رفتن به مطلب

ســال ورود شما به دانشگاه +عکس و نظر سنجی(لحظه دیدن روزنامه)


سال ورود شما به دانشگاه  

133 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. سال ورود شما به دانشگاه

    • 28
    • 15
    • 27
    • 25
    • 22
    • 16


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 215
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من نمی گم ورودیه چه سالی ام:ws3:رتبه ها که اومد ساعت 9 اینا بود دوستم پیغام داد برو ببین جوابا اومده رتبه زبانم 1400 بود رتبه تجربی ام هم هر زیر گروهم یه چی بود همش حدود 5000 بود کلی ضد حال بود فقط زبان رو شاخ دراووردم چون زبانم خوب نبودبعدشم انتخاب رشته ...از دم همه رو زده بودم پرستاری حتی قزوینم که الان درس می خونم زده بودم ولی قبول نشده بودم انتخاب 80 رو قبول شدم مهندسی فضای سبز دانشگاه قزوین :icon_razz:همین که رشته ام رو دیدم فقط گریه میکردم مامانم از ترسش مویرگ چشمش ترکید:icon_pf (34):یکی یکی دوستام زنگ زدن فهمیدم خیلی بدتر از من قبول شدن یخورده امیدوار شدم ولی ذهنیتی که از رشتم داشتم خیلی فرق داشت با اینی که هست قبل از اینکه قبول شم مسخره می کردم ولی الان دوست دارم رشته ام روتکمیل ظرفیت هم دانشگاه تهران منابع طبیعی قبول شدم که هر چی همه اصرار کردن برو نرفتمیه انگیزه برای قزوین موندن دارم اونم به خاطر بستنیاشه:ws37:
ماشالا، 90 درصد بچه ها دانشگاه قزوینن :دی
  • Like 5
لینک به دیدگاه

به خاطر تاپیک زیبـا و دعوتت ممنــونم. :icon_gol:

از خواندن نوشته های دوستان لذت بــردم. :ws37:

 

تو نظر سنجی شرکت کردم، ولی اینکـه اون روز رو بخوام تعریف کنم، خیلی طولانی میشه...! فقط این رو بگم که از صبح روزی که نتایج اعلام شد داداشم با دوربین ازم فیلم گرفت! :icon_pf (34): خیلی روز هیجان انگیزی بود، خواست برای همیشه با جزئیاتش تو ذهنم بمونه! :icon_razz:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

منم ورودی89 ام دانشگاه فردوسی دارم مهندسی شیمی میخونم

خیلی درس میخوندم حتی تودستشویی وحمومم میخوندم لغات زبانو اونجاها میخوندم تا وقتشم گرته نشه نمیدونم چرا کنکورمو بد دادم

فقط شب اعلام نتایج گریه میکردم:4564:

اما الان فوق لعاده راضیم:ws28:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من اصلا سر كنكور درس نخوندم اينجوري بودم=:hapydancsmil:عجيب اينكه با اون ريلكسي آرزوي بزرگه پزشكيم در سر داشتم فكر ميكردم مثل درساي مدرسست كه بدون اينكه بخونم فقط با گوش دادن سر كلاس نمره خوبي ميارم هميشه اين عادتم بود از ابتدايي فقط سر امتحان ميخوندم باورتون نميشه هرگز هيچكس باور نكرد كه من كل كتابو يه دور رونامه وار ميخوندم و نمره 18 به بالا مياوردم نميگم باهوش بودم ولي تو اون 4 ساعتي كه ميخوندم با تمام وجودم ميخوندم كتابو يادم نمياد هرگز لاي كتاب علوم ابتدايي و راهنمايي و زيست و زمين و شيمي دبيرستانو از شدت علاقه باز كرده باشم معلم ميگفت تو كلاس ميگرفتم درست برعكسه فيزيك و رياضي كه نفرت عجيييبي داشتم و هنوزم علاقه چنداني بهش ندارم :ws3:دوستام ميگفتن مثل پسرا درس ميخونم حالا چه رربطي داشتو ديگه نميدونم:banel_smiley_4:به هر حال همينجوري درس ميخوندم هنوزم همينم فرقي نكردم عادته بديه :icon_pf (34):خلاصه همينجوري ميگذشت و دو تا دوست عين خودم شرورم داشتم . البته اونا اينجوري آرزوي بزرگ در ذهن نداشتن

