S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ پله های کجا راآب بریزم؟ کدام شمعدانی رابر لبه ی کجا...!؟چطور باید بفهمیچه قدر قدم هایتاتفاق ِ روشنی ست؟ چطور بایددوستت داشته باشم منی کهمردان زیادی را دیده امتویی را کهزنان بسیاری را...!؟ حرمتِ انتظاربرای همیشه از دستِ عشق رفت لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ مدام گريه كرده امو شعر خيس گفته اماز آن زمان كه رفته اي .بدون تونشد كه زندگي كنم.رفته ام اما ، در خانه راوا گذاشتمو شعرهاي روي بند رخت را- به عمد -جا گذاشتم. 1 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ از كوچ آمده اي واز كوچه مي روييعنيآنكه براي ديدنش همه پنجره ها را صبركردمتو نبودي؟! 1 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ اي عشق ، که عطر يار ما را داري رنگ دل بي قرار ما را داري ما را به نگاه نازنينش بفروش بفروش که اختيار ما را داري 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ صِدایَم کِهـــ میکنــــــــــی .. گُم میشَوَم دَر حجمِ بودَنَـــــــــــت .. دَر رویـــــ.ـــا هَم نمیتوانِستم دَرک کُنَم .. تــــــــ.ــــو را ... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ بِهــــ صورَتَم سیلی بِزَن ..! شایَــــــــد این بودَنَت .. فَقَط تَوَهمــــــــــــی دُختَرانهــ باشَد .. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ وقتی که خانه نیستم .. کلید را دم پله اول .. زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام .. تا رویایت اگر آمد .. پشت در نمی ماند! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ درنِگاهَت چیزیسـ ـت کـ ـہ نِمیدآنَمـ ـ چیسـ ـ ت ?! !...مثل آرامِش بَعـ ـ ـداَز یِک غَـ ـمـ ـــ ...! ✗ مِثل پیداشُدَن یِک لَبخَنـ ـ ـ ـد ..،× مِثل بـ ـوے نَمـــ ِ بعَداَز بـ ـ ـاراטּ .. درنِگاهَت چـ ـیزیست کـ ـہ نمیدآنَم چـ ـیسـ ـت?! مَـ ـ ـטּ بــہ آטּ مُحتاجَـ ـ ـمــ .. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ کــاش مَن دیگــَری بودمــــ... مــی نشستمــ روبِـروی خـودَمـــ ..! ســر تــا پـــا گــوش مـی شدَمـــ .. تــا ببینَمـــ حـَرفـــ حسابَمــــ " چیستــــ؟؟؟! " 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ خستــــــــــه ام! نه اینـــــکه کوهـــــ کنـــــده باشـــــم .. نـــــــــه ...! دلـــــ کنــــــــده ام! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ شــیــریـنـمــ امـــآ .. اینــبــار.. بـایــد فـرهــاد وار .. بـه جـای کــوه دلــ بکنـم... 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ مـטּ گمـ شـُـده اَمـ ..؛ .اَز یـــآبنده تقـــآضــــآ مے شـود ... ـهمچنـــــــــآטּ..بـﮧ بے تفـــــــآوتے خـود اِدـآمـﮧ دـهد ... .اِنگـــآر نـﮧ اِنگـــآر ...! 7 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ دوستانم سرزنشم می کنند می گویند:رفته را باید فراموش کرد که باید با زنده ها زندگی کرد در جوابشان لبخند می زنم،بلند می شوم از روی میز برایت چای برمی دارم می آیم کنار تو،نزدیک پنجره می ایستم روی پنجه بلند می شوم و صورتت را می بوسم آن ها بهت زده، نگاهم می کنند! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ وقتی از دســــــــتت دادم .. حالــــــــم ... شبیه حـــال دختر بچه ایـ بود کهـ .. بادبادکش را جلو چشم خــــودش بـــاد میــبرد ..! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ در میان کوچه یک گنجشک تنها مانده است زیر باران گوشه ای از خستگی وا مانده است 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ انسان... روش رفتن به کره ی مریخ را یافته... ولی هنوز از کوچه پس کوچه های دلش بی خبر است ! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ آرامم ! اما ... آشفتگي ام نفسهايم را به ريسمان كشانده .. حكم مرگ ذهنم را مهر كرده اند ! 4 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ سایـــه ها محصول پشـت کردن دیــوارها بـه آفتابنــد ، گستاخـی دیوارهـا را تقلیــد نکنیـم تـــا آفتابــی بـمـــانـیــم... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ ـــک تک خاطراتــــمان را ورق می زنم...در صفحه های دلــــــــم... هر روز عاشـــــق تر از دیــــــروز... سکوتـــــت را می ستایم ای سرشــــار از حرف من... و باز اشـــــک می ریزم... و باز بلند می خندم... بازم پر می شوم از احساس... پر می شــــــوم از تو... بغض سنـــــگینت را حس میکنم... در گلوی خـــــــودم... تو از من به من نزدیــــــک تری... تو مــــــن را پر از تو می کنی... تو رسم عاشــــــقی را به من می آموزی... لحــــــــظه های دوری ات... ساعت ها قنــــــدیل می بندند... من می شـــــکنم...من می مانم... اوج فکــــــرت پرواز را به من مـــــی آموزد... آری در قلــــب مهربانـــــت فرود می آیم... 5 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ تـو رفـتـﮯ انـگـار ڪـﮧ مـن از اولـش نـبـودم ! مـن ولـﮯ مـﮯمـانـم انـگـار ڪـﮧ تـو تـا آخـرش هـسـتـﮯ ! . . / . 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده