رفتن به مطلب

نظر سنجی مسابقه سوتی


سوتی برتر کدام است ؟  

127 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. سوتی برتر کدام است ؟

    • 6
    • 9
    • 13
    • 11
    • 9
    • 5
    • 6
    • 3
    • 22
    • 3
    • 5
    • 7
    • 16
    • 12


ارسال های توصیه شده

بعد از پایان یافتن مهلت شرکت در مسابقه سوتی، اکنون نوبت انتخاب سوتی برتر است .

 

- شرکت کنندگان مجاز به تبلیغ می باشند .

 

- اسپم در این تاپیک مجاز است .

 

- به سوتی برتر جایزه نفیسی تعلق خواهد گرفت .

 

- برای خواندن نسخه اوریجینال گاف ها، به این تاپیک مراجعه کنید .

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 43
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

pesare irani :

 

به نام خدا هستم Laie_28.gif

 

جان برا شما بگه ترم 6 بود :JC_thinking:

 

 

تازه انتخاب واحد کرده بودیم

 

بعد دو هفته رفتیم یونی :ws37:

 

 

یه درس ازمایشگاه برداشتیمم با یه استاد ناشناس که تازه اومده بود یونی icon_razz.gif

 

خلاصه برداشتیم

 

رفتیم جلو دفتر اساتید که ببنیم این استاده کیه

 

از مسئولش پرسیدم گفت هنوز نیومده

 

 

با برو بچ جلو دفتر وایستادیم داشتیم می گفتیم و استادید رو مسخره میکردیم

 

دیدیم یه جون هم سن و سال ما اومد تو جمع ما no.gif

 

ما هم توجه نکردیم تک تک استاد ها مسخره شد تا رسید به اون استاد تازه وارد

 

اقا ما هم شروع کردیم تا تونستیم اون رو مسخره کردیم و راه های اذیت کردنش تو کلاس رو اموزش میدادیم:viannen_38:

 

اون پسره هم هی می گفت و می خندید می گفت این کارش کنید استاده رو اون کارش کنید استاده رو spiteful.gif

 

 

خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم

 

فکر کنم 20 دقیقه ای شد (87).gif

 

 

بعد همگی با هم رفتیم جلو دفتر اساتید بپرسیم که چی شد این استاد ما چرا نیومد whistle.gif

 

طرف اومد گفت اینهاش این استادتونه کنارتون وایستاده :banel_smiley_52: sigh.gif

 

 

ما رو بگو ندونستیم از کدوم سوراخ موش در بریم TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif :mpr:

 

 

خلاصه اون استاده به رو خودش نیاورد و رفت تو (2310).gif

 

اما ما از ترس عقوبت الهی wht.gif

 

مجبور شدیم بریم با کلی التماس استادمون رو عوض کنیم :cryingf:

 

 

تا یه وقت چوب تو استینمون نکنه :girl_angel:

 

این بود سوتی ای از یک روح vahidrk.gif

 

باشد تا عبرتی باشد برای دیگران تا غریبه ای رو در جمع خودشان راه ندن :girl_blush2:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

Mr. Specific :

 

سر کلاس ریاضیات پیشرفته بودیم

استاد داشت پای تخته مثال حل میکرد.

همینطور که داشت مینوشت گفت: اشتباه می کنم؟؟؟

یکی از بچه ها گفت: نه استاد.. درست میکنید..

کلاس یهویی ساکت شد و همه داشتن از درون میترکیدن :ws28:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

میلاد :

 

یکی اس ام اس داد شمارش آشنا نبود

نوشته بود:

سلام میلادم

خوبی؟

فلان فلان ....

 

بعد من تعجب کردم گفتم کیه اینقدر با من صمیمیه :icon_redface:و من شمارش رو ندارم :ws52: فکرم هزار جا رفت:whistle:

نوشتم:

شما؟؟؟؟

 

 

 

 

 

گفت ابله اولش خودمو معرفی کردم گفتم میلادم (میلاد هستم) دیگه :banel_smiley_4:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

poor!a :

 

رفتم مغازه لامپ بخرم

از در رفتم تو گفتم :

سلام

لامپ یه بار مصرف دارین ؟

:ws37:فروشنده یه کم نگام کرد ، گفت :

یعنی وقتی روشنش کردی دیگه خامو نشه ؟w58.gif

تازه فهمیدم چی گفتم :whistle:

 

--------------

 

یه بار رفتم مغازه تخم مرغ بخرم

حواسم بود تخم مرغ دیگه کهنه و تازه ندارهicon_pf%20(34).gif

گفتم اقا تازست ؟

گفت اره داغه داغه:whistle:

تازه از .... مرغه گرفتیمش:ws47:

من این شکلی اومدم بیرون :sad0:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

bahram_first007 :

 

تو دوران راهنمایی یه مدیر داشتیم که صداش میکردیم آقای حسنی ( فامیلیش حسنی بود).

 

یه هفته در میون صب و ظهر میرفتیم مدرسه .

 

این آقا به بچه هایی که ظهر نمیومدن نماز جماعت مدرسه چپ چپ نیگا میکرد texc5lhcbtrocnmvtp8.gif یهنی ازشون خوشش نمیومد و بچه ها هم تقریبا به اجبار میرفتن برا نماز texc5lhcbtrocnmvtp8.gif

 

یه روز که داشتیم نماز میخوندیم ، موقع تکبیره الاحرام، یکی با صدای بلند گفت :

«چهار رکعت نماز ظهر میخوانم از ترس آقای حسنی، واجب باشد قربتاً الی الله » texc5lhcbtrocnmvtp8.gif

نمازخونه منفجر شد از خنده biggrin.gif

  • Like 11
لینک به دیدگاه

zahra22 :

 

با کلی اعتماد به نفس رفتم سوپر مارکت میخواستم پودر کیک بخرم..:ws43:

گفتم :سلام آقا پودر کیک دارید؟th_scratchhead.gif

گفت: بله چه طعمیشو میخوایی

گفتم :قهوه اییicon_pf%20(34).gif

گفت: یعنی چی خانوم منظورتون کاکائویی هستش..vahidrk.gif

کلی ضایع شدم...هرکی تو مغازه بود بهم میخندید..:ws47:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

* Ven000s * :

 

 

رفته بودیم همدان؛(279).gif

 

 

 

 

 

رفتیم آرامگاه باباطاهر, من داشتم هی اون داخلش عکس میگرفتم,(279).gif

 

 

یه خانومه صدام کرد, که ببخشید این دوربینمون عکس نمیگیره؛ مشکلش چی میتونه باهشه؟persiana__crazy2.gif

 

 

 

نگاه کردم دیدم نوشته مموریش قفل شده؛(2316).gif

 

 

 

گفتم که خانوم این مموریش قفل شده؛ نمیدونم چرا, اما نمیتونین عکس بگیرید(86).gif؛

 

 

گوشی موبایلش رواز کیفش در آورد گفت پس چرا با این میتونیم عکس بگیریم w58.gificon_pf%20(34).gif

(285).gif

 

منو میبینی w58.gif خوب اون گوشیه چه ربطی به دوربین داره؛

 

 

(285).gif

 

گفت مگه ربط نداره:ws38:

 

 

گفتم نه اینا با هم فرق دارن (279).gif

 

 

(285).gif

  • Like 16
لینک به دیدگاه

verbena :

 

کوچکتر که بودم گه گاه مادر بزرگم من رو با خودش می برد مسجد برای نماز...

 

مسجدی که می رفتیم سالن بزرگی بود که با یه پرده از وسط به دو قسمت زنونه و مردونه تبدیل شده بود و معمولا افراد سال خورده تر ردیف های اول رو تشکیل می دادن..

 

یه روز که با هم رفته بودیم.. انگار برای مکبر مشکلی پیش آمده بود نتونسته بود بیاد ... یکی از پیرمردهای ردیف اول دست یه پسر بچه رو گرفت و گفت برو تکبیر بگو ... پسره هم گفت من بلد نیستم اما پیرمرد تو جواب گفت برو بگو وگرنه.. ...

 

خلاصه پسره میکروفن رو گرفت دستش و شروع کرد .. الله اکبر الله اکبر ... رسیدیم به رکوع .. چند لحظه سکوت کرد و انگار یادش نمیومد چی باید بگه یهو گفت: دولا شید.. و بعد گفت سه لا شید... اینجا دیگه نتونستم از جام پاشم و ادامه نماز رو بخونم.. اما شنیدم که داره میگه حالا پاشید وا شید..:ws47:lol.gif

 

------------------------------------------------------------------------------------------

 

tanhatarin_asb-3 :

 

يه روز من و دوستم داشتيم از دانشگاه برميگشتيم رسيديم سر خيابون كه ماشين بگيريم ولي اصلا ماشين نميومد كلافه شده بوديم تا اينكه يه پرايديه يه خورده جلوتر از ما نگهداشت يه زنه جلو نشسته بود يكي هم عقب من فك كردم تاكسيه دويدم در عقب و باز كردم تا خواستم بشينم مرده رانندهه گفت خانوم يه آدرس ميخواستيم ازتون بپرسيم منو ميبين سرخ شدم گفتم اي واي ببخشيد در و بستم و دوستم اومد آدرسو بهش گفت رانندهه هم گفت خب حالا اگه ميخواين تا يه جايي برسونمتون ماهم كه ضايع شده بوديم گفتيم نه مسيرمون نميخوره.

