mani24 29665 ارسال شده در 11 بهمن، 2012 وقتی میرفتم: گفت کجا؟ گفتم به درک. گفت به درک، و اینچنین ما در اوج تفاهم از هم جدا شدیم... 4
mani24 29665 ارسال شده در 11 بهمن، 2012 گـ ــآهــے دلـ ــمــ میخــ ـــوآهــ ـــد . . کسـ ـے . . حـ ـآلـ ـمــ رآ بهــ ــمــ بزنـ ـد !! تـ ــآ خـ ـوشـ ـے هـ ـآ . . در دلــ ــمــ ؛ تــــہ نشــ ـیـלּ نــ ــشود ... 4
mani24 29665 ارسال شده در 11 بهمن، 2012 ايـن روزهـ ـا ... بـﮧ هـر پسـرے بـخـواهـے تـكـيـﮧ كـنـے ... بـايـد جـسـمـتـ را بـﮧ او هـديـﮧ كـنـے ... طـعـمـش را كـﮧ چـشـيـ ـد .. مـثـل آدامـس تـفـ مـے كـنـد كـفـ ِ زمـيـن ... بـاز مـے چـسـبـے تـﮧ كـفـش عـابـرے عـاشـق پـيـشـﮧ ... از دلـتـ كـﮧ خـبـر نـدارنـد ... نـنـگـ ِ هـ.رزگـ.ـے مـے بـنـدنـد ...! 4
mani24 29665 ارسال شده در 11 بهمن، 2012 ایـــטּ دودها ڪهــ از دهانــم بیــروטּ مےِ آیــد . . دود سیگـــار نیستـــ . . قلبـــم سوختهــ . . . 4
*pedram* 21266 ارسال شده در 11 بهمن، 2012 [h=5]با فنجانی "قهوه" هم می توان "مست" شد... اگر کسی که باید باشد، "باشد[/h] 2
S a d e n a 11333 ارسال شده در 11 بهمن، 2012 این روزها آرامم! آنقدر که از پریدن پرنده ای غافل ودر هیچ خیابانی گم نمی شوم این روزها آسان تر از یاد می روم آسان تر فراموشم می کنند می دانم! اما شکایتی ندارم... آرامم! گله ای نیست...انتظاری نیست اشکی نیست...بهانه ای نیست این روزها تنها آرامم... یک وحشی آرام! آنقدر آرام که به جنون چندین ساله ام شک کرده ام! می ترسم نکند مرده باشم و خودم هم ندانم...؟ 1
S a d e n a 11333 ارسال شده در 11 بهمن، 2012 قول داده ام... گاهـــــــی هر از گاهـــــی فانـــــوس یادت را میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم خیالت راحــــــت! من همان منـــــم؛ هنوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم اما به هیچ ستارهی دیگری سلام نخواهــــــم کرد 2
S a d e n a 11333 ارسال شده در 11 بهمن، 2012 خدا آن حس زیباییست كه در تاریكی صحرا زمانی كه هراس مرگ میدزدد سكوتت را یكی مثل نسیم دشت میگوید كنارت هستم ای تنها ... 2
*pedram* 21266 ارسال شده در 12 بهمن، 2012 گاهی فرار می کنم از فکر کردن به تو مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم . . . 2
mani24 29665 ارسال شده در 13 بهمن، 2012 دل به دریا زدنم آغاز شد ... نفس هام به شماره افتاده، افکار پریشان وار، پرسه می زنند در خیابان های در به دری، کسی انگار گوشه اتاقم دارد چمدانش را می بندد و من گوشه ی دیگر اتاق، زانوهایم را در آغوش و تماشا می کنم این تراژدی را، و توان بازداشتنم نیست، گویی کسی پشتم را خالی کرده و من دلخوش به تکیه بر شانه های ستبر او اکنون از فراز یک حقیقت تلخ فرو می روم در گرداب تنهایی های همیشگی ام، و جای کسی انگار این روزها درست همینجا در یک قدمی من خالیست، و این "جای خالی" را هیچ کودک دبستانی نمی تواند پر کند که هیچ، هیچ کسی غیر از آن که باید باشد و نیست پر نمی کند این حجم وحشتناک نبودن را، کسی انگار در غربت تنهاییم، پنهانی تماشا می کند مرا و حس ششمم را قلقلک می دهد، کسی شاید از دیروز جا مانده در من و شاید به دیدار فرداهایم آمده باشد، کسی این نزدیکیها پنهان است که تپش هایم را به بی نهایت رسانده، کسی که جای خالیش و عطر نزدیک بودنش دارد دیوانه ام می کند این روزها ... 4
mani24 29665 ارسال شده در 13 بهمن، 2012 و باران سخت ميبارد در اولين شب سرد پاييزي. اين آغازي ديگر از پادشاه فصل هاست و اين منم. مرد پاييزي، امپراطور باران، مرد باراني گمشده در مه. ستارهاي سرگردان در کهکشاني بيانتها. فرورفته در قعر اقيانوسي عميق و تاريک. من گمشدهام. من در دنياي متروک تنهايي خود که تاريکترين شبها و ابريترين روزها را دارد و باد، زير آوار غروب کوچههايش را دلتنگ مينوازد، گمشدهام ... قطره هاي باران پراکنده،با رنگ و بويي پاييزي بر گستره ي چمن مي بارند. بگذار اولين برگها فرو ريزند چراکه تو بازخواهي گشت ..... پاييز من، آيا عاشقان را ديده اي دست در دست يکديگر زير درختان بی برگت ؟ بيت بيت ترانه هاي عاشقانه، عاشق تر ميکند گام هاي بيقرارشان را در جستجوي عشق ... 5
mani24 29665 ارسال شده در 13 بهمن، 2012 تـِكرارِ اسمـِ تــٌو ايـטּ روزهـآ .. حادِثــہ ے تـِكــرارﮮ زندگــے مـَטּ استـ ! هيچـ ديوانہ اﮮ از ايـטּ هـَمــہ تــِكرار به انــدازه ے مـَــטּ ..، لـِذّتــ نـَخواهَد بـُرد ...! 4
S a d e n a 11333 ارسال شده در 13 بهمن، 2012 نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم زیرا به چشم خویشتن دیده ام که این کلمه چون زنان آوازه خوان سنگ فرش خیابان ها را پی می گیرد و در میدان های بزرگ شهر چون روسپیان به هوس آلوده و چون جذامیان از شهرها می رانندش نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم زیرا شنیده ای که این کلمات در میکده ها همراه با هذیان مستان به لفظ می آید هنگامی که سخن دوستت دارم در خیابان های کلام گریزان می گردد مردم به آن حمله ور و سنگسارش می کنند و آن گاه به آسایشگاه روانی رهبری اش می کنند نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم زیرا سخنی که بین لبانم برای نثارت برگرفته ام پاکیزه و شفاف چون پروانه ای از نور است و هرگاه که لبانم را ترک کرد به سوی دشت های سکوت پرمی گیرد نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم زیرا نمی خواهم در پرگرفتن این سخن به سویت، دوستان دشمن با تعریف ها و بذله گویی شان آلوده اش کنند نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم اما قادرم دوستت دارم را به آرامی وقتی تو در خوابی با تمام وجودم بالای پیشانی ات کتابت کنم تا سرانگشتان رؤیاهایت آن را برگیرند 3
S a d e n a 11333 ارسال شده در 13 بهمن، 2012 زندگي.... زندگی ساختنی است ، نه گذراندنی ، بمان برای ساختن ، نساز برای ماندن . . . فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است ، اما نه در برابر مشکل بلکه در برابر خدا . . . 2
S a d e n a 11333 ارسال شده در 13 بهمن، 2012 خدایا ... وقتی دستان ناتوانم رادرپناه دستان سخاوتمندت می گیری چه احساس سبزی را روانه وجودم می کنی توراهرلحظه احساس می کنم.امید را از تو می آموزم وقتی هنوزبه انسان خطاکارامیدواری. چگونه ازبی نهایتی چون تو می توان ناامید شد؟! 2
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 14 بهمن، 2012 نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم 2
mani24 29665 ارسال شده در 14 بهمن، 2012 نـــمے دانــمـ چـــرا ... ؟ عادتـــــ کــَـرده ایم کـــه یــکے بــاشـد ... و دیـگـــرے نبــاشـد ..! انــگار اگــر هر دو باشند .. تـمــــام معادلات دنـــیا به همـ ـمے ریـــزد... 2
mani24 29665 ارسال شده در 14 بهمن، 2012 از هــَر کهـ خجالــَت بکشــَم از خودم که نمیتــَوانم! صادقانهـ میگویــَم به دِلـــَم: دِلــَکمـــ .. مـ ـُحتاج در آغوشــ گرفتـَنشــ نباش... به دِلــَت میمآنـ ــَد هاااااا...! 2
ارسال های توصیه شده