رفتن به مطلب

بازار داغ جُک و لطیفه برو بچ شهرسازی


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 132
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

غضنفر تو جاده داشته رانندگي ميکرده، يهو ميبينه يه کاميون داره از روبروش مياد، ميزنه رو ترمز ميبينه ترمزش نميگيره، رفيقشو صدا ميکنه ميگه: اصغر اصغر پاشو تصادفو ببين!:ws28::ws28::ws28::ws28:

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

غضنفر با دوست دخترش ميرن پارك. غضنفر ميگه: عزيزم اگه اين درخت كاج زبون داشت الان به ما چي ميگفت؟ دختره ميگه: اگه زبون داشت ميگفت خره من درخت زردآلو هستم نه كاج!:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

غضنفر داشته يكي رو بدجور ميزده و هي داد ميزده كمك كمك! بهش ميگن بابا تو كه داري اينو مي زني، تو چرا كمك مي‌خواي؟ ميگه آخه اين گفته اگه بلند شم لهت ميكنم!:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

غضنفر داشته رادیو قرآن گوش میکرده ، برق میره ، پا میشه رادیو رو بوس میکنه میذاره رو تاقچه :ws3:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دعای خالصانه یک کودک :

 

خدایا ، لطفا برای خانم های فقیری که توی کامپیوتر بابام هستند ، لباس بفرست :ws2:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

بچه: بابا نقاشيم قشنگه؟ بابا: آره پسرم،, چي كشيدي؟ بچه: يه گاو كه داره علف ميخوره ! بابا: كو علفا؟ بچه: گاوه خورد! بابا: پس كو گاوه؟ بچه: علف خورد رفت !

  • Like 8
لینک به دیدگاه

. به یارو میگن اگه بخوای دوست دخترت رو ببری بیرون کجا می بری ؟ یارو میگه:میبرمش سینما فیلم ترسناک. میگن حالا چرا فیلم ترسناک؟ میگه آخه هی بترسه بیاد تو بغل من.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

مردي توي كوپه قطار با يك خانم غريبه

همسفر بوده.شب خانمه ميره

تخت بالايي ميخوابه و مرده تخت

پاييني. نصفه شب خانمه ميگه

سردمه، كاش شما ميتونستي ميرفتي

از مأمور قطار برام پتو ميگرفتي.

مرده ميگه ميخوايي خانم امشب فرض

كنيم زن و شوهر هستيم تا هردومون

گرم شيم؟ خانمه كه همچين بگي نگي

از پيشنهاد بدش نيومده بوده ميگه

باشه حاضرم.

مرده ميگه پس پاشوخودت برو پتو بگير، براي منم يه چايي بيار

  • Like 3
لینک به دیدگاه

پزشکان معمولا خاطرات جالبی از کار و بیمارانشان دارند. علت جالب بودن این خاطرات یا بخاطر برخوردهای بانمکی است که بیماران با پزشک یا بیماریشان می‌کنند یا کمبود اطلاعات پزشکی است یا شاید وقوع بعضی اتفاقات در فضایی که سایه مرگ و بیماری در آن وجود دارد خود به خود تبدیل به طنز می‌شود.

در زیر چند نمونه از این خاطره ها رئ میبینیم...

* گلوی بچه رو که نگاه کردم مادرش گفت: آقای دکتر! گلوش چرک داره؟ گفتم: چرکش تازه میخواد شروع بشه. گفت: این بچه همیشه همینطوره٬ همیشه عفونتش اول شروع میشه بعد زیاد میشه!

* به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ با یه صدای گرفته گفت: هیچی فقط چند روزه که اصلا صدام درنمیره!!

* به دختری که با استفراغ اومده بود گفتم: اسهال هم دارین؟ گفت: حالتشو دارم اما نمیاد!!

* یه خانم حدودا ۵۰ ساله دختر حدودا ۱۸ سالشو آورده بود. به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دلهره دارم. مادرش زد زیر خنده و بعد گفت: مامان! دل پیچه نه دلهره! پرسیدم: چیز ناجوری نخوردین؟ مادرش گفت: چرا «چیسپ» خورده و این بار نوبت

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بود که بزنه زیر خنده و بگه: مامان چیپس نه چیسپ!

* به آقائی که با سردرد اومده بود گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ گفت: مثلا چه سابقه ای؟ بعد گفتم: توی خونه داروئی نخوردین؟ گفت: مثلا چه داروئی؟ نسخه شو که نوشتم گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: مثلا چه ناراحتی؟

* به خانمه گفتم:اشتهاتون خوبه؟ گفت: هروقت بتونم غذا بخورم میتونم بخورم!

* پیرمرده گفت: همه بدنم درد میکنه غیر از آرنج دست چپم. گفتم: یعنی آرنج دست چپتون درد نمیکنه؟ گفت: نه آرنج دست چپم «خیلی» درد میکنه!

* خانمه اومد و گفت: برام یه آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: نمیدونم. چندوقت بود که هر دو دستم درد میکرد. چند هفته پیش از این دستم آزمایش خون گرفتم بعد دردش افتاد حالا میخوام بگم از این دستم هم خون بگیرن ببینم دردش می افته؟!

* خانمه میگفت: توی آزمایشگاه درمونگاه آزمایش دادم گفتند عفونت داری اما بیرون آزمایش دادم گفتند سالمه! آزمایشهاشو نگاه کردم دیدم توی درمونگاه آزمایش ادرار داده و بیرون آزمایش خون!

* خانمه میگفت: بچه ام چند روزه یبوست داره براش شیاف هم گذاشتم خوب نشد. گفتم: چه شیافی براش گذاشتین؟ گفت: استامینوفن!

* مریضهای درمانگاه تمام شدن و از مطب میام بیرون یه هوائی بخورم. مسئول پذیرش که اهل همونجاست داره با یکی از اهالی روستا صحبت میکنه و ازش میپرسه: داروهائی که دکتر دومی براتون نوشت با

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
اولی فرق داشت؟ روستائی محترم میگه: خوب معلومه٬ مگه کود حیوونهای مختلف با هم فرق نمیکنه؟ خوب داروهای دکترها هم با هم فرق میکنه!!

* روز شنبه این هفته یه زن و شوهر بچه شونو آورده بودند. گفتم: چند روزه که مریضه؟ پدره گفت: دو روزه مادرش گفت: نه سه روزه پدره با عصبانیت به مادرش گفت: آخه جمعه که تعطیله!!

* مرده با کمردرد اومده بود، وقتی میخواستم نسخه بنویسم گفت: آقای دکتر! بی زحمت هرچی میخواین بنویسین فقط پماد ننویسین! گفتم: چرا؟ گفت: آخه همه خونواده مون رفته اند مسافرت هیچکسی نیست که برام پماد بماله!

* به خانمه گفتم: کجای سرتون درد میکنه؟ دستشو گذاشت روی سرش و گفت: همین جا درست توی لگن سرم.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

حواست به این دو تا باشه ! اینا رو هم له کنی دیگه مورچه نداریمااااااااااا....

 

( نوح در حال نصیحت کردن جنتی )

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

مرکز آموزش بزرگسالان برگزار می‌کند:

کلاس‌هاى پائيزه براى آقايان

ثبت نام تا پايان شهريور ماه

 

توجه: به دليل پيچيدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بيش از ٨ نفر ثبت نام نمی‌شود

کلاس ١

چگونه جايخى را پر می‌کنند؟

کلاس ٢

آيا دستمال توالت خود به خود عوض می‌شود؟

 

کلاس ٣

مسئوليت پذيري در قبال سطل زباله بردن يا نبردن ؟

کلاس ٤

تفاوت‌هاى بنيادى بين سبد لباس‌هاى کثيف و کف زمين

 

کلاس ٥

آيا ظرف‌هاى غذا می‌توانند خودشان پرواز کنند و در سينک آشپزخانه فرود آيند؟

 

کلاس ٦

گم کردن ريموت کنترل و از دست دادن هويت

 

کلاس ٧

يادگيرى چگونگى پيدا کردن چيزها ..... ابتدا نگاه کردن به سرجايش و بعد زير و رو کردن خانه

 

کلاس ٨

حفظ سلامتى ... گل آوردن براى همسر سلامتى شمارا به خطر نمی‌اندازد

 

کلاس ٩

مرد واقعى هنگامى که راه را گم کرد از يکنفر سوال می‌کند

 

کلاس ١٠

آيا از لحاظ ژنتيکى غيرممکن است که به هنگام پارک کردن ماشين توسط همسرتان ساکت بنشينيد؟

 

کلاس ١١

تفاوت‌هاى بنيادى بين مادر و همسر

 

کلاس ١٢

حفظ آرامش به هنگام خريد کردن همسر

 

کلاس ١٣

مبارزه با فراموشى ... به يادآوردن روز تولد، سالگردها و ساير تاريخ‌هاى مهم

کلاس ١٤

اجاق گاز: چيست و چگونه استفاده می‌شود؟

 

******************************************************************

کلاس‌هاى بهاره براى خانم ها

 

توجه: به دليل پيچيدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بيش از 8 نفر ثبت نام نمی‌شود

کلاس ١

چگونه 2.5 متر ماشین رو تو 8 متر جای پارک قرار دهیم؟

کلاس ٢

مسابقه فوتبال یک ورزش است نه فیلم غیر اخلاقی

کلاس ٣

آيا می‌توان با آمادگی قبلی برای رفتن به مراسم عروسی همزمان با آقایان حاضر شد؟

کلاس ٤

نحوه گرفتن صحیح فرمان اتومبیل (بطور ثابت و در حال دور زدن)

کلاس ٥

نحوه تشخیص تاریخ انقضاء مواد خوراکی از روی بسته آنها هنگام خرید

 

کلاس ٦

عدم ترس از نازل پمپ بنزین و استفاده از آن

 

کلاس ٧

اهمیت دادن به ظاهر و هیکل خود بعد از ازدواج به مانند قبل آن

 

کلاس ٨

گفتن "عزیزم" به شوهر سلامتى شمارا به خطر نمی‌اندازد

کلاس ٩

چطور می توان با تلفن زیر 30 دقیقه صحبت کرد؟

کلاس ١٠

آيا از لحاظ ژنتيکى غيرممکن است که هنگامی که خانم های خودمانی با هم تنها هستند حرف های زشت نزنند؟

کلاس ١١

تفاوت‌هاى بنيادى بين شوهر و آرنولد شوارتزنگر ، براد پیت و بیل گیتس

کلاس ١٢

رد نشدن از جلوی تلویزیون با جارو به هنگام پخش فینال جام باشگاه های اروپا

کلاس ١٣

عدم حساسیت به دختران زیبا تر از خود و عدم زشت خطاب کردن آنها و ایراد بستن به آنها

 

* پس از پايان دوره، به کسانى که امتحانات را با موفقيت بگذرانند ديپلم افتخار داده خواهد شد. *

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دکتر حجوان در تحقیقات جدید خود نتایج حیاتی بدست آورده است که با هم میخوانیم :

خدا خر را آفرید و به اوگفت:

تو بار خواهی برد، از زمانی که

تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی

که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر

پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو

علف خواهی خورد و از عقل بی بهره

خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی

کرد و تو یک خر خواهی

بود.

 

خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا!من می خواهم خر باشم،

اما پنجاه سال برای خری همچون من

عمری طولانی است.پس کاری کن فقط

بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی

خر را برآورده کرد

 

خدا سگ را آفرید و به او گفت:

تو نگهبان خانه انسان خواهی

بود و بهترین دوست و وفادارترین

یار انسان خواهی شد.تو غذایی را که

به تو می دهند خواهی خورد و سی سال

زندگی خواهی کرد.تو یک سگ خواهی

بود.

 

سگ به خداوند پاسخ داد:

خداوندا!سی سال زندگی عمری

طولانی است.کاری کن من فقط پانزده

سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را

برآورد...

 

خدا میمون را آفرید و به او گفت:

و تو از این سو به آن سو و از

این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و

برای سرگرم کردن دیگران کارهای

جالب انجام خواهی داد و بیست سال

عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی

بود.

 

میمون به خداوند پاسخ داد:

بیست سال عمری طولانی است، من

می خواهم ده سال عمر کنم.و خداوند

آرزوی میمون را برآورده

کرد.

 

و

....

...

..

.

سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت:

تو انسان هستی.تنها

مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره

زمین.تو می توانی از هوش خودت

استفاده کنی و سروری همه موجودات

را برعهده بگیری و بر تمام جهان

تسلط داشته باشی.و تو بیست سال عمر

خواهی کرد.

 

انسان گفت:سرورم!گرچه من

دوست دارم انسان باشم، اما بیست

سال مدت کمی برای زندگی است.آن سی

سالی که خر نخواست ، آن پانزده

سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که

میمون نخواست زندگی کند، به من

بده.

 

و

خداوند آرزوی انسان را برآورده

کرد...

 

و

....

...

..

.

از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست

سال مثل انسان زندگی می کند!!!

پس از آن،ازدواج می کند و سی سال

مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می

کند ، و مثل خر بار می

برد

 

و

پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند،

پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در

آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و

هرچه به او بدهند می

خورد...!!!

و

وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون

زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به

خانه آن دخترش می رود و سعی می کند

مثل میمون نوه هایش را سرگرم

کند...!!!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...