wensen 205 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۳ تنها ادامه میدهم در زیر باران حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم ببار باران من نه چتر دارم نه یار . . .! 8 لینک به دیدگاه
wensen 205 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۳ بــاران که بند بیاید ،تازه خاطره شروع می کند به چکه کردن ! 7 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۳ کبریتـهای سـوخته هـمـ ، روزی درختـ های شـادابی بـوده اند! مثل مـا ، که روزگـاری می خنـدیدیـمـ قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد! 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۳ از صدایم اشک می بارد آه من تنهاترین، تنهای این دنیام هیچ یاری، مهربانی، هیچ همدردی نیست حتی سایه ای اینجا قلب من عمریست بغضش را فروخورده اشک های تلخ من هم سخت، تکراریست هستم اما از تهی هم نیست تر، گویا بودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۳ [h=2][/h] دلتنگی؛ خیابان شلوغی است که تو در میانهاش ایستاده باشی ببینی میآیند ببینی میروند و تو همچنان، ایستاده باشی! علیرضا روشن 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۴ مُـــבَتـ ـهـــاســـتـ ... اِحســـاسـ مے ڪُنـَــمـ کـَــر و لالــ شـُــבَمـ ..!! ایــــنـ روزـهـــا .. صـِــבاے ِ اِحســاســاتـــمـُ .. فَقَـــط صَفحــِهـ ے ِ ڪیبـُـورבَمـ مے شنـَـــــوـِهـ ..!! 6 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۴ پدر بشنو این حرف فرزند خویش عزیزو گرامی و دلبند خویش تویی مایه ی بود و پیدایشم کنارت به ناز و به آسایشم پدر تکیه گاه وجود منی تو سرمایه ی هست و بود منی 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۵ در قابِ غروب من...تو خواستنی هستی.... در غُربت آفتاب....تو دیدنی هستی.... 1 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۵ [h=1]ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﯾﮏ ﺁﻭﺍﺯ ﺑﺸﻨﻮﺩ ، ﯾﮏ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ... ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺛﺮ ﻫﻨﺮﯼ ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻣﮑﺎﻥ ... ﭼﻨﺪ ﮐﻠﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺰﻧﺪ ...[/h] لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۵ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ دانی که پس از عمر چه ماند باقی ؟ مهر است و محبت است و باقی همه هیچ 1 لینک به دیدگاه
زهرا صدیقی 5 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۷ دستهایت را بی بهانه به من بسپار، روی یک ریل با من همقدم شو، تو آن سو من این سو، می خواهم عاشقانه تا انتهای ریل با تو باشم. می دانم یک ریل همیشه یک خط موازیست، می دانم تقاطع ندارد، می دانم جفت شدنی در کار نیست، من فقط به این دلخوشم که قراراست به موازات تو قدم بردارم... "ناشناس" 1 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۸ http:// برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در دو چشمش گناه می خندید بر رخش نور ماه می خندید در گذرگاه آن لبان خموش شعله ای بی پناه می خندید شرمناک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت : باید از عشق حاصلی برداشت سایه ای روی سایه ای خم شد در نهانگاه رازپرور شب نفسی روی گونه ای لغزید بوسه ای شعله زد میان دو لب 1 لینک به دیدگاه
نفحات 1395 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۸ تو باید از سر راه دلم تکان نخوری دمی که با تو نباشم ، به من نمی آید ... 1 لینک به دیدگاه
moham@d 172 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۸ برو آنجا که تو را منتظرند... قاصدک در دل من، همه کورند و کرند 1 لینک به دیدگاه
نفحات 1395 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۸ خستە از این کوچە ها می گذرانی مرا باد سحر می شوی تا بدوانی مرا می دوم و می رسم باتو به انبوه رنگ بوم شگفت بهار ، باغ خزانی مرا ساکن مرداب شد همهمه ی هستی ام شور تو گرداب کرد در دورانی مرا پشت همین برگها زمزمه ها جاری اند زمزمه ها می برند باز به آنی مرا هرکه به من می رسد بوی قفس می دهد جز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا ... 1 لینک به دیدگاه
moham@d 172 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۸ کـاش دفتـر خاطراتــم چراغ جادو بود، تا هر وقت از سـرِ دلتنگی به رویش دست می کشیدم تــو از درونش با آرزوی من، بیرون می آمدی... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده