Shiva-M 8295 ارسال شده در 25 خرداد، 2014 عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد یعنی ترا تاریخ درکار نباشد .. یعنی تو با صدای من سخن گویی .. با چشمان من ببینی .. و جهان را با انگشتان من کشف کنی .. نزار قبانی 4
Shiva-M 8295 ارسال شده در 30 خرداد، 2014 [h=5]برایش دیوانه شو چرا که عشقی عاقلانه هیچ زنی را افسون نمی کند![/h] نزار قبانی 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 18 تیر، 2014 ساده دلانه گمــــان میــکردم ... تو را در پشت سر رها خواهم کرد ! در چــــمدانی که بــاز کردم ، تو بودی ! هـــر پیراهنی که پوشیدم ، عطر تو را با خــــود داشت ! و تمــــام روزنامه های جهــــان عکس تــــو را چاپ کـــرده بودند ! به تماشای هر نمایشی رفتم ، تو را در صندلی کنار خود دیدم ! هــــر عطری که خریدم ، تو مالک آن شدی ! پــــس ... کی ؟؟ بگــــو کی از حضــــور تو رها مــــیشوم ؛ مسافـــر همیشه همسفر من ؟! 3
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 21 تیر، 2014 وقتی مردان به تحسین از تو سخن می گویند و زنان به خشم می فهمم چه قدر زیبایی! 3
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 23 دی، 2014 بانو عشق تو نه بازیچه است نه برگی که در دقایق دلتنگی مرا به خود سرگرم کند بانو عشق تو خرقه یی نیست که آن را در ایستگاه های میانه ی سفر بر تن کنم من ناچارم به عشق تو تا دریابم که انسانم نه یک سنگ .. 3
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 23 دی، 2014 به چه زباني با تو سخن بگويم با شعر با قصه هاي تاريخي با تصنيفهاي کوچه و بازار تويي که چون آهوان مي گريزي من دامي ندارم من خودم صيد گيسوان تو گشته ام به هر زباني مي گويم تو نمي شنوي به در به ديوار به سنگ به آهن سوگند مي خورم نام تو را در آسمان ديده ام به چشم به ابرو به لب به گيسو قسم ات مي دهم پاسخي به گريه هاي من بده .. 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 7 اسفند، 2014 دوست داشتنت را از سالی به سال دیگری جابهجا می کنم انگار دانشآموز مشق اش را در دفتری تازه پاکنویس می کند جابه جا می کنم صدای تو، عطرتو، نامههای تو و شمارهی تلفن تو و صندوق پستی تو می آویزمشان به کمد سال جدید اقامت دائمی در قلبم را به تو می دهم. 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 7 اسفند، 2014 دوستم داشته باش… و نپرس چگونه و در شرم درنگ نکن و تن به ترس نده بیشِکوه دوستم داشتهباش نیام گلایه دارد که به پیشوازِ شمشیر میرود؟ دریا و بندرم باش وطنم وَ تبعیدگاهم آرامش و توفانم باش نرمی و تُندیام… دوستم داشتهباش… به هزاران هزار شیوه و چون تابستان مکرر نشو بیزارم از تابستان دوستم داشته باش… و بگو که نمیخواهم بیصدا دوستم داشته باشی و آری به عشق را در گوری از سکوت نمیخواهم دوستم داشتهباش… دور از سرزمین ظلم و سرکوب دور از شهرِ سرشار از مرگمان دور از تعصبها دور از قیدوبندهاش باش دوستم داشته باش که عشق به آن پا نمیگذارد و خدا به آن نمیآید. 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 5 فروردین، 2015 درباره ی مشروعیت عشق با من بگو مگو نکن! عشقم به تو خودِ شریعت است که می نویسمش و اجرایش می کنم! اما تو ... تنها کار تو این است که معشوقه ی ابدی ام باشی!
ارسال های توصیه شده