میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ Sometimes perfect strangers make the best friends "گاهی غریبه ترین افراد، بهترین دوستان می شوند" Mary and Max محصول 2009 انیمیشن درام امتیاز : 8.2 انیمیشن ایست-حرکتی (خمیری) ماری و مکس که در شب افتتاح جشنواره فیلم Sundance به نمایش درآمد از جمله انیمیشن های متعدد امروزی ست که برای کودکان ساخته نشده و البته در مورد این فیلم، شاید اصلاً نباید اجازه دیدن آن را به کودکان داد! چرا که مفاهیم و نماهایی چون سهل انگاری های افراطی، خود کشی، مسائل جنسی، افسردگی و عصبانیت از نماهای فراوان آن هستند. خلاصه داستان: داستان که در سال ۱۹۷۶ تا ۱۹۹۴ اتفاق میافتد، درباره دوستی یک دختر کوچولوی ۸ ساله تنهایی ست که در استرالیا زندگی می کند ( او به دلیل داشتن نقص هایی در جسمش مثل لکه روی پیشانی، جذاب نبودن و چاقی اش گوشه گیر شده و با رویاهایش زندگی می کند) و یک مرد ۴۴ ساله ،( یهودی سابق - و اکنون به قول خودش کافر- در نیویورک آمریکا، با داشتن وسواس ها و ترس های عجیب، که مشترکاتی با ماری دارد) می باشد. داستان بیشتر حول زندگی این دو نفر است ، از وقتی دخترک ۸ ساله است تا وقتی ۲۶ ساله شود و نامه هایی که بین این دو نفر رد و بدل میشود. این انیمیشن بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است. لینک دانلود برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام (حجم: 290 MG) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام -------------------------------------- با تشکر از yasi * m :mornincoffee: 29 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ شاهکار زیبای از آدام الیوت که سالها در یآدما خواهد ماند همچو مرثیه ی درگذشت مردمان نیک . داستان فیلم بر مبنای یک ماجرای حقیقی نوشته شده . عمده ی رویدادها همانند کتاب خواب کودکان ، توسط یک نریتور بازگو می شه . قصه ی دو شهر ، یکی خیال تک رنگ یک دختر 8 ساله و دیگری شهر سیاه و شلوغ مردی 44 ساله . مری بهمراه مادرش در خانه ای در استرالیا زندگی می کنه . مادر دائم الخمر و شهوت ران و دزد ... او روزی فهرست اسامی ساکنان نیویورک رو می بینه و در یک ماجراجویی نامه ای به مکس می نویسه و از او می پرسه که "آیا نوزادهای نیویورکی از داخل بطری های کولا بیرون می آند" ؟ مکس مردی پا بسن گذاشته است که در یک آپارتمان کثیف در برانکس زندگی می کنه . او عاشق شکلاته و به سندروم انزوای و انفعال از اجتماع دچاره . او که رشد تجربی یک انسان بالغ رو نداره بسادگی با کودک ارتباط همسان برقرار می کنه . او از کلاس و جلسات لاغری و ماهی خانگیش گرفته ، تا از اختراع چاکلت-هات داگ و همسایه ی نابیناش می گه ... مری و مکس با هم بزرگ می شند و دنیاشون رو با هم تقیم می کنند . بیشتر اونچه که نمی تونند یا نمی خواند که با دیگران در میون بذارند برای هم نقل می کنند . روزگار می گذره و آرزوهای اونها و توقعاتشون و دوستانشون تغییر می کنند ... لیکن همچنان دوست همدیگه می مونند . یادداشت : مری مکس رو رندوم انتخاب می کنه ولی انتخاب می شه . اونها برخلاف عامه ی مردم زندگی عادی ندارند ولی مکس می پرسه براستی چرا ما غیر طبیعی هستیم وقتی که به مردم عجیب دور و برم نگاه می کنم که چطور خودشون رو طبیعی می دونند ؟! مکس نمی دونه چرا مردم قوانینی رو وضع می کنند که اجرا نمی کنند ، چرا او برای مرگ هنری گریه نمی کنه ، نمی دونه چرا دکتر به او می گه که دوست اختراعیه او بدردش نمی خوره . مکس لبخند زدن رو بلد نیست و احساسات دیگران رو از چهره درک نمی کنه . اما قلب او کلمات و احساستش رو بروی کاغذ منتقل می کنند . مکس که دستخط زیبایی نداره ، با اتکا به ماشین تحریر کهنه ای برای مری از هر اتفاق بی اهمیت زندگیش می نویسه : P.S P.P.S P.P.P.S فیلم بقدری از زاویه روایت داستان قویست که دنیای شما رو برای ساعتی تغییر می ده و ما رو بکنه شخصیت های اثر می بره . ما رو مجبور می کنه تا به خود یا اطرافیانی که می شناسیم بازگرد داشته باشیم و هر چه بیشتر با شخصیتهای فیلم همزاد پنداری کنیم . همه چیز حسابشدست . از سگ های مرد تنها در خانه گرفته تا گدای خیابانی ، ماهی ، تستر ، مگسهای ماحم ، انعکاس معکوس برجهای شهر نیویورک در تنگ ماهی ، ... هر عنصر منفردی که در فیلم دیده می شه . تک تک اجزا با ظرافت فوقالعاده ای در کنار هم تشکیل انیمیشن رو دادند . مثل نمایش حلزونها داخل صندوق پست ، پاکت چیپس دور گردن مری ، آرزوهای افراد خانواده همچو پیرزن و پدر مری و روایت پوچ انگاره ی زندگیه آنها و ثروت گربه و ... با صدای آرام نریتور و حرکات بسیار نرم و زیبای دوربین به داخل ماجراهای اسرار آمیز فیلم می ریم . حرکات دوربینی بسیار هوشمندانه و حرفه ای . همچو سکانسهایی که مکس مقابل پنجره در حال تایپ کردن نامه برای مریست و دوربین به نرمی از صورت او فاصله می گیره و بدون احساس مخاطب ، به بیرون از قاب پنجره می رسیم که انعکاس شهر در شیشه پیداست و کبوتری روی پنجره فضله می کنه . اجزای شهر با دقت و وسواس زیاد طراحی شدند . همانند آجرها و تمامیه پستی و بلندیها و زبریه نماهای خارجی . نور در خدمت مفاهیم هست . در نیویورک مکس ، چیزهایی چون گوله پشمی کلاه مکس ، چراغ خطر پلیس و عکسها و نامه های رسیده از مری ، شالگردن مرد پانتومیم باز خیابانی ، لبهای ماتیک زده ی زن چاق و .... تنها رنگهای زندگیه او هستند تک تک سووالات بظاهر ابلهانه و دیالوگ های شفاهی نامه های رد و بدل شده بین مری و مکس جدا از تکیه ی باری کامیک اثر ، از زیرکانه ترین سووالات هستی شناسی هستند . جایی مکس بطرزی کاملا منفعلانه در مورد اعتقادش بخداوند می گه و اینکه یک یهودیه و کتابهای مختلفی هم در "انکار خداوند" مطالعه کرده و در جایی از همین اعتقاد منفعلانه اش در توجیه اینکه آبله ی مری بخاطر ریاست او بر شکلاتهای بهشت هست حرف می زنه ! و اظهار می کنه ه خودش دوست داشته چنین منصبی داشته باشه ، ولی او چون یک کافره نمی تونه ! نقد اجتماع مترقی و بخصوص افراطیه ما بین دهه 70 تا نزدیک قرن بیست و یک از زبان مکس و تحلیل و راه حل های روانشناسانه ی مری 8 ساله دنیا رو بسخره گرفته . " آدام الیوت " تمام مفاهیم و ادراکات و مرزها و اعتقادات انسانی ، بشر عصر مدرن رو با یک کارتون بظاهر مضحک و جک ، به باد استهزا گرفته و البته با عروسک گردانیه دو کرکتر ناموزون محصول از داخل "لیوان آبجو" و "بطری کولا" (!) حضور خودش رو در این نمایش کمرنگ کرده تا از پیغام مستقیم پرهیز کنه . موسیقی بسیار حساب شده همانند سکانسی که مادر مری کیسه زباله حاویه نامه مکس رو به بیرون می بره یا سکانسهای پرشتاب هیجانزده ی مکس و ... حرکات دوبین سیال و تاکید دوربنی بر نمایش زوایای بسیاری همچو خط کمر مکس روی صندلی و زاویه های تند مختلف د حین تایپ سریع مکس و... از دیگر برجستگیهای تکنیکی این اثر زیبا بشمار می روند . کپی شده از اینجا برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 15 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ "ماری و مکس" در سال های نسبتاً دور رخ می دهد. دلیل این امر شاید به دلیل بیان کردن نحوه نگرش خشک آن روزها به علم و بیماری انسان ها بوده و البته هدف اصلی فیلم نیز بیان فرق بین "تفاوت و بیماری " ست. ماری در خود نقص هایی دارد - به مانند اکثر آدم ها- و البته وضع زندگی او نیز به گونه ای است که با ناملایمات و یک نواختی های زندگی آشنا شده -و یا بهتر بگوئیم خو گرفته است-. پدر او مسئول الصاق کیسه چای به نخ آن است و در یک کارخانه ساخت چای کیسه ای، شغل کسل کننده و یکنواخت فشردن یک دکمه را به عهده دارد -چقدر با دیدن کار او یاد چارلی چاپلین در عصر جدید افتادم!- که با بازنشستگی نیز انگار قادر نیست از شغل قدیمش جدا شود و به ناچار مرگ او را از این دنیای تکراری رها می کند.. مادر او زنی خودخواه است که واقعیت های دنیا را از ماری پنهان می کند (مثلاً به او می گوید بچه ها از داخل لیوان آب جو به وجود می آیند یا برای دزدیدن اجناس فروشگاه ها و قایم کردنشان در زیر لباسش توجیه جلوگیری از اسراف کیسه های فروشگاه را در می آورد!). این ها ست که ماری را دچار نوعی بیگانگی از دنیا کرده و البته نقایص جسمی اش نیز به همراهی این گمشدگی آمده و از او دختری عجیب و گوشه گیر ساخته است. شاید در نگاهی ابتدایی شخصیت او شبیه به Amelie (در فیلمی با همین نام) باشد، با این تفاوت که امیلی زیرک تر و آشنا به واقعیات دنیا بود و در مجموع نیز فیلم امیلی در عین بیان تنهایی ها، بسیار شاد و امید بخش بود. شاید در دنیای واقعی نظیر چنین کودکانی کم نباشد، البته در فیلم می توان به این نتیجه رسید که ماری هم به همان سندرمی دچار است که مکس.. حتی دور کردن از واقعیت ها برای مکس هم وجود داشته..او بنا به گفته دیگران فکر می کند که بچه ها از داخل تخم بیرون می آیند! (و البته اشاره ظریف به این می شود که هر بچه ای زائیده نوع پدر و مادر خود اوست) با اینکه هرگز آن را نمی فهمد، حتی با اینکه در شناخت این سندرم متخصص می شود! (چقدر دوریم از خود و عمیق در دیگران!) شروع نامه های بین این دو با یک حادثه نسبتاً اتفاقی شروع می شود. البته ما که ناظر بیرونی هستیم آن را اتفاقی نمی بینیم! انگار در جهان راهی و هدفی هست برای ارتباط این دو.. ماری دوست نامه ای اش را بر می گزیند و اتفاقاً در پاسخ اول در می یابد که بین آن دو مشترکات قابل توجهی وجود دارد. مکس 44 ساله، در نیویورک زندگی می کند. دقت کنید به نمای روستایی و روشن تر دهکده ای که ماری در آن زندگی می کند و شهر تیره و تار و دلگیر نیویورک که مکس ساکن آن است. آیا زندگی شهری باعث تیرگی ست؟ در مورد آب و هوا که قطعاً می توان چنین گفت اما به نظر می رسد با افزایش تراکم جمعیتی، انواع مشکلات و آسیب های اجتماعی و فردی نیز در جامعه رسوخ یابد. اصلاً تزاحم ها - نگاه کنید به این وسواس خوب مکس در جمع کردن زباله ها از روی زمین و ریختن دوباره آن توسط افراد و این چرخه اعصاب خرد کن که حتی با وجود تابلو هایی که از جریمه های سنگین می گویند تصحیح نمی شود- و تضادها در چنین فضایی رشد می کند و در نهایت می توانند به حد دیوانه کننده ای برسند. شاید دلیل سندرم مکس نیز همین ها باشد.. او فردی پر خور است که به ناخواست و خواست خود (نوعی سرگردانی روانی) در کلاس های ترک پرخوری شرکت می کند که البته هیچ سودی برایش نداشته و روز به روز هم چاق تر می شود! دین او در گذشته یهود بوده که بنا به دلایلی ناخواد آگاه (که یکی از آن ها را مسئله ای شبه هولوکاستی بیان می کنند که در کودکی به دلیل یهودی بودن مورد اذیت و آزار قرار گرفته) همراه خواندن کتاب های زیاد در مورد اینکه خداپرستی ناشی از نقص ها و ضعف های ماست (و هر دو این ها یادآور آرای زیگموند فروید است)، اکنون به قول خودش کافر است. علت تراشی و درمان علت ها از مواردی ست که در اینجا به خوبی به آن پرداخته می شود: رشد جوامع با گسترش تکنولوژی و تسهیلات -که البته با گسترش انواع بیماری های روانی بین افراد همراه است- دلیلی می شود بر شیوع نظریات روانشناسان در ردّ نظریات خدا محورانه. قدرت گرفتن ظاهری بشر، او را بر خود غرّه می کند و نوعی از ایدئولوژی انسان محورانه (اومانیسم) بروز می کند که در آن انسان قادر به هر کاری ست و خداوند زائیده ذهن ضعیف او، زمانی که قدرت بسیاری از کارها را به تنهایی نداشت. اما آیا مشکلات بشر با افزایش توانایی های علمی و کنار گذاشتن خدا به اتمام رسیده است؟.. لا اُبالی گری از زندگی مکس می بارد! نحوه خوردن کثیف او، بخت آزمائی اش در لاتاری، آن هم همواره با یک شماره خاص! (که در یکی از حساس ترین لحظات زندگیش بالاخره برنده هم می شود و البته قسمت بزرگی از آن را به پر کردن دو آرزو از سه آرزوی قدیمی اش یعنی شکلات و عروسک مجموعه شخصیت های محبوب کارتونی اش اختصاص می دهد) نشان دهنده شخصیت ثابت، پوچ گرا و البته وسواسی اوست. کشتن ماهی های تُنگش (هِنری هایی که می آیند و می روند و ما را به یاد قصه بامزه تاریخ و پادشاهانش می اندازد!)، هر روز به یک نحو! و خانه کثیف او همه نشان از فردی با همان خصوصیات دارد. در کنار این ها، دچار نوعی اسکیزوفرنی بوده و شخصیتی خیالی او را همواره همراهی می کند (تا روزی که با امیدی در ذهنش می گذارد و می رود! و این مرا یاد فیلم شاهکار "یک ذهن زیبا" انداخت که در آن بر رفتار درمانی و عشق ورزیدن به فرد دچار این بیماری تاکید می شد).. او یک مردم گریز واقعی ست! شغل های متفاوتی را گذرانده و آخرین آن ها که جمع کردن زباله از روی زمین بوده به عادت فعلی او تبدیل شده، مسئله ای که با عدم توجه مردم به آن باعث رنجش هر روزه او می شود. او در خواندن نامه های ماری دچار ترس های عجیبی می شود که راه حل آن را در رفتن روی یک صندلی می بیند (شاید می خواهد جهان کوچکش را از آن بالا ببیند تا درک کند که چیز بزرگی هم نیست!) اما چه چیزی به زندگی او معنایی اندک و دوباره می دهد؟ همین نامه ها. و نیز دقت کنید به زندگی تیره و تار با رنگ های سرد و مرده در زندگی او و اطرافش که تنها دو بار رنگی شاد در زندگی او به چشم می خورد: جای بوسه های همکلاس او و نیز کلاهی قرمز که ماری برایش فرستاده است، تنها نکات جالب زندگیش! که از اولی به دلیل مردم گریزی می هراسد و دومی را روی سرش می گذارد تا مکمّلی برای کلاه یهودی اش باشد که البته آن را تنها به رسم عادت بر سر می گذارد. در جریان نامه های این دو، سال ها می گذرند و با وجود ازدواج ماری، همانگونه که آرزویش را دارد، هدف زندگی برای آن دو تمام نمی شود..هنوز چیزی کم است.. برای مکس، آرزوی سومش (پیدا کردن یک دوست) و برای ماری، احساس دوستی واقعی، یا به نوعی درگیری ذهنی گذشته. او حاضر نیست احساس خوش و نجات بخشی را که با آن نامه ها به دست آورده از دست بدهد ( و این شاید به نوعی روانشانسی زنانه نیز هست). او به دانشگاه می رود تا با مطالعه علائم مکس، راه حلی برای درمان او بیابد، به این امید که باعث خوشحالی او شود.. کتاب او به تعداد زیادی چاپ می شود و یک نسخه اش را برای مکس می فرستد. در اینجاست که پیام اصلی فیلم خود را نشان می دهد: مکس به شدت عصبانی می شود. فیلم به ما می گوید که در یک رابطه، دیدن، شناختن، ایجاد علاقه و سپس پذیرفتن عیب ها، ضامن ایجاد دوستی عمیق و ماندنی ست. در کتاب های روانشناسی و آسیب شناختی همسران نیز آمده که سعی در تغییر فرد مقابل نداشته باشید، بلکه با آغوش باز کسی را که عاشقش شده اید در بر بگیرید.. چرا که خودتان نیز نقص هایی دارید (شنیده اید بعضی زن و شوهر ها به هم می گویند: من تو رو عوضت -یا درستت- می کنم!) کندن حرف M ( اول ماری) از روی دستگاه تایپش (که اولین بار در تایپ کلمه میلیون توسط مکس متوجه آن می شویم) تنها واکنش او به کتاب ماری ست، در ضمن، پس از نوشتن نامه اعتراضی، دیگر برای او نامه نمی نویسد.. با کوچک ترین کار ها، می توان بزرگ ترین انتقام ها را گرفت! ماری دچار یاس می شود، از اینکه دوست قدیمی خود را با هدف خیر آزرده..و پس از مدت ها برایش می نویسد: متاسفم.. این کلمه برای مکس چندان مفهومی ندارد.. تا آنکه خود روزی در درگیری با گدای کنار خانه اش مفهوم آن را درک می کند، ضعف گدا را می بیند، او را درک می کند و ماری را می بخشد.. اصولاً انگار ما تا خودمان در موقعیتی دچار نشویم، از درک دیگران عاجزیم! مکس دچار اختلال شدید ذهنی می شود و او را به بیمارستان می برند.. در او سندرمی تشخیص داده می شود به نام Asperger. این اختلال نوعی در خودماندگی (Autism) است که در سال 1944 توسط پزشکی استرالیائی به همین نام مشهور شد. در مشاهدات وی کودکانی که با عدم توانایی برقراری ارتباط غیر کلامی با دیگران -و به خصوص هم سن و سال هایشان- و همچنین خامی حرکتی و رفتاری همراه بودند به عنوان علائم این بیماری بیان شد. با این حال در مورد علائم دقیق این سندرم (به آن بیماری نمی گویند چون هنوز مکانیسم دقیق آن مشخص نشده) اختلاف نظر هایی وجود دارد. در مورد نحوه درمان آن نیز به مسائلی چون رفتار درمانی با تکیه بر بهبود مهارت های ارتباطی اشاره شده است. با این حال بسیاری از محققین و مردم معتقدند که این سندرم تغییری در نحوه دید انسان ها به اطرافشان مبی باشد و نوعی تفاوت بین آنان به حساب می آید و بنابراین نیازی به درمان ندارد. فکر می کنم جنبه واقعی داستان که بر آن تاکید شده معرفی همین بیماری و البته ذکر روزمرّگی های انسان هایی نسبتاً معمولی ست که امکان بروز آن در واقعیت نیز وجود دارد. ماری که به دلیل مشکلات روحی ناشی از قهر مکس زندگی مشترکش را نیز از دست داده -و البته شوهر او نیز به قصد رسیدن به دوست نامه ای خودش زندگی با ماری را رها می کند و نمی فهمیم حالات ماری باعث این ترک شده یا تنها تمایل خود او- راه شوهرش را پیش می گیرد و به سوی مکس می رود. رسیدن نهایی این دو به هم شاید از صحنه های جالب -و البته افسرده کننده- فیلم باشد: گاهی باید تنها از دور دید و بوئید و لمس کرد، شاید رسیدن، آغاز ترک و جدایی باشد، چنانکه ماری با جزئی شدن در بیماری مکس او را از دست داد و این شاید با اعتقاد کسانی چون علی شریعتی و سهراب سپهری که دوست دارند به شهاب، همان زننده شیطان بگویند و گل سرخ را لای انشگتان تشریح پرپر نکنند مطابق باشد. مکس به دلخواه های زندگیش می رسد و می میرد.. آیا معنای زندگی اش نیز همین ها بوده؟ این سوالی ست که فیلم قصد پاسخ دادن به آن را ندارد و شاید هدف آن نیز چیزی جز این بوده است. فیلم با روایت شخص ثالث آغاز می شود و در جریان فیلم نیز شاهد صحبت مستقیم افراد نیستیم (تنها خواندن نامه به زبان ماری و مکس را می شنویم). امروز دیگر تنها دل ها حرف می زنند و زبان ها خاموشی گزیده اند.. بله، امروز که با دنیای ارتباطات و پیامک و رایانامه و Chat و ... دیگر دیدار ها کمرنگ شده.. گرچه ماجرای فیلم به سال هایی برمی گردد که نباید چنین می بود و از این حیث شاید گریزی نیز به آینده زده شده است. به نظر می رسد "ماری و مکس" نوعی نوآر مدرن باشد که اشکالات زندگی امروز ما را به نوعی به تصویر کشیده که انگار همواره با آن درگیر بوده ایم: "نداشتنِ هنرِ درست دیدن" مهدی وزیریان 13 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ منتظر نقد ها و نظر های شما نیز هستیم . 15 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۰ من اين فيلمو پارسال ديدم اولش فكر ميكردم كسل كننده باشه اما هرچي جلو تر رفت ارتباط بيشتري باش برقرار كردم و فهميدم يه فيلم خاصه با يه سبك ويژه مخصوصا اون فكرهاشون كه بصورت ابر بالاي سرشون تشكيل ميشد ..ا. فعلا همين باشه بعدا ميام مفصل تر نظر ميدم 11 لینک به دیدگاه
yasi * m 5032 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۰ واقعا یکی از بهترین انیمیشن هایی هست که تا حالا دیدم. فوق العاده تاثیر گذار بود. با اینکه شخصیتاش عجیب به نظر میان، اما عین خودمون هستن، و خیلی راحت میشه باهاشون ارتباط برقرار کرد.:164: صراحت کلامشون، استفاده از راهای ساده برای بیان احساسشون، اعتماد بی ذغدغه شون، کادوهای کوچیک و از روی مهربونیشون، اینکه میخوان مثل همه باشن اما سادگیشون اجازه نمیده و و و.... همه اینا انیمیشن و شخصیتاش و واسه من خیلی دوست داشتنی میکنن. بازم میام 17 لینک به دیدگاه
مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۰ سیلااااااااااام به به من عاشق انیمیشنم این و ندیدم بذار برم ببینمش میام زودی نقدش میکنم:dancegirl2: 10 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ فيلم بيشتر ديالوگ محوره و جنبه روان شناسي داره و بيشتر روي زندگي دو شخصيت مضطرب و تنها كار كرده به نظرم زندگي ما هم يه جورايي شبيه اونهاست منتها اونا با نامه ارتباط برقرار ميكردن ما به كمك اينترنت فيلم با كيفيت سياه و سفيد بري مكس و قهوه اي براي مري ماجرا را به تصوير ميكشه شايد كارگردان خواسته تفاوت دنيا هاشون رو نشون بده شايدم تفاوت سن وسال و نسبت تنهايشون يكي از زيباي هاي فيلم ديالوگ ها و فكرهايي كه توي مغزشون رد و بدل ميشه و اينكه ريتم جلو رفتن فيلم جوريه كه ممكنه هركس از ديدنش لذت نبره مخصوص خونسرد بودن زياد بازيگراش و لي اونقد خوب ساخته شده كه ارزش چند بار ديدن داشته باشه 13 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ فيلم بيشتر ديالوگ محوره و جنبه روان شناسي داره و بيشتر روي زندگي دو شخصيت مضطرب و تنها كار كرده به نظرم زندگي ما هم يه جورايي شبيه اونهاست منتها اونا با