رفتن به مطلب

آیا غیر از خدا در عالم چیزی وجود دارد!؟


ya_ali

ارسال های توصیه شده

[h=2]آیا غیر از خدا در عالم چیزی وجود داره!؟[/h] با سلام خدمت همه ی دوستان

میخواستم یه بحث فطری و فلسفی رو مطرح کنم که خیلی مهمه و مبتلا به و مورد اختلاف هم هست.

و اما سوال:

هممون میدونیم که وجود خداوند نامتناهیه یعنی بینهایته...

اگر این جمله درست باشه که هست پس ما یعنی انسانها و بقیه ی موجودات یا وجود نداریم و یا خداییم !!!

چون اگر ما وجود داشته باشیم و غیر از خدا باشیم اون موقع دیگه وجود خدا نامتناهی نیست!

یکم به این چیزی که گفتم فکر کنید بعد نظر بدید...7.gif

 

یا علی

لینک به دیدگاه
چه پیچیده بود :JC_thinking:

خب چرا خدا نامتناهیه ما نمیتونیم متناهی باشیم ؟ اینا رابطشون با هم چیه ؟:JC_thinking:

 

 

عرض کردم که باید یکم فکر کنید...

اگه یه موجودی وجودش نامحدود باشه آیا موجود دیگه ای میشه غیر از اون فرض کرد؟

اگه فرض کنیم که جهان هستی ترکیبی از من و خدا باشه و من هم غیر از خدا باشم ، آیا بازم خدا نامحدوده؟:JC_thinking:

 

 

یا علی

لینک به دیدگاه
عرض کردم که باید یکم فکر کنید...

اگه یه موجودی وجودش نامحدود باشه آیا موجود دیگه ای میشه غیر از اون فرض کرد؟

اگه فرض کنیم که جهان هستی ترکیبی از من و خدا باشه و من هم غیر از خدا باشم ، آیا بازم خدا نامحدوده؟:JC_thinking:

 

 

یا علی

خب پس باید یه کم فکر کنم

نمیتونم جملتو درک کنم

بعدش اگه فهمیدم چی شد میام بحث کنیم

لینک به دیدگاه
خب پس باید یه کم فکر کنم

نمیتونم جملتو درک کنم

بعدش اگه فهمیدم چی شد میام بحث کنیم

 

بزارید برای روشن تر شدن موضوع یه مثال بزنم:

 

سلسله ی نامتناهی اعداد رو در نظر بگیرید...

آیا میشود عددی را انتخاب کرد که جزء سلسله ی نامتناهی اعداد نباشد؟

آیا در کنار سلسله ی نامتناهی اعداد ، عددی دیگر که غیر از آن مجموعه باشد ، قابل فرض است؟

 

اگر جوابتان منفی است (که منطقی هم همین است) حال به این سوال جواب دهید:

آیا وجود شما در کنار وجود خدا (که وجودش نامتناهیست) قابل فرض است؟

 

اگر جوابتان به این سوال هم منفی باشه پس از دو حالت خارج نیست:

یا شما وجود ندارید...

و یا شما خدا هستید!!! :ws37:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

[]آیا غیر از خدا در عالم چیزی وجود داره!؟

 

با سلام خدمت همه ی دوستان

میخواستم یه بحث فطری و فلسفی رو مطرح کنم که خیلی مهمه و مبتلا به و مورد اختلاف هم هست.

و اما سوال:

هممون میدونیم که وجود خداوند نامتناهیه یعنی بینهایته...

اگر این جمله درست باشه که هست پس ما یعنی انسانها و بقیه ی موجودات یا وجود نداریم و یا خداییم !!!

چون اگر ما وجود داشته باشیم و غیر از خدا باشیم اون موقع دیگه وجود خدا نامتناهی نیست!

یکم به این چیزی که گفتم فکر کنید بعد نظر بدید...7.gif

 

یا علی

لینک به دیدگاه
بزارید برای روشن تر شدن موضوع یه مثال بزنم:

 

سلسله ی نامتناهی اعداد رو در نظر بگیرید...

آیا میشود عددی را انتخاب کرد که جزء سلسله ی نامتناهی اعداد نباشد؟

آیا در کنار سلسله ی نامتناهی اعداد ، عددی دیگر که غیر از آن مجموعه باشد ، قابل فرض است؟

 

اگر جوابتان منفی است (که منطقی هم همین است) حال به این سوال جواب دهید:

آیا وجود شما در کنار وجود خدا (که وجودش نامتناهیست) قابل فرض است؟

 

اگر جوابتان به این سوال هم منفی باشه پس از دو حالت خارج نیست:

یا شما وجود ندارید...

و یا شما خدا هستید!!! :ws37:

جواب من در مورد اون دنباله اعداد مثبت هست مثلا جذر 1-:ws37:

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

به عقیده من

ما دو وجود داریم یکی متناهی و دیگری نامتنهایی

با زبان بهتر

 

- خدایی

- هرچیز غیر از خدایی

 

وجود غیر ملتزم به وجود چیز دیگر که مساوی با چیز دیگری نباشد و ازلیت و ابدیت اتم (نه تام) دارد وجود خداییست پس نامتنهاییست

حال هر چیزی که جلوه وجود اولی در عالم باشد می شود وجود نیازمند و ممکن الوجود که بود و نبودش تاثیری بر روند حیات خلقت ندارد ، لذا متنهاییست درست است در ازل بوده و در ابد هم هست (آخرت) اما اتم نیست بلکه وجودی تام دارد که به وجود دیگری نیازمند است

خداوند بود وقتی وجودی جز او نبود و جلوه ای جز او نمایان نگشت در زمانی بی لحظه و مکانی بی ماده

ما وجود داریم مانند خدا اما به دوصورت مختلف پس خدا نیستیم ، اگر بودیم باید تک ، واحد و ضد کثرت بودیم که اگر بودیم تمام خصوصیات خدایی را داشتیم ، که حال نداریم

با سپاس از مبحث

لینک به دیدگاه
چه پیچیده بود :JC_thinking:

خب چرا خدا نامتناهیه ما نمیتونیم متناهی باشیم ؟ اینا رابطشون با هم چیه ؟:JC_thinking:

این رابطه در مصدر ذاتی نهفته است

وجودی که خود وجودش به دیگر وجودی بستگی دارد (انسان) چگونه میتوان از وجود اولی (خدا) پایدار تر باشد؟

این تناهی زمانی معنا دارد که شما به روح اعتقاد داشته باشید

سوال این جاست ، روحی که حقیر تر و نفسانی تر است چگونه میتواند نامتنهایی بودن در عالم را تجربه کند یا پیش از همه بوده باشد ، قطره چگونه بستر دریای خشک را می گیرد و قتی خود دریا وجودش عظیم تر و قدیم تر بوده و هر آینه می تواند بستر خشکی را سیراب از خود کند ، در حالی که یک قطره ارزن از وجود دریاست؟

. . . .

 

لینک به دیدگاه
یاد جمله منصور حلاج افتادم که میگفت (انا الحق)

 

به نظر من درسته ما جزوی از خدا هستیم و خدا جزیی از ما:ws3:

 

جز همیشه از کل هست اما کل هرگز

. . . .

لینک به دیدگاه
وقتی ما جزی از خدا هستیم حتما جزی از خداییم پس خداییم

 

جز یعنی اندکی از کل ، مقداری از کل ، حالتی کوچکتر از کل

کل را اگر خدا فرض کنیم

جزیی که ما باشیم از اوییم

چون هست و نیست ما مستلزم وجود اوست

اگر او که کل است وجود نداشت پس ما هم نبودیم

حال در آن صورت

اگر خدا که حتمی از ما وجودی قدیمتر ، عظیم تر و نا متنهایی دارد از نظر عقلی و معرفتی نمیتوان او را جزیی از خود دانست

اگر کوزه ای آب را در چاه بی عمقی بریزیم این بستر را چقدر پر میکنیم؟ به قدر وجود همان کوزه

آیا چاه بی انتها پر می شود؟

مسلما خیر

حال اگر چاه بی انتهایی پر از آب را در کوزه بریزیم جه؟

میتوان گفت کوزه به مقدار وجودش از آب چاه بی منتها بهره برد ، اما آیا میتوان گفت چاهی اکنون جزیی از آب شده است؟

خیر (کل وجود کوزه در وجود چاه قرار گرفت ، اما کل وجود چاه در کوزه قرار نگرفت)

. . . .

لینک به دیدگاه

یاد کتاب شیرنی افتادم . گلشن شیخ شبستر

 

که شد بر سر وحدت واقف آخر

شناسای چه آمد عارف آخر

 

اگر معروف و عارف ذات پاک است

چه سودا بر سر این مشت خاک است

 

جواب شیخ محمود

 

دل عارف شناسای وجود است

وجود مطلق او را در شهود است

 

به جز هست حقیقی هست نشناخت

از آن رو هستی خود پاک در باخت

 

ب شدت جواب شیرنی ه. فرصت داشتید حتما بخونید .

کامل رو اینجا بخونید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

راستی، امید ب خدا

تاپیک گلشن راز رو می زنم. اما فعلا این رو ببینید بد نیست . سبب نوشتن گلشن هست.

 

سوالات فلسفی جالبیه ک خیلی از ما ها جواب درستی برای اونا نداریم .

 

 

ز اهل دانش و ارباب معنی سالی دارم اندر باب معنی

ز اسرار حقیقت مشکلی چند بگویم در حضور هر خردمند

 

نخست از فکر خویشم در تحیر چه چیز است آنکه گویندش تفکر

چه بود آغاز فکرت را نشانی سرانجام تفکر را چه خوانی

 

کدامین فکر ما را شرط راه است چرا گه طاعت و گاهی گناه است

که باشم من مرا از من خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن

 

مسافر چون بود رهرو کدام است که را گویم که او مرد تمام است

که شد بر سر وحدت واقف آخر شناسای چه آمد عارف آخر

 

اگر معروف و عارف ذات پاک است چه سودا بر سر این مشت خاک است

کدامین نقطه را جوش است انا الحق چه گویی، هرزه بود آن یا محقق

 

چرا مخلوق را گویند واصل سلوک و سیر او چون گشت حاصل

وصال ممکن و واجب به هم چیست حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست

 

همون طور ک می بینید، درباره بانگ انالحق هم صحبت می کنه .

بحث بر سر اینکه ک اگه خوبه. چرا برای فرعون بد بود و برای شبلی و حلاج و امثالهم نیکو.

لینک به دیدگاه
جز یعنی اندکی از کل ، مقداری از کل ، حالتی کوچکتر از کل

کل را اگر خدا فرض کنیم

جزیی که ما باشیم از اوییم

چون هست و نیست ما مستلزم وجود اوست

اگر او که کل است وجود نداشت پس ما هم نبودیم

حال در آن صورت

اگر خدا که حتمی از ما وجودی قدیمتر ، عظیم تر و نا متنهایی دارد از نظر عقلی و معرفتی نمیتوان او را جزیی از خود دانست

اگر کوزه ای آب را در چاه بی عمقی بریزیم این بستر را چقدر پر میکنیم؟ به قدر وجود همان کوزه

آیا چاه بی انتها پر می شود؟

مسلما خیر

حال اگر چاه بی انتهایی پر از آب را در کوزه بریزیم جه؟

میتوان گفت کوزه به مقدار وجودش از آب چاه بی منتها بهره برد ، اما آیا میتوان گفت چاهی اکنون جزیی از آب شده است؟

خیر (کل وجود کوزه در وجود چاه قرار گرفت ، اما کل وجود چاه در کوزه قرار نگرفت)

. . . .

 

وقتی قبول میکنیم که قسمتی از کل هستیم پس خاصیت کل را داریم یعنی از ازل بودیم و تا ابد خواهم ماند وگرنه با بوجود امدن ما باید چیز به کل اضافه بشه و یا با از بین رفتن ما چیزی از کل کم بشه ولی چیزی که مطلق است این موضوع درش راه نداره و این یعنی ما خاصیت کل را داریم پس خداییم

مثال شما یک چیز محدود رو نشان میداد که برای مثال درست از أب در نمیاد

لینک به دیدگاه
وقتی قبول میکنیم که قسمتی از کل هستیم پس خاصیت کل را داریم یعنی از ازل بودیم و تا ابد خواهم ماند وگرنه با بوجود امدن ما باید چیز به کل اضافه بشه و یا با از بین رفتن ما چیزی از کل کم بشه ولی چیزی که مطلق است این موضوع درش راه نداره و این یعنی ما خاصیت کل را داریم پس خداییم

مثال شما یک چیز محدود رو نشان میداد که برای مثال درست از أب در نمیاد

 

در اینکه ما جزیی از خدا هستیم شکی نیست اما اینکه خدا باشیم بحث است

ما دو نوع وجود داریم

یکی اَتَم(atam)

یکی تام

حرف شما در خصوص ازلیت و ابدیت انسان صحیح است ، پس نتیجه میگیریم حیات در ما تام است

آیا از ازل به ازل دور رسیدیم یا در ازل حادث بودیم(ما خود در ازل به وجود آمدیم از یک عدم)

توجه کنید

ما در ازل بودیم درست

ازل چگونه ازل شد؟

ازل را چه کسی بیان کرد و ساخت

مطمئنا وجودی بوده که از ما ازلیت حقیقی و مبین تری داشته

این حیات ، حیات اتم است نه تام

پس ابدیت آن هم اتم است نه تام

این که از کل چیزی کم و زیاد شود به خود وجود بستگی دارد

مثل اینکه بگوییم ما در چدن نشکن گوگرد زدایی میکنیم ، گوگرد جزیی از کل چدن است و لذا از او کاسته

اما این تعریف در مورد ذات الهی صدق نمی کند

زیرا شما هرچیز در عالم هم بیاورید جز وجود واحد الهی جزییت اگر از او جدا شود ، از کل او هم کم شده

اما وقتی وجود الهی که قدیم بوده نه مثل ما حادث ، از ذاتش موجودی دیگر را بیافریند از او کاسته نمی شود

زیرا این گونه خدا تعریف ماده می گیرد

یعنی خدا هر چند وقت کوچکتر حقیتر و ناچیز تر می شود

تا زمانی که خدا به پایان برسد

مضمون کلام شما در ادبیات عرفانی بیشتر معنا می گیرد تا مباحث فلسفی

اینکه ما خاصیت کل داریم که چیزی از کل کم نمیشود هم باطل است

زیرا

یک استدلال شخصی باید موازی با عقل جمعی هم باشد در فلسفه

مثلا اگر ما کاملیم چرا اصفات و وجودی چون خدا نداریم

توجه کنید ، اگر کلمه ی "چون" را تاکیدی کنیم ، دیگر پس خدایی هم از معنا می افتد و انسان میشود الوهیوم و خدا هم می شود یک الوهیوم دیگر

ما هم از صفت هم جنس هم ظاهر و هم باطن تضاد هایی با آن وجود اصلی داریم ، لذا نمی توان گفت که ما خداییم ، اگر خدا بودیم باید بر حیات خود قدرت اتم داشتیم ما جزیی از خداییم که چون او نیستیم بلکه جلوه ای از وجود او هستیم اما انسانیم و با بودنمان نمیتوانیم از وجود او بکاهیم

با سپاس

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

كي رفتـــه اي ز دل كـــه تمنــــا كنــم تــرا

كسـي بــوده اي نهفتــه كـه پيدا كنم ترا

 

غيبــت نكـــرده اي كـــه شوم طالب حضور

پنهــان نگشتــه اي كــه هــويــدا كنم ترا

 

بـــا صـــد هـــزار جلـــوه برون آمدي كه من

بــا صـــد هـــزار ديـــده تمــاشــا كنم ترا

 

"فروغی"

لینک به دیدگاه
  • 11 سال بعد...

سلام لطفاً دقت کنید لازمه کلماتتون شرک و کفر نسبت به خدا نباشه اصلا سوال اینکه ما از خداییم یا غیره خدا غلطه چون ناشی از مقایسه غلطه ما تنها رابطه توهمی خودمون با خدا رو میتونیم متوجه بشیم که او علته و ما معلول اما رابطه ما در مصداق چگونه هست؟

خب بزارید بهتون بگم وقتی دو چیز رو باهم مقایسه کنید از ۴ حالت خارج نیستن به اصطلاح منطقی(صور منحصره عقلی)۱.یا متابین و غیر هم هستند۲.یا مساوی و عین هم هستند پس یکی هستند۳.عموم و خصوص مطلق۴.عموم و خصوص من وجه 

با دوتای آخری کار نداشته باشین محل بحث نیستن 

خب وقتی میخاین رابطه دوتا چیز یا بهتره بگیم موجود رو بدونین باید اون دوتا رو بشناسین خب یک وجود نامحدود رو چطوری به صورت تفصیلی بشناسیم؟ به زبان فلسفه بگم ماهیت یا چیستی هرچیز حد اون چیزه یعنی تا چیزی محدود نباشه قابل شناخت نیست وقتی شما خدارو نمی‌شناسین چجوری میخاین رابطه خودتون با اون رو بفهمین؟ 

پس عقل نسبت به این رابطه اقرار به تحیر می‌کنه همون‌طور که پیامبر اسلام(ص) شب معراج در مقام «قاب قوسین أو أدنی »میفرماید:مازادنی الا تحیرا

البته این آسیبی به ایمانمون نمیزنه ما به وجود خدا یقین داریم تنها نسبت به چیستی خدا متحیر و جاهلیم که از نگاه عقل این جهل ممدوح هست

 

والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...