زمان كنكور شد و دولتي با رتبه ناجوري به زور تونستم مجاز شم نتايج آخر كه تو نت ديدم: دانشگاه دولتي كارشناسه بيمه دانشگاه آزاد در زير گروه پزشكي رشته پرستاري قبول شدم رشت و رشته در زير گروه غير پزشكي رشته زيست شناسي سلولي و مولكولي- ميكروبيولوژي قبول شدم

خيلي اون روزا غصه ميخوردم روزاي خيلي بدي بود دلم ميخواست ساعتو به عقب برميگردوندم اون تابستون لعنتي افسرده بودم عاشقانه زيستو دوست داشتم ولي متاسفانه انقدر كه تو جامعه ما به يه بچه ميگن ايشالا دكتر شي اين ذهنيت درش ايجاد ميشه كه حتما بايد پزشك باشه تا موفق شه و اين باعث حس شكست در يه شخص ميشه كه تازه اول جوونيشه ...بگذريم

حوصله موندن براي سال ديگه رو نداشتم از پرستاري كه ميترسيدم بيمه هم كه اگه ميخواستم هيچوقت تجربي نميخوندم ميموند ميكروبيولوژي كه با وجود علاقه ذاتي به اين رشته تو مغزم فرو رفته بود كه بايد پزشك بشم پس با كمال بي ميلي من سميرا متولد 1370/3/21مهر ماهه سال 88 يه روزه آفتابي و گرم رفتم براي ثبته نام دانشگامم قبلا ديده بودم توش آزمون آزاد برگزار شده بود CrThumb.aspx?Pic=afarinesh\Images\1159\203643998652425.jpg&X=250&Y=18628994993.jpg

قيافه ژوليده خسته و بي ميل رفتم با بابا واسه ثبت نام من الان 4 تا دوسته فاب تو يوني دارم اون روز اتفاقي از كنار هم رد شديم ،با هم حرف هم زديم بدون اينكه همو بشناسيم يكي از دوستاي صميميم يلدا: خانم به شما هم زبان پيش خورده من: نه دوستم نسيم: :4chsmu1:من: خسته و بي حوصله يه لبخنده زوركي واسه اينكه دلش نشكنه:icon_redface:دوستم سپيده هم پشت سرم بود ولي دوستم گلنازو يادم نمياد البته بچه ها ميگن همونجا ايستاده بود يكي از دوستاي دبيرستانم شيدا رو ديدم كلي ذوق كردم :ws3:يه دختر خانم ديگه هم بغلم ايستاده بود خيلي با ادب بود گفت من از روستاي رستم آباد اومدم اينجا مسير برام دوره ميتونم اسمتونو بدونم من: سميرا هستم دختر: منم مريم هستم از آشنايي باهات خوشبختم دستشو دراز كرد منم بازم خسته و افسره و با كماله بي ميلي باهاش دست دادم :w73: منم همينطور

اون روز روز ثبت نامه خانمها بود ولي يكي از آقايون هم واسه ثبت نام اومده بود همه دخترا اينجوري نگاش ميكردن كه چرا الان اومده!:w58:در حال پر كردن فرم بودم اين آقا پسر هم اومد كنار من وايساد هر چي من مينوشتم اونم مينوشت يهو نگا كردم ديدم فاميليشم عين فاميليه مننوشته :w58:!!يه نگا ديگه كردم ببينم نكنه اسمه كوچيكه منم به جا اسمه خودش نوشته باشه ديدم نه خداروشكر اسمه خودشو نوشته بود:ws52:كه بعدا با ما همكلاس شدو فهميديم فاميليش با فاميليه ما يكيه:ws28:اون روز مدير گروه قبلي و استاد متونه اين ترممون رو هم ديدم همه ميگفتن خانم دكتر انوري سلام و...مراحل ثبت نام و بيدو بديو تموم شد مدير گروهمون همه رو جمع كرد گفت متاسفانه در اين دانشكده به علته نبود مكان كافي در ساختمان علوم پايه مجبوريم شما رو به دانشكده كشاورزي كه چند كيلومتر خارج شهر هست انتقال بديم همه مامان بابا ها اينجوري شدن يهو :banel_smiley_4:كه چرا الان اينا تكليفشون چيه مدير گروه: براي يه مدت با سرويس ميرن همونجا ولي آزمايشگاشون همينجا تشكيل ميشه ...اون روز گذشت و بعد يه سال كه مارو به همينجا انتقال دادن تازه فهميديم چه بهشتي بود دانشكده كشاورزي جاش خيلي قشنگ بود تو يه منطقه سرسبز 20112909386.JPG201129093943.JPG

 

روز اول هم با سرويس رفتيم دانشكده كشاورزي ساعت 8 صبح بود رياضي 1 داشتيم هميشه تو ذهنم از استاد يه مرده مسن بود يهو يه استاد واسمون اومد آخرش 28-29 ميزد باورم نميشد اين فنچ بخواد به ما درس ياد بده :w58:! دستش ميلرزيد كه بعدا فهميديم ما هم اولين دانشجوهاش بوديم:ws3:استاد ميخواست مزه بپرونه گفت اگه ميخوايد در زندگي گامهاي بلند برداريد بايد شلوار كردي بپوشيد همه كلاس =:ws28:الان اينجوريم يني:banel_smiley_4:كلاس بعديم ساعت 2 بعد ظهر بود منم كه فسقلي دوباره اونهمه راهو برگشتم خونه نهار خوردم دوباره دوييدم رفتم يوني:ws28:نگفتم همونجا بمونم آخه اينهمه را رو مجبوري برگردي ساعت 2 هم دوباره اينهمه راه رو با سرويس رفتيم كشاورزي تو سرويس كه نشستيم با يه دختره آشنا شدم گياه پزشكي ميخوند اونم مثل من ترم يك بود و خيلي دوست داشت ميكرو قبول بشه و كلي حرف زد تا رسيديم يه دختره هم تو سرويس سرپا بود هي مارو نگا ميكرد رفتيم دم در كلاس منتظر استاد با چنتا دخترا فاب شديم موشك درست ميكرديم يهو يه پسره رد شد گفت اينارو هنوز حال و هواي دبيرستان تو سرشونه ما=بي ادب :w589:اين دختره گياه پزشكيه=كتي هم با من فارسي عمومي داشت يه صداي خنده داري داشت در حاله حرف زدن بود كه يه پسره ديگه هم اومد اداي اين كتي رو درآورد ما همه اينجوري بوديم:w000:اينجا چرا اينجوريه آخه

اين استادم اومد سر كلاس جوونتر از اونيكي بازم اينجوري بوديم :w58:وسطه كلاس استاد اومد بگه تيمور لنگ گفت تيموره تنگ هيچكي نخنديد من در حال انفجار بودم كه برگشتم ديدم يه دختره ديگه پشت سر من نشسته اونم در حال تركيدنه يهو جفتمون=:ws28:به دنبال خنده ما كل كلاس=:ws28:همون خنده باعث شد كه يكي ديگه از دوستاي صميميمو بيابم تو راه برگشت هم كلي با هم توسرويس حرفيديم روز خوبي بود

  • Like 15
لینک به دیدگاه
من اصلا سر كنكور درس نخوندم اينجوري بودم=:hapydancsmil:عجيب اينكه با اون ريلكسي آرزوي بزرگه پزشكيم در سر داشتم فكر ميكردم مثل درساي مدرسست كه بدون اينكه بخونم فقط با گوش دادن سر كلاس نمره خوبي ميارم هميشه اين عادتم بود از ابتدايي فقط سر امتحان ميخوندم باورتون نميشه هرگز هيچكس باور نكرد كه من كل كتابو يه دور رونامه وار ميخوندم و نمره 18 به بالا مياوردم نميگم باهوش بودم ولي تو اون 4 ساعتي كه ميخوندم با تمام وجودم ميخوندم كتابو يادم نمياد هرگز لاي كتاب علوم ابتدايي و راهنمايي و زيست و زمين و شيمي دبيرستانو از شدت علاقه باز كرده باشم معلم ميگفت تو كلاس ميگرفتم درست برعكسه فيزيك و رياضي كه نفرت عجيييبي داشتم و هنوزم علاقه چنداني بهش ندارم :ws3:دوستام ميگفتن مثل پسرا درس ميخونم حالا چه رربطي داشتو ديگه نميدونم:banel_smiley_4:به هر حال همينجوري درس ميخوندم هنوزم همينم فرقي نكردم عادته بديه :icon_pf (34):خلاصه همينجوري ميگذشت و دو تا دوست عين خودم شرورم داشتم . البته اونا اينجوري آرزوي بزرگ در ذهن نداشتن

زمان كنكور شد و دولتي با رتبه ناجوري به زور تونستم مجاز شم نتايج آخر كه تو نت ديدم: دانشگاه دولتي كارشناسه بيمه دانشگاه آزاد در زير گروه پزشكي رشته پرستاري قبول شدم رشت و رشته در زير گروه غير پزشكي رشته زيست شناسي سلولي و مولكولي- ميكروبيولوژي قبول شدم

خيلي اون روزا غصه ميخوردم روزاي خيلي بدي بود دلم ميخواست ساعتو به عقب برميگردوندم اون تابستون لعنتي افسرده بودم عاشقانه زيستو دوست داشتم ولي متاسفانه انقدر كه تو جامعه ما به يه بچه ميگن ايشالا دكتر شي اين ذهنيت درش ايجاد ميشه كه حتما بايد پزشك باشه تا موفق شه و اين باعث حس شكست در يه شخص ميشه كه تازه اول جوونيشه ...بگذريم

حوصله موندن براي سال ديگه رو نداشتم از پرستاري كه ميترسيدم بيمه هم كه اگه ميخواستم هيچوقت تجربي نميخوندم ميموند ميكروبيولوژي كه با وجود علاقه ذاتي به اين رشته تو مغزم فرو رفته بود كه بايد پزشك بشم پس با كمال بي ميلي من سميرا متولد 1370/3/21مهر ماهه سال 88 يه روزه آفتابي و گرم رفتم براي ثبته نام دانشگامم قبلا ديده بودم توش آزمون آزاد برگزار شده بود CrThumb.aspx?Pic=afarinesh\Images\1159\203643998652425.jpg&X=250&Y=18628994993.jpg

قيافه ژوليده خسته و بي ميل رفتم با بابا واسه ثبت نام من الان 4 تا دوسته فاب تو يوني دارم اون روز اتفاقي از كنار هم رد شديم ،با هم حرف هم زديم بدون اينكه همو بشناسيم يكي از دوستاي صميميم يلدا: خانم به شما هم زبان پيش خورده من: نه دوستم نسيم: :4chsmu1:من: خسته و بي حوصله يه لبخنده زوركي واسه اينكه دلش نشكنه:icon_redface:دوستم سپيده هم پشت سرم بود ولي دوستم گلنازو يادم نمياد البته بچه ها ميگن همونجا ايستاده بود يكي از دوستاي دبيرستانم شيدا رو ديدم كلي ذوق كردم :ws3:يه دختر خانم ديگه هم بغلم ايستاده بود خيلي با ادب بود گفت من از روستاي رستم آباد اومدم اينجا مسير برام دوره ميتونم اسمتونو بدونم من: سميرا هستم دختر: منم مريم هستم از آشنايي باهات خوشبختم دستشو دراز كرد منم بازم خسته و افسره و با كماله بي ميلي باهاش دست دادم :w73: منم همينطور

اون روز روز ثبت نامه خانمها بود ولي يكي از آقايون هم واسه ثبت نام اومده بود همه دخترا اينجوري نگاش ميكردن كه چرا الان اومده!:w58:در حال پر كردن فرم بودم اين آقا پسر هم اومد كنار من وايساد هر چي من مينوشتم اونم مينوشت يهو نگا كردم ديدم فاميليشم عين فاميليه مننوشته :w58:!!يه نگا ديگه كردم ببينم نكنه اسمه كوچيكه منم به جا اسمه خودش نوشته باشه ديدم نه خداروشكر اسمه خودشو نوشته بود:ws52:كه بعدا با ما همكلاس شدو فهميديم فاميليش با فاميليه ما يكيه:ws28:اون روز مدير گروه قبلي و استاد متونه اين ترممون رو هم ديدم همه ميگفتن خانم دكتر انوري سلام و...مراحل ثبت نام و بيدو بديو تموم شد مدير گروهمون همه رو جمع كرد گفت متاسفانه در اين دانشكده به علته نبود مكان كافي در ساختمان علوم پايه مجبوريم شما رو به دانشكده كشاورزي كه چند كيلومتر خارج شهر هست انتقال بديم همه مامان بابا ها اينجوري شدن يهو :banel_smiley_4:كه چرا الان اينا تكليفشون چيه مدير گروه: براي يه مدت با سرويس ميرن همونجا ولي آزمايشگاشون همينجا تشكيل ميشه ...اون روز گذشت و بعد يه سال كه مارو به همينجا انتقال دادن تازه فهميديم چه بهشتي بود دانشكده كشاورزي جاش خيلي قشنگ بود تو يه منطقه سرسبز 20112909386.JPG201129093943.JPG

 

روز اول هم با سرويس رفتيم دانشكده كشاورزي ساعت 8 صبح بود رياضي 1 داشتيم هميشه تو ذهنم از استاد يه مرده مسن بود يهو يه استاد واسمون اومد آخرش 28-29 ميزد باورم نميشد اين فنچ بخواد به ما درس ياد بده :w58:! دستش ميلرزيد كه بعدا فهميديم ما هم اولين دانشجوهاش بوديم:ws3:استاد ميخواست مزه بپرونه گفت اگه ميخوايد در زندگي گامهاي بلند برداريد بايد شلوار كردي بپوشيد همه كلاس =:ws28:الان اينجوريم يني:banel_smiley_4:كلاس بعديم ساعت 2 بعد ظهر بود منم كه فسقلي دوباره اونهمه راهو برگشتم خونه نهار خوردم دوباره دوييدم رفتم يوني:ws28:نگفتم همونجا بمونم آخه اينهمه را رو مجبوري برگردي ساعت 2 هم دوباره اينهمه راه رو با سرويس رفتيم كشاورزي تو سرويس كه نشستيم با يه دختره آشنا شدم گياه پزشكي ميخوند اونم مثل من ترم يك بود و خيلي دوست داشت ميكرو قبول بشه و كلي حرف زد تا رسيديم يه دختره هم تو سرويس سرپا بود هي مارو نگا ميكرد رفتيم دم در كلاس منتظر استاد با چنتا دخترا فاب شديم موشك درست ميكرديم يهو يه پسره رد شد گفت اينارو هنوز حال و هواي دبيرستان تو سرشونه ما=بي ادب :w589:اين دختره گياه پزشكيه=كتي هم با من فارسي عمومي داشت يه صداي خنده داري داشت در حاله حرف زدن بود كه يه پسره ديگه هم اومد اداي اين كتي رو درآورد ما همه اينجوري بوديم:w000:اينجا چرا اينجوريه آخه

اين استادم اومد سر كلاس جوونتر از اونيكي بازم اينجوري بوديم :w58:وسطه كلاس استاد اومد بگه تيمور لنگ گفت تيموره تنگ هيچكي نخنديد من در حال انفجار بودم كه برگشتم ديدم يه دختره ديگه پشت سر من نشسته اونم در حال تركيدنه يهو جفتمون=:ws28:به دنبال خنده ما كل كلاس=:ws28:همون خنده باعث شد كه يكي ديگه از دوستاي صميميمو بيابم تو راه برگشت هم كلي با هم توسرويس حرفيديم روز خوبي بود

 

ممنون سمیرا خانوم:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

دوستان خلاصش این بود که میخواست بگه خیلی باهوشم:banel_smiley_4::w02:

