحقق یک پروژه‌ رهایی بخش» می دانست و معتقد بود که «روشنفکران برای این پروژه باید تلاش کنند». وی، تمام عمر خود را وقف آگاهی و رهایی بخشی کرد و چون به نیروهای خود اعتماد داشت، توانست اعتماد مردمان جامعه را نیز بدست آورد.

 

متاسفانه امروز روشنفکران جامعه ما، اعتماد خود را به اصلاح جامعه از دست داده‌‌اند و به واسطه برخوردهای صورت گرفته، ترجیح می دهند که بیشتر«تقیّه » کنند. به باور اینها، هرگاه جامعه به آنهانیاز داشته باشد به سراغ‌شان خواهد آمد، در حالی که جامعه هرگز به سراغ روشنفکران خود نمی رود؛ بلکه این روشنفکران هستند که به سوی افراد جامعه می روند تا با ایجاد هوشیاری و آگاهی بخشی، رهایی آنها را تضمین کنند.

 

روشنفکران کشورهای «جنوب»، علی‌رغم اینکه فاقد ویژگی های جهانی روشنفکران هستند، در عمل نیز به دنبال رهیافت‌های نخبگان «شمال» می‌روند و برای همین از دردی سخن می‌گویند که درد جامعه نیست، درد مردم نیست و امکان عملی آن وجود ندارد.

 

بیشتر روشنفکران ایران، همیشه در افراط و تفریط بوده‌‌اند. یا از جامعه بریده‌اند وبه عرفان و تصوف و فلسفه روی آورده‌اند یا وظیفه خود را به فراموشی سپرده‌اند و مدعی رهبری سیاسی جامعه شده‌‌اند، در حالی که نه پوشیدن لباس عرفان که خود نوعی تعهد و پای بندی است، از اصول روشنفکری است و نه برعهده گرفتن رهبری سیاسی جامعه، از وظایف روشنفکران به شمار می رود؛ بلکه «مبارزه اجتماعی»، بزرگترین عامل خود آگاهی روشنفکر به حساب می‌آید.

 

شکست پی درپی نهضت‌های روشنفکری در ایران، شرایطی را در کشور فراهم کرده است که جامعه فعّال سیاسی و فرهنگی ایرانیان، پس از انقلاب مشروطه، آرمانگرا و اتوپیا باشد و برای همین روشنفکران ایران معمولاً از دردهایی سخن گفته‌اند که درد مردم نبوده است و اگر نقدی هم کرده اند، نقد هر آنچه هست نبوده، بلکه نقد هر آنچه باید باشد، بوده است.

 

روشنفکر امروز ایران، مسوولیت اجتماعی خود رافراموش کرده است و بیشتر به دنبال کسب قدرت سیاسی است، در حالی که درست است قدرت سیاسی می‌تواند فرایند پروژه‌ رهایی بخشی را سرعت دهد؛ ولی ازعمق آگاهی جامعه‌ می‌کاهد.

 

مسوولیت اجتماعی روشنفکران، ایجاب می‌کند که به پرورش نیروهای روشنفکر بپردازند تا آنها نقش پل واسط بین نخبگان و عوام‌الناس را برعهده بگیرند و سطح آگاهی را بازبان ساده به میان توده‌ها ببرند. در گذشته اگر مکتب خانه‌ها به این امر مهم می‌پرداختند، اماامروز حتی دانشگاه‌ها از انجام این مهم باز مانده اند؛ چرا که در دانشگاهها، روشنفکران یا جایی ندارند و یا اگر حاضر باشند، اجازه صحبت پیدا نمی‌کنند؛ بنابراین لازم است حلقه‌های اندیشه در درون جامعه تشکیل شود، مثل تمام حلقه‌هایی که قبلاً به نام جلسات مختلف تشکیل می‌شد و نخبگان جامعه، اندیشه‌های خود را در جامعه ساری و جاری می کردند و دانشجویان حاضر مثل جویبارهایی که از سرچشمه‌ای تغذیه شوند، افکار و اندیشه‌های نو را به میان توده‌ها می‌بردند، اما امروز روشنفکر جهان سومی و نوعاً ایرانی ، هم می‌خواهد از مزایای روشنفکری برخوردار باشد و مردم وی را به عنوان روشنفکر بشناسند و هم حاضر نیست کتابخانه و سالن خانه خود را به مرکز تدریس تبدیل کند و جویبار ایجاد نماید. منتظر است دیگری سالن مجلّل تهیه کند، تریبون بگذارد، پذیرایی کند و وی کلمات روشنفکران «شمال» را واکاوی نماید.