نامه ارتباط برقرار ميكردن ما به كمك اينترنت فيلم با كيفيت سياه و سفيد بري مكس و قهوه اي براي مري ماجرا را به تصوير ميكشه شايد كارگردان خواسته تفاوت دنيا هاشون رو نشون بده شايدم تفاوت سن وسال و نسبت تنهايشون يكي از زيباي هاي فيلم ديالوگ ها و فكرهايي كه توي مغزشون رد و بدل ميشه و اينكه ريتم جلو رفتن فيلم جوريه كه ممكنه هركس از ديدنش لذت نبره مخصوص خونسرد بودن زياد بازيگراش و لي اونقد خوب ساخته شده كه ارزش چند بار ديدن داشته باشه آره زندگی مکس سیاه وسفیده..شاید به خاطر اینکه تو شهر هست و زندگی غمناکی داره و تنهاست. ولی بعد اینکه با مری آشنا میشه رنگ به زندگیش میاد هدیه قرمز روی کلاهش و نامه های قهوه ای مری من 2-3 بار تا حالا دیدمش بار اول که دیدم گریم گرفت آخرش جوریه که همزادپنداری میکنی باهاشون...باهاشون انگار این همه سال رو زندگی میکنی.... 14 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ آرهزندگی مکس سیاه وسفیده..شاید به خاطر اینکه تو شهر هست و زندگی غمناکی داره و تنهاست. ولی بعد اینکه با مری آشنا میشه رنگ به زندگیش میاد هدیه قرمز روی کلاهش و نامه های قهوه ای مری من 2-3 بار تا حالا دیدمش بار اول که دیدم گریم گرفت آخرش جوریه که همزادپنداری میکنی باهاشون...باهاشون انگار این همه سال رو زندگی میکنی.... اره راست ميگي دقت نكرده بودم پايان غم انگيزي داره مخصوصا اونجا كه مكس ميميره و مري دير ميرسه فك كنم كارگردان ميخواسته نشون بده كه ممكنه يه ادم كه نميبينمي و فقط از دور باش در ارتباطيم تاثير مثبتي روي زندگيمون بزاره اما تاثيرش اونقدر ها نيست كه كل زندگي سياه و سفيدمون را رنگي و روشن كنه فقط به كلاه و نامه ها بسند كرده در ضمن اگه اشتباه نكنم كلاه مكس نماد يهودي بودنشه كه خودش تو يه ديغالگي ميگه بيشتر براي گرم كردن سرم ازش استفاده مبكنم شايد بخواد بگه دين فقط ادم رو سرگرم ميكنه بعد كه قرمز ميشه ديگه اون كلاه معروف سياه يهود نيست 12 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ اره راست ميگي دقت نكرده بودم پايان غم انگيزي داره مخصوصا اونجا كه مكس ميميره و مري دير ميرسه فك كنم كارگردان ميخواسته نشون بده كه ممكنه يه ادم كه نميبينمي و فقط از دور باش در ارتباطيم تاثير مثبتي روي زندگيمون بزاره اما تاثيرش اونقدر ها نيست كه كل زندگي سياه و سفيدمون را رنگي و روشن كنه فقط به كلاه و نامه ها بسند كرده در ضمن اگه اشتباه نكنم كلاه مكس نماد يهودي بودنشه كه خودش تو يه ديغالگي ميگه بيشتر براي گرم كردن سرم ازش استفاده مبكنم شايد بخواد بگه دين فقط ادم رو سرگرم ميكنه بعد كه قرمز ميشه ديگه اون كلاه معروف سياه يهود نيست آره میخواستم بگم اینو یه نکته جزئی فیلم هست جملش اینه: "با اینکه من کافر هستم ولی کلاه یهودیم رو سرم میکنم....چون سرم رو گرم نگه میداره" بعد هم یه جا نشون میده میگه با خوندن این کتاب ها کافر شدم انجیل هم هست جزئشون فکر کنم ترتیب کتاب ها که تو این عکسه هدف خاصی داشتند از پایین انجیل هست بعد یه کتاب علمی بعد کتاب بی خدا ها...بعد سوال که خدا هست یا نیست که اینا روی هم اومدند یعنی اول اون پایینی ها رو خونده بعد کم کم به تناقض رسیده و سوال پیش اومده براش 12 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ آره میخواستم بگم اینویه نکته جزئی فیلم هست جملش اینه: "با اینکه من کافر هستم ولی کلاه یهودیم رو سرم میکنم....چون سرم رو گرم نگه میداره" بعد هم یه جا نشون میده میگه با خوندن این کتاب ها کافر شدم انجیل هم هست جزئشون فکر کنم ترتیب کتاب ها که تو این عکسه هدف خاصی داشتند از پایین انجیل هست بعد یه کتاب علمی بعد کتاب بی خدا ها...بعد سوال که خدا هست یا نیست که اینا روی هم اومدند یعنی اول اون پایینی ها رو خونده بعد کم کم به تناقض رسیده و سوال پیش اومده براش جالبه خيلي ريز شدي معلومه با دقت ديدي اين جور سكانس ها با چه ظرافتي ساخته شده و چه طنز تلخي پشتش هست اينكه انجيل هم در كافر شدنش نقش داشته شايد باز دو باره نگاه كردم 9 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ جالبه خيلي ريز شدي معلومه با دقت ديدي اين جور سكانس ها با چه ظرافتي ساخته شده و چه طنز تلخي پشتش هست اينكه انجيل هم در كافر شدنش نقش داشته شايد باز دو باره نگاه كردم خیلی ریزه کاری های دیگه هم داره مثلا اسم ماهی هاش هنری اول و هنری دوم و ... هست که وقتی میمیرند مکس هیچ احساسی بهشون نداره و میندازشون تو فاضلاب شاید منظورشون شاه ها و حکمرون ها باشه که میان و میرن و جاشونو به کس دیگه میدن ولی برای مردم عادی تغییری نمیکنه وضعیت شایدم پیامبرا بوده منظورشون (اینو از یه جا خوندم) بعد یه جا هم نشون میده مجسمه آزادی رو...سیاهه کلا بعد فقط اون مشعل آزادی که دستشه مثل کلاه مکس قرمزه بعد اسم حلزوناش هم اسم 3 تا دانشمنده نیوتن و انیشتین و هاوکینگ که مکس نبوغ نیوتن و دیوونگی انیشین و نقص عضو هاوکینگ رو داره (اینم یه جا خوندم :4chsmu1:) 12 لینک به دیدگاه
Iman-Emperatour 4937 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ سلام :shad: انیمیشن فوق العاده ای بود گویندش فقط انگار مخصوص این انیمیشن پیدا کردن! از آخر داستان خیلی خیلی خوشم اومد البته خیلی غم انگیز بود من که دلم واسه مکس سوخت! 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ من خیلی دوسش داشتم خیلی قشنگه 5 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ مری و مکس یه دنیای فوق العاده داره... سرنوشت مری بعد از ازدواجش و این احساس خاص و وصف نشدنی که بین دو تا آدم از دو تا دنیای مختلفه... موسیقی اون بخشی که مری داشت خودشو دار میزد بی نظیره...اون تصویر سازیها از جنین... میلاد خیلی خیلی نکات خوبی رو گفتی...عالی بود... 7 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ این دو تا جمله هم که میگه جالب بود یه جا که تو آسانسور بود خراب کاری میکنه بعد خودش دستشو میبره بالا میگه من بودم :persiana__hahaha:...بعد مردم بدشون میاد و عصبی میشن میگه: "من نمیدونم چرا صداقت با بی نزاکتی اشتباه گرفته میشه" یه جا دیگه هم این جمله رو میبینه رو زندگیش تاثیر میزاره اول (خودت) خودتو دوست داشته باش (تا بقیه هم تو رو دوست داشته باشن) 11 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ مرسی مرسی من ندیدمش تا حالا، دانلودم کردم باز نشد! 1 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ مرسی مرسیمن ندیدمش تا حالا، دانلودم کردم باز نشد! با KMplayer باز میشه 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۰ فک کنم یک سال و نیم پیش بود دیدمش.برام جذاب شد یکبار دیگه ببینمش. یک جا از فیلم درمورد عشق حرف می زد.ولی دقیق یادم نیست. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده