رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبرده ام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم، خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیز فهم و اتفاقن خیلی هم شوخ است.

 

بابا لنگ دراز - جین وبستر

  • Like 14
لینک به دیدگاه

پس از لحظه ای سکوت زیر لب زمزمه کرد که من آدم عجیبی هستم و بدون شک مرا دوست دارد اما شاید روزی به همین دلیل از من متنفر شود

 

 

بیگانه / آلبر کامو

  • Like 11
لینک به دیدگاه

این بحث و گفتگو نگرانم کرد . درست مثل آدمی که از وجود گوشهای خود بی خبر است ، چرا که هر صبح گوشهایش همان جای همیشگی خود قرار دارند ، ولی یکباره گوش درد می گیرد و متوجه می شود که گوشهایی هم دارد ، ناگهان متوجه شدم مشکل عمده ی مردان از مسائل اقتصادی ، نژادی ، اجتماعی ناشی می شود ولی مسائل اساسی ما زنان بخصوص زائیده ی یک موضوعند : اینکه زن به دنیا آمده ایم . منظورم فقط تفاوت بدنی با مردها نیست . منظورم " تابو " هایی است که این تفاوت بدنی به دنبال دارد و به وجود می آورد و زندگی زنان تمام نقاط جهان را تحت تاثیر قرار می دهد . کدام مردی در کشورهای مسلمان ، برای اینکه از خانه خارج شود صورت خود را زیر پرده ای از حجاب پنهان کرده است ؟ در چین پاهای کدام مردی را آنچنان محکم بسته اند که بیش از نه سانتیمتر رشد نکند و عضلات و استخانهایش به شدت شکننده باشد ؟ کدام مردی در ژاپن به خاطر اینکه همسرش متوجه شده است که قبل از ازدواج دست نخورده نبوده ، به قتل رسیده است ؟

ببینید حتی لغت دست نخورده و باکره در مورد مردان مسخره به نظر می رسد و اصلاً به کار نمی رود ولی تمام آنچه گفتم در مورد زنان روی داده است و هنوز هم کماکان روی می دهد .

 

جنس ضعیف / اوریانا فالانچی

  • Like 10
لینک به دیدگاه

آگاه بر حقيقت كامل و به زبان اوردن دروغ هايي كه با دقت كامل ساخته شده اند.

اعتقاد به دو عقيده كه يكديگر را خنثي ميكردند و دانستن اين نكته كه آن دو عقيده متناقض يكديگرند و در عين حال معتقد بودن به هر دوي انها.

استفاده از منطق عليه منطق، فراموش كردن هر چيزي كه فراموش كردن ان لازم است و بعد در هنگام لزوم بار ديگر همه انها را به خاطر آرودن و بعد به سرعت دوباره فراموش كردن .

اگاهانه به طرف نا اگاهي و بي اطلاعي رفتن.

 

"1984"/ جورج اورول

  • Like 9
لینک به دیدگاه

و گرگور در حالی که با عجله و نفس نفس زنان سیل کلمات را بر زبان میراند بی آنکه متوجه باشد که چه میگوید،به راحتی،شاید چون در تخت تمرین کرده بود خود را به قفسه رسانده بود و حالا داشت تلاش میکرد که به کمک آن سر پا بایستد ....

 

 

 

مسخ

 

فرانتس کافکا

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

به او گفتم : پدر روحانی، فرض کنیم تو یکی از موجودات کره ارض و من یکی از موجودات زحل باشم.یک زحلی که فکر می کند خوش قلب است، عادل است و فوق العاده از تو فهمیده تر . به مغز من حتی یک آن هم این تصور خطور نمی کند که بلایی بر سر تو بیاورم .با این حال به شکل یک عنکبوت بزرگ درست شده ام. یک عنکبوت سه متری ، سیاه سیاه ، پشمالو ، با چندین و چند پا و سه تا چشم . پدر روحانی فرض کنیم تو در زحل فرود آمده ای و من دارم با سه تا چشم خود به تو نگاه می کنم .بخصوص نگاهم بروی تو خیره شده است . تو چه می کنی؟

آنچه را ممکن بود من به او جواب بدهم ، جوابم را داد : برادبری تصور می کنی از جانب تو انتظار خوش آمد یا رفاقتی دارم ؟ برادبری تصور می کنی من کنجکاوی و یا سوءظن تو را قبول می کنم ؟ برادبری تصور میکنی من بشریت تو را باور می کنم ؟

.......

حق با او بود این حرف ها چه معنی دارد وقتی ما حتی بشریت یک سیاه پوست را هم قبول نمی کنیم ! نفهمیده ایم که در قالب آن سیاه پوست ، بشری همانند خود ما محبوس است. وقتی .....

 

اگر خورشید بمیرد ( اوریانا فالاچی )

  • Like 6
لینک به دیدگاه

فاحشه کسی است که در زندگیش از همخوابگی با بزغاله نگذشته است اما قصد دارد با دختر باکره ازدواج کند.

 

- صادق هدایت

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ممکن است که من منکر چیزی باشم ولی لزومی نمی بینم که آن را به

لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم .

نمایشنامه کالیگولا - آلبر کامو

  • Like 8
لینک به دیدگاه

انسان وقتی انسان است که خودش را معیار همه چیز نداند و باور کند که ممکن است خیلی ها، خیلی چیزها را بهتر از او بفهمند.

 

 

آتش بدون دود / نادر ابراهیمی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ما برای نازایی "مری" دعا میکردیم و همواره من در ضمن این دعاها خنده ام میگرفت! زیرا فکر میکردم که " مری " هم برای برآورده شدن عکس این خواسته ما دعا میکند.

یک روز گستاخانه رو به خواهرم "سیسیلیا" کرده و گفتم : نمی دانم عرض حال کدام طرف بیشتر مورد خوشایند خداوند قرار میگیرد تا به آن پاسخ مثبت دهد؟! میگویند مری به مذهب خود به همان اندازه که پدرم در دین خود تعصب دارد متعهد است و در حقیقت "مری" در میان پیروان خود به زهد و تقوا معروف است و در این فکرم که خدا خودش طرفدار کدام فرقه است؟!!! کاتولیک یا پروتستان!

 

 

رقیب من ملکه

ویکتوریا هولت

  • Like 8
لینک به دیدگاه

همیشه درباره آدم‌هایی که عاشقشان هستیم " دوبار " خودمان را فریب می‌دهیم.ابتدا برای مزیت‌هایشان و سپس برای نقص‌هایشان!

 

 

آلبر کامو / سوء تفاهم

  • Like 11
لینک به دیدگاه

نیچه به لوآندره سالومه نوشت:” تو چه معشوقه‌ای هستی که شب ها کنار من نیستی؟”

سالومه در پاسخ گفت:”تو چه فیلسوفی هستی که عشق رو معادل تختخواب میدونی؟”

 

وقتی نیچه گریست / اروین یالوم

  • Like 10
لینک به دیدگاه

بابا لنگ دراز عزیزم

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!

وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی شبیه غرور!

 

بابا لنگ دراز

عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ... بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ... نمیگذارم ... نمیخواهم ...!

 

بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ... حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم ...!

 

بابا لنگ دراز

جین وبستر

Top of Form

 

Bottom of Form

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دست کم بر پایه ی نخستین نظریه ای که در آن زمان پیش خود ساختم و خواهیم دید بعدا دگرگون می شود، در آن تناقضی که خواهم گفت ایشان را بس ناگوار می آمد اگر همان توهمی را که دیدن و زیستن را برایشان ممکن می کرد، آن را از چشمشان پنهان نمی داشت -تیره ی عشق ورزانی که درِ این عشق به رویشان کمابیش بسته است، و تنها امید آن به ایشان نیروی تحمل تنهایی و بسیاری خطرها را می دهد، چه دلداده ی مردی اند که از زنی هیچ ندارد. مردی بی گرایش ایشان که در نتیجه نمی تواند دوستشان بدارد؛ به گونه ای که هرگز ارضا نمی شوند اگر به یاری پول به مردانی واقعی نمی رسیدند، و اگر تخیل مانع از آن نمی شد که منحرفی را که خود را به او می فروختند، مرد واقعی بینگارند.

بدون شرافتی مگر گذرا، بی آزادی ای مگر موقت، تا زمانی که جنایت کشف نشده باشد، بدون منزلتی مگر بی ثبات، چون شاعری تا دیروز افتخار همه ی محفل ها، که در همه ی تماشاخانه های لندن برایش کف می زدند و یکباره از هر خانه ای رانده شد، بی بالینی که بر آن سر بیاساید، و سامسون وار آسیاسنگ را می گرداند و با خود می گفت:

دو جنس هر یک از سویی خواهد مرد.

.

.

.

.

....

تازه می فهمیدم چرا اندکی پیشتر، هنگامی که آقای شارلوس از خانه ی مادام دو ویلپاریزیس بیرون می آمد، با دیدنش حس کردم حالتش زنانه است، چون زن بود! شارلوس از تیره ی آنهایی بود که -تناقضشان کمتر از آنی است که به نظر می آید و- درست به دلیل داشتن سرشتی زنانه آرمانی مردانه دارند و در زندگی تنها ظاهرشان به مردان دیگر می ماند.

....

 

 

در جستجوی زمان از دست رفته: جلد چهارم: سدوم و عموره (مارسل پروست)

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ترس زیاد گاهی به انسان شجاعت می دهد، چنانچه وحشت از مرگ، خرگوش را به عملیات قهرمانی وا می دارد.

 

 

مردی که می خندد/ ویکتور هوگو

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

... در سرسرا نشستم و از ورای درز پرده ای که در شیشه ای آپارتمان را کاملا نمی پوشانید، باریکه ی عمودی تیره ای را در نظر گرفتم که نشاندهنده ی تاریکی راه پله بود. اگر این باریکه ناگهان زرد طلایی می شد، معنی اش این بود که آلبرتین به پایین پله ها رسیده است و تا دو دقیقه ی دیگر پیش من خواهد آمد؛ در آن ساعت هیچ کس دیگری جز او نمی آمد. و من همچنان نشسته بودم و نمی توانستم از آن باریکه چشم بردارم که خیال روشن شدن نداشت؛ با همه ی بدنم خم می شدم تا مطمئن شوم که خوب می بینم؛ اما هرچقدر هم که خیره می شدم، خط تیره ی عمودی، برغم تمنای پر شورم، شادی خلسه آوری را از من دریغ می داشت که می شد نصیبم کند اگر با افسونی ناگهانی و پر مفهوم به ترکه ی طلایی تابناکی بدل می شد. براستی دلواپس آلبرتینی بودم که در مهمانی گرمانت حتی سه دقیقه هم به او فکر نکرده بودم!...

 

در جستجوی زمان از دست رفته (سدوم و عموره)/مارسل پروست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این «قصه عاشقانه» من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله را خمیر می کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی در آمده ام که طی این سالها سه تُنی از آن ها را خمیر کرده ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتاب هایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانسته ام هماهنگی ام را با خودم و جهان اطرافم در این سی و پنج ساله گذشته حفظ کنم. چون من وقتی چیزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم، یا مثل لیکوری می نوشم، تا آن که اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگ هایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد.

 

تنهایی پرهیاهو. بهومیل هرابال. پرویز دوایی. نشر کتاب روشن

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...