 

اگر یک دهه پیش روشنفکران، حلقه‌هایی چون کیان را بوجود می‌آوردند و همه به دور یک رسانه جمع می شدند ، اکنون نیز باید این کار صورت گیرد و قهر روشنفکران از حلقه‌های مطبوعات به آشتی تبدیل شود؛ البته اگر روشنفکری باشد که دغدغه اجتماعی داشته باشد، و گرنه خیلی‌ها هستند که برخود نام روشنفکر گذاشته‌اند، نه می‌نویسند، نه می‌گویند، فقط مطالعه‌ می کنند و هیچ نقشی در آگاهی مردم ندارند.

 

روشنفکر واقعی، از جامعه قهر نمی‌کند، اگر چه مصائب زیاد ببیند، اگر چه او را به چوب برانند. روشنفکر در داخل مرداب هم به روشنگری خود ادامه می دهد و امید دارد که این مرداب را به گلستان تبدیل نماید؛ اگر اعتقادی به مردم داشته باشد.

 

برخی از روشنفکران امروزی، هنوز از گذشته تغذیه می‌کنند، سالهای پیش اهل مطالعه بوده‌اند، حلقه‌های فکری داشته‌اند، مسوولیت اجتماعی قبول می‌کردند، وظیفه روشنفکری را به گردن گرفته بودند؛ اما با گذر زمان، اعتقاد خود را به مردم از دست داد‌ه‌اند و نمی‌خواهند با افکار و ایده‌های جدید آشنایی داشته باشند. از خواندن روزنامه و مجله خسته می‌شوند، فقط دوست دارند، پز روشنفکری بگیرند و از سرمایه‌فکری دوره‌های گذشته، استفاده کنند و جامعه را مشغول نمایند. این قبیل روشنفکران در جامعه ما کم نیستند و خطر وافیون این‌ها، خیلی بیشتر از خطرمرتجعان است؛ چرا که از درون تهی هستند و چون رنگ و لعاب تازه به اندیشه‌های مرده خود می‌دهند، بیشتر مخاطبان خود را گول می زنند، این‌ها اگر دست از روشنفکری خود بردارند و در گوشه کنجی بنشینند، قطعاً نقش بهتری خواهند داشت؛ چرا که اندیشه‌های آنها چون قادر به عمل شدن نیست، نیروهای جدید را ناامید می‌کند و ذوق آنها را در رسیدن به روشنگری واقعی کور می‌نماید.

 

برخی از روشنفکران جامعه، پس از سال‌ها تلاش در جهت آگاهی بخشی به جامعه ، به پایان خط رسیده‌اند و فکرمی‌کنند. همسالان آنها، قلّه‌های اقتصاد و رفاه را فتح کرده‌اند، ولی آنها فقط به تولید فکر پرداخته‌اند، اکنون پشیمان شده و به دور اهل قدرت جمع شده‌اند تا به نان و نوایی برسند یا قدرتی پیدا کنند و مناسبی را اشغال نمایند؛ غافل از اینکه قدرتمندان، سرسازگاری با روشنفکران را ندارند و آنها را نمی‌توانند برای همیشه تحمل کنند و بیشتر به دنبال توجه می‌گردند تا خوش فکری. آنها کسی را می‌خواهند که بدون فکر، مطیع اوامر بی چون و چرای آنها باشد و کدام روشنفکر می تواند دستور بی‌فکری را بگیرد و اجرا کند و فکر او را آزار ندهد.

 

قطعاً تضاد اهل قدرت با اهل علم و دانش، تضاد تاریخی است و امکان آشتی وجود ندارد و آن قسم از روشنفکرانی که به هر دلیل در کنار قدرت‌ها قرار می گیرند، در مرتبه اوّل، جایگاه خود را به زیر سوال می‌برند؛ چرا که اصلاً رسالت روشنفکر، کسب قدرت سیاسی نیست، کسب قدرت اجتماعی است و کسب قدرت اجتماعی با نزدیکی به قدرت سیاسی بدست نمی‌آید و در نزدیکی به توده مردم امکانپذیر است.

 

اگر در گذشته جریان‌های روشنفکری در احزاب و سازمانها شکل می‌گرفت، امروز این کارامکانپذیر نیست؛ چرا که آنها نیز مطیع یک فکر و یک جریان نیستند؛ ولی به قول حاتم قادری، «روشنفکر تعهد خاصی ندارد». تعهد ندارد که همیشه بگوید: «خاتمی، خوب است»، تعهد ندارد که همیشه بگوید: «عسگراولادی خوب است»؛ هیچ کس و هیچ چیز، همیشه خوب یا همیشه بدنیست و اصلاً بدی و خوبی امری نسبی است؛ در حالی که احزاب – لااقل احزاب ایران – این گونه نیستند، اگر چه ممکن است آن را بپذیرند؛ ولی بدان عمل نخواهند کرد.

 

روشنفکر می‌گوید: «من حاضرم جانم را فدا کنم تا تو عقیده‌ات را هر چند مخالف رای و نظر من باشد، به آزادی ابراز کنی»، اما کدام حزب و سازمان سیاسی بر این پای بند بوده است وکدامیک تا کنون به قدرت رسیده و براین عمل کرده است؟

 

روشنفکر می‌گوید: «انقلاب بدون خودآگاهی، فاجعه است»، احزاب می گویند: «انقلاب بشود و ما به قدرت برسیم،‌هر فاجعه ای می‌خواهد رخ دهد» یا «ما در قدرت بمانیم، هرفاجعه‌ای ممکن است قابل تحمل باشد»؛ اما روشنفکر نمی تواند هیچ فاجعه‌ای را تحمل کند.

 

اتفاقاً احزاب در دوران امروز، مشکلاتی را برای روشنفکران ایجاد کرد‌ه‌اند و با سرگرم کردن توده مردم و یا جوانان و جامعه، اجازه تشکیل حلقه‌های روشنفکری را نمی‌دهند؛ اگر در گذشته احزاب، کتاب‌های ایدئولوژی توزیع می‌‌کردند، تجربیات روشنفکران جهان را در اختیار نیروهای خود قرار می‌دادند، جلسات عمیق فکری تشکیل می دادند، اکنون به کسب قدرت فکر می‌کنند و در جلسات آنها، جز حمله به رقبا و ارائه داده‌های آماری حزبی و نقد صوری چیزی نیست، برای همین است که می‌بینیم افرادی که به احزاب جذب می شوند، معمولاً افراد اندیشمندی نیستند و یا اگر استثنائاً افراد اندیشمند نیز جذب شده باشند، برای اینکه سکوی پرتاپی برای آنها باشند و یا زمینه حضور آنها را در مجامع فراهم کنند، جذب شده‌اند و گرنه کدام روشنفکری را می شناسید که اکنون در حزبی باشد و صبح و شام در جلسات روشنفکری به دفاع از حزب خود بپردازد؟ این افراد معمولاً در داخل احزاب هم، حرف خودشان را می‌زنند. عباس عبدی، همان قدر در حزب مشارکت، حرف خود را می‌زند که امیرمحبیان در حزب خود به دنبال آن است.

 

حرف آخر اینکه، روشنفکران جامعه، روز به روز پایگاه‌های اجتماعی خود را از دست می‌دهند، از مطالعه و تولید فکر دور می‌شوند، اسیر قدرت و قدرتمندان می گردند؛ اما نه به دلیل اینکه تاریخ به پایان رسیده باشد؛ بلکه به قول سارا شریعتی: «تاریخ به پایان نرسیده است، دوستان ! بلکه ایستاده‌است. متوقف شده است، چرا؟ چون ما متوقف شده‌ایم؛ چون ما دیگر به نیروهایمان برای تغییرش ایمان نداریم؛ چون دیگر امید نداریم؛ چون در برابر واقعیت بدوبدتر قرارگرفته‌ایم و دیگر امید به تحقق حقیقت خوب ‌مان را نداریم؛ چون محتومیّت این واقعیت‌ها را پذیرفته‌ایم و میان این دو انتخاب می کنیم… انسان اما با آزادی آغاز می‌شود، با یک نه ‌ی بزرگ، با آغاز دوباره تاریخ.»

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...