رفتن به مطلب

...خاطرات سفر دوم تورگردشگری نو اندیشان...


ارسال های توصیه شده

اتفاقا من همش میترسیدم تو اون موقع روشن کردن شمعها بالاخره کار خودتو بکنی و بکشیمون تو آب:ws3:

آخرشم تیکه رو به من انداختیا:ws28:

تخم کفتر یادته شیخ؟:ws28:

نه دیگه اون موقع داشتی منو میساختی نامردی بود دیگه:ws3:

آخ آخ تخم کفتر به اون زردی ندیده بودم :w58: تازه سرشم چنتا سوراخ داشت چسب زده بود کفتره :ws28:

 

البته گروه یه نفره:ws3:

به به چه ینفریییییی بود :ws3:

نوشابهههههههههه (به حالت همون چراغاااااااا)

 

ديگه باباي منو سرپرست نكنين ساعت 6 منو برد صادقيه:banel_smiley_4:

تا 7 داشتيم غيبت ميكرديم كله سحر تا بقيه بيان

حداقل 6:30 :w000:

 

اون حميد فاصله داره كووووووو؟:3384s:

قبونت بجم بابایی خو غیبت کردیم دیگه :ws3: حال داد خاله زنک بازیاااااااا :ws3: خوب شد کهربا اومد و گرنه همه رو چیز میکردیماااااااااااااا :ws3:

 

ما تو اون تاریکی ندیدم چ اتفاقاتی بین شوما 2تا افتاد :whistle:

 

:ws47:

خوبه ندید حالا :banel_smiley_4:

هه هه تازه نصف صحنه رو میدید کههههههههه :w02:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 239
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

نه دیگه اون موقع داشتی منو میساختی نامردی بود دیگه:ws3:

آخ آخ تخم کفتر به اون زردی ندیده بودم :w58: تازه سرشم چنتا سوراخ داشت چسب زده بود کفتره :ws28:

 

 

به به چه ینفریییییی بود :ws3:

نوشابهههههههههه (به حالت همون چراغاااااااا)

 

 

قبونت بجم بابایی خو غیبت کردیم دیگه :ws3: حال داد خاله زنک بازیاااااااا :ws3: خوب شد کهربا اومد و گرنه همه رو چیز میکردیماااااااااااااا :ws3:

 

 

خوبه ندید حالا :banel_smiley_4:

هه هه تازه نصف صحنه رو میدید کههههههههه :w02:

من کاملا صحنه های +25 تون رو دیدم:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
از ديشبش N بار به من اينو تاكيد كرد:w000:

كه كسيو نزنم:viannen_38:

:aghosh:

خیلیم گوش دادی :icon_pf (34):

من که سالم نموندم :icon_pf (34):

این حمید فاصله داره رو فقط نزدی؟ :ws52:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
من کاملا صحنه های +25 تون رو دیدم:ws3:

تو زاویه دیدت خوب خووو

حمید ازشون پول بگیر بعد بگیاااااااا:ws3:

مفتی این صحنه هارو نگیااااااااا :banel_smiley_4:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
از ديشبش N بار به من اينو تاكيد كرد:w000:

كه كسيو نزنم:viannen_38:

کیو میخواستی بزنی حالا؟:ws3:

تاکید نکرد شیرینی منو ورداری بیاری؟:ws3:کاش اینم تاکید میکرد،من که زبونم مو درآورد انقدر بهت گفتم:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
:aghosh:

خیلیم گوش دادی :icon_pf (34):

من که سالم نموندم :icon_pf (34):

این حمید فاصله داره رو فقط نزدی؟ :ws52:

 

نه خيليارو نزدم

ولي اونو بايد ميزدم

 

تازه يكيو كم زدم

اونو كم ميزنم بدن درد ميگيرم :4chsmu1:

خونوادشو آورده بود نميشد

حواسشون نبود ميزدم:4chsmu1:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
کیو میخواستی بزنی حالا؟:ws3:

تاکید نکرد شیرینی منو ورداری بیاری؟:ws3:کاش اینم تاکید میکرد،من که زبونم مو درآورد انقدر بهت گفتم:ws3:

توام فقط بخاطره اون خبري كه بهم دادي فعلا از كتك خبري نيست:viannen_38:

شيرينيم باشه ديگه :ws27:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
نه خيليارو نزدم

ولي اونو بايد ميزدم

 

تازه يكيو كم زدم

اونو كم ميزنم بدن درد ميگيرم :4chsmu1:

خونوادشو آورده بود نميشد

حواسشون نبود ميزدم:4chsmu1:

:ws28::ws28::ws28:

 

بابایی دمپایی رو برا همین ساختناااااااااااا :ws3:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بچه ها بهریت چیزی که توی سفر خوردین و خیلی بهتون چسبید شی بود؟

 

برا من اول دلمه ها بود :aghosh:

بعدش بستی اول :w02:

بعدش بستی دوم توی مسابقه با متین گیمر :icon_pf (34):

آخرشم اون هندونهههههههه (حال کردیناااااا هندونه براتون انتخاب کردم سالار :ws3:) نیدونم چرا چند دقیقه بعد خوردن هندونه همه در پی قضای حاجت بودن :ws3:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

آها بیاین بهترین دست پختا رو هم اعلام کنین.

 

اول: دست پخت مامان دخملم بود(مامان واقعیش هاااااااااااا نه زن من)

دوم: اون کوکوهایی بود که این همکارم آورده بود همه چی توش بود.

سوم: یه کتلت دزار خوردم زرد رنگ نیدونم کار کی بود دیگه.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

منم اومدم یه پستی بدم جهت خالی نبودن عریضه :ws3:

 

شب قبلش حدودای ساعت 9 اومدم سایت ببینم ساعتش تغییر کرده ؛ که دیدم شده 7 ! :w768:

 

زنگیدم به اون دو تا دوستام که قرار بود بیان و گفتم ساعت 6 فلان جا باشین ( کلی داد زدن پای تلفن که بابا تو چرا حرفت رو هی عوض میکنی " تغییر روز " " تغییر وضعیت ناهار " " تغییر ساعت " ) :w00:

 

خلاصه ساعت 6 ماشین رو آتیش کردیم و راه افتادیم به سمت صادقیه ( ساعت 6 پرنده تو همت پر نمیزد . تا به حال اینقدر تو اتوبان نگازیده بودم ) :ws43:

 

داشتم دور میدون صادقیه میزدم ، جلوی پاساژ دو نفر رو بیشتر ندیدم ! پارک کردم اومدم دیدم دو نفر شده 20 نفر ! :ws52:

 

خیلی خونسرد رفتم جلو و با شیخ دست دادم . :w73:

 

تا رفتم جلو شیخ گفت متین و دو تا دوستاش ( خوبه حالا بار اول بود منو میدید ) :icon_pf (34):

 

پسر ها که یکی یکی دست دادیم و معرفی شدن ( البته نصفشون رو میشناختم از بس که عکس گذاشتن تو سایت ) :w16:

 

دختر ها هم که جدا وایستاده بودن توسط جیمی نوترون ( به قول دوستم هیدروژن ) از راه دور با انگشت معرفی شدن ( البته نصفه نیمه ) :w16:

 

دقیق ساعت 7 سوار میدلباس شدیم ! ولی .... سیتی و اوری دیر کردن :banel_smiley_4:

 

خلاصههههه ... چند نفر دیگه سوار شدن و اتوبوس به راه افتاد .

 

همون اوایل راه بود که یهو مهندس مثلا خوش فکر صدام کرد .

سرم رو برگردوندم یکی گفت سلام . من سیتی ام ! ( نمیدونم چرا قرار بود اگه سیتی منو دید جفت پا بیاد تو شکمم ) . خلاصه بخیر گذشت و شکم من مشکلی براش پیش نیومد . :mornincoffee:

 

بقیه راه و قضایا رو هم که حمید سی اف دی تعریف کرد دیگه ... :a030:

 

فقط یه چیزی که در جلوی اتوبوس اتفاق افتاد و عقبی ها ندیدن ، مسابقه بستنی خوری منو شیخ بود :ws3:

 

دو تا بستنی اضافه اومده بود . شیخ به همه تعارف کرد ولی کسی نمیگرفت . آخر سر داد به من گفت یکیش رو من میخورم یکیش رو تو . اصلا بیا مسابقه ! خنده ملیحی کردم و گفتم قبول !

 

بستنی هارو از از بستشون در آوردیم . 1 ... 2 ... 3

 

شیخ یه گاز زد فکر کرد کولاک کرده ! یک ثانیه بعد اینجوری شد : :jawdrop:

 

کل بستنی با یک حرکت بلعیده شد :4chsmu1:

 

( چه مسابقه لوسی ) :ws3:

 

دو تا دوستام که زودتر از گروه جدا شدن و خودشون برگشتن تهران . :byesad:

 

آخرین نفری که ازش خدافظی کردم حمید سی اف دی بود . :ws41:

 

 

-----------------

 

 

هر چند که تورمون ، تور نشد و به مقصد اصلی نرسیدیم ، ولی از اینکه گروهی از بچه های انجمن رو دیدم و از نزدیک بیشتر باهاشون آشنا شدم خوشحالم :flowerysmile:

 

 

 

 

  • Like 17
لینک به دیدگاه
آقایون خانوما ......

چراغاااااااا پرده هاااااااااااا :ws3:

 

 

 

متین گیمر من عاشق این موهات شدماااااااااااا :aghosh: حیف که دور از آب نسشته بودی وگرنه نقشه های شومی برات داشتم :w02:

این ستی زودتر نگفت گوشی میلاد دشتشه که و گرنه میلاد رو باید با گیره آویزون میکردیم وسط اتوبوس که خشک بشه تا تهران :ws3:

البته حمید هایده هم نزدیک بود. میگفت لباس نداره(هرچند خالی بسته بود:banel_smiley_4:) اما خب مهم نبود که فقط من حس نداشتم اون نیم مترو برم جلو بکشمش تو آب :ws3:

 

فدات :aghosh:

 

خدارو شکر زیاد به آب نزدیک نشدما :icon_pf (34):

 

 

در شان من به دُرد کشی ظن بد مبر / کالوده گشت خرقه ولی پاک دامنم

 

لوازم ضروری برای عبور از ایست بازرسی تنگه واشی

:ws3:

آبلیمو به وفور :ws3:

دوغ اندکی :ws3:

ریش مصنوعی از نوع انبوه :ws3:

چراغااااااا خاموش اون یکی چراغا روشن :ws3:

پرده ها باز شود :ws3: خانوما دیگه مقدم نیستن برن عقب که پسرا حالشو ببرن جلو :ws3:

تماس فیزیکی ممنوع حتی همجنسان :ws3: چون طبق بررسیهای به عمل آمده در سفر 24هم کاشف به عمل اومد که فقط دو گروه جنسی نداریم :ws28:

 

 

اصن یکی نیست بگه چه کاریه خووووووو :banel_smiley_4: والا

بزرگترین مزیتی که اتفاقات سفر برامون رقم زد این بود که آزادیمون مطلق شد. :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v

 

بزرگترین مزیتش این بود که تا تهران 10 کیلومتر بود ( به قول جیمی ) :ws28:

 

آها بیاین بهترین دست پختا رو هم اعلام کنین.

 

اول: دست پخت مامان دخملم بود(مامان واقعیش هاااااااااااا نه زن من)

دوم: اون کوکوهایی بود که این همکارم آورده بود همه چی توش بود.

سوم: یه کتلت دزار خوردم زرد رنگ نیدونم کار کی بود دیگه.

 

سومی دست پخت هادی ناصح بود :a030:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

فقط یه چیزی که در جلوی اتوبوس اتفاق افتاد و عقبی ها ندیدن ، مسابقه بستنی خوری منو شیخ بود :ws3:

 

دو تا بستنی اضافه اومده بود . شیخ به همه تعارف کرد ولی کسی نمیگرفت . آخر سر داد به من گفت یکیش رو من میخورم یکیش رو تو . اصلا بیا مسابقه ! خنده ملیحی کردم و گفتم قبول !

 

بستنی هارو از از بستشون در آوردیم . 1 ... 2 ... 3

 

شیخ یه گاز زد فکر کرد کولاک کرده ! یک ثانیه بعد اینجوری شد : :jawdrop:

 

کل بستنی با یک حرکت بلعیده شد :4chsmu1:

 

( چه مسابقه لوسی ) :ws3:

 

دو تا دوستام که زودتر از گروه جدا شدن و خودشون برگشتن تهران . :byesad:

 

آخرین نفری که ازش خدافظی کردم حمید سی اف دی بود . :ws41:

 

تا رفتم جلو شیخ گفت متین و دو تا دوستاش ( خوبه حالا بار اول بود منو میدید ) icon_pf%20%2834%29.gif

 

بقیشم تعریف میکردی خو:banel_smiley_4:ینی مرده شوره اون ماسبقه دادنت:ws3:گردن منو کلا نوچ کردی با اون حرکت ضایت:ws3:

شیخ در این زمینه استاده،منو دفعه قبل بدون هیچ پیش زمینه ای از توی مترو بین 2000نفر جمعیت تشخیص داده بود:ws3:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...