خانم دکتر ایشالا واسه pht و phpو فوق تخصص:a030:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من سال 79 رفتم دانشگاه تو شهر خودمون قبول شدم یعنی ساوه وقتی روزنامه رو گرفتم هرچی گشتم اسمم رو پیدا نکردم پکر پکر راه افتادم سمت خونه روزنامه رو پرت کردم یه گوشه رفتم دستشویی همه خواب بودن مامانم خدا بیاموز پاشد گفت چی شد قبول شدی یا گفتم نه گفت روزنامه کو تو گیجی شاید ندیدی گفتم اونجاس رفت شروع کرد گشتن یهو دیدم داره بالا پایین میپره میگه قبول شدی اول شکه شدم رفتم دیدم نه راست میگه قبول شدم اونم تو انتخاب اولم تو شهر خودم انقده بالا پایین پریدم همه بیدار شدن ولی هیچکی به اندازه مامانم ذوق نکرد

 

خدا بیامورزتش

  • Like 12
لینک به دیدگاه
ممنون سمیرا خانوم:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

دوستان خلاصش این بود که میخواست بگه خیلی باهوشم:banel_smiley_4::w02:

خانم دکتر ایشالا واسه pht و phpو فوق تخصص:a030:

خواهش ميشه:ws3:نه بابا من كجا گفتم باهوشم اگه با هوش بودم كه الان اين نبودم:4564:مرسي داداش شما هم ايشالا در مقام هاي بالاتر ببينيم :a030:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بنام خدا، بهرام آندرلاین فرست دوصفر هفت هستم . icon_razz.gif

 

کارشناسی :

 

سال ورودم به کارشناسی 86 بود .

روز کنکورم هیچوقت یادم نمیره، صبح که بیدار شدم مامانم برام کباب درست کرده بود :ws3:

فک کنین ساعت 6 صبح آدم کباب بخوره :ws3:

بعد از اینکه غذا خوردم، رفتم 10 دیقه دارت بازی کردم w58.gif وسط دارت رو نشونه میگرفتم و میگفتم دانشگاه شریف و میزنم :banel_smiley_4: ولی همش میخورد کنارش که آخر هم همینجوری شد whistle.gif

 

با کلی خوراکی رفتم سر جلسه امتحان ، قبلش استرس نداشتمااااااااا، ولی وقتی سوالارو توزیع کردن استرس اومد سراغم :sad0:

بعد که کنکور تموم شد و همه داشتیم میرفتیم بیرون، همه از هم میپرسیدن که چطور بوده کنکور، من خیلی دپرس بودم چون اون چیزی که میخواستم نشد، ولی میدونستم از خیلی از بچه ها که فک میکردن خوب دادن امتحانشونو، رتبم بهتر میشه:ws37:

بعدش دیگه میدونستم حدودا رتبم چند میشه، رتبه ها اومد، انتخاب رشته کردمو نتایجشم اومد :ws3:

مهندسی عمران-عمران دانشگاه گیلان

 

اوائل دانشگاه چقد قیافه میگرفتم:ws3: ، انگار دانشگاه تگزاس قبول شده بودم :ws28:

 

ارشد :

 

ارشد هم که همین امسال ینی 90 بودم، تنها خاطره از کنکور ارشد اینه که استرس داشتم در حد تیم ملی ، وقتی رفتیم رو جلسه تا موقع توزیع سوالا یعنی در عرض 30 دیقه سه بار رفتم ... موقع توزیع سوالا هم تو .... بودم :ws3:

 

نتیجشم شد رشته راه و ترابری دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین (ره) :banel_smiley_4:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
رشد هم که همین امسال ینی 90 بودم، تنها خاطره از کنکور ارشد اینه که استرس داشتم در حد تیم ملی ، وقتی رفتیم رو جلسه تا موقع توزیع سوالا یعنی در عرض 30 دیقه سه بار رفتم ... موقع توزیع سوالا هم تو .... بودم :ws3:

دوستِ منم روز کنکورش استرس میگیره و میخواد بره گلاب به روتون، دست به آب ولی بازم گلاب به روتون مستراح در قسمتِ برادران بود و دوستم بینِ اون همه جمعیت میرهُ میاد و میگفت همه هم نگاش میکردن!:ws28:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
دوستِ منم روز کنکورش استرس میگیره و میخواد بره گلاب به روتون، دست به آب ولی بازم گلاب به روتون مستراح در قسمتِ برادران بود و دوستم بینِ اون همه جمعیت میرهُ میاد و میگفت همه هم نگاش میکردن!:ws28:

یکی از بدترین لحظات زندگیم اون لحظه ای بود که من تو دسشویی بودم و مراقب اعلام کرد سوالارو باز کنید و شروع کنید ..... اوج استرسم بود اون لحظه TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

  • Like 6
لینک به دیدگاه
یکی از بدترین لحظات زندگیم اون لحظه ای بود که من تو دسشویی بودم و مراقب اعلام کرد سوالارو باز کنید و شروع کنید ..... اوج استرسم بود اون لحظه TAEL_SmileyCenter_Misc (305).gif

 

:ws28::ws28::ws28:

 

من خودمم. ورودی 83 بودم.

یادم نمیاد تو روزنامه اسممو دیدم یا اینترنت :ws52:

 

کلاً هیچ حس و حالی نداشتم. نه موقع امتحان نه بعدش :ws3:

وقتی هم که جواب اومد که شهرسازی دانشگاه گیلان قبول شدم، حسم فقط یه خوشحالیه معمولی بود مثل وقتی که بارسلونا، رئال رو میبره :ws3:

هیچ وقت نتونستم یه استرسی چیزی داشته باشم که بفهمم این کنکور که میگن چیه sigh.gif

  • Like 9
لینک به دیدگاه

هیچ وقت نتونستم یه استرسی چیزی داشته باشم که بفهمم این کنکور که میگن چیه sigh.gif

 

تو عمرت استرس رو تجربه نکردی :ws28::ws28::ws28:

خونسردترین و صبورترین آدمی که دیدم :ws52:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

داداشم که دو سال قبل جواب کنکورش اومد من نت بودم اون با دوستاش بیرون بود .چندبار گفتم شماره هاتو بگو ببینم نمی زاشت از آخر که دیدم وقتی فهمید شهرستانه خیلی ناراحت شد.کلی به دکترنکویی که برای مشاوره رفته پیشش و 100 تومن داده بود فحش داد .مامانم که گریه می کرد :w58: منم شاد بودم :ws3:همون ترم اول که رفت تختشو پرت کردیم انباری :whistle:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
:ws28::ws28::ws28:

 

من خودمم. ورودی 83 بودم.

 

ورودی 83 بودی؟ ینی 87 فارغ شدی؟ :ws3:

ینی دو سال هم دانشگاهی بودیم ما؟ :ws3: چرا من ندیدمت پس؟ :ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من سال 79 رفتم دانشگاه تو شهر خودمون قبول شدم یعنی ساوه وقتی روزنامه رو گرفتم هرچی گشتم اسمم رو پیدا نکردم پکر پکر راه افتادم سمت خونه روزنامه رو پرت کردم یه گوشه رفتم دستشویی همه خواب بودن مامانم خدا بیاموز پاشد گفت چی شد قبول شدی یا گفتم نه گفت روزنامه کو تو گیجی شاید ندیدی گفتم اونجاس رفت شروع کرد گشتن یهو دیدم داره بالا پایین میپره میگه قبول شدی اول شکه شدم رفتم دیدم نه راست میگه قبول شدم اونم تو انتخاب اولم تو شهر خودم انقده بالا پایین پریدم همه بیدار شدن ولی هیچکی به اندازه مامانم ذوق نکرد

 

خدا بیامورزتش

 

وحید جان شرمنده با این تاپیک :sigh:خدا رحمت کنه مادرتون رو :icon_gol:

ایشالا زنده باشی واسه بچهات:hanghead:حالم بدجور گرفته شد مخصوصا اونجایی که نوشتی ولی هیچکی به اندازه مامانم ذوق نکرد :4564:جاش تو بهشت:icon_gol::icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...