رفتن به مطلب

شما یادتون نمیاد


ارسال های توصیه شده

شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن... آب بخوریم

 

شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

 

شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه

...

شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد !

 

شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره !

 

شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !

 

شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

 

شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

 

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

 

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

 

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !

 

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

 

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

 

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

 

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود ولی سمت چپی ها نو بود !

 

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

 

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

 

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم !

 

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

 

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درختان اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود !

 

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

 

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!

 

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !

 

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

 

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف میخواست با صوت بخونه

 

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

 

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !

 

چه شیطونی هایی می کردیم

یادش به خیر

یاد کودکی.......و زمان خوبم

و همه بچه های اون موقع....

یاد اون روزا بخیر..............

  • Like 15
لینک به دیدگاه

مرسی تینای عزیز خیلی عالی بود

 

هرچند که اشک تو چشام جمع شد ولی خیلی از خاطراتم زنده شد.

 

کاش می شد برای چند لحظه هم که شده به اون زمون ها برگشت.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

واقعا دلم تنگ شد واسه اون روزا

 

یادت نمیاد تبلیغ پفک نمکی مینو که میگفت آقا یه پفک نمکی مینو با یه کیک بدین....

 

یادت نمیاد تخم مرغ شانسی میخریدیم کاکائوشو می خوردیم تا ببینیم جایزش چیه؟

 

یادت نمیاد اتوبوس ها دو طبقه بود.....

 

یادت نمیاد در میهن خویش را کنیم آباد....

 

هی یادش بخیر بچه بودیم هیچ غمی نداشتیم ....

  • Like 10
لینک به دیدگاه

مرسی تینا جون

ولی من همشویادم میاد:whistle:

 

یادت نمیاد: تبلیغ پفک نمکی رو

کوچولوکجامیری؟ دیدن مادربزرگ ، بخورم پفک نمکی چا بشم چله بشم اون وقت میام تو منو بخور

کوچولومیره و میره..........کوچولوکجا میری؟ و...........

کوچولوچندروزی روموند پیش مادرجونش..........:JC_thinking:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یادت نمیاد که صددانه یاقوت دسته به دسته بانظم و ترتیب یکجا نشسته

هردانه ای هست خوش رنگ و ..قلب سفیدی درسینه آن.....یاقوت هارا پیچیده باهم درپوششی نرم پروردگارم....

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ممنون تینا منم یادم میاد در حد تیم ملی اون موقع ها بستنی پاک میگرفتم با جلد کاغذی چقدر هم میچسبید

 

با دادشم کیم دوقلو میگیرفتیم 750 ریال خیلی حال میداد

  • Like 7
لینک به دیدگاه

خاطرات گذشته خیلی شیرینه. من هنوز عطر اون بو هایی رو که تو بچگی به مشامم میرسید رو حس میکنم. مثلا یه خاطره ای یادم میاد بعد همزمان همان عطر و بویی رو که تو اون اتفاق حس کرده بودم الانشم حس میکنم.

یاد اون آهنگ فریدون فروغی افتادم

بوی عیدی

بوی توپ

بوی کاغذ رنگی

و سه نقطه های داداش اسی. . .

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...