5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

يه بارم من و دوستم داشتيم تو خيابون قدم ميزديم يهو يه پسره عوضي پيداش شد و گير داد به ما و هي عقب و جلو ميرفت منم عصباني شدم به دوستم گفتم بيا ماشين بگيريم بريم. كنار خبايون وايستاديم كه برگشتم ديدم اون پسره هم رفته جلوتر وايستاده كه با ما سوار ماشين شه خلاصه يه تاكسي نگهداشت و از شانس بده ما هم سه تا جا داشت يعني اون پسره هم ميتونست سوار شه دوستم نشست بعد من نشستم و در و محكم بستم خواستم اون پسره سوار نشه بلند به جايي اينكه بگم كرايه 3 نفرو ميدم برو گفتم آقا كرايه 2 نفرو ميدم كسيو سوار نكن مرده با تعجب نگام كرد بعد فهميدم چه سوتي دادم :whistle:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

تک ستاره :

 

من یه مدت منشی مدیر یه کارخونه ای بودم-اوایل کارم بود. هیچ تجربه ای هم نداشتم

یه روز یه مردی تماس گرفت و گفت با.....کار دارم. گفتم شما؟گفت من باباشم.منم وصل کردم به مدیر کارخونه و گفتم پدرتون پشت خطه میدونین چی بهم گفت؟؟؟؟؟؟؟؟:JC_thinking:

گفت پدرم فوت کرده حالا وصل کن ببینم کیه

نگو که پدر یکی از بچه ها بود. از اونجایی که فامیلیش با فامیلیه مدیرکارخونه شبیه بود و من بد متوجه شده بودم و سوتی دادم.آبروم رفت ولی کلی خندیدیم:ws47::ws47:lol.gif

 

-------------------------------------------------------------------------------------------

panisa :

 

این خاطره ای که میگم واسه یکی از دوستامه...

دوستم یه bf داشت که قرار گذاشته بودن باهم هروقت گوشیو برمیداشتن رو هم بگن سلام عزیزم، موقع قطع کردنم بگن دوست دارم بعد بای...:ws37:

یه روز که داشتن باهم میحرفیدن بابای دختره میاد پشت خطشو دختره گوشیو برمیداره و به باباش میگه سلام عزیزم!!!:ws47:

باباش میگه وااا خل شدی دخترم؟!53tnkbetm2eof1u84pjl.gif

بعد دختره هول میکنه میگه جانم بابا جون؟!

باباشم میگه ببین مامانت چیکارم داشت زنگ زده بود؟!

دختره میگه مامان نیست...

بعد باباش میگه باشه به گوشیش میزنگم، کاری نداری بابا؟!

دختره هم میخواست زودتر قطع کنه گفت دوست دارم خداحافظظظ....:ws28:

بعدشم زودی قطع کردو هرچی باباش زنگ زد جواب نداد...

این بود خاطره ی من...hapydancsmil.gif

 

---------------------------------------------------------------------------------------------

 

...Urbanist... :

 

خونه ی مامان بزرگم اینا 3 تا حموم هست ( تقریبا توی هر اتاقی یه دونه هست ) .

قرار بود شب یه مهمونی خونوادگی داشته باشیم و همه جمع بشیم ، منم فرصت رو مغتنم شمردم رفتم حموم ! وقتی دراومدم هیچکی خونه نبود بجز داییم ! نمی دونم کجا رفته بودن ! خلاصه بعد از یکی دو ساعت بابام اومد ، کلی هم شاکی بود که چرا دو ساعت قبل اومده زنگ زده کسی درو براش باز نکرده !

دایی منم برگشته میگه : احتمالا اون موقع که ما حموم بودیم زنگ زدی !!!!!!!!! :ws28:

قیافه ی بابامو نمی تونین تصور کنین !!!!! طفلی نفسش بالا نمیومدicon_pf%20(34).gif

خوشبختانه داییم سریع فهمید چه گندی زده ، زود گفت : من تو حموم اتاق خودم بودم البته :ws3:

 

----------------------------------------------------------------------------------------

setayesh :

تو تاپیک سوتی تعریف کردم ولی حال نداشتم دوباره پیداش کنم

 

امتحان نقشه کشی داشتیم منم یه چایی ریختم اومدم درس بخونم که یهو لیوان چایی ریخت رو کتاب

فرداش استاده داشت کتابمو نگاه میکرد که بگه کدوما رو بکشم رسید به این صفحه ها که چای ریخته بود منم اومدم توضیح بدم

 

گفتم استاد اینا آثار شب بیداریه ها (منظورم این بود که شبو بیدار موندم درس خوندم)

استاده نگام کرد و گفت مگه متاهلی!!؟؟؟؟

  • Like 